Mathematical Graduates چه دیر میفهمیم زندگی همان روزهایی بود که زود رفتنش را آرزو میکردیم درباره وبلاگ سلام به همه... ما اولین فارغ التحصیلان رشته ریاضی دبیرستان فرزانگان شهرستان آباده هستیم که سال 92 کنکور دادیم الان هرکدوممون یه گوشه ایرانیم ولی دلامون همیشه باهم هست قبولی های ما به ترتیب نام نویسندگان وبلاگ: عرفانه کریمی: صنایع-صنعتی اصفهان پروانه صیادی: شیمی-کرمان شهره شکیبایی: مکانیک-یزد زهرا رستمی: مدیریت صنعتی-یزد مرضیه خاکسار: برق-یزد مرضیه حیدرپناه: برق-شیراز نیلوفر حسینی: نرم افزار-یزد بهاره ترابی: آی تی-اصفهان اندیشه اطمینان: مهندسی پزشکی-امیرکبیر نسترن کیومرثی: معماری-شیراز الهه نثاری فرد: فیزیک-تهران پگاه قشقایی: مهندسی پزشکی-امیرکبیر سوسن رضایی: مکانیک-شهید بهشتی راضیه فرخی: کامپیوتر-یزد *~•° °•~* *~•° °•~* *~•° °•~* امیدواریم که لحظات خوبی اینجا داشته باشید.. لطفا نظر یادتون نره! *~•° °•~* *~•° °•~* *~•° °•~* بچه ها فونت نوشته ها همه Tahoma و با سایز 2 هست..لطف کنید همه با همین اندازه بذارید تا یه کم نظم داشته باشه... *~•° °•~* *~•° °•~* *~•° °•~* مدیر وبلاگ : راضیه فرخی مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ
نویسندگان
|
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس | که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس | |
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد | که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس | |
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست | زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس | |
زاهد از ما به سلامت بگذر، کاین می لعل | دل و دین میبرد از دست بدانسان که مپرس | |
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد | هر کسی عربدهای، این که مبین، آن که مپرس | |
پارسایی و سلامت هوسم بود... ولی | شیوهای میکند آن نرگس فتّان که مپرس | |
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم | گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس | |
گفتمش زلف به خونِ که شکستی؟ گفتا | حافظ این قصّه دراز است، به قرآن که مپرس! |
هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود.
در نیمروز «شمیران» از چه سخن می گفتیم؟
دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی.
گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی!
نازی، تو از آب بهتری..
تو از ابر بهتری..
تو به سپیده دم خواهی رسید..
مبادا بلغزی!!
من دوست توام و دست تو را می گیرم.
روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند.
چون به درخت رسیدی به تماشا بمان، تماشا تو را به آسمان خواهد برد.
در زمانه ی ما نگاه کردن نیاموخته اند، و درخت جز آرایش خانه نیست..
و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد!
پیوندها گسسته!
کسی در مهتاب راه نمی رود، و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود..
و خدا را کنار نرده ایوان نمی بیند، و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد!
در چشم ها شاخه نیست..
در رگ ها آسمان نیست..
در این زمانه درخت ها از مردمان خرم ترند..
کوه ها از آرزوها بلند ترند..
نی ها از اندیشه ها راست ترند..
برف ها از دلها سپیدترند!
خرده مگیر!
روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب پاشی کنم،
و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند..
و مردمان مهربان تر از درخت شوند!
اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند..
و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند..
خوراک مانده را به گدا می بخشند، چنین نخواهد ماند!
بر بلندای خود بالا رو، و سپیده دم خود را چشم به راه باش..
جهان را نوازش کن..
دریچه را بگشا..
پیچک را ببین..
بر روشنی بپیچ..
از زباله ها رو مگردان که پاره حقیقت است..
جوانه بزن!
لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند!
صدایی تو را می خواند، روانه شو!
سرمشق خودت باش..
با چشمان خودت ببین..
با یافته خویش بزی (زیستن)..
در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی..
پیک خود باش..
پیام خودت را بازگوی..
میوه از باغ درون بچین..
شاخه ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخه ای بس خواهد بود!
"میان این روز ابری من تو را صدا زدم..
من تو را میان جهان صدا خواهم کرد و چشم به راه صدایت خواهم ماند..
و در این دره تنهایی،
تو آب روان باش و زمزمه کن..
من خواهم شنید!"»
"بخشی از نامه ی سهراب سپهری به دوستی به نام «نازی»
تهران - ٦ فروردین ١٣٤٢
برگرفته از کتاب هنوز در سفرم - چاپ نهم"
(حاشیه):
یادت می آید؟
گفته بودی:
اندیشه ام از حرکت نخواهد ایستاد، وگرنه خشک خواهم شد!
....
حال،
سراغ حرف هایت را باید از سهراب بگیرم!
Sin of self-love possesseth all mine eye
And all my soul, and all my every part;
And for this sin there is no remedy,
It is so grounded inward in my heart.
Methinks no face so gracious is as mine,
No shape so true, no truth of such account;
And for myself mine own worth do define,
As I all other in all worths surmount.
But when my glass shows me myself indeed
Beated and chopp'd with tanned antiquity,
Mine own self-love quite contrary I read;
Self so self-loving were iniquity.
'Tis thee, myself, that for myself I praise,
Painting my age with beauty of thy days.
Shakespeare, Sonnet No. 62
گناه خودپرستی
تمامی چشمان من
و تمامی روح من
و تمامی هستیِ من را تصرف کرده است،
و این درد را هیچ درمانی نیست،
زیرا چنان در دلم پای گرفته است
که گمان دارم روی هیچ کس به لطف و صفای چهرۀ من نیست
و هیچ چهره ای، بدین حد از حقیقت برخوردار نیست
و هیچ حقیقتی بدین قدر و منزلت نیست،
و اوصاف و مکارم خویش را بر خود عرضه می کنم
و هیچ کس را در هیچ کمالی برتر از خود نمی یابم.
اما چون در آینه می بینم
که چهره ام از شکنج روزگار درهم شکسته
و فروغ طراوت از آن رخت بربسته است،
آنگاه قصۀ خودپرستی خویش را به گونه ای دیگر می خوانم
که آخر این چهرۀ ناموزون راچه جای ستایش است.
پس شاید این تویی که من به نام خود او را می ستایم،
و این تویی که با جمال و جوانیت
به نقش پیری من آب و رنگ می بخشی.
غزل 62 – ویلیام شکسپیر
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو | پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو | |
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو | ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو | |
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت | آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو | |
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم | گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو | |
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت | سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو | |
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد | در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو | |
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد | که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو | |
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است | گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو | |
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد | گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو | |
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال | خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو | |
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست | گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو |
دختر که باشیـ...
میدونی اولین عشق زندگیت پدرته
دختر که باشـیـ...
میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش پدرته
دختر که باشیــ...
میدونی مردانه ترین دستی که میتونی توی دستت بگیری
و دیگه از هیچی نترسی
دستای گرم پدرته
هر جای دنیا که باشیـ...
چ باشه و چ... خدایی نکرده نباشه
میدونی و مطمئنی که قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته
دختر که باشیـ...
میدونی تنها کسی که با عشق نازتو خریداره پدرته
دختر که باشیـ...
تموم روزای دنیا برات روز پدره
دختر که باشیـ...
دلت میخواد با نگاه دخترونه ات، با شرم ،چشم تو چشمای مهربونش بدوزی و براش حرف بزنی:
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛
اما خسته ترین مهربانی عالم،
در آینه چشمان مردانه ات،
کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویمت،
ببخش مرا اگر...
پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصههایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش مرا اگر...
ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ...
ببخش مرا اگر...
همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛
اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمدهام تا به جای آویختن بر شانۀ تو، بوسه بر بلندای پیشانیات بزنم.
سایهات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایهات آنقدر بزرگ بود که وقتی میایستادی، همه چیز را فرا میگرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکتهای غروب، خمیدگی قدت را به رخ بلندای قدم می کشند... شرمسارم پدر!!!
دلم میخواهد به یکباره، تمام بغض تو را فریاد کنم.
ساعت جیبیات را که نگاه میکنی، یادم میآید که وقت غنچهها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.
این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هم معنی، کنار هم چیده شدهاند.
یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه السلام است.
روزت آروم آروم مبارک ای معنای حیاتِ بی مقدارم...
الان که هنوز خیلی زوده اما برای کنکوریای عزیز چندتا نکته میخواستم بگم...
یکی اینکه با اینکه الان هنوز خیلی زوده اما هدف خودتونو مشخص کنید, یه راهنمای مطمئن و خوب داشته باشید و از وجود یک یا چند تا دوست خوب و موفق حتما استفاده کنید. اینجا من دانشگاه شیراز رو سعی کردم معرفی کنم , چون تو رشته های فنی بعد از شریف و تهران و امیرکبیر حرف اول رو میزنه... شریف و امیرکبیر و تهران که تقریبا نیازی به معرفی ندارن اما دانشگاه شیراز که متعلق به خودمونم هست هنوز خیلی جای صحبت داره... تا اخرش بخونید خیلی وقتتونو نمی گیره,
دانشگاه شیراز دومین دانشگاه تاسیس شده در ایران بعد از دانشگاه تهران است و قبل از شریف و امیر کبیر تاسیس شده,
پیش از انقلاب ایران (۱۳۵۷)، دانشگاه شیراز، «دانشگاه پهلوی» نامیده میشد.
دانشگاه شیراز یکی از ۵ دانشگاه مادر در رشتههای مهندسی به شمار میآید. همواره جز 5 دانشگاه برتر کشور محسوب میشده و هنوز هم در میان دانشگاه های کشور و حتی دانشگاه های اروپایی و امریکایی برای پذیرش دانشجو بسیار معتبر است. محوطه دانشگاه شیراز که توسط مینورو یاماساکی طراحی شده٬ از نظر وسعت در کشور ایران در رتبهٔ دوم قرار دارد.
دانشگاه شیراز (دانشگاه پهلوی قبل از انقلاب) در سال ۱۹۴۶ شروع به کار نمود. معمار اصلی این دانشگاه مینورو یاماساکی نام دارد، که از دیگر کارهای مشهور او مرکز تجارت جهانی (برج های دوقلو) نیویورک میباشد. بهدنبال دعوت محمدرضا پهلوی از رییس دانشگاه پنسیلوانیا به ایران، پس از مذاکراتی چند، توسعهٔ دانشگاه شیراز مستقیماً تحت نظر و مدیریت این دانشگاه صاحبنام آمریکایی قرار گرفت تا جایی که روابط علمی و فرهنگی بین این دو دانشگاه از مستحکم ترین روابط علمی فرهنگی میان ایران و آمریکا گردید و تا روزهای آخر حکومت شاه ادامه داشت.
در سال ۱۹۶۲، عیسی صدیق مسئول پیاده سازی الگوهای این دانشگاه آیوی لیگ در دانشگاه پهلوی گردید. تدوین بسیاری از دروس، طراحی و توسعه پردیسهای دانشگاه، تربیت اساتید، و بنیانگذاری بسیاری از مؤسسات تحقیقاتی دانشگاه پهلوی همه و همه در اختیار این دانشگاه آیوی لیگ قرار گرفتندبعدهها، در دوره هوشنگ نهاوندی، موسسه معروف دانشگاه ایالتی کنت نیز در شکل گیری و توسعه دانشگاه پهلوی نیز حضور پیدا کرد. در روز دوشنبه ۱۵ آبانماه که مصادف با سالروز تولد امام چهارم شیعیان بود، محمدرضا شاه پهلوی، با فشار دادن تکمهای که انفجاری در دل کوهستانهای شیراز ایجاد کرد فرمان شروع ساختمان دانشگاه بزرگ پهلوی را صادر کرد.
دانشگاه شیراز اولین دانشگاه کشور است که مدرکش بینالمللی شد و همچنین " اولین دانشگاه ایران " که برنده جایزه نوبل در آن سخنرانی کرد. در زمان پهلوی نیز دانشگاه شیراز خواهر دانشگاه پرینستون ایالات متحده آمریکا خوانده میشد.
الان هرچند زوده اما به کنکوریا پیشنهاد میکنم قبل از انتخاب رشته و دانشگاه خوب فکر کنید, از افراد شایسته سوال بپرسید هم علایقتونو در نظر بگیرید هم تواناییهاتونو و هم شرایط خانواده و مسیر و خیلی چیزای دیگه که ممکنه الان وقتی بقیه بهتون میگن متوجه نباشید اما بدونید اونا قطعا این شرایطو تجربه کردن و بهتر میدونن, چون تقریبا بعد از قبولی راه برگشتی وجود نداره و هر پشیمانی بعد از قبولی کلی دردسر و ناراحتی برای همه و بیشتر از همه خودتون خواهد داشت...
با ارزوی موفقیت برای همه کنکوری های عزیز....
بچه ها داشتم تو گوگل سرچ میکردم... زدم دبیرستان فرزانگان اباده کلی وبلاگ اومد... یکیش یه وبلاگی بود که نویسندش خانم پورحمزه بود... اخیرا انگار حک شده...