آن روز زمین و زمان در توقف اند . . .
آن روز دیگر جاذبه زمین برایم معنایی ندارد زیرا گرمی آغوشت مرا تا ابرها میبرد . . .
آن روز قیامت تمام سختی هایم خواهد بود . . .
آغوش تو دنیایی جدید برایم میسازد . . .
دنیای من
طلا فروش پرسید : آلیس خواهر شماست؟
مرد گفت : نه او دختری است که قراره باهم نامزد شویم.
طلا فروش گفت : من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر شما با او عوض شود دیگر نمیتوانید از این حلقه استفاده کنید .
مرد گفت : " پیشنهاد شما چیست؟"
طلا فروش گفت : این را پیشنهاد میکنم " به اولین و آخرین عشقم"
با این کار شما میتوانید از این حلقه بارها استفاده کنید .من خودم همین کار را کردم ...!!
دستانش مهربان است
او مونس است
کافیست "س "را با "ث" عوض کنی
اری مونس تو مونث است که میفهمد احساست را.......
پسر:بزرگترین آرزوت چیه؟؟؟
دختر:توبارون عشقمو بغل کنم.بزرگترین آرزو تو چیه؟؟؟
پسر:اینکه کسی که زیره بارون بغلش میکنی من باشم...
برای پوشانده شدن
یا برای باز شدن در باد
یا جلب نظر یا برای به دنبال کشیدن نگاه
موهای یک زن خلق شده
برای عشقش
که بنشیند شانه اش کند و دیوانه شود
عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست
♥ جـــریـــان زنـــدگیتـــو فـــقط مـــرور کنـــی♥
یک صبــــح سرد
یک چــــآی دآغ
و یک صبـــح بخـــــیر تو
برآیـــــم کـــآفیــــــست...
و بـا چـتـرے از مـنـطـق
گـوشــہ ای تـنـهـا نـشـسـتــہ انـد . . .
بـی شـکـــ ، هـمـان دخـــــتـــرکـــان بـی پــروایــی انـد
کــہ سـالـهـایـی نــہ چـنـــــــدان دور
بـی تـجـربــہ از " تـــــب و لـــــــرز " عـشـــق . . .
" خـــیـــســـے بـــارانــش " را آرزو مـیـکـردنـــــد...!
تیغ روزگار شاهرگ
که
خوبید؟
من خوبم
ببخشید دوستان چند روز نبودم اولش که رفته بودیم با دوستان اردو {اصفهان}جاتون خیلی خالی
بعد از اون هم کلی کار داشتم
مرسی از دوستانی که تو این مدت یاد ما کردن
و تشکر ویژه از دوستانی که نظر گذاشته بودن
تو اولین فرصت میام و آپ هاتون رو دوستای گلم میبینم.
وَقتے پَــــس از مُدتــــ هآ بے خَبَرے
بے آنکھ سُرآغے از این دل آوآرھ بگیرے
میگویے : دِلَم بَرایَت تَنگــــ است ..
یا مَرا بھ بازـے گِرِفتــــــھ اے
یآ مَعنے وآژه هایَت رآ خوب نِمیدآنی
دِلتَنگےاتــــ ارزانے خودتــــ
اَoــّـآ اَوّلیـלּ بآر اَسٺ
ڪِـﮧ گـِـریـﮧ آرآoـَـمـ ْ نِمے ڪُـنَـב ✿٠
بگو مـا هـَґ بـפֿـَنـבیـґ !...
امـّا هـَرگـز نگـُفتـَטּ چـرا غـُصـﮧ مـﮯפֿـورﮮ
بگو ما هـَґ