دیر از زمان خویشم و آنگاه که هوای نفسم از خود بیخود میگرددد ، بسان روحی مشوش در استانه برگی دیگر میمانم ، که گویی هزاران شاهزاده او را ورق زده اند و در پی سر فصل ارزوهای خویش مانده اند...
این توهم عجیب مرا بسویی میکشاند ...
و نا خلف از درگردیسی زمانم ، همچنان به فکر فرو میروم...
او زمانه خویش را سرود ... او دگر به قصه های من گوش و دل و جان نمیسپارد...
او دگر از من سخنی به جمع یارانش نمیسراید ... او سرو ازاد جهان دیگریست و غافل از اینکه مرا در برزخی دیگر بجای گذاشته است ..
اری رسم زمان حتی به او فرصت دگر اندیشی نداده است ...
گرچه من برایش دگر نبوده ام بلکه الهه ای از جنس پاکی بوده ام .
در عین حال گویی چنان مست عزیزش به خیالش میباشد بگونه ای که جهان مرا به پستی و مستی و رندی و نا اهلی نسبت میدهد.
مرا قافله عمر چنان قددرتم را به فرتوتی برد که گویی همه نثرهایم بوی نادانی میدهد.
اری
اری
اری
درگر از من قصه نگوووووووووووووووووو هیچ مگووووووووووووووو من نادانی خویشم را به زبان آوردم.
تاریخ : شنبه 14 اردیبهشت 1392 | 08:09 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
دل ما نهان ز دیدار یار است و تو خرقه نو اندیشی به تن ما میپوشی
یار اگر خرقه ما بدید و ندرید _ علت از بی دینی و تنگ دستی ما كه نبود
او خود همه الفاظ و صفت به من نسبت میداد
یار اگر گوشه چشم مرا میدید _ خنده به هزاران كس و ناكس میداد
ای جان از سر ما مفكن ساقی میخانه_ دل اگر باز اید سوی مسجد میرود
رنگ بی رنگی مباش و سخن از بهر خوشحالی بنوا_ این منی كه میبینی سر به جیب مهربانی دارد
حال كه سخن از رازداری قصه هایم میخانی _ پیر را گویم كه گرانی به تو ارزان دارد
بازم از خودم در گاهی از زمان( فی البداهه)
تاریخ : دوشنبه 25 دی 1391 | 06:47 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
- تقدیم به گذشته های نه چندان دور او
- ..........
- ............
- شیفته گل شدم دست مرا خارش گرفت
- درد زنبورش به خیالم عطر و مشكی جانا گرفت
- ..............
- .................
- البته این تک بیت 32 بیت دیگه اش دست گذشته است که دیگه نمیتونم ازش بگیرمش
تاریخ : شنبه 23 دی 1391 | 11:37 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
كاش میشد: از روز وصالش به خود از مهلكه جان میباختم
میكده را در بحر قفایش بی خود از خویش میسوختم
اسمان را در نام بلندش با خود از خویش تحقیرش میساختم
در انی از زمان در شاه برگی از خاطرات کهنه که پیشتر ها آن را به خاک سپرده بودم
از خودم
تاریخ : شنبه 23 دی 1391 | 11:31 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
با سلااااااااااااااااااااااااااااااااام //// و سکوتی گرم
.............
...............
..................
در سكوتی كه بیشتر شبیه صدای بركهای مردابی میماند
در نقطه ای از حیاط بی سنگ فرش
در گاهی از ثانیه های عمرم
در سراسوی تاریكی محظ كه پیشتر ان را در خواب دیده بودم
زیر اسمانی كه خود برستاره هایش نامی گذاشتم و كویرش را به درختان خونه باغ پدرم نسبت میدم
در میانه فصلی سرد به خود میبالم كه : هنوز با واژه ها به نرمی سخن میگویم و ذات خویش را در پس پرده نهان نمیكنم
زاهدان شب چهارم _ در انی از خودم
......................
...............
..........
تاریخ : شنبه 23 دی 1391 | 11:26 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
اقا ما حوصله مون سر رفته بود / گفتیم بیایم اینجا یه چیزی بنویسیم / اینم میدونستم که حالا حالاها کسی اینجا نمیاد چه برسه به کامنت گذاشتن............
من که مینویسم ... چون نوشتن دست خودم نیست دیگه بهش عادت کردم //// اگه ننویسم میشه گفت مریض میشم واسه همین برو تو عمق ببین چی گفتم / ببین واقعا مریضم یا نه؟؟؟ ههههه ه ه هه ه ه
هوا بارونیه برگرد_ نجاتم بده از وحشت_ بیا گیساتو چترم كن_ بیا دوباره شر رگبارو از سرم كم كن / اینو مطمئن باش از من نیست از مسعود درویش بود حالا از خودم میخام در آن ( فی البداهه) بگم:
یاد دارم در سکوتی سنگین چه بی بها در شبی در تالاری شکستم..
یاد دارم در غروبی چه بی صدا در زیر سایه خودم چگونه محو شدم...
یاد دارم در میان هزاران گرگ نا اهل زمین وصف آرزوهایم مایه خاری آنها شد...
یاد دارم چگونه درواژه یک انشایی که آن را بارها از حفظ خانده بودم چگونه مکث کردم...
یاد دارم .......
ادامه دارد
تاریخ : شنبه 23 دی 1391 | 11:18 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
كیست كه : جانان مرا صرف كند " خیره به احوال خودش دل سنگ مرا شاد كند"
كیست كه : گوشه چشمش ساقی دلربای دل دیوانه من باشد" پیكی به پیاله شراب خونین من ریزد"
كیست كه : خیر و شر قصه هایم خواند" لای لای دل بی تاب مرا برگی نزند"
كیست كه : ارزانی زخم كهنه من بشود" مرهم رعنای بی تمنای من بشود ..كیست كه :
تاریخ : شنبه 23 دی 1391 | 11:01 ب.ظ | نویسنده : مجتبی گودرزی | نظرات
.: Weblog Themes By Pichak :.