♥♥ دوستانه ♥♥
سلام دوستان عزیز...

در کانال ما جوین شده و از ما حمایت کنید

پر از تکست های خاص جذاب شاخ و هرچیزی که بخواین

ادرس کانال   t.me/@text_khasL

تاریخ : پنجشنبه 14 تیر 1397 | 11:13 | نویسنده : Ronika | نظرات

View this photo on Instagram.


تاریخ : پنجشنبه 6 اسفند 1394 | 11:36 | نویسنده : Ronika | نظرات
یک نفربایدباشد

یک نفر باشد که

بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی

تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری

از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند

و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند

حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند

یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...

یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،

پوزخند نزند، به شوخی نگیرد

جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،

آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت

یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،

مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!

وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،

برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،

راه کار ندهد، فقط گوش کند ..

یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،

اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد

بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،

گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند

حرف زدن گاهی مُسکن است،

آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند

حرف می زنند که ویران نشوند

حرف می زنند که آرام بگیرند

مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.

به قول آن رفیقمان که می گفت :

حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...

همین.
 

تاریخ : پنجشنبه 6 اسفند 1394 | 11:28 | نویسنده : Ronika | نظرات

عشق ایرانی مبارک

باید  یکی  باشد

برای  لحظه های  تنهایی

در  ترافیک  یک  اتوبوس  خالی

در مسیرهای  پرازدحام  متروهای  پیچ  در  پیچ

برای  شبهایی که  بی خوابی

        یقه  آدم  را  می گیرد

وقتی  بوی  باران

 به خیابان و پارک می کشاندت تنها

برای  تحمل  این دردها  و روزهای تکراری

باید  یکی  باشد

که  با  او در  سکوت  خود  آرام

حرف  بزنیم  و  به  او  بیاندیشیم

باید  یکی....

تاریخ : یکشنبه 25 بهمن 1394 | 11:53 | نویسنده : Ronika | نظرات
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ 

ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ 

ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ ... 

ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ 

ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ 

ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ 

ﺁﺭﺯﻭﻫـــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ 

ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ .... 

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــدنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــﻦ 

ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ .. 


تاریخ : پنجشنبه 19 آذر 1394 | 16:08 | نویسنده : Ronika | نظرات
دستانت را ،
در برابرم مشت می کنی . . .
میپرسی گل یا پوچ ؟
در دلم می گویم :
فقط دستانت . . . 

 


تاریخ : پنجشنبه 19 آذر 1394 | 16:00 | نویسنده : Ronika | نظرات
 

بـــی بهانهـ رفتـــی... 

و مــن همـچنان در انتظـــارِ ... 

بیــــ بهــانهـ آمدنت... 

هستـم...
 

تاریخ : پنجشنبه 19 آذر 1394 | 15:56 | نویسنده : Ronika | نظرات
بعضی آدما یهو میان...

یهو زندگیتو عوض میکنن...

یهو میشن همه ی دلخوشیت...

یهو میشن دلیل خنده هات...

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت...

بعد همینجوری یهو میرن...

یهو گند میزنن به آرزوهات...

یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات...

یهو میشن سبب بلا...


تاریخ : پنجشنبه 19 آذر 1394 | 15:54 | نویسنده : Ronika | نظرات

تاریخ : پنجشنبه 19 آذر 1394 | 15:51 | نویسنده : Ronika | نظرات

لعنت به بعضی آهنگا...

به بعضی خیابونا

به بعضی حرفا

لعنتیا آدمو میبرن به روزایی که واسه از بین بردنش از ذهنت ویرون شدی...

لعنت به تو ای دل همیشه جایی جا میمانی که تورا نمیخواهند...


تاریخ : پنجشنبه 19 آذر 1394 | 15:43 | نویسنده : Ronika | نظرات
تصویر: http://s3.picofile.com/file/7485146769/shamekh73_59874_.jpg

چنـد وقت ِ مثــل ایــن کــامپیوتر هــا... 

کمــی کــه آزادم مــی گـذارند... 

بـا چشمـانی بـاز بـه خـواب مـی روم... 

نمـی دانـم اگـر کسـی صـدایـم نکنـد... 

چـه مـی شـود ؟؟؟!!!...
 

تاریخ : شنبه 7 شهریور 1394 | 15:24 | نویسنده : Ronika | نظرات

 


نمیدانـم چـه بَـر سَــرِ مــن و... 


ایــن خیــابــان هــا آمده... 


کــه هــر جــایــی مــی خـواهـم بـروم... 


بــه کـوچـه ی خـاطـراتـمـان مـی رسـد...
 


تاریخ : شنبه 7 شهریور 1394 | 15:22 | نویسنده : Ronika | نظرات

تصویر: http://s3.picofile.com/file/7485147197/shamekh73_1999856154_.jpg



فـاجـــعـه اینجـــاست... 

کــه چشــم هــایــم... 

دیگــر بــا مــن و بغـــض هــایــم... 

نمیسـازنـد...


تاریخ : شنبه 7 شهریور 1394 | 15:21 | نویسنده : Ronika | نظرات


تاریخ : جمعه 6 شهریور 1394 | 15:44 | نویسنده : Ronika | نظرات

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

وقتی از همه جا رانده می شوی، به آبی ترین آسمان دنیا دخیل می بندی تا میهمان بهترین میزبان دنیا شوی. گاهی به قدری دلت می گیرد که دوست داری در یک جای دنج با خودت و خدای خودت خلوت کنی؛ گاهی تمام درها به رویت بسته می شود و تنها رفتن به یک جا می تواند آرامت کند؛ خدا را شکر کسی هست که با گوش جان حرف هایمان را می شنود و بدون هیچ چشمداشتی جوابمان را می دهد و آرام می گیریم، به راستی چه خوب مهمان نوازی است؛ چه خوب به غصه ها و قصه های تمام نشدنی مان گوش می کند، دستمان را می گیرد و مخلصانه در ضمانت زندگی مان دلگرم مان می کند …

آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)، همان ضامن آهو را می گویم. همان آقایی که حرمش پرتو نور الهی و قطعه ای از بهشت و دارالشفای دردمندان و خانه امید دلشکستگان است. همان آقایی که در هر لحظه از شب و روز که به زیارت حرمش بشتابی صحن و سرای ملکوتی اش را مملو از جمعیت و دلباختگانی می یابی که برای رسیدن به مراد دلشان انگشتانشان را حلقه ضریح کرده و عطش چشمانشان را با نگریستن به گلدسته ها فرو می نشانند و تپش و بی قراری دلهایشان را با نظاره به گنبد طلا آرامش می بخشند. اینجا عشق و اخلاص موج می زند جایی که داستان ها و قصه ها و معجزات گفته و ناگفته زیادی وجود دارد و همه و همه عشق به این امام رئوف را توصیف می کند …



تاریخ : پنجشنبه 5 شهریور 1394 | 17:07 | نویسنده : Ronika | نظرات

فقط رفت

بدون کلامی که بوی اشک دهد …

...

فقط رفت

بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد …

فقط رفت …

فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت :

راحت شدم ....

تاریخ : پنجشنبه 5 شهریور 1394 | 16:26 | نویسنده : Ronika | نظرات

♒ ثانیه ها باتو اســـــــ⇜ـــــــون میرن ♒

☚ بازی ماس ک توش داغــــــــــــ☹ــــــــــون میشم ☛

♚ دوباره باز ب تو اروم میگــــــــــــــ♣ـــــــــم ♚

✘ میخوام ✘

【ساعت وایســــ✌ــــــــــــه 】


تاریخ : پنجشنبه 5 شهریور 1394 | 16:23 | نویسنده : Ronika | نظرات

تاریخ : پنجشنبه 5 شهریور 1394 | 16:21 | نویسنده : Ronika | نظرات

هیچگاه

تو را...

آنگونه دوست نخواهم داشت...

که زندانیم باشی...!

زندانبانی...

شغل مورد علاقه ام نیست...!

و از دید من...

زندان...

منفورترین مکان دنیاست...!

من...

تارهای افکار خویش نیز...

گسسته ام...!

چه برسد...

به تو...!!!

تو میتوانی پرنده باشی...

اما...

اینکه بخواهی تا چه حد...

در آسمان من...

اوج بگیری...

در خود توست...

میزان اوج گرفتن و پروازت...

بستگی دارد به...

"آرزویت""باورت""خواستنت""صداقتت"

و...

"عشقت"

هر میزان که...

از چشمه عشق...

سیرابتر بنوشی...

بیشتر اوج خواهی گرفت...!

من...

تو را...

آرزو نخواهم کرد...!

آنکه با دل می آید...

با دل میماند...

و این...

می ارزد به تمام زندگی...!!!


تاریخ : پنجشنبه 5 شهریور 1394 | 16:12 | نویسنده : Ronika | نظرات

دنبالِ من نگرد

من نیستم دیگر 

همانقدر که تو نبودی

تو نیستی

نیستم دیگر

دنبالِ من نگرد

من پایِ آخرین قطار ایستاده ام

مقصدش هرکجا که باشد؛ باشد

بگذار اگر کسی تو را دید

خیال کند تو مانده ای و من رفته ام

خیال کند

من پایِ دوست داشتنت نماندم

باز هم بی رحم می شوم برایِ دلم

بگذار دوباره جایی دلی

باز هم عاشقِ چشمانِ تو شود

عاشقِ نبودنت اما نمی دانم !

یعنی تو می گویی

از من دیوانه تر در این شهر هست ؟

اگر بود

سلامِ مرا به او برسان و بگو

رویِ ماهِ تو را به جایِ من

هرروز ببوسد

دیوانه است.. می فهمد چه می گویم !

دنبالِ من نگرد

هرچند که می دانم نمی گردی

اما بگذار من دلخوش باشم

و هزار بار با خودم بگویم

دنبالِ من نگرد !

از تو هیچ کم نمی شود

اما

در من دلی با شنیدنش

نمیرد شاید.
 

تاریخ : پنجشنبه 5 شهریور 1394 | 13:35 | نویسنده : Ronika | نظرات
خدای من خداییست

 که اگر سرش فریاد کشیدم 

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند، 

با انگشتان مهربانش نوازشم می کند 

و می گوید: 

میدانم جز من کسی نداری  

تاریخ : چهارشنبه 4 شهریور 1394 | 13:35 | نویسنده : Ronika | نظرات
←♚فَقَطِ مادَرَم♚→

↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓↑↓

✘بی مِنَت بُزُرگَم کَرد✘

✘بی مِنَت مِهرَبونـــــــیْـــاشو خَرجَم کَرد✘

✘بی مِنَت عُمرِشو بهِ پْام ریختـــــــــْ✘

✘بی مِنَت اَز خوابِش زَد تا مَن راحَت بِخوابَم✘

✘بی مِنَت غَذا دُرُسْــت کَرد جَلُومْ گُذاشت✘

✘بی مِنَت لِباساموُ شُسْت

✘بی مِنَت قُربونْ صَدَقَم رَفْت✘

✘بی مِنَت آرِزْوهاشُو باهام تَقْسْیمْ کَرْد✘

✘بی مِنَت لِباسامُو اُتو کَرْد✘

✘بی مِنَت بهِ حَرْفامْ گوشْ دادْ✘

✘بی مِنَت بِهْتَرینارُو بَرامْ خواسْت✘

✘بی مِنَت بوسَمْ کَرْدْ✘

✘بی مِنَت جَوونیشُو بهِ پامْ ریختْ✘

✘بی مِنَت عاشِقانِه تَرینْ لَحَظاتِشُو بَرامْ گُذاشتْ✘

✘بی مِنَت دوسَم دارِه✘

⇦✘بی مِنَت بِهِتْ میگَمْ مادَرَمْ✘عاشِقانِه دوسِتْ دارَمْ✘⇨


تاریخ : چهارشنبه 4 شهریور 1394 | 13:30 | نویسنده : Ronika | نظرات
 


همیشــــــه که نــــــه !

ولی گاهـــــــی ..

میان بــــــودن و خواستن فاصله ایست ...

وقت هایی هست که کسی را با تمام وجود می خواهی.....

حتی به خاطـــــرش نفس میکشی...

زنـــــدگــــــی میکنی...

دنیـــــا برایتــــ زیبــــــا می شود

اما....

بودنت در کنـــــارش جایـــــز نیست .....

و این خواستــــن همان آرزو و یا رویــــایــــی اشتباه است...

آنجایی که او حتـــــی ذره ای از حـــــــس تـــــو نمــــی داند....

 

تاریخ : چهارشنبه 4 شهریور 1394 | 13:24 | نویسنده : Ronika | نظرات
نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،

نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن

نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم

بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم

بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…

تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم

شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز

نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !

نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…

نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید

پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!

این همان نیمه گمشده من است ؟

پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!

یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده

مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود،

 روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !

دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !

با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، 

لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !

تاریخ : شنبه 31 مرداد 1394 | 21:16 | نویسنده : Ronika | نظرات

هیچ حواسم نبود،

دو فنجان ریختم...


تاریخ : شنبه 31 مرداد 1394 | 21:14 | نویسنده : Ronika | نظرات

تعداد کل صفحات : 6 ::      1   2   3   4   5   6  

  • paper | وب ری شاپ | وب جستوجوی فایل
  • كد ماوس

    
  • وب شرم


  • برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


    دریافت كد گالری عكس در وب

    
  • وب شرم
  • کد حباب و قلب
    شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات