؟؟؟؟
give me 5(:
سر میز شام به یادت می افتم...
همه با تعجب نگاهم می کنند...
و من ......!!!
قــاب گــرفتمــــ
بــ ــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ
” بغـــض ” مـیکنمــــ …
گفتم خداییا از همه دلگیرم
گفت حتی از من؟
گفتم خدایا دلم را ربودن
گفت پیش از من؟
گفتم خدایا چه قدر دوری؟
گفت تو یا من؟
گفتم خدایا تنها ترینم؟
گفت پس از من
گفتم خدایا کمک خواستم
گفت غیر از من؟
گفتم خدایا دوست دارم
گفت بیش از من؟
گفتم خدایا اینقدر نگو من
گفت من تو ام و تو من
شیشه ی پنجره را باران شست ...
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟.....
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
.: تعداد کل صفحات 18 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ ... ]