جاده / شعری از فرید عباسی
جاده با من می رود ، من جاده از بر می کنم
هی بگو می خواهمت، لابد که باور می کنم !
دزدکی آفت زدی بر خــــــــــــرمن اندیشـه ام
دفتری از شعر چشـمت
هست، پر پر می کنم
نو بهاری در کنـــــــــــــــــــار غنچه های یاد تو
می نشینم خاطرت را مشک و عنبر می کنم
می رسم وقتی که باران در خیال جاده نیست
طعم گرد و خاک غم را نقـــــش دفتر می کنم
در خیالی بسته بودم ، تا دری بر من گشــــود
انکه من با عشـــــق رویش بنده کافر می کنم
صد کتاب افتـــــــــاده ام من یک ورق را تا نکرد
رو به پایانم دراینجا
قصد دیگـــــــــــر می کنم
می روم تا بی نشــــــانی با تمام درد خویش
بازهم یک قصه ی نو از تو بر ســــــــر می کنم
[ چهارشنبه 7 خرداد 1393 ] [ 01:34 ق.ظ ] [ ماجد دبستانی ]