شاید با بعضی از حروف الفبای یونانی در دروسی مثل هندسه ، مثلثات ، شیمی و فیزیک آشنا باشید. ترتیب حروف الفبای یونانی و معادل آنها در انگلیسی به صورت زیر است:
a = آلفا alpha α A
b = بتا beta β B
g = گاما gamma γ Γ
d = دِلتا delta δ Δ
e = اپسیلون epsilon ε E
z = زِتا zeta ζ Z
h,è = اِتا eta η H
th = تِتا theta θ Θ
i = یوتا iota ι I
k = کاپا kappa k K
l = لاندا lambda λ Λ
m = مو mu μ M
n = نو nu ν N
x = کسی xi ξ Ξ
o = اُمیکرون Ο o omicron
p = پی pi π Π
rh,r = رو rho ρ P
s = سیگما sigma σ Σ
t = تاو tau τ Τ
Ü = اُسپیلون uspilon υ Y
ph = فی phi φ Φ
kh = خی Χ χ chi
ps = پسای psi ψ Ψ
Ö = اُمگا omega ω Ω
= n نو nu ν N
a = آلفا α alpha A
x = کسی xi ξ Ξ
b = بتا beta β B
o = اُمیکرون Ο o omicron
g = گاما gamma γ Γ
p = پی pi π Π
d = دِلتا delta δ Δ
rh,r = رو rho ρ P
e = اپسیلون epsilon ε E
s = سیگما sigma σ Σ
z = زِتا zeta ζ Z
t = تاو tau τ Τ
h,è = اِتا eta η H
Ü = اُسپیلون uspilon υ Y
th = تِتا theta θ Θ
ph = فی phi φ Φ
i = یوتا iota ι I
kh = خی Χ χ chi
k = کاپا kappa k K
ps = پسای psi ψ Ψ
l = لاندا lambda λ Λ
Ö = اُمگا omega ω Ω
m = مو mu μ M
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:46 توسط محمد رضا کیانی امیری | نظرات
به خدمت گرفتن سربازان یونانی مزدور (دستمزد-بگیر یا همان قراردادی به معنی امروزین کلمه)، به گواه شواهد تاریخی، نزد پادشاهان هخامنشی غیرمعمول نبوده است. حضور عدهای از جنگجویان یونانی در نبرد ماراتن که دوشادوش ایرانیان با هموطنان خود جنگیدند، از معروفترین نمونهها به شمار میرود. نمونهی دیگر، که گزارش دقیق آن محتوای یکی از تاریخنوشتههای بزرگ کلاسیک را تشکیل میدهد، سرگذشت گُردانی بزرگ... از یونانیان است که به استخدام کورش کوچک درآمدند و در لشگرکشی تاریخی او به قلب امپراتوری ایران شرکت جستند. ویژگی کمنظیر این دستنوشته آن است که نه تنها گزارشی دست اول از زبان یک شاهد عینی را در خود جا داده است، بلکه این شاهد عینی خود در زمرهی تاریخنویسان حرفهیی و صاحبنام قرار دارد. بااینحال، دستنوشتهی ارزشمند او همچون بیشتر متنهای تاریخی خالی از ابهام و نیز به دور از جانبداری نیست. مقالهی حاضر نگاهی دارد به ابهامهای جغرافیایی و غرضورزیهای تاریخی موجود در این تاریخنوشتهای که با عنوان آناباسیس از آن یاد میشود.
پیشزمینه
ماجرای سفر ده هزار جنگجوی یونانی، که در 401 پیش از میلاد در لشگرکشی نافرجام کورش کوچک علیه برادر بزرگش، اردشیر دوم، شرکت جستند، و گزارش حماسی کسِنوفُن (گزنوفُن) از عقبنشینی آنها از میانرودان تا دریای سیاه، امروزه از فصلهای سرگرمکنندهی کتابهای تاریخ بهشمار میرود. اما همین سفر تا پیش از دیدن چنین روزگاری موضوع بحثها و مناقشههای پایانناپذیر بین آن دسته از پژوهشگران جغرافیای کلاسیک بود که میخواستند دو مسیر رفت و برگشت یونانیان را بازشناسی کنند. مشکل اینجا بود که تا نخستین سالهای قرن بیستم کمتر کسی از پژوهشگران و باستانشناسان غربی دست به گشت و گذاری گسترده در فلات آناتولی میزد؛ حتا امروز هم که توپوگرافی آناباسیس کورو (= اوجگیری کورش) در اختیار گردشگران گذاشته میشود و صاحبنظران ترکیه نیز در گفتمان مربوط به آن طرف مشورت قرار میگیرند، باز بخش بزرگی از سفرنامهی کسِنوفُن، از جمله جغرافیای این سفر، همچنان پرسشبرانگیز باقی میماند.
البته خلاصهی داستان پرسش ایجاد نمیکند. کورش کوچک، که در 407 پیش از میلاد به حکمرانی آسیای صغیر منصوب شده، یک لشگرکشی به بابل تدارک میبیند درحالیکه نیت حقیقیاش (که در آغاز از سربازان مزدور یونانی پنهان نگه داشته میشود) دستیابی به تاج و تخت برادر بزرگتر است. ارتش او بدون رویارویی با هیچ مقاومتی در امتداد فرات پیشروی میکند، در دهکدهای به نام کُنِشت (ثبت یونانی = کوناکسا) در حدود هشتاد کیلومتری شمال بابل، احتمالن با فاصلهای نه چندان دور از محل کنونی شهر بغداد، با نیروهای امپراتوری هخامنشی درگیر میشود، و کورش در گرماگرم این نبرد سهمگین از پا درمیآید: چیزی کم و بیش همانند یک داستان تراژیک، چون یونانیها که در قالب یک گردان واحد میجنگند لشگر اردشیر را یکسر تار و مار میکنند، اما وقتی از تعقیب آنها برمیگردند میبینند کارفرماشان کشته و باقیماندهی لشگر پراکنده شده است.
بدینترتیب، آنچه در گرماگرم نبرد به چشم یونانیان یک پیروزی قاطع میآمد، در قاموس شرایط پس از جنگ به یک ناکامی تمامعیار تبدیل میشود: آنها صدها کیلومتر دور از وطن، بدون حامی قدرتمند محلیشان، آواره اند، رو در روی ارتش شاهنشاهی، آن هم در سرزمینی نه چندان موافق با یونانی جماعت. تهاجم خشایارشا به سرزمینهای یونانینشین و شکست غیرمنتظره و فاجعهبار او در سالامیس در 480 پیش از میلاد و سرانجام رانده شدن نهایی ارتش ایران از خاک یونان پس از نبرد پلاتیا در سال بعد، رابطهی ایران و یونان باستان را از بنیان دگرگون کرده بود. یونانیان، چه بهطور جمعی و چه در سطح اندیشهوران علاقهمند به دیدگاههای بیطرفانه مانند هرودُت و آیسخولوس (اشیل) و حتا خود کسِنوفُن، ایرانیان را «بربر» میخواندند و آنها را، دست کم در مقایسه با یونانیان، کمتوانتر، کمخردتر، و بیخبر از اصول تمدن والا میشمردند. در مقابل، ایرانیان نیز به احتمال زیاد نظر خوشی نسبت به یونانیان نداشتند. با چنین پسزمینهای، نگرانی جنگجویان یونانیِ تنها رهاشده در قلب امپراتوری ایران، و در میان آنان کسِنوفُن، پربیراه نمینماید. کسِنوفُن برای این نگرانی دلایل عملی ارائه میدهد: ایرانیان از مهاجمان یونانی میخواهند سلاحهای خود را تحویل دهند، یونانیان نمیپذیرند و بیدرنگ به سمت شمال حرکت میکنند تا خود را به وطن برسانند؛ ارتش ایران آنها را سایه به سایه تعقیب میکند و سرانجام پیشنهاد مذاکره بر سر صلح و آتشبس میدهد، پیشنهادی که در حقیقت ترفندی است برای کشتن سرکردگان یونانی. پس از این رویداد است که کسِنوفُن فرماندهی را برعهده میگیرد. جنگجویان یونانی تحت فرماندهی او بیش از هزار و پانصد کیلومتر در گردنههای کردستان و فلات برفگیر ارمنستان راهپیمایی میکنند تا سرانجام به نقطهای در نزدیکی ترابزون بر کرانهی دریای سیاه میرسند. کل مدت این لشگرکشی، از زمان بهخدمتگیری آنها توسط کورش، یک سال و سه ماه طول میکشد.
بررسی و تحلیل
وقتی کورش در سال 401 پیش از میلاد از سارد، در محل کنونی شهر سارت در غرب ترکیهی امروز، حرکت کرد، ارتشی متشکل از صدهزار سرباز از گوشههای مختلف امپراتوری ایران و نیز سیزدههزار جنگجوی مزدور یونانی در اختیار داشت که دههزار و ششصد نفر از آنها هُپلیتِس یا سرباز پیاده بودند. مسیر او در نخستین مرحلههای سفر کم و بیش همان مسیری بود که خشایارشا هشتاد سال پیش از آن تاریخ برای حمله به یونان در جهت عکس پیموده بود. این مسیر به سمت جنوب غربی میرفت، نزدیکیهای لائودیکیا (دنیزلی) از رود مئاندِر میگذشت و سپس به کلاینای (دینار) میرسید، که کسِنوفُن دربارهی آن میگوید: «کورش در این شهر قصری داشت با نخچیرگاهی پر از حیوانات وحشی، و رسم و عادتش این بود که هرگاه میخواست خود و اسبهایش فعالیتی بکنند در آنجا به شکار میرفت.» مکان بعدی که کسِنوفُن نام میبرد پِلتای است که به احتمال زیاد همان چیوریل امروز بوده. این یعنی چیزی حدود چهل کیلومتر انحراف از مسیر، و چون گزارش سفر طی هفت هشت ده روز پس از این به ابهام میافتد، ظن مبنی بر عمدی بودن انحراف مزبور بیشتر تقویت میشود. وسوسهانگیزترین توضیح این رخداد میتواند جستن ارتباطی بین آن با قرار ملاقات کورش و ملکه اپیاشا، «همسر کیاشارِس، پادشاه کیلیکیا» در محلی به نام «دشت کِیستروس» باشد. کسِنوفُن میگوید که در این زمان دستمزد سربازان دو ماه عقب افتاده و همه زیر فشار سختی زبان به شکایت گشوده بودند. کورش، که کسِنوفُن با لحنی تحسینآمیز از او بهعنوان کارفرمایی شرافتمند و گریزان از بدقولی در پرداخت دستمزد یاد میکند، کمک مالی عظیمی از ملکه دریافت میکند که نهتنها چهار ماه دستمزد سربازان را پوشش میدهد بلکه تنخواه چشمگیری هم برای خود کورش باقی میگذارد. چنین انگیزهای میتواند توجیهی پذیرفتنی، هرچند هنوز فاقد شواهد مستدل، برای این تغییر مسیر نه چندان بنیانی باشد.
ناگفته پیداست که کورش به جبران چنین کمکی، مهماننوازی را در حق ملکه تمام میکند و به درخواست او مراسم باشکوهی از سان و رژهی کل ارتش تدارک میبیند. به لحاظ نقد منابع تاریخی، شرح کسِنوفُن از این رویداد جای تأمل دارد: لحنی که در وصف یونانیان، هیبت مردانه و ساز و برگ مجلل و نیز دلیری و دشمنشکنی آنان بهکار رفته، به تلویح، و در جاهایی با صراحت نسبی، قصد حقیرنمایی ایرانیان را دارد. اوج این روند هنگامی است که اِپیاشا میخواهد جلوهای از دلاوری یونانیان را به چشم ببیند و در مقابل یونانیان نمایشی چنان هراسانگیز از لحظههای آغازین یورش ارائه میدهند که ملکه سراسیمه از گردونهی خود پیاده شده پا به فرار میگذارد.
مکان برگزاری مراسم بالا تومبریوم در نزدیکی انطاکیهی پیسیدیا (یالواچ) گفته شده. ارتش پس از این رویداد از قرار معلوم دوباره به مسیر اصلی خود بازمیگردد و راه ایکُنیوم (قونیه) را در پیش میگیرد، سه روز در این شهر میماند، و بعد از طریق تیانا (کمرحیصار) وارد کیلیکیا میشود که همان ساتراپی زیر فرمان کیاشارِس است. کیاشارِس با نگاهی نگران ورود این لشگر مشکوک را از همان ابتدای عبور از دروازهی کیلیکیا در کوههای توروس دنبال میکند، اما سرانجام به ترغیب همسرش دشمنی خود با ایرانیان را کنار میگذارد و اجازه میدهد که لشگریان کورش از پایتخت او، طرسوس، به سمت میریاندروس (نزدیک اسکندرون) پیشروی کنند تا با عبور از تنگهی بِلِن وارد شمال سوریه شوند.
مسئلهسازترین قسمت ماجرا از هردو جنبهی تاریخی و جغرافیایی، اما، دنبال کردن یونانیان در سرزمین میانرودان است، بهویژه پس از ناکامی حاصل از پیآمدهای نبرد کُنِشت و کشته شدن کورش. جنگجویان درمانده و بیپناهی که هم از نبردی سنگین و بدفرجام و هم از گریزی پرالتهاب از چنگال یکی از قویترین ارتشهای جهان در آن روزگار جان بهدر برده و پس از امیدی کوتاه به عفو و آشتی نه تنها سرخوردگی دیده بلکه سرکردگان خود را نیز از دست داده بودند، و با نزدیکترین شهر یونانینشین صدها کیلومتر فاصله داشتند، چارهای جز پذیرفتن راهنماییهای کسِنوفُن نمیدیدند. پیشنهاد او این بود که به سمت شمال عقبنشینی کنند بلکه در نهایت به ساحل دریای سیاه برسند، هرچند نشانههایی بارز حکایت از بیخبری آنان از جغرافیای محل بهطور خاص و مقولهی جغرافیا و کاربرد آن بهطورکلی دارد. یکی از نشانههای این بیخبری میتواند حیرتزدگی آنها از این اطلاع باشد که در آن سرزمین رود دیگری نیز موازی با فرات جریان دارد. شاید در وهلهی نخست این پرسش پیش بیاید که آیا یونانیان هرگز به معنای کلمهی «میانرودان» توجه نکرده بودند؟ این مسئله با نگاهی به پیشینهی ریشهشناختی واژهی مورد بحث در زبان یونانی قدیم روشنتر خواهد شد. همانطور که دیدیم، رویدادهای تاریخی مورد روایت کسِنوفُن در سالهای 401 تا 400 پیش از میلاد رخ میدهند. اما قدیمیترین گواه تاریخی که دربارهی ثبت یونانی کلمهی مِسوپوتِمیا در دست است، ترجمهی این کلمه از واژهی عبری نهرِیم است که در برگردان یونانیِ انجیل عبری متعلق به 250 پیش از میلاد یافت میشود. پس میتوان این احتمال را درنظر گرفت که شخصیتهای یونانی آناباسیس هنوز با چنین واژهای آشنا نبودهاند.
از سوی دیگر، نقشهها و بحثهای جغرافیایی مربوط به یونان کلاسیک، اگر آنها را بازتابدهندهی معلومات عمومی مردم بدانیم، تصویری متفاوت از سرزمینهای آن روزگار پیش چشم میگذارند. آنچه ما از معلومات یونانیان دورهی کلاسیک در زمینهی جغرافیا میدانیم بهطور عمده در رسالهی هواها، آبها، مکانها گرد آمده که منسوب به هیپوکراتیس (بقراط) و بهجا مانده از اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن چهارم پیش از میلاد، یعنی معاصر آناباسیس، است. مجموعهی رسالهها، گفتارها، درسگفتارها، یادداشتها و پژوهشهای هیپوکراتیس طبعن نه بر اساس رویکرد تجربی ارسطویی دهها سال بعد، بلکه بر بنیانی از اندیشهورزیهای سقراطی - افلاطونی همروزگار خود شکل گرفتهاند. بدین معنا، ترسیمهای جغرافیایی او بیش از هر چیز مشاهدههای جهانگردان یا، بهویژه، تصور مردمی از چند و چون قرارگیری شهرها و کشورها و قارهها و دریاها را بازتاب میدهند. بااینحال، حتا اگر کسِنوفُن را بهعنوان یک دانشآموختهی مکتب آتن آگاه از محتوای چنین نوشتههایی بدانیم، از فحوای کلام او در آناباسیس، همتراز با دیگر تاریخنوشتههای هلنیستی، چنین برمیآید که در روزگار او کمتر کسی همانند امروز برای پیدا کردن مسیر خود به نقشه یا اطلاعات جغرافیایی مراجعه میکرده است. روشهای معمول، دست کم نزد یونانیان، استفاده از راهنما و بلدِ راه یا حافظهی شخصی یا دانستههای مسافران باتجربهتر بوده است. از همین رو است که در میانهی کتاب سوم آناباسیس وقتی کسِنوفُن، در مقام یکی از فرماندهان برگزیده به عنوان جانشین سرکردگان کشتهشده، شروع به ارائهی رهنمودهایی برای عقبنشینی منسجم و منظم میکند، از هر سه روش بالا برای یافتن مسیر برگشت بهره میگیرد.
سفرنامهنویسی کسِنوفُن، بدینترتیب، هم به دلیل کافی نبودن دانستههای او از جغرافیای محل و هم به دلیل دلمشغولیهای مربوط به فرماندهی سربازانی نه چندان کمعلاقه به غنیمت، همدستی با دشمن، و تصرف مکانهای بین راه، دچار خطاها و ازقلمافتادگیهای متعدد شده است. یک نمونه هنگام ترک خاک آشور است که لشگر در محلی دارای یک «قلعه» توقف میکند که تقریبن به دور از هرگونه تردید شهر زاخو در کردستان عراق است؛ بااینحال کسِنوفُن نامی از رود خابور نمیبرد که امروزه مرز بین عراق و ترکیه را تشکیل میدهد و بسیاری از نویسندگان در گذشته آن را با رود دیگری به همین نام اشتباه میگرفتند که در جنوب دیر الزور در سوریهی کنونی به فرات میریزد. یونانیان در این مرحله وارد سرزمین کَردوچیها میشوند که طبق تصور همگانی نیاکان کُردها بودهاند – مردمانی کوهنشین، جنگجو و خشن که باوجود قرار صلح با ساتراپ ایرانی آنقدر اهل کینهتوزی بودند که یونانیان تشویق شوند روی دشمنی مشترکشان با ایرانیان حساب کنند تا شاید به کمک آنان – به دنبال نومیدی از عبور از دجله – با گذر از ارتفاعات کردستان خود را به ساتراپیهای یونانینشین آسیای صغیر برسانند.
برای مذاکره فرصت چندانی در اختیار یونانیها قرار نمیگیرد. از همان آغاز ورودِ هرچند احتیاطآمیز آنان به دلتای حاصلخیز دجله شبیخونهای کَردوچیها به لشگر یونان آغاز میشود. کَردوچیها حتا با انداختن تختهسنگ بر سر یونانیان هنگام عبور از گردنهها آنان را وادار به تغییر مسیر و احتمالن استفاده از کورهراههای سختعبورتر میکنند. با این همه، یونانیها موفق میشوند خود را به محل کنونی شهر جزیرة ابن عمر (جیزره) برسانند که در نقطهی تقاطع سه مرز عراق و سوریه و ترکیه قرار دارد و داخل خاک ترکیه است. این درهی سرسبز به نقطهای راه میبرد که دجله از آنجا بهبعد بین دیوارههای پُرشیب صخرهها پیچ میخورد. بدینترتیب مسیر مستقیمتری به سمت شمال فراهم میشود و امروزه تصور بر این است که همین مسیر یونانیان را به بازار- شهر فیندیک رسانده، نیز به جادهای که امروزه در همان مسیر شمال به سیئیرت میرود.
این گونه است که ده هزار یونانی بار دیگر دجله را سر راه خود میبینند: بستر اصلی رود در این نقطه با یک پیچ تند به سمت غرب برمیگردد و یک شاخابهی بزرگ، که کسِنوفُن آن را کِنتریتیس خوانده ولی امروز رود بُتان چای نامیده میشود، از شرق به آن میپیوندد. به نظر میرسد که این رود در زمان کسِنوفُن مرز طبیعی بین کردستان و ارمنستان را تشکیل میداده، چون کَردوچیها، که در تمام هفت روز حضور یونانیان در سرزمین خود دست از تعقیب و حمله برنداشتهاند، در این مرحله شرایط آتشبس را میپذیرند هرچند پیشاپیش ساتراپی ارمنستان را علیه این دشمنان شاهنشاهی هخامنشی برانگیختهاند. اما پیآمد این توافق برای یونانیها از دست رفتن راهنمای محلی است که ناگزیر او را آزاد میکنند تا جنازهی کشتگان نبرد سنگین خود با کَردوچیها را پس بگیرند.
بدون راهنما تنها راه قابل شناسایی به سمت شمال از گدار دجله میگذرد: جریانی از آبهای خروشان که تا سینه میرسد؛ در ساحل مقابل، کرانهی غربی، نیز ارتش ارمنستان صفآرایی کرده و دیگر نه حملههای راهزنوار کَردوچیها بلکه نیرویی سازمانیافته در خدمت ساتراپ ایرانی، طبعن در مقام نمایندهی اردشیر دوم و بنابراین مأمور سرکوب مخالفان او، منتظر آنها است. گزارش کسِنوفُن از این رویارویی یکی از خواندنیترین فصلهای آناباسیس محسوب میشود، هرچند که جلوهسازیهای ادبی و تصویری بهکاررفته در آن مرجعیتپذیری و درستی رویدادها را زیر سوال میبرد: کسِنوفُن در شگردی ماهرانه لشگر را به دو بخش تقسیم میکند، و بخش جلودار را به پیشروی در امتداد ساحل دجله میفرستد. ارمنیها در کرانهی مقابل قدم به قدم آنان را همراهی میکنند تا هر کجا از گدار رود گذشتند بر سرشان بریزند. گروه جلودار پس از طی مسافتی توقف میکند و سرگرم اجرای یک مراسم قربانی برای خدای رودخانه میشود. در این فرصت، گروه عقبدار به فرماندهی کسِنوفُن خود را به نقطهای دورتر در جهت مخالف میرساند، طوری که ارتش دشمن گمان میبرد اگر آنها در آن نقطه به آب بزنند، از پشت و جلو حمله خواهند کرد و از ترس گرفتار شدن در حلقهی محاصره پا به فرار میگذارد. از سوی دیگر، کَردوچیها هنوز در دامنهی کوه منتظر اند تا عقبداران لشگر یونان را هنگام عبور از رودخانه مورد تهاجم قرار دهند. کسِنوفُن صبر میکند تا آنها در تعقیب لشگر از کوه پایین بیایند و در ساحل جمع شوند، بعد ناگهان به نیروهای ظاهرن در حال عقبنشینی دستور حمله میدهد. (ناگفته پیداست که کسِنوفُن اینجا نیز همچون تمامی موارد مشابه یورش یونانیان را مهیب و سهمگین تصویر میکند چنان که هر دشمنی با دیدن آن هراسان میگریزد.) بدینترتیب کَردوچیها برای همیشه دست از تعقیب ده هزار نفر برمیدارند.
در دنباله کسِنوفُن دانستنیهای جالبی دربارهی ساختار اجتماعی - سیاسی ایالت ارمنستان در آن روزگار ارائه میدهد که به عنوان طلایهدار نخستین خاطرهنگاریهای تاریخنویسان ارمنی از اهمیت خاصی برخوردار است. میگوید: «بنیانیترین نهادِ اجتماعی خاندان است و رؤسای خاندانها حکومت بر سکونتگاههایی روستایی را برعهده دارند که دارای استحکامات بوده و گرداگرد هر یک از آنها را دیوار و خندق کشیدهاند. این سران قوم که به آنها کُمارچ میگویند مسئول رسیدگی به امور محلی هستند، ولی ادارهی کل سرزمین به دست ساتراپ است.» هممرزی با کَردوچیها شواهد آشکاری بهجا گذاشته چون، به گفتهی کسِنوفُن، با فاصله گرفتن از کنتریتیس تا فرسنگها هیچ آبادیای به چشم نمیخورد؛ اما در محل کنونی سیئیرت شهر نسبتن بزرگی هست «دارای یک قصر برای ساتراپ». از قرار معلوم اینجا دیگر از جولانهای نظامی خبری نیست، چون یونانیها موفق میشوند بیدردسر آذوقه تهیه کنند و به راه خود ادامه دهند.
بحث بر سر مسیر آنها پس از سیئیرت زیاد است، ولی با رعایت اعتدال میتوان فرضیهی لِیِرد را کنار گذاشت که آنها راه بیتلیس را در پیش گرفته و بعد بیاعتنا به دریاچهی وان با گذر از غرب نمروت داغ (کوه نمرود) به ملازگرد و پاتنُس رفته باشند. اِینزوُرث آنها را در مسیر شمال غرب به سمت رودخانهای میبرد که کسِنوفُن از آن با نام تلهبُئاس نزدیک شهر کنونیِ موش یاد میکند. روشن است که امروزه در این مسیر جادهای وجود ندارد، ولی چون تلهبُئاس تقریبن به یقین همان رود مورات سو یا شاخابهی شرقی فرات است، چنین تشخیصی منطقیتر به نظر میرسد. (جالب اینجاست که هم اِینزوُرث و هم لِیِرد نام ترکی این رودخانه را با قره سو که شاخابهی غربی فرات است، اشتباه گرفتهاند.) یونانیان در موش بار دیگر با نیروهای ارمنی روبهرو میشوند که این بار خود ساتراپ، تیریبازوس، فرماندهی آنان را برعهده دارد. اجازهی عبوری ظاهری صادر میشود، اما جوّ بیاعتمادی همچنان حاکم است. شب همان روز که ده هزار نفر ناگزیر در فضای باز اردو زدهاند، برف شروع به باریدن میکند. روز بعد، اثری از تیریبازوس و لشگر او نیست، اما سرانجام معلوم میشود آنها در همان نزدیکی کمین کردهاند و از لحن گزارش کسِنوفُن چنین برمیآید که تنها مانع تهاجم ایرانیان بارش سنگین برف بوده است. عاقبت وقتی یونانیان به دامنهی کوهستان بینگُل میرسند، نبردی درمیگیرد که همچون سایر رویدادهای مشابه در روایت کسِنوفُن، برای یونانیانِ دلاور سربلندی و برای ایرانیانِ مهاجم و لابد کمتر جنگآزموده شکست و خواری در پی دارد.
مطابق با الگوی کسِنوفُن برای بازنمایی پیرنگ داستانیِ سفرنامهاش، پس از نبرد با دشمن نوبت نبرد با خشم طبیعت است. ده هزار یونانی در ارتفاعات دوهزار و چهارصد متری کوههای بینگُل در برف و بوران به زحمت قدم برمیدارند و به شهادت کسِنوفُن از یخزدگی و بیغذایی رنج میبرند. عذاب این کوهپیمایی با رسیدن به درهای مرتفع و حاصلخیز قدری تسکین مییابد، که میتوان در توافق با اِینزوُرث آن را هینیس امروز، شهرستانی در مرکز استان ارزوروم، دانست. اتفاق خوشتر، به لحاظ تاریخنویسی، اینکه شرح کسِنوفُن از اقامت سربازان نزد روستاییان مهربان ارمنی آشکارا یادآور خصوصیت معروف و همیشه یادشدهی مهماننوازی مردمان شرق آناتولی است:
کدخدا... برای نشان دادن حسن نیت خود، محل دفن شرابها را نشان داد. بنابراین سربازان آن شب در اقامتگاههای متعددی که در اختیارشان گذاشته شده بود، غرق در ناز و نعمت مشغول استراحت شدند.
کسِنوفُن چند رأس اسب کمسال هدیه میگیرد: «اسبهای این سرزمین از اسبهای ایرانی کوچکتر ولی خیلی قبراقتر بودند. کدخدا به افراد خود دستور داد کیسههای کوچکی دور پای اسبها و سایر احشام ببندند تا وقتی در جادههای برفی از آنها سواری میگیرند، حیوان چهار دست و پا روی شکم زمین نخورد.»
جادهی هینیس به سمت شمال به احتمال قوی یونانیان را به مسیری کمابیش همسو با جادهی امروز ارزوروم به هُراسان در نزدیکی آغری کشانده است، جایی که باز لازم بود از رود آراکسیس (ارس) بگذرند که به سمت شرق جریان دارد و به دریای خزر میریزد. (کسِنوفُن این رود را با فاسیس اشتباه گرفته که قدری بالاتر از این ناحیه جریان دارد و به دریای سیاه میریزد.) امروزه مسافرانی که قصد رفتن به ترابزون را دارند، در این نقطه باید مسیر خود را به سمت غرب تغییر دهند و از شاهراه کوهستانی بر فراز دو گردنهی معروف کُپداغی و زیگان استفاده کنند. دو رودخانه نیز سر راه آنها است: سرچشمهی قره سو (فرات) در آشکاله و رود چُروح در بایبورت. اما لازمهی چنین کاری یک انحراف مسیر بزرگ به سمت غرب خواهد بود. بیشتر صاحبنظران این نحوهی رسیدن به دریای سیاه را رد کرده و مسیری مستقیمتر با گذر از کوههای آلپ ساتراپی پُنتوس را ترجیح دادهاند. برای گذر از این کوهها، کسِنوفُن و همرزمانش ناچار میشوند با تائوچیاییها که گردنه را بستهاند، بجنگند. این قوم، همانند قوم بعدیای که با ده هزار نفر درگیر میشوند یعنی چَلوبیها، مردمانی آزاد بودند بدین معنا که رعیت پادشاه ایران محسوب نمیشدند و این با توجه به همسایگی آنان با پُنتوس که یکی از مهمترین ساتراپیهای ایران بوده قابل اهمیت است. اما شاید وصف کسِنوفُن از آزادگی این مردم توضیحی برای این نکته فراهم کند. مردان تائوچی در پی شکست از یونانیان خود را از پرتگاههای کوهستانی پایین میاندازند تا اسیر دشمن نشوند. یکی از سربازان یونانی با دیدن مردی که لباسی بهتر از دیگران به تن دارد سعی میکند او را از لبهی پرتگاه عقب بکشد، اما مرد که تنومندتر از سرباز یونانی است او را بغل میگیرد تا هردو سقوط کنند. صحنهی بعدی از این هم دهشتناکتر است: زنان تائوچی کودکان خردسال خود را به دره پرت میکنند و خود نیز به دنبال آنها میروند.
دلیل محکمتر برای تصور مسیری دیگر به ساحل دریای سیاه این است که کسِنوفُن در اینجا فقط از گذشتن از یک رودخانه یاد میکند: هارپاسوس، که به احتمال زیاد همان چُروح است. در این صورت، نظریهی لِیِرد به واقعیت نزدیکتر مینماید که یونانیان با استفاده از جادهای فرعی در غرب ارزوروم که امروزه نیز وجود دارد، از شهرهای ایسپیر و ایکیزدره گذشته و در محل کنونی شهر ریزه، هشتاد کیلومتریِ شرق ترابزون، به دریا رسیدهاند. اما کسِنوفُن در این مرحله از شهر خاصی نام نمیبرد و لشگر هنوز بر فراز قلههای کوهستان است که یکی از هیجانانگیزترین صحنهها در تاریخنوشتههای یونانی رخ میدهد:
وقتی مردانی که جلودار بودند از بلندی بالا رفته و چشمشان به دریا افتاد، فریادی بلند از آنان به گوش رسید؛ و کسِنوفُن و عقبداران با شنیدن آن گمان کردند دشمن دیگری به جلوداران حمله کرده است.... ولی چون سروصدا بالا گرفت و نزدیکتر شد، و برخی از آنها که در کار صعود بودند هر از گاه با تمام سرعت میدویدند تا خود را به فریادها که یک دم قطع نمیشد برسانند، بر کسِنوفُن نیز معلوم شد که رویدادی عظیم در شرف وقوع است. بنابراین اسب خود را پیش راند و...شنید که سربازان فریاد میزنند: «دریا! دریا!»
البته این نقطهی اوج بسیار سرورآمیز و سرشار از اشک شوق همان نقطهی پایان سفر نیست. ده هزار نفر تا رسیدن به شهر یونانینشین ترابزون هم ناگزیر از مبارزه با اهالی کُلچیس میشوند و هم باید از جنگلهای انبوه و پیچ در پیچ دامنههای کوهستان پُنتوس بگذرند. اما در عوض رسیدن به ترابزون سرانجام به معنای خروج از قلمرو دشمن است. در ترابزون یونانیها زنان و کودکان، بیماران و سالمندان همراه خود را به سرپرستی کهنسالترین فرماندهان با کشتی به یونان میفرستند و خود همچنان مسیر زمینی را ادامه میدهند. با انتخاب این گزینه، رسیدن به تنگهی بُسفُر برای آنها به معنای هزار کیلومتر پیادهروی بیشتر و گذشتن از شهرهای سینوپه (سینوپ) و هراکلیا (اِرِغلی) است. از این رو، شاید تصور رود اصرار آنان بر ماندن در خشکی و ادامه دادن چنان راهپیمایی دشواری در کنار یکدیگر ریشههایی عاطفی دارد. طبعن وجود روحیهی همبستگی و رفاقت بین جنگجویانی که مدتها همسنگر و همراه یکدیگر بوده و سختیهای بسیاری را دوشادوش هم تاب آوردهاند دور از انتظار نیست، اما کسِنوفُن به ما میگوید غرض اصلی از چنین تصمیمی بهره جستن از غنیمتهای احتمالی بین راه بوده است.
وقتی ده هزار نفر سرانجام به وطن بازمیگردند، سرگذشت آنان اهمیتی فراتر از حماسهای از دلاوری و استقامت پیدا میکند. این واقعیت که لشگری از سربازان مزدور یونانی توانسته از چنگ نیروهای ارتش شاهنشاهی هخامنشی بگریزد و پای پیاده با کمترین امکانات اما در عین حال با کمترین تلفات به یونان برگردد، بیش از پیش افسانهی شکستناپذیری پارسیان را به چالش کشید. از پیآمدهای این چالش، نقشهی فتح کل آسیا بود که صد سال بعد، در اوایل قرن چهارم پیش از میلاد، پای لشگر مقدونی را ابتدا به یونان و سپس به ایران باز کرد.
نتیجهگیری
دیدیم که روایت کسِنوفُن از لشگرکشی نافرجام کورش کوچک به ایران و سپس عقبنشینی ناگزیر و دشوار ده هزار سرباز یونانی مزدور او بر تار و پود دو محور تاریخی و جغرافیایی نقش بسته است. نیز دیدیم که هردو محور یعنی تاریخ و جغرافیای کسِنوفُن، هنگامی که به قصد تحلیل با هدف آگاهی از چند و چون مقولههای زمانی و مکانی مطرحشده در این تاریخنوشته به سراغشان میرویم، ابهامها، ناهمخوانیها، و از قلم افتادگیهایی را به نمایش میگذارند که متن را بیشتر از اطلاعرسانی، پرسشبرانگیز میسازند. این ابهامها و ناهمخوانیها و از قلم افتادگیها را میتوان تا حدی به پای ناآگاهی نویسنده و تا حدی هم به حساب غرضورزیها و جانبداریهای او یا شاید مصلحتاندیشیهای ادبی او گذاشت. این، سرمشقی است برای بررسی سایر شواهد تاریخنگاشتی از این دست تا در برخورد با آنها – به ویژه مشاوره گرفتن از آنها دربارهی واقعیتهای تاریخی – جانب احتیاط رعایت شود. بدین معنا که هر آنچه کسِنوفُن، هرودُت و دیگران نوشتهاند بهتر است نه به عنوان مدرک مستند و آینهی تمامنمای یک واقعیت تاریخی، بلکه به مثابه یک گواه باستانشناختی و در کنار سایر شواهد مادی به دست آمده از آن مقطع تاریخیِ بهخصوص مورد بررسی قرار بگیرد.
در پیوند با دو محور بالا، دو ویژگی دیگر در آناباسیس قابل شناسایی و پیگیری هستند: ویژگی انسانشناختی در پیوند با محور تاریخ؛ ویژگی تعیینکنندگیِ زیستمحیطی (environmental determinism) در پیوند با جغرافیا. اولی بیش از هرچیز در معرفی کسِنوفُن از خصوصیتهای قومی «بربرها» و یونانیان، و نیز دیگران، نمود مییابد. همانطور که در بالا اشاره شد، اظهارنظر یک تاریخنویس دربارهی خصوصیتهای مردمشناختی یک قوم برای آنکه بتواند واقعیتی قابل ارجاع قلمداد شود اغلب نیاز به کندوکاوهای باستانشناختی و انسانشناختی عمیقتر دارد. اما آنچه شاید بهتر بتوان بر آن تکیه کرد آگاهی از پسند و ناپسندهای خود تاریخنویس در مقام اهل یکی از فرهنگهای باستانی است که گفتههای خود را ثبت و مستند کرده تا به دست ما برسد. بدینترتیب، آناباسیس در حقیقت میتواند شِمایی از طرز فکر نوعنمونِ فردی فرهیخته و باتجربه اهل فرهنگ هلنی دوران اوج آتن کلاسیک را ارائه دهد. نکتهی دوم، نقش شرایط زیستمحیطی در جغرافیای انسانی است که نشان میدهد نیروهای طبیعی چه تأثیری بر رفتارهای زیستی و بقای انسان و در نتیجه تصمیمگیریهای سرنوشتساز و در نهایت روند رویدادهای تاریخساز دارند. از این لحاظ، آناباسیس نمونهی روشنی از نقش تعیینکنندگی زیستمحیطی در فرآیندهای تاریخی و باستانشناختی محسوب میشود.
منابع
Lloyd, S. 1989. Ancient Turkey, Berkely and Los Angeles: University of California Press.
Xenophon, The Expedition of Cyrus, Waterfield, R. (tr.), 2005, Oxford: Oxford University Press.
Ainsworth, W. F. 1888. A Personal Narrative of the Euphrates Expedition, London: Kegan Paul Trench & Co.
Layard, A. H. 1853. Discoveries in the Ruins of Nineveh and Babylon, London: John Murray.
Witt, C. 1892. The Retreat of the Ten Thousand, London: Longmans, Green and Co., in www.heritage-history.com, accessed in April 2014.
شناسایی نشانگرها یا حروف الفبا، خط ها، و سامانه های الفبایی و آشنایی با تاریخچه پیدایش و تکامل آنها (لغت شناسی یا فیلولوژی) از شاخه های مهم دانش اپیگرافی، و از نقطه های برجسته تلاقی آن با پدیده شناسی فرهنگ و تاریخ فرهنگی، به شمار می رود. مطلب حاضر در همین راستا ترجمه شده، که فصل دیگری است از کتاب نوشته های یونانی: یک معرفی مصور، کار گروهی از پژوهشگران «انجمن گسترش پژوهش های هلنی» و به سرویراستاری پت ایسترلینگ و کرول هندلی. نویسنده این فصل، جویس رینُلدز، استاد بازنشسته تاریخ اپیگرافی روم در دانشگاه کمبریج است. این پژوهشگر برجسته کتیبه های رومی آثاری پرشمار دارد، که بازه زمانی انتشار آنها حدود نیم قرن، از اوایل دهه پنجاه میلادی تا دهه پایانی قرن بیستم، را دربر می گیرد. از آن پس نیز فعالیت های او در قالب گزارش های پژوهشی و سرویراستاری مجموعه پژوهش های گوناگون ادامه یافته، و او همچنان، در آستانه 99 سالگی، حضور پرباری در عرصه مطالعات کلاسیک دارد.
برجسته ترین دستاورد خانم رینُلدز پژوهش مفصل و عمیق او در اسناد به جا مانده از شهر باستانی آفرودیزیاس در جنوب غربی ترکیه امروز، به ویژه مکاتبه های مردم این شهر با مقام های رومی است، که نقش بزرگی در روشن شدن این بخش از تاریخ روابط امپراتوری روم با سرزمین های آسیای صغیر ایفا می کند. پژوهش هایی از این دست، راهگشای به دست آوردن تصویری روشن تر از تاریخ فرهنگی ایران باستان نیز هستند؛ هم به دلیل روابط پر فراز و فرود ایران با امپراتوری روم و هم از این رو که ساتراپی ها، پادشاهی ها، و ایالت های یونانی نشین آسیای صغیر مدام در معرض دست به دست شدن بین قدرت های بزرگ آن زمان، از جمله ایران و روم، قرار داشتند.
چشم گیرترین حلقه اتصال کار جویس رینُلدز با انسان شناسی، کاوش در پیوندهای تاریخی – زبان شناختی بین اپیگرافی و ساختارهای سیاسی و مدنی فرهنگ های باستان است، که در مطلب حاضر نیز نمودی آشکار دارد.
لحن نویسنده در این متن، به سیاق کل کتاب، لحنی سبک روح و مردم پسند است که تلاش شده در ترجمه نیز به همان صورت حفظ شود.
الف. پدید آوردن یک جور الفبا
نوشتن به کمک الفبا را بازرگانان یونانی، بنا بر یک گمانه زنی قابل قبول، در اوایل قرن هشتم پیش از میلاد از فُنیقی ها یاد گرفتند. در آن زمان، مدتی بود که نوشتار هجایی در بیشتر نقاط یونان به فراموشی سپرده شده بود. الفبای فُنیقی برای این که به زبان یونانی بخورد یک مقدار دستکاری و تکمیل لازم داشت، چون فُنیقی ها برای نوشتن حروف مصوت اصلن نشانگر نداشتند، و بعضی از نشانگرهایی که برای حروف بی صدا به کار می بردند، به خصوص درمورد حروف صفیری [س، ش، ز، و مانند این ها]، هیچ به درد نمی خورد. برای برطرف کردن این اشکال ها یک مقدار دستکاری ضروری انجام شد، که کم و کیف آنها در هر نقطه از جهان یونانی نشین قدری با بقیه جاها فرق می کرد؛ بدین ترتیب تا صدها سال بعد انواع و اقسام الفبای یونانی با کاربری های گیج کننده از هر گوشه و کناری سر بر می آورد.
الفباهایی که از همه شهرهای یونانی نشین به دست آمده در نگاه اول شباهت زیادی به هم دارند، در حالی که تفاوت های چشم گیری بین آنها هست. برای مثال، در کُرینت، برای نوشتن اِپسیلُن [Ε] از نشانگری شبیه بِتا [Β] استفاده می کردند. در یوبوئیا [جزیره بزرگی در جنوب غربی یونان، که ساکنان آن مستعمره های فراوانی در ایتالیا، سیسیل، و مقدونیه ایجاد کردند] الفبایی رایج بود که مستعمره نشینان یونانی ساکن ایتالیا آن را برای رومی ها (و بنابراین تمامی ملت های اروپا) به یادگار گذاشتند؛ در این الفبا نشانگری شبیه حرف C برای نوشتن گاما [Γ] به کار می رفت. مورد جالب توجه دیگر، شکل های گوناگون دلتا [Δ] و لابدا [Λ] بود که بعدها به دو حرف D و L تبدیل شدند. الفبای سرزمین های شرقی ایُنی [در آسیای صغیر] در گذر نیمه دوم قرن پنجم پیش از میلاد به تدریج رواج گسترده تری پیدا کرد که دلیل آن احتمالن همخوانی بیشتر نسبت به سایر الفباها با زبان گفتاری یونانی بود: در این سامانه الفبایی نشانگر هایی برای نمایش هردو حالت کشیده و کوتاه دو صدای ε و ο وجود داشت که کار نوشتن کلمه های پرکاربردی مثل εἰμί [= هستم، استم، ام] را راحت می کرد. این سامانه در سال 2-403 پیش از میلاد الفبای رسمی آتن اعلام شد، و در مدت بسیار کوتاهی به همه سامانه های دیگر نوشتار یونانی غلبه کرد.
در همین مدت، یونانی ها مدام در حال ساده کردن نشانگرهای فُنیقی نسبتن پیچیده و تبدیل آنها به نشانگرهایی موزون تر بودند، و تازه علیه کاربست فُنیقی نوشتن از راست به چپ هم واکنش نشان می دادند؛ آنها انواع نوشتن از چپ به راست و یا ترکیب هردو را امتحان کردند: سطر اول چپ به راست و سطر بعدی راست به چپ (به این روش می گفتند بُئوس تروفِدُن (boustrophedon) که یعنی شیاری که از خیش گاو در زمین زراعی ایجاد می شود). اما همچنان که قرن پنجم پیش از میلاد به پایان خود نزدیک می شد، نوشتن از چپ به راست به تدریج همه روش های دیگر را کم و بیش از دور خارج کرد.
نخستین یونانی هایی که سواد خواندن و نوشتن یاد گرفتند، بی برو برگرد محض رونق گرفتن کسب و کار شخصی شان دست به این کار زدند؛ دستخط مبارک این افراد، چه با قلم و مرکب روی پاپیروس، چه با یک نوع اسکنه روی ماده نرمی مثل موم یا سرب، و چه به صورت حکاکی یا نقاشی روی سفال، کل فرآیند نوشتن و نویسندگی را کلید زد؛ اما چیزی نگذشت که این نویسندگان اولیه شروع به استفاده از فوت و فن نگارش برای تهیه بایگانی های اولیه ثبت اسناد در شهرهای رو به پیشرفت یونان کردند. طبعن در راستای این فرآیند، ایجاد متن های نوشتاری برای نمایش به مخاطب خیلی زود در هردو سطح خصوصی و عمومی رواج یافت.
ب. نوشتن اعلان های عمومی
یونانی ها خیلی بیشتر از ما نوشته های گوناگون را (که آن وقت ها کتیبه نام داشتند) در مکان های عمومی به نمایش می گذاشتند، چون برخلاف امروز هزار و یک روش دیگر برای اطلاع رسانی در اختیارشان نبود. از آن جا که فُنیقی ها هم مدت ها قبل از آنها این کار را می کردند، احتمال زیادی وجود دارد که این کاربست اصلن پا به پای استفاده از خودِ نشانگرهای الفبا رشد کرده باشد؛ ولی حتا اگر هم این طور بوده، باز یونانی ها بودند که قابلیت های آن را تا حد بالا گسترش دادند.
قدیمی ترین کتیبه های یونانی ای که امروز می شناسیم به ظن قوی متعلق به چارَک سوم قرن هشتم پیش از میلاد هستند. همه آنها خصوصی سفارش داده شده و بسیاری فقط برای مصرف در محیط های خانگی به وجود آمده اند. از قرن هفتم پیش از میلاد به بعد، اسناد رسمی هم به این مجموعه راه پیدا می کنند (متن قانون ها، عهدنامه ها، و مانند این ها)؛ این نوع کتیبه ها ابتدا تک و توک پیدا می شوند ولی کم کم تعدادشان زیاد می شود تا سرانجام در قرن پنجم پیش از میلاد سیلابی از آنها به راه می افتد، در حدی که می توان این نوشته ها را یکی از شاخص های برجسته زندگی مدنی در جامعه یونان دانست. یکی از کارهای اصولی در آتن دموکراتیک قرن پنجم تهیه طیف گسترده ای از اسناد و مدارک دولتی به گونه ای بود که برای همه شهروندان قابل دسترسی باشد. این ایده هم جا افتاد و هم فراگیر شد، آن هم نه فقط در سایر دولتشهرهای دموکراتیک بلکه حتا در اُلیگارشی ها، فقط با این تفاوت که گستره کتیبه هایی که به نمایش عمومی گذاشته می شدند محدودتر بود. البته روی هم رفته معلوم نیست در آن روزگار انتظار می رفت چه تعداد از مردم این متن ها را بخوانند: سطح سواد همیشه محدود بود، تازه بعضی کتیبه ها جاهایی نصب می شدند که خواندن آنها خطر قطعی گردن شکستگی در بر داشت. البته هر آدم بی سوادی که خیلی دلش می خواست حتمن می توانست یک نفر را گیر بیاورد که کتیبه را با صدای بلند برایش بخواند؛ بعضی از اعلان های دولتی و همگانی هم توسط جارچی ها در تئاترها و در هنگام برگزاری مناسبت های مهم سالانه برای مردم قرائت می شدند.
اگر محتوای یک نوشته از اهمیت خاصی برخوردار نبود یک تکه تخته تمیز یا یک باریکه دیوار گچی هم برای نوشتن آن با ذغال یا رنگ کفایت می کرد. اما بعضی نوشته ها قرار بود مدت زمانی طولانی تر، بلکه هم برای ابد، باقی بمانند، اغلب هم در هوای آزاد؛ این جور وقت ها یک ماده مقاوم به علاوه آن نوع فوت و فن نوشتاری لازم می شد که از باد و باران و آفتاب گزند نیابد. ما اغلب فکر می کنیم کتیبه یعنی همان سنگ نوشته، اما علت این تصور این است که سنگ به نسبت مواد دیگری که به این منظور به کار می رفت از ماندگاری بسیار بیشتری برخوردار است. مثلن چوب عاقبت دچار پوسیدگی می شود، فلزها هم که اغلب مصلحت اقتصادی حکم می کرد برای مصرفِ دوباره ذوب شوند، اما کتیبه های سنگی کرور کرور به موزه های ما راه پیدا کردند، و ناگزیر بخش اعظم تصویری که ما از نوشته های باستانی پیش چشم داریم از همین سنگ نوشته ها تشکیل شده. یادآوری این نکته هم لازم است که بسیاری از حروف سنگ نوشته ها، شاید بیشتر آنها، بعد از حکاکی رنگ هم می شدند و رنگ مورد استفاده به احتمال زیاد قرمز بوده است.
در قدیمی ترین کتیبه های به جا مانده، حروف کم و بیش شبیه همان هایی هستند که با قلم هم می شد نوشت؛ البته فقط کمی بزرگ تر، و باز هم البته بدون اتصال هایی که معمولن موقع نوشتن روی کاغذ اتفاق می افتد - تک به تک و پشت سر هم بدون هیچ آرایش اضافی. در گذر قرن های بعدی حروف آهسته آهسته سبک های نگاشتن و چارچوب های خاصی برای نمایش پیدا کردند، تا هم قابل خواندن باشند هم قشنگ و چشم نواز. تکامل این سبک ها در شهرهای گوناگون، و البته نزد استادکارهای مختلف، یکسان و یک شکل نبود، اما بهترین کارورزان این عرصه در قرن ششم پیش از میلاد پیشرفت های بارزی نشان دادند و در قرن پنجم به چیزی در مایه های مرزشکنی رسیدند.
در آتن قرن پنجم موج جدید تقاضا برای کتیبه های عمومی پرتعداد و چشم گیر بود، و در دسترس بودن مرمر مرغوب به علاوه درآمد دولتی مناسب برای پرداخت هزینه ها تداوم این روند را آسان می کرد؛ در چنین شرایطی، استادکارهای آتنی سبک استُی خِدُن [stoichedon = رج به رج] را در کتیبه نگاری به وجود آوردند. آنها در این سبک نقشه کلی کار را به صورت شطرنجی روی سطح سنگ طراحی می کردند و هر یک از حروف را در نزدیکی مرکز یک خانه شطرنج قرار می دادند. بدین ترتیب هر کارگری با مهارت کافی می توانست حروف را، نسبتن با سرعت و سهولت، به شکلی موزون طوری بچیند که همگی هم در راستای افقی و هم در راستای عمودی مرتب به نظر برسند و خواننده در دنبال کردن آنها مشکلی نداشته باشد.
شواهد نشان می دهند که در این زمان استادکاران خوب پیش از حکاکی ابتدا متن را، احتمالن به کمک خط کش و پرگار، روی سنگ ترسیم می کردند (نقطه های پرگار گاهی در مرکز دایره ها پیداست)، البته روش آزاد همچنان غالب بود؛ و نتیجه در هردو حال سودمند، و گاه واقعن زیبا، از کار درمی آمد. با این حال، روش استُی خِدُن یک مقدار خشکی از خودش نشان می داد، چون به طبع یکسان نگه داشتن تعداد حروف در همه سطرها را اجباری می کرد و این باعث می شد بعضی کلمه ها ناگزیر از وسط بشکنند و بقیه شان به سطر بعدی بیفتد و به همین خاطر قیافه های عجیب و غریبی پیدا کنند؛ بدین ترتیب، قالب خود را به معنا تحمیل می کرد آن هم به شکلی ناهوشمندانه. این سبک در اواخر قرن چهارم پیش از میلاد از سکه افتاد؛ چینش عمودی به تدریج کنار گذاشته شد تا عرصه برای مکان گذاری آزادانه تر حروف و تقسیم معنادارتر کلمه ها باز شود؛ در همین حال شکل حروف نیز روان تر و موزون تر شد و سِریف ها [خطچه ها] در انتهای شیارهای بلندتر حروف ظاهر شدند، کاربستی که احتمال می رود به تقلید از جلوه های نوشتن با قلم یا رنگ ایجاد شده باشد.
در دوران های هلنیستی و رومی، شمار شهرهای یونانی نشین در خاورمیانه به شدت زیاد شد. در همه این شهرها تهیه کتیبه هایی برای نمایش به عموم جزء سنت مدنی یونانی به شمار می رفت، و این سنت تا آخرین حد توان مالی و امکان دسترسی به مواد دنبال می شد. البته شرایط سیاسی جدید [سلطه روم بر سرزمین های یونانی] تغییرهایی در کاربست را هم ایجاب می کرد. پیام های سلطنتی و تکریم پادشاهان و حاکمان؛ تقدیر از سنای روم، مقام های محلی رومی، امپراتوران روم – همگی این ها باید به طرزی چشم گیر به نمایش درمی آمدند. علاوه بر این، همچنان که شهرها بیش از پیش به کمک مالی شهروندان ثروتمند خود متکی می شدند، به این نتیجه هم می رسیدند که ثبت رسمی و عمومی گواه قدردانی آنها می تواند سر کیسه ها را شل تر کند؛ خود آن حامیان مالی نیز بدشان نمی آمد نام شان حکاکی شود، به خصوص بر سردر ساختمان هایی که به همت آنها بنا شده بود. تعداد فزاینده ای پایه مجسمه می بینیم که کارهای نیک این گونه افراد با تفصیل هرچه بیشتر به سفارش مردم شهر روی آنها حک شده؛ نماکاری های مزین به نوشته هایی از جانب حامیان مالی بنا نیز در این دوران افزایش چشم گیری نشان می دهند. در همان حال، افراد پایین تر از رده ثروتمندان نیز به جمع متقاضیان کتیبه پیوستند؛ تقاضاهای آنها از نوع تقدیم نامه به ایزدان، معرفی ملک و مقبره، و اظهارنامه های اعلام هویت به شیوه ای بود که تا مدت ها ثروتمندان طرف آن نمی رفتند. کتیبه های این افراد معمولن کیفیتی میان مایه یا ضعیف داشت، ولی احتمالن خالی از تأثیرگذاری روی کتیبه های بهتر نبود.
همین پس زمینه اندک اندک به سمت حکاکی حروفی پیش رفت که شیارهایی صاف و خط کشی شده داشتند و قرص و محکم روی یک خط پایه (که شاید زیاد به چشم نیاید) نشانده می شدند؛ درازای این حروف با هم برابر است و حتا پهنای آنها نیز تا حدی با همدیگر برابری می کند: کاربستی که رومی ها به آن می گفتند لیتِرا کوآدراتا (littera quadrata = حروف چهارگوش [بزرگ]) و پیشرفت کتیبه نویسی یونانی بدون تردید در شکل گیری آن تأثیر داشت. در همین حال، دقت روی حکاکی سطرها بالا رفت؛ استفاده از گُوه ای با پهلوهای صیقلی در حکاکی رایج شد (با این روش، حروف بهتر نور می گرفتند تا با روش حکاکی ساده)؛ و بازی نور و سایه در بیشتر موارد لحاظ شد: در هنگام حکاکی، برای حروف مختلف ضخامت های متفاوتی در نظر می گرفتند تا برخی از آنها پررنگ تر و برجسته تر به نظر برسند (این یکی دیگر به واقع تقلید آشکار از نوشتن با قلم یا رنگ نقاشی بود).
بنا بر شواهد، در این زمان نسبت اندازه حروف به مقدار جای موجود روی سطح کتیبه دقیق تر تنظیم می شد، و همین دقت درمورد نسبت عمق شیارهای حروف به اندازه آنها نیز به کار می رفت، که هردو این ها در آسان شدن کار خواندن نوشته ها تأثیر زیادی داشتند. حروف را می شد نزدیک به هم یا با فاصله نگاشت، مکان کلمه ها هم طوری تعیین می شد که برخی نکته ها بارزتر جلوه کنند. جداسازی کلمه ها هنوز آن قدر رایج نشده بود که کاملن رضایت بخش به حساب بیاید، ولی نقطه ها و فاصله ها به تعدادی بیشتر از گذشته به کمک خواندن متن می آمدند. بهترین نمونه های این دوره از زیبایی و جذابیت خاصی برخوردار اند؛ اما خطر یکنواختی و تکرار مکررات نیز تا حدی وجود دارد. استادکاران خلاق برای پرهیز از این خطر جلوه های تنوع بخش کوچکی به کار اضافه می کردند، مثلن گاه برخی حروف را بلندتر و کشیده تر می نگاشتند، در فاصله گذاری تغییرهای جزئی می دادند، و یا نشانگرهای نقطه گذاری به کار می بردند.
برخی استادکارها حتا شروع به استفاده از شکل هایی از حروف کردند که در نوشتن با قلم به کار می رفت. این شکل ها روی کتیبه هایی با کیفیت پایین تر دیده می شوند که، به گمان ما، حاصل کار یک کارگر بی دقت یا کم مهارت هستند که کورکورانه از روی چرکنویسی که با قلم نوشته شده بوده روی سنگ رونویسی شده اند. اما همین شکل های دیگرگونه حروف، تا قرن دوم میلادی (در برخی جاها شاید زودتر) برای تنوع بخشیدن به کارهای خوب به کار رفتند – شکل های مدوری مثل є، с و ω (که به دلیل شکل هلال مانند حرف سیگما به این ها هم می گفتند لوناته یا ماه مانند)؛ بیضی؛ چهارگوش؛ زاویه دار به خصوص لوزی شکل؛ و هر از گاهی یک شکل کاملن ابتکاری خاص دستخط خود استاد.
شگردهای بالا گاه با ظرافتی حیرت انگیز اجرا شده اند تا شکل ظاهری آنها شایسته ماهیت شان به عنوان سندی باشد که، مثلن، از دبیرخانه کاخ شاهی بیرون آمده؛ یا طوماری ادبی که چند قطعه شعر را عرضه می کند، که این مورد برای نوشتن سنگ مزار زیاد استفاده می شد؛ یا، در اواخر دوره امپراتوری [روم]، نوشتاری که نیکی ها و فضیلت های شگفت آور مردان برجسته را در خود ثبت کرده است.
در آخر دوران باستان و دوره بیزانس تعداد سنگ نوشته ها دچار کاهشی چشم گیر شد؛ علت احتمالن رواج جایگزین هایی بود از قبیل رنگ نوشته ها، و نیز کاشی نوشته ها که به تعداد فراوان در کفپوش کلیساها و بناهای عمومی دیگر دیده می شد. در سنگ نوشته های این دوره شاهد محبوبیت کلی شکل های مدور برای حروف هستیم؛ و تجربه های زیادی نیز در زمینه تزئین و آرایش نوشته ها دیده می شود. در میانه دوره بیزانس، هدف اصلی در نگارش کتیبه به جای تولید نوشته ای قابل خواندن تبدیل شد به نمایش نقش و نگار و زینت پردازی های استادانه [به خصوص، تذهیب].
برای مطالعه بیشتر
B. F. Cook, Greek Inscriptions (London 1987) with many illustrations
M. Guarducci, Epigrafia Greca (Rome, I, 1967; II, 1969; III, 1974; IV, 1978)
L. H. Jeffry, The Local Scripts of Archaic Greece (Oxford 1961; 2nd edn by A. W. Johnston 1990)
A. G. Woodhead, The Study of Greek Inscriptions (2nd edn. Cambridge 1959)
همانند سازی خود مختاری کلان- گروه تباری طبقه کشمکش و نزاع قومیت پاکسازی قومی اقلیت ملت ملیت نژادپرستی قبیله
همانند سازی Assimilation
• یکی از ده ها عواملی که ناقض اصالت تفکر سیاسی به شمار می رود، فرآیندی است به نام آسیمیلاسیون (assimilation). این واژه را در علوم اجتماعی همگون خواهی ، همگون گردی و همگون سازی یا همانند سازی معنا نموده اند ، این پدیده را می توان به عنوان یک ناهنجاری رفتاری و واکنشی آنومیک ( anomic ) در افراد به شمار آورد. • هر قدر فرد آنومالیستیک (anomalistic ) در خصیصه ی آرمان خواهی خود افراط نماید به مرز آسیمیلاسیون زدگی نزدیکتر خواهد بود. البته منظور از این افراط تلاش در جهت نیل به اهداف از پیش برنامه ریزی شده که سنخیتی با شالوده های فکری و عقلی شخص دارند نیست. چرا که آرمان خواهی بر پایه ی عقلانیت ذاتی (نه عقلانیت اکتسابی و تقلیدی و بدون پشتوانه) خود عامل مؤثری در جهت پیشرفت و ارتقاء محسوب می گردد به بیان دیگر این پدیده فرآیندی است که فرد ، دیگری را در وجود خود احساس می کند و این احساس تا جایی پیش می رود که شخصیت واقعی افراد در زیر چتر شخصیت ثانوی آنها محو و پنهان می گردد . • واژه ی آسیمیلاسیون در حوزه علوم انسانی و به خصوص در علوم جامعه شناسی (sociology) و سیاسی کاربرد بیشتری دارد. اما از آنجا که کلمات همچون موجودات زنده و جاندار قابلیت تکثیر چه به لحاظ ساختمان دستوری و چه به لحاظ ساختمان معنایی دارند، لذا بی ربط نیست که معنای آسیمیلاسیون را بر روی هر کنش و واکنشی که ختم به دگردیسی بی بنیاد در رفتار انسانی گردد تعمیم دهیم(1).
خود مختاری Autonomy • واژه «خودمختاری» در لغت به معنای جدایی خواهی و آزادی عمل و خودگردانی است و در اصطلاح به استقلال محدود یك واحد سیاسی در ادارۀ امور خود میگویند. در مورد سرزمینهای تحت استعمار، خودمختاری مرحلۀ قبل از استقلال است كه طی آن، مردم مستعمره، توانایی ادارۀ امور خود را بهدست میآوردند. • در تقسیمات داخلی كشورها، خودمختار عنوان آن دسته از استانها یا ایالتهاست كه به جهت شرایط ویژۀ قومی، نژادی، مذهبی و ...، از استقلال محدود داخلی برخوردارند و فقط در امور مربوط به سیاست خارجی و دفاعی، تابع حكومت مركزیاند. «خودمختاری» یك مفهوم حقوقی است كه اولین بار شخصی به نام «جفرسون» این مفهوم را در «اعلامیۀ استقلال آمریكا» در سال 1776م. به كار برد. جفرسون و همكارانش هدف نهایی حكومت را خوشبختی شهروندان و آن هم از راه دموكراسی میدانستند. اتخاذ چنین موضع رادیكالی در آن زمان كه هیچ دموكراسی راستینی میان دولتها وجود نداشت، پایهگذار یك فرایند دموكراتیك سازی در گسترۀ جهانی شد. • در دههها و سدههای پس از انقلاب آمریكا، اعلامیۀ استقلال درسراسر جهان شناخته شد و مضامین دفاع از حقوق بشر همچون، عدالت، آزادی، استقلال و خود مختاری الهام بخش انقلاب های گوناگون در سراسر جهان گشت و بدین ترتیب ایدۀ دموكراسی به عنوان بهترین و عادلانهترین نظام بشریت به سرزمینهای دیگر گسترش یافت. • بر اساس برداشتی ملیگرایانه، خودمختاری حق تشكیل دولت ملی برای گروههای قومی و ملی است كه از دولتهای چند ملیتی و از امپراطوریها جدا میشوند. امروزه حق خودمختاری ملتها در حقوق بینالملل به عنوان یك اصل پذیرفته شده و سازمان ملل خود را پشتیبان آن میداند. • مشكل اساسی خودمختاری در نظر و عمل عبارت است از شناسایی گروه ملی یا واحدی كه این حق را دارد. منشور ملل متحد نشان نمیدهد كه كدام گروهها قدرت و حق خودمختاری دارند، و تنها به صورت كلی، گروههای بزرگ ملی و سرزمینهایی را كه از دولت حاکم فاصلۀ جغرافیایی زیادی دارند، دارای چنین حقی میشناسد. • در كنار خودمختاری، بحث خودگردانی نیز وجود دارد که به معنای حق تصمیمگیری برای ادارۀ امور داخلی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یك منطقه، سرزمین یا گروه قومی یك كشور می باشد. خودگردانی در نهایت به خودمختاری كامل میرسد. در نظامهای فدرال به موجب قانون اساسی كشور، دولت مركزی ادارۀ امور داخلی بخشهای منطقهای یا قومی كشور را به خود آنها وا میگذارد و این حكومتهای محلی تا جایی كه با قانون اساسی فدرال ناسازگار نباشد، در امور خود، حق قانونگذاری دارند. در كشورهای بزرگ فدرال مانند آمریكا و هند( و شوروی سابق) ، سرزمینهای خودگردان دارای نظام كامل سیاسی و قانونگذاری هستند اما در سیاست خارجی و ادارۀ ارتش و برنامهریزیهای كلی و اقتصادی، تحت حاكمیت دولت مركزیاند. دولتهای استعمارگر، گاهی پیش از دادن استقلال كامل یا خودمختاری به مستعمرههای خود، به آنها حق خودگردانی میدهند (2).
کلان- گروه تباری Clan • گروه تباری یک خطی است این خط تباری ممکن است پدری یا مادری باشد اما یگانگی، برون همسری، وابستگی به توتم، و یک محدوده جغرافیایی از شرایط ضروری ایجاد کلان است. (3). • از ریشه clann که در زبان گائلها (یکی از دو دسته بزرگ زبان سلتی است.) معنای خانواده بزرگ از آن بر میآید گرفته شده است. در مواردی چند اعضای یک کلان، هویت مشترک خود را در اشتراک توتم باز مییابند (4).
طبقه Class • واژه Classبهمعنای گروه، دسته، رتبه و درجه است.(5)طبقه اجتماعی را میتوان گروهی از افراد دانست که دارای پایگاه اجتماعی مشابهی هستند و یا قشری از مردم هستند که از لحاظ عواملی مانند امتیازات خانوادگی، و پایگاه حرفهای -آموزشی- درآمد باهم تقریبا مساوی هستند و این گروه از مردم توسط اعضای آن قشر مساوی فرض میشوند.(6). • تضاد یا ستیز طبقاتی (Class Conflict) در اصطلاح، جنگ تمام عیار طبقه کارگر با طبقه سرمایهدار و حامیان حکومتیاش است. این ستیز پس از چندی فروپاشی نظام سیاسی سرمایهداری را در پی خواهد داشت.با فروپاشی نظام سرمایهداری نظام جدیدی بنیان میگیرد که مارکس آن را نظام سوسیالیستی نام مینهد.(7)
کشمکش و نزاع Conflict • واژه Conflict در معانی ستیز، کشمکش و نزاع بهکار رفته است. (8) ین واژه از ریشه Confligerبهمعنای "برخورد کردن" و "مبارزه کردن" گرفته شده است. هرگاه دو یا چند نفر و یا دو یا چند گروه به جهت تخالف در اندیشه و یا منافع، در حال تعارض آشکار و عدم توافق آمیخته با خشونت قرار گیرند، با وضعی مبتنیبر کشمکش مواجه خواهیم بود.مفهوم کشمکش وضعی حاکی از تنازع را میرساند که در آن هر یک از رقبا از وسایل گوناگون در جهت مجبور ساختن دیگری به تسلیم و ترک دعوی استفاده میکنند. کشمکشها گاه به حد جنگ آشکار میرسند که در آن برای ایذای رقیب و یا امحای او، از وسایلی خشونتبار سود جسته میشود.مهمترین کشمکشهای اجتماعی عبارتاند از:کشمکشهای شغلی، کشمکشهای طبقهای، کشمکشهای ناشی از ملیگرایی در بعد اقتصادی و کشمکشهای نژادی (9)
قومیت Ethnicity • قومیّت معادل کلمه Ethnicity اولین بار در سال 1953 توسط دیوید رایزمن بکار رفته است. اما ریشه لغوی آن از واژه قومی Ethnic است که واژهای است بسیار قدیمیتر که خود از واژه یونانی Ethnos مشتق شده است. • ریشه در اصطلاح یونانی اتنوس/اتنیكوس دارد كه معمولا برای اشاره به بتپرستان خارج از تمدن هلنی و سپس برای اشاره به غیر یهودیان یا غیر مسیحیان و افراد درجه دوم به كار میرفت ولی استفادهی علمی و عمومی از آن تقریبا جدید است. دی ریسمن در 1953 اصطلاح قومیت را در جامعه شناسی جعل كرد ولی در دهه های 1960 و 1970 مورد استفاده گسترده واقع شد(10). • سابقهی تاریخی واژه «قوم» به یونان باستان برمیگردد. در آن دوره، واژه ethnos به قبایل کوچندهای اطلاق میشد که که هنوز در شهرها مستقر نشده بودند. بنابراین اولاً واجد حقوق سیاسی نبودند و خارج از حیطه سیاست قرار میگرفتند. در عین حال تقابل دیگری بین خداباوری یونانیان و عدم آن نزد اقوام غیر شهری وجود داشت که منشأ نگاه تحقیرآمیزی از سوی یونانیان به گروههای قومی بود. پدیدهای که در چند قرن بعد از آن در نگاه کلیسایی نسبت به غیر آن خود را نشان داد. و بر حسب آن جهان غیر کلیسایی زیر سطه کفر و شیطان قرارداشت. در قرن نوزده میلادی این معنی بعدی نژادگرایانه یافت و بر اثر اشاعه اندیشه کسانی چون «آرتور دو گوبینو» واژه قوم به نژادهای پستتر از اروپاییان اطلاق شد. در قرن بیستم و در نتیجه رشد دانش اجتماعی و تحول مفاهیم این حوزه، واژه قوم به یکی از واژهای اساسی در علوم اجتماعی تبدیل شد و صاحب نظران این حوزه در صدد تعریف آن برآمدند. مثلا ماکس وبر درباره گروههای قومی معتقد است که این گروههای انسانی دارای باوری ذهنی به اجداد مشترک هستند. • به زعم فردریک بارث نیز «واژه گروه قومی در ادبیات انسان شناسی معمولا به جمعیتی اطلاق می شود که دارای خود مختاری زیادی در باز تولید زیستی خود باشد، ارزش های بنیادی فرهنگی ویژهای داشته باشد و در درون اشکال فرهنگی با وحدت آشکاری گرد هم آمده باشند که آنها را از دیگران تفکیک کند». بنابراین مهمترین خصوصیت یک قوم را میتوان در موارد زیر دانست: نیاکان مشترک واقعی یا باور به نیاکان اسطوره ای، نام مشترک، سرزمین مشترک، زبان مشترک، فضاهای مشترک زیستی، آداب و رسوم مشترک، ارزش های مشترک و احساس تعلق به یک گروه واحد(11)
پاکسازی قومی Ethnic cleansing • این واژه در دهه ۹۰ قرن ۲۰ میلادی و به دنبال نسلکشیهایی که در جریان فروپاشی یوگوسلاوی سابق اتفاق افتاد، وارد ادبیات سیاسی جهان شد. هر چند که برخی معتقدند پاکسازی قومی ریشهای تاریخی دارد. ممکن است حامیان حملات خشن صربها این واژه را ابداع کرده باشند؛ و شاید نیز صربها این واژه را که قبلاً خود برای اشاره به فشار آلبانیاییتبارها به صربهای کوزوو در دهه ۸۰ میلادی استفاده میکردند، احیا کردهاند. پس از حوادث جریان فروپاشی یوگوسلاوی سابق، پاکسازی قومی به یکی از اصطلاحات رایج در میان واژگان مربوط به خشونت علیه گروههای انسانی تبدیل شد. (12)
اقلیت Minority • مشخصه هایی برای اقلیت ذکر می شود و با آن مشخصه ها ، گروهی به عنوان اقلیت نامیده می شوند. این مشخصه ها عبارتند از: ویژگی های قومی، ملی، مذهبی یا زبانی یک گروه که با گروه های داخل در حاکمیت متفاوتند. در حقیقت برای اینکه جمعیتی به عنوان اقلیت شناخته شود، باید این مشخصه ها را داشته باشد: • ۱- از لحاظ تعداد کم باشند، اقلیت ها قاعدتاً باید ار لحاظ تعداد کمتر از سایر اقشار جمعیت که حکومت را در دست دارند، باشند. • ۲- حاکمیت را در دست نداشته باشند، گروه اقلیت، گروهی است که قدرت حکومت را در دست ندارند. اقلیت یعنی گروهی که از لحاظ تعداد کمتر از گروه های دیگر است و حاکمیت را در دست دارد، طبعاً مصداق اقلیتی که باید موردحمیت قرار گیرد محسوب نخواهد شد. • ۳- تفاوت نژادی، ملی، فرهنگی، زبانی و یا تفاوت مذهبی داشته باشند، اقلیتها گروه هایی هستند از لحاظ نژادی، زبانی یا مذهبی با دیگران تفاوت دارند، و البته اقلیت به کسانی گفته می شود که اتباع یک کشور محسوب می شوند، یعنی افرادی از تبعه یک کشور که از لحاظ نژاد، زبان و یا مذهب با دیگران تفاوت دارند، اقلیت محسوب می شوند. بنابرین اقلیت را می توان این گونه تعریف کرد: «گروهی از اتباع یک کشور که از لحاظ ملی، نژادی، زبانی، یا مذهبی از دیگر اقشار مردم متفاوت بوده، ار لحاظ تعداد کمترند و قدرت حکومت را در دست ندارند.» برخی برای تحقیق مفهوم اقلیت برای گروهی از اتباع یک دولت، روحیه همبستگی و تعاون و ریشه دار بودن آنان در کشور محل اقامت، یعنی سابقه طولانی اقامت در کشور را داشتن مثلا صد سال قدمت، شرط تحقق مفهوم اقلیت دانسته اند. (13)
ملت Nation • ملت به گروهی از انسانهای دارای فرهنگ، ریشه نژادی مشترک و زبان واحد اطلاق می گردد که دارای حکومتی واحد هستند یا قصدی برای خلق چنین حکومتی دارند. (14) • ملت عبارت است از اجتماع گروه بزرگ مردمی با منافع و مصالح مشترك .این اجتماع دارای احساس عاطفی برای قربانیان فداكار خویش می باشد و آماده است تا درین راه باز هم قربانی بدهد. هر ملت دارای گذشتۀ می باشد كه با دوران معاصرش توسط واقعیت های ملموس و روشنی همچون اصل رضایت و خواست صریح و مؤكد برای تمدید تشكیل این اجتماع درمی آمیزد. موجودیت یك ملت مربوط به رأی مداوم همگان می باشد، چنانكه هستی و حیات فرد تصدیق و تأیید هموارۀ اوست نسبت به زندگی. ملت ها هرگز جاودانه نیستند، همچنانكه تحت شرایطی به وجود آمده اند ، میتوانند از بین نیز بروند (15)
ملیت Nationality • تعهدی قانونی که مبتنی است بر واقعیت اجتماعی همبستگی، ارتباط اصیل هستی، علائق و احساسات، همراه با وجود حقوق و وظایف متقابل. روال معمول کسب ملیت از طرق تولد است. در واقع امروزه دو اصل «قانون خاک» و «اصل خون» تلفیق میشوند و ملیت را به فرزندان میبخشد (16)
نژاد پرستی Racism • اولین نظریه پرداز نژادپرستی گوبینو بود و در رساله ای در باب نابرابری نژادهای انسانی به آن پرداخت. نژادگرایی نظریهای است که میان نژاد و پدیدههای غیر زیستشناسی مانند دین، آداب، زبان و... رابطه ایجاد کرده برخی نژادها را برتر از دیگر نژادهای بشری میشمارد. در این نظریه برتری نژادی مستقل از شرایط محیطی و اجتماعی رشد افراد عمل کرده و دست تقدیر برخی نژادهای بشر را برتر و برخی دیگر را کهتر گردانیده است. (17) • ریشه های نژادپرستی در عصر جدید به نظریات کنت دوگوبینو نویسنده فرانسوی میرسد که آن را در ۱۸۵۳ منتشر نمود. در قرن بیستم بزرگترین حامی نژادگرایی هاستن استوارت چیمبرلین نویسنده آلمانی انگلیسی تبار بود. • در تاریخ، نژادپرستی، نیروی محرکهای بود برای تجارت برده و روش حکومتی آپارتاید؛ در قرن نوزدهم در آمریکا و در قرن بیستم در آفریقای جنوبی نمونههای آن هستند. (18)
قبیله Tribe • نظامی از سازمان اجتماعی است که چندین گروه مکانی- دهکدهها، دسته ها، و دودمان ها را دربرمی گیرد و معمولا مشتمل بر سرزمین مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک است(19). • انسان شناسان به طور کلی درباره معیارها یه توصیف قبیله توافق دارند: سرزمین مشترک، تبار مشترک، زبان مشترک، فرهنگ مشترک، و نام مشترک- تمام این ها پایه اتحاد و پیوستگی گروه های کوچک تر را تشکیل میدهند.(20)
منابع و ماخذ
(1) رحمانی، مهدی (1390). بحثی پیرامون تفکر آنومیک در فرآیند آسیمیلاسیون، وبگاه شخصی. (2) آقابخشی، علی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، 1379، چاپ اوّل، ص 41. (3) گولد، جولیوس؛ کولب، ویلیام (1376). فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه ازکیا و همکاران، تهران: نشر مازیار.ص 693. (4) بیرو، آلن (1366). فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر ساروخانی، تهران: نشر کیهان. ص 48. (5) حقشناس، علیمحمد و دیگران؛ فرهنگ معاصر هزاره انگلیسی- فارسی، تهران، فرهنگ معاصر، 1385، چاپ ششم، جلد 1، ص284. (6) محسنی، منوچهر؛ مقدمات جامعهشناسی، بیجا، 1366، چاپ دوم، ص250. (7) علی بابایی، یحیی؛ قشربندی اجتماعی، همدان، نور علم، 1387، ص42. (8) حقشناس، علیمحمد و دیگران؛ فرهنگ معاصر هزاره انگلیسی- فارسی، تهران، فرهنگ معاصر، 1385، چاپ ششم، جلد 1، ص656. (9) بیرو، آلن (1366). فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر ساروخانی، تهران: نشر کیهان. (10) مالشویچ، سینیشا (1389). جامعه شناسی قومیت، مترجم: دكتر پرویز دلیرپور، تهران: نشر آمه-سبزان. (11) برتون، رولان(1380)، قومشناسی سیاسی، ترجمه ناصر فکوهی؛ تهران، نشر نی، 233-235. (12) Bloxham, Donald; Moses, A. Drik. «Ethnic Cleansing versus Genocide». The Oxford Handbook of Genocide Studies. New York: Oxford University Press، ۲۰۱۰. ۴۲–۴۵. ISBN 0-19-923211-3. (13) صفری، مسعود (1390). ایران ناقض حقوق بشر نیست، اشتباه نکنید، سایت کمی تا قسمت سیاسی. (14) Erin McKean (editor), Nation", The New Oxford American Dictionary, Second Edn., 2051 pages, May 2005, Oxford University Press. (15) Ernest renan ;Was ist eine Nation?, Rede am 11. März 1882 an der Sorbonne. Mit einem Essay von Walter Euchner, Europische Verlagsanstalt, Hamburg 1996. (16) گولد، جولیوس؛ کولب، ویلیام (1376). فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه ازکیا و همکاران، تهران: نشر مازیار.ص 693. (17) آشوری، داریوش (1393). دانشنامه سیاسی؛ تهران، نشر مروارید. (18) Reilly, Kevin; Kaufman, Stephen; Bodino, Angela (2003). Racism: a global reader. Armonk, N.Y: M.E. Sharpe. pp. 45–52. (19) بیرو، آلن (1366). فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر ساروخانی، تهران: نشر کیهان. (20) گولد، جولیوس؛ کولب، ویلیام (1376). فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه ازکیا و همکاران، تهران: نشر مازیار.ص 693.
با سلام به شما دست اندر كاران وبلاگ انایوردم خطبه سرا نگین تالش
مدتیسب كه به اتفاق دوستان با همفكری افراد 50 سال به بالا در مورد اینكه اولین بار در خطبه سرا چه كسی چه كاری را انجام داده است تحقیق می كنیم كه نتیجه را جهت نشر و اگاهی همولایتی ها به شما تقدیم می كنیم واز اینكه با خبرشدیم می خواهید با ما خدا حافظی كنید سحت مكدر شدیم امیدواریم از خواندن غزل خدا حافظی منصرف شوید وهمواره گرما بخش محافل مشتاق اگاهی ما و سابر خطبه سرائی ها باشید می دانیم حسادت وتنگ نظری همواره عامل ضربه خوردن و عدم توسعه خطبه سرا شده است و برپیكر هر خطبه سرائی اگر زخمی هست فقط و فقط دست یك خطبه سرائی تنگ چشم و تنگ نظر پشت قضیه است و خطبه سرا پیش از همه در تالش مدرسه داشته است یعنی 90 سال پیش!ولی همواره براثر كارشكنی قومی كه شعارش اینبود اگر بچه دهقان به مدرسه برود پس گوسفند های مرا چه كسی به چرا ببرد ؟ مانع از ابادی و توسعه منطقه شده و همواره به صورت ایلی با رشد مردمان زحمتكش مخالفت كردند و امروز نیز وبلاگ شما را كه تنها صدای دموكراتیك و اشنای خطبه سراست و تواناترین وبلاگ تالش است سخت مورد هجمه و لجن پراكنی قرارداده و رشد وبلاگ شما ومشاهده اقبال عمومی این افراد ضعیف النفس و دیكتاتورمنش را دچار الام و تاثرات و تلاطم روحی كرده است ،امیدواریم همچنانكه خود اشاره كرده ئید وانتظاری غیراز این هم از شما نمی رودقنبروار پیام مولی علی را كه همانا حق و حقیقت گوئیست به گوش شب زده گان در خود خفته برسانید و بنده و سایردوستان به نیابت از طرف جامعه انترنتی های خطبه سرا از شما دوستانه تمنا داریم وبلاگ را تعطیل نفرمائیدویا خداقل قول دهید بعد ار مدتی كوتاه دگر بار برگردید كه بقول معروف ،خانه خانه توست !
اما اینك حاصل تحقیق بنده با دوستان :درخطبه سرا چه كسی چه كاری را اولین بار انچام داد؟
اولین فوق لیسانس علوم و صنایع چوب و کاغذمهندس پیمان پورمحمدی فرزند مهدی پورمحمدی
اولین وبلاگ نویس موفق تالش اسفندیار اقاجانی
اولین فردی كه سوار هواپیما شد-مرحوم حاج حسین مهری/اولین كسی كه به امریكا رفت- رامبد مهری/اولین كسی كه به انگلستان رفت – دكتر منوچهر مامقانی/اولین كسی كه به بلژیك رفت –مهندس كریم نجفی/اولین كسی كه بورس تحصیلی گرفت –دكتر منوچهر مامقانی/اولین كسی كه كارمند شد-مرحوم ذوالفقار نوروزی/اولین كسی كه دكتری تخصصی گرفت /دكتر منوچهرمامقانی/اولین معلم –مرحوم ذوالفقارنوروزی/اولین دختری كه به مدرسه رفت- حاجیه خانم كوكب حبیبی(مامقانی)
و پوران فرزانه/شهیدی كه بیشترین مدت جبهه و بیشترین عملیات را داشت-شهید جعفر روستا /اولین خانواده ای كه بیسوادی دران وجودنداشت-خانواده مامقانی/اولین فردی كه به مدرسه نظام رفت-مرحوم سرگرد طوافی/اولین خطبه سرائی كه به درجه سرتیپی رسید مرحوم تیمسارعلی ستاری/اولین مدیركل-دكتر قدرت الله صدرائی/اولین كارمند روزنامه-كامران معافی/اولین دیپلم ادبی-سیاوش پورمهر/اولین دیپلم تجربی-مرحوم علی ستاری/اولین لیسانس ادبیات-سیاوش پورمهر/اولین لیسانس زیست شناسی-میرحسین میرستاری /اولین دیپلم ریاضی-انور میرستاری واقای روائی/اولین لیسانس و دبیرریاضی-انور میرستاری/اولین مدیر دبیرستان – انور معافی/اولین دبیر زبان انگلیسی-اسدالله پورمهر/اولین معلم خانم-والیه ممقانی/اولین كاپیتان تبم فونبال-اسدالله پورمهر/اولین مهندس عمران –بهروز پورمهر/اولین قاضی-حاج اقا طهماسب روستا/اولین رئیس شورای محل اسلامی- مرحوم حاج غلام روستا /اولین دانشجوی پذیرفته پزشكی- سید محمد میرستاری/اولین خانواده كه همه فرزندانش در پزشكی تحصیل می كنند-عاشورعلی یكرنگ/اولین پزشك داروساز –غلامعلی پورمحمدی/اولین پزشك نمونه دكتر پورمحمدی/اولین دكتری علوم سیاسی-دكتر قربانعلی محبوبی/اولین رییس جهاد حاح اقا رضوانی اولین مدیرجهاد سازندگی-مهندس جابرتجارتی/اولین شاعر-زمضان حوش نما(باغرو)/اولین كاپیتان تیم والیبال سیروس مهروی/اولین دانشجوی مامائی-خانم میرستاری/اولین كاپیتان كشتیرانی سید كریم میرستاری/اولین زنبوردارنمونه-مرحوم عبدالله پورمحمدی/اولین كسی كه كشاورزی مكانیزه كرد- مرحوم حاج علام وحاج عشگر نجفی/اولین كیوی كار و فوجی كار –مرحوم ولی الله مهری نژاد/اولین بنا ی صنعتی-مرحوم رضا پایماجان و اقای حسین دلشاد/اولین كسیكه موتور روسی ایچ خرید-مرحوم رضا پایماجان/اولین كسی كه تریلركساورزی به خطبه سرا اورد-میرحسن میر ستاری ومرحوم اكبرخان اقاجانی/اولین تریلرباربری-حاج حسین پرویزی و میرحسن میرستاری/اولین كسی كه اتوبوس خرید-مرحوم نشان فرزانه/اولین فردی كه گواهی نامه پایه یك گرفت-مرحوم ایت اله خوش نما/اولین كامیونت-حكمت تندرو-اولین تریلر-مرجوم مصطفی سوزی-
اولین برنج كوبی –فیروزمعافی/اولین خرمنكوب- میرحسن میرستاری و مرحوم اكبرخان اقاجانی /اولین پیمانكار-مرحوم اكبرنجفی وغلامعلی مهری نژاد/اولین رئیس اموز ش و پرورش- مرحوم سید شهاب ستاری/اولین كدخدا- محروم كاتا سعدالله حبیبی پدر مرحوم عصمت الله حبیبی/اولین رئیس خانه انصاف- مرحوم حاج هیبت الله دریابیگی/اولین فوق لیسانس زبان – رسول دریابیگی/اولین خانواده ای كه همه فرزندانش لیسانس یا بالاتراز لیسانس اند /مرستاری،پورمحمدی،یكرنگ،محبوبی/اولین جراح زنان-خانم دكتر ستاری نژاد/اولین كاندیدای مجلس-سردارابراری/اولین فروشگاه-مرحوم علی گل فرهمند/اولین داروفروش-مرحوم ممقانی/اولین تزریفاتچی-مرحوم دكتر عزت/اولین قابله –مرحوم خانم ننه(روس قیزی)/اولین مربی و داوربسكتبال-كورش اتش افروز/اولین فوق لیسانس ریاضی-سمیه بهدادفر / اولین فوق لیسانس حسابداری فرید میرستاری/ولین شهرداربعد از انقلاب مرحوم اكرامی و.....
ارانجائیكه نگران شدیم وبلاگ را تعطیل كنید لذا در این جا فعلا لیسب را می بندیم تا بعدا/از همه عزیزانیكه در باره ایشان حق مطلب را ادا نكردیم پوزش می خواهیم !
برزو وهمكاران
انایوردم خطبه سرا
برزو جان ازشما و همكارانتان بسیارسپاگزاریم!ولی چون اخر وقت بدست ما رسیده است
فرصت اظهار نظر نداریم وامروز چون می خواهیم خدا حافظی كنیم ولذا از همه عزیزانی كه بقول شما ادای دین نشده ما هم پوزش می طلبیم
اصهفان نصف جها ن خطبه سرا كل جهان
رفیق
شنبه 14 آذر 1394 11:03 ب.ظ
سلام و خسته نباشید لطفا نام مهندس پیمان پورمحمدی فرزند مهدی پورمحمدی اولین فوق لیسانس علوم و صنایع چوب و کاغذ ورودی سال 1380 را اضافه کنید.
پاسخ قارانقوش : سلام برشما وخانواده معزز و معظم پورمحمدی ها كه از خانواده های اصیل و نجیب خطبه سرایند حوشبختانه در خطبه سرا همه در علم و فرهنگ و مدنیت حزو اولین ها یند ازقدیم وندیم گفته اند اصفهان نصف جهان حطبه سرا كل جهان
سپهر صدرایی
چهارشنبه 22 بهمن 1393 12:26 ب.ظ
دورود بر مردانی كه بی ادعا برای این مملكت خدمت كردندد و الا هیچ خبری ازشون نیست پدرم دوستت دارم ( دكتر قدرت الله صدرایی) دوستت دارم
پاسخ قارانقوش : درودیرشما و خاندان بزرگوارتان و پدرنازنینتان كه از سرمایه های بی بدیل خطبه سرایید
ناشناس
شنبه 17 آبان 1393 09:49 ق.ظ
سپاس گذارم از زحمات شما كارتان بسیار جالب بود امیدوارم كه تحقیقات بیشتری داشته باشید التما س د عا
پاسخ قارانقوش : بادرودبرشما بزرگوارنازنین خطبه سرا خارچشم قوم گرایان نژادپرست اعم از پان تورك و پان تالش وپان گیلك و پان پارس بوده ودر مبارزه با نژادپرستی نیز جزو اولین هاست زنده باد خطبه سرا كه سرزمین ازادگانی همچون شماست امیدوارم در جشن یك صدسالگی مدرسه رضوان ریشه كن شدن بیسوادی در خطبه سرا را با حضور صدتن از خطبه سرایی هایكه مدرك دكتری دارند با اعلام اینكه خطبه سرا سرزمینی است كه حتی یك نفرمعتادوبیسوادندارد جشن بگیریم! در حال حاضردر برخی محلات خطبه سرا باسوادی در حدبالای90درصد بوده وحتی یك نفرمعتادهم نداشته ومعتادان خطبه سرا در حدكمتراز یك درصد است و روزگاری اعتیادبه علت استفاده سنتی برخی خانواده ها ازان رواج داشت كه اینك خوشبختانه این خانوده ها نیز ازان نجات یافته ویادرحال پاك شدن است
حاج خلیل
سه شنبه 6 خرداد 1393 06:57 ق.ظ
مواردی به نظرم آمدتذکربدهم که انشاءالله درجهت رفع اشکالات پذیراباشید . 1-بهتربودقبل ازارسال نهایی یکی ازدوستان نویسنده ویرایش مطالب را انجام میدادچون دربعضی جاها اشتباه ثبت وجوددارد . 2-اگرقراراست اسمی نوشته شود بایدکامل نوشته شود مثلاً اسم روایی رانوشته اید البته همان مرحوم اسدالله روایی است 3-بهتربود یادی هم ازاولین شهیدخطبه سرا کاظم پورعظیمی می شد که البته به نظرمی رسد گرایش سیاسی نویسنده مانع ازذکر آن شده است . 4-بهتربودبایک فونت قشنگ تری اقدام به نگارش مطالب می شد امیدوارم جسارت بنده رابه بزرگواری خودتان ببخشید.
پاسخ قارانقوش : با سلام خدمت استادگرانقدر حاج خلیل بزرگوار از محبت شما بسیار سپاسگزاریمو تمام انتقادهای شما وارداست واین نشان از بالندگی ورشد علمی و فرهنگی نگی تالش(خطبه سراست)ولی در حق دوستانوشاید هم خادمان كوچك خویش جفای بزرگی مرتكب شدید و انهم تصور فرمودید گرایش سیاسی نویسنده مانع از نام بردن از شهید بزرگوار و جنت مكانی مثل شهیر پورعظیمی شده است !!!!اگر چنین حماقتی این خادمان شما دارندپس چرا ازشهید برگوار جعقرروستا به عنوان سیدالشهدا نام برده است؟!!!دوست و استاد بزرگوارار كوتاهی را به حساب غفلت ما بگذارید نه حسدو تنگ نظری و خباثت و حصارهای تنگ و پوسیده سیاسی و ایدئولوژیك و ........ما شما را با انكه زیرفشار سخت مدیریت كردن وبلاگ هستیم دوست و راهنمای خود می دانیم !به امید یاری بیشتر ار شما بزرگواران
محبوب
دوشنبه 5 خرداد 1393 10:20 ق.ظ
ازاین که زحمت کشیده اید و این مطالب راجمع آوری نموده اید قابل تقدیروتشکر است یادخاطرات گذشته ام افتادم واحساس غرورکردم ولی کاش عزیزانی که نظرمی دهند بیایند نکات مثبت رادرنظربگیرند وازافتخارات خطبه سرابیشتر بگویند نه اینکه مسائلی رامطرح کنند که به اعتبار منطقه خطبه سرالطمه بزند
پاسخ قارانقوش : ممنونم اجازه برهید شما را اولین خطبه سرائی معرفی نمائیم كه خیلی بزرگوارامه تر از دیگران به موضوع نگاه كردید.افرین برشما كه قطعا شیر پاك خورده اید!
همتا
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 04:45 ب.ظ
اناهید یکرنگ اولین برنامه نویس و فوق لیسانس کامپیوتر فرزند کیومرث دبیر ریاضی
پاسخ قارانقوش : در.ر برشما انشالله در دور بعدی كه اولینها را معرفی خواهیم كرد اسم شما را هم به لیست اضافه خواهیم كرد /سلام ما را به پدر بزرگوارتان برسانید
همتا
شنبه 13 اردیبهشت 1393 10:42 ب.ظ
لطفا اضافه کنید اولین فوق لیسانس کامپیوترهم اناهید یکرنگ هست
پاسخ قارانقوش : بادرود به خانم یكرنك وخانواده محترمش چشم اضافه می نمائیم لطفا اسم پدرتان را ارسال فرمائید
کیان مهری نژاد
پنجشنبه 26 دی 1392 11:52 ب.ظ
خب نیت خوبی پشت این پست است البته کاش قدری بیشتر مطالعه پشتش بود بعضی از اولین ها را قبول ندارم!با احترام به شاعر ذکر شده پس جایگاه 1500 قطعه شعر بنده در 15 جلد کجاست!!! اولین فوق لیسانس روزنامه نگاری از دانشگاههای تهران بنده چه شد! اولین نشریه ی هفتگی بایکوت شده شهرستان تالش به نام "عصر بیان" که چهار سال برایرراه افتادنش منو سر دواندند و زمانی مجوز نشر صادر شد که در ایران نبودم چه شد! من وجمشید الیاسی را بعنوان اولین روسای ادارات پست در تالش و استارا به لیستتان اضاف کنید! کار به این ندارم که نفر دوم شعر دانش اموزی سراسری کشور شده ام ولی در گیلان که رتبه ی نخست را داشتم با انصاف! در ضمن دکتر صدرایی مدیرکل سپاه دانش کشور بودند اولین لیسانس جغرافیا هم مرحوم جلیل مهری نژاد اولین لیسانس اقتصاد هم مرحوم ولی اله مهری نژاد از دانشگاه تهران اگر خواستین چند تای دیگر هم تقدیمتان خواهم کرد!
پاسخ قارانقوش : سلام برهمولایتی بزركواروخانواده شریف مهری نژاد ! دوست گرامی ما كه از همه عزیزان عذر خواهی كردیم جون وقت بررسی نداشتیم و نتوانستیم بررسی نماییم ًقطعا خطبه سرا سرزمین فرزانكان است و ما انشالله در دوره جدید تا حد وسع از شرمندگی ان بزرگواران درخواهیم أمد دوست فرزانه ما از اینكه برزوی عزیز كاربزرگی را شروع كرده است قابل ستایش است ما منتظر نظرات أرزشمند شماییم ًارادت ما را علی رغم تمام كوتاهیای ما به پذیرید
عظیم تربه یکی از مکانهایی هست که در مسیر جاده ییلاقی خطبه سرا در روستای اشیک آغاسی قرار دارد و با جاده اصلی حدود 3 کیلومتر فاصله دارد .
این زیارتگاه و نشانگاه از زمانهای دور مورد احترام مردم بوده و احتمالا این مکان ازمکانهایی بوده که حتی پیش از آمدن اسلام هم مکانی مقدس بوده ومردم به آن توسل می جستند.این مکان دارای سنگهای بزرگی می باشد و چشمه ای دارد ودر حاشیه رودخانه خطبه سرا قرار دارد . علت نام گذاری عظیم تربه به این مکان احتمال زیاد به این علت بوده که زمانی شخصی بنام عظیم از خادمین این زیارتگاه بوده ودر سفرنامه ملگونف که در سال (1237-1238 ه.شمسی)از این زیارتگاه بنام عظیم تربه نام برده است .(155 سال پیش از سال 1393).
در کتاب گریگوری والریانویچ ملگونف در مورد جغرافیا و جغرافیای تاریخی سرزمینهای جنوبی دریای خزر همراه با ذکر بناها و آثارتاریخی و سلسله های محلی و موضوعات دیگر می باشد. در مورد خطبه سرا و این زیارتگاه آمده :خطیب سرا،(که در دامنه کوه افتاده با رودی به همین نام ).امامزاده ای دارد میر عظیم نام. عده ای از اهالی ساکن حومه این زیارتگاه عقیده دارند نام اصلی این زیارتگاه "مرید تربه " می باشد و زمینهای اطراف این بقعه هم قبرستانی بوده و هم اکنون زمین های اطراف این بقعه فروخته شده ودر آن بناهای مسکونی احداث گردیده است .
هم اکنون آقای .........خدام این بقعه می باشد.
توضییحات بیشتر:
بنا به گفته عده ای از اهالی، زمینهای اطراف بقعه که در ظلع غربی بقعه قرار گرفته قبوری بوده ولی هم اکنون آثاری از آن مشهود نیست و این زمینها تبدیل به مناطق مسکونی شده است و اخیرا در میان عده ای نقل میشود که مقبره پسر عموی سید محمود دینوری بنام سید جلال دینوری هم در این مکان قرار دارد ....البته نظر اخیر با توجه به نبود مقبره مشخصی واقعیت نمی تواند داشته باشد . در ضمن در بین عده ای از اهالی بابت نام این تربه به عظیم را مربوط به شخصی می دانند که چندین دهه قبل فوت کرده نمی تواند درست باشد چون در سفرنامه ملگونف که 155 سال قبل نوشته شده و نام این تربه را عظیم تربه نوشته
تُرْبَة : ج تُرَب : بمعناى ( التُّراب ) است ، قبر ؛- « تُربةُ الإنْسان » خاك قبر یا باقیمانده انسان . نوشته شده در جمعه 1393/06/21ساعت 0 نویسنده اسفندیار آقاجانی
تشابهات زیاد فرهنگی و تاریخی بین تالش شمالی و ایران وجود دارد
به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه نشست بررسی جایگاه تالش شمالی در قفقاز، دکتر علیرضا بیگدلی سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در باکو به بیان دیدگاههای خود پیرامون قوم تالش و وضعیت فعلی آن پرداخت.
بیگدلی گفت: با جدایی تالش شمالی از ایران در سال 1828 میلادی، حدود 50 هزار ایرانی تالشی از وطنشان جدا شدند.
وی افزود: آمار ارائه شده بعدی از طرف دولت شوروی در فواصل متعدد حاکی از کاهش تعداد تالشان شمالی را دارد حتی تا جایی که تا سال 1955 میلادی از طرف شوروی اعلام شد که در تالش شمالی حتی یک نفر تالشی هم زندگی نمی کند.
سفیر سابق جمهوری اسلامی در جمهوری آذربایجان اظهار داشت: با افشای حدود 50 صفحه از اسناد دوران شوروی معلوم شد که تعداد تالشان در دوران شوروی حدود 33 هزار خانوار و با جمعیتی بیش از 177 هزار نفر جمعیت بود.
عدم انتشار این آمار در دوران شوروی نشان از حساسیت ویژه کمونیست ها روی تالشان شمالی دارد.
سخنران بعدی این همایش دکتر محرم رضایتی پژوهشگر قفقاز بود.
وی با بررسی منابع روسی در مورد تالشان شمالی به بیان دیدگاههای خود پیرامون سوابق تاریخی و فرهنگی این قوم پرداخت.
رضایتی به بررسی آثار ریس پاول، اندیشمند روسی پرداخت و به نقل از وی در مورد زندگی تالش ها گفت: بیش از 500 واژه اصیل تالشی در زبان شناسی این قوم وجود دارد.
وی افزود: به رغم گذشت 150 سال از تالیف این اثر هنوز نکات قابل تاملی در بررسی های پاول وجود دارد.
دکتر حسین احمدی دبیر این همایش نیز در سخنانی به فرآیند شکل گیری تالش شمالی اشاره کرد و گفت: با مرگ نادرشاه افشار مقدمات جدایی تالش شمالی از ایران فراهم شد و در دوران عهدنامه های ترکمانچای و گلستان عملا تالش شمالی تسلیم روسها شد.
وی افزود: آقا محمدخان قاجار در سال 1209 قمری با تصرف لنکران، یاغیان تالش شمالی را فراری داد اما روسها به کمک آنها شتافتند و لذا سپاهیان قاجار نتوانستند جزیره کوچک ساری را تصرف کنند.
سخنران بعدی همایش بررسی تالش شمالی در قفقاز دکتر حسن افراخته بود.
وی با بیان اینکه تالش شمالی از سال 1813 میلادی با یک تقسیم بندی سیاسی و تحمیلی از ایران جدا شد آن را جزئی از هویت، تاریخ و فرهنگ ایرانی توصیف کرد.
وی در ادامه سخنان خوش به وضعیت فعلی منطقه تالش در جمهوری آذربایجان اشاره کرد و گفت: تالش با وجود فراز و نشیب های سیاسی و ظلم هایی که به آن شده تا حد بسیاری موقعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود را حفظ کرده است.
در ادامه عبدالکریم آقاجانی تالش به بررسی پیشینه تاریخی قوم تالش پرداخت.
وی در قسمتی از سخنانش گفت: نام این خانواده و دودمان در تاریخ به صورت های آل مهران، مهرانیان و مهرانی درج شده است و در اواخر دوره ساسانیان این قوم از جایگاه ویژه ای برخوردار شد.
در پایان این همایش، مسئولان همایش ضمن جمع بندی سخنان کارشناسان اظهار داشتند : تشابهات زیاد تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی بین تالش و ایران یک واقعیت است و باید نقاط ابهام را در این مورد روشن کرد.
دکتر رهنمایی یکی از این سخنرانان در جمع بندی نهایی اظهار داشت: تالش ها یک واقعیت فرهنگی - سیاسی هستند که واجد شرایط لازم برای شناخته شدن به صورت یک قوم جداگانه را دارند.
وغوز میباشند که هنوز در قرنهای ششم و هفتم در روند شکل گیری ملت آذربایجان نقش داشته اند. قرا یوسف بعنوان سرکرده اتحاد طوایف آذربایجانی در سال ١٤٠٨ موفق میشود تا ارتش تیموریان را شکست داده از آذربایجان بیرون براند. سپس قرا یوسف برسر حاکمیت مطلقه بر آذربایجان وارد جنگ با سلطان احمد جلایری میشود. قرا یوسف در ماه اوت سال ١٤١٠ در نبردی در نزدیکی تبریز بر سلطان احمد چیره میشود و وی را اعدام میکند. بدین ترتیب دولت آذربایجانی جدیدی یعنی دولت قراقویونلو (١٤٦٧-١٤١٠) در سرزمینهای آذربایجان واقع در جنوب رود کور پا به عرصه وجود مینهد. شهر تبریز پایتخت دولت قراقویونلو بوده است. در ادوار مختلف تاریخ علاوه بر مناطق جنوبی آذربایجان، بخشهایی از گرجستان، ارمنستان، کردستان، عراق و غرب ایران نیز جزو دولت قراقویونلو بوده است. دولت قراقویونلوی آذربایجان در اواخر سال ١٤٦٧ سقوط کرده و نهاد سیاسی آذربایجانی جدیدی یعنی دولت آق قویونلو به رهبری اوزون حسن جایگزین آن شده است.
“دولتهای تاریخی آذربایجان”، باکو، سال ٢٠١٢، ص ١١٢
دولت آق قویونلو
طوایف آق قویونلو در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم در منطقه ای در حد فاصل رشته کوههای قفقاز و رودخانه ارس سکونت داشته اند. بخشی از این طوایف در دوره های بعدی در شرق آسیای صغیر (آناتولی شرقی)، دیاربکیر و عراق نیز اسکان یافته اند. با روی کار آمد اوزون حسن در سال ١٤٥٣ که یک سرکرده دلیر و سیاستمدار دوراندیشی بوده، اتحاد طوایف آق قویونلو با مرکزیت در دیاربکیر قدرت بیشتری پیدا کرد. موجودیت دولت قراقویونلو در سال ١٤٦٨ بدست اوزون حسن پایان یافت. وی در سال ١٤٦٨ کلیه سرزمینهای تحت حاکمیت دولت قرا قویونلو را به تصرف خود در آورده پایتخت را از دیاربکیر به تبریز منتقل نمود. اوزون حسن در سایه پیروزیهای درخشانی که در کوتاه مدت بدست آورده بود، علاوه بر سرزمینهای آذربایجان در جنوب رودخانه کور ودیاربکیر توانست آذربایجان غربی، کردستان، بخشهایی از گرجستان و از جمله تفلیس، بخش اعظم ایران و عراق را نیز جزو دولت آق قویونلو (١٥٠١-١٤٦٨) قرار دهد. اوزون حسن امپراطوری بزرگی از خراسان تا خان نشینی قرامان در سواحل دریای مدیترانه ایجاد نموده بود. در سالهای حاکمیت اوزون حسن دولت آق قویونلو به یکی از پرقدرت ترین دولتهای خاور میانه و نزدیک تبدیل شد. در نتیجه کشمکسهای داخلی بعد از مرگ اوزون حسن دولت آق قویونلو به تدریج رو به زوال گذاشت. در سال ١٤٩٩ دولت آق قویونلو به دو قسمت تقسیم شده بود و در سال ١٥٠١ جای خود در صحنه سیاسی را به دولت قزلباشان صفوی داد که مؤسس آن اسماعیل از نوادگان اوزون حسن بوده است.
آق قویونلوها و قراقویونلوها از سلسلههای حاکم بر آذربایجان بودند که تبریز را به عنوان پایتخت برگزیدند و بر رونق اقتصادی و فرهنگی و اقلیمی آن افزودند. از اواخر دوره سلطنت ایلخانیان در ایران قبایلی از ترکمانان در طی لشکرکشیهای مغول از حدود خوارزم و اطراف آرال و شرق بحر خزر به آسیای غربی آمده و در شمال غربی ایران ساکن شدند آنان به تدریج قدرت یافته و از فرصتی که بعد از مرگ ابو سعید بهادر خان پیش آمد استفاده نموده و به دست اندازی به اطراف و تصرف شهرها پرداختند.
پس از مرگ تیمور دو طایفه ترکمانان با هم رقابت داشتند امارتهایی در آذربایجان و دیار بکر عراق بنیان نهادند یکی از آن دو قراقویونلو و دیگری آق قویونلوها خوانده میشدند.
نخست قراقویونلوها به ریاست قرا محمد روی کار آمدند و پس از قرا یوسف در سال ۸۱۲-۸۱۳ ق. یوغ تسلط تیمور شکست خورد، فرزند قرا یوسف با شاهرخ جنگید و پس از مرگ او بردارش جهانشاه در سال ۸۴۰-۸۴۱ بر اریکه سلطنت در تبریز نشست. دراین سال رئیس طایفه رقیب قراقویونلوها به نام اوزون حسن که در دیار بکر استقرار یافته بودلشکر جهانشاه را در نبردی که خود در ان کشته شد شکست دادو بدین ترتیب آق قویونلوها برایران تسلط یافتند و سلسلهای اوزون حسن بنیان نهاد شد وهم اکنون در گوشه و کنار آذربایجان به ویژه تبریزآثار اوزون حسن به چشم میخورد که مسجد و امارت اوزون حسن در میدان صاحب الامر تبریز هزاران گردشگر داخلی و خارجی و همچنین پژوهشگران تاریخ ایران زمین را به سوی خود میکشاند.
دکتر محمد رضا پاشایی فخراستاد تاریخ و ادبیات در این زمینه گفت: در مورد ریشه و تبار آق قویونلوها احتمال میرود که آققویونلو تیرهای از ایل بایندر بوده باشد.
وی افزود: به هر حال نام ایل بایندر در سده چهاردهم میلادی در آسیای صغیر سر زبانها افتاده است و این فرضیه وجود دارد که بایندریها در فتح آسیای صغیر به دست سلجوقیان شرکت داشتهاند.
پاشایی گفت: ایل بایندر پس از سقوط آققویونلوها در تریپولی، حلب و نیز در جنوب سیواس اسکان گزیدند.
تغییر سیاست حکومتی آق قویونلوها از سال ۸۷۸ ق.
اسماعیل حسن زاده نویسنده کتاب حکومت ترکمانان آق قویونلوها و قرا قویونلوها در ایران گفت: اوزون حسن در عین حال که ویژگیهای برجسته نظامی داشت، مهارت فوق العادهای در امور اداری و حکومتی از خود نشان داد و برای جلوگیری از اجحاف ماموران مالیاتی به مردم روستایی و کشاورزان، با کمک دیوانیان دست به اصلاحاتی در زمینه امور مالی و ارضی زد که بعدها در کشورداری مورد وثوق حاکمان ایران زمین قرار گرفت.
وی گفت: قلمرویی که اوزون حسن میراث دار آن بود و تا سال ۸۷۸ ق. به طور مداوم در جنگ بود به آرامش و اصلاحات جدی نیاز داشت و از این رو وی با کمک دیوانیان مجموعه قوانینی به نام قانون حسن پادشاه را تنظیم کرد.
حسن زاده گفت: قوانین حسن پادشاه تا پایان سلطنت شاه طهماسب اول صفوی در بخشهایی از ایران یعنی عراق عجم، فارس، و آذربایجان رایج بوده است.
وی گفت: میزان مالیات محصولات کشاورزی مکان به مکان و زمان به زمان فرق میکرده است و در زمان اوزون حسن در اکثر مناطق مالیات خمس از محصولات کشاورزی رایج بود.
حسن زاده افزود: قانوننامه حسن پادشاه در زمان اوزون حسن تدوین شد و هدف از آن نظاممند ساختن مالیاتها بود لاجرم با توجه به ستمی که بر روستاییان روا میشد، دور از ذهن بود که تنظیمات اوزون حسن مورد پذیرش عموم قرار گیرد و حدود یکصدسال بعد در اکثر مناطق گرفتن خمس و یا اندکی کمتر از آن همچنان برقرار بود.
وی گفت: در این دوره به تدریج اهمیت ایران در تجارت جهانی بر اثر باز شدن راه دریایی هند از طریق دماغه جنوبی آفریقا و درگیریهای مداوم نظامی بین تیموریان و دولتهای ترکمانان در غرب کمرنگ شد، چرا که اوضاع متغیر داخلی این دولتها موانعی بر سر راه مفاهیم اقتصاد، سیاسی و ملاحظات تجاری ماورای منطقهای ایجاد کرده بود.
حسن زاده افزود: شناخت ما از نظام پول رایج دولت آققویونلو دست کم در مناطق شرق آناتولی، از گزارشهایی است که در زمان سلطان سلیم اول عثمانی در این مناطق ضبط شده است.
وی گفت: یک آقچه عثمانی در زمان آققویونلوها معادل با سه قراجه آقچه بود که به درهم نیز شهرت داشت و یک تنکه مساوی با دو آقچه عثمانی و یک شاهروقی (تحریف شده شاهرخی) معادل شش آقچه عثمانی بود.
حسن زاده افزود: همچنین نوعی سکه نقرهای رواج داشت که وزن معیار آن ۴.۶ گرم (یا ۵.۲ گرم) بود و این سکه نیز تنکه نامیده میشد و سکههایی با وزن نصف، یک چهارم و یک هشتم سکه مذکور نیز موجود بود در زمان آققویونلوها در کنار چند سکه رایج تنکه، دینار به خصوص دینار تبریزی در جریان بوده است و آق قویونلوها سکه طلایی به وزن یک مثقال شرعی یعنی حدود ۳.۴ گرم ضرب میکردند که به احتمال معادل با اشرفی مصری بوده است که هم اکنون نمونههایی از این سکهها در موزه آذربایجان در تبریز نگهداری میشود.
سکههای آق قویلونها از جنس نقره، برنز بود
عباس خاکسار کارشناس موزه در تبریز نیز گفت: سکههای آق قویلونها از جنس نقره، برنز بود که مسکوکات این سلسله را میتوان از لحاظ ضرب به ۲ گروه تقسیم کرد:۱. سکههای دارای سور شارژ ۲. سکههای مرسوم و عادی.
وی گفت: در بعضی موارد به دلیل مسایل مختلفی از قبیل: مسایل سیاسی، اقتصادی درگیر بودن در جنگ، حاکم سکه جدید ضرب نمیکرد بلکه بر روی سکههای دوره قبل نوشته یا علامت خاصی را ضرب میزد که سکههای این چنین را سکههای انگ جدید سور شارژ مینامیدند و در تعداد بسیاری از سکههای تیموری و حتی سکههای آق قویونلو نام فرمانروایان این سلسله به صورت سورشارژ دیده میشود.
خاکسار گفت: اثر ضرب مجدد بر سکههای تیموری بیشتر بر سکههای شاهرخ و ابوسعید میباشد، و همچنین در سکههای دوره آق قویونلو بر روی سکههای اوزون حسن و یعقوب بیشتر است و احتمالاً فرمانروایان آق قویونلو به علت جنگهای مداوم با همسایگان و گاهی جنگهای خانوادگی، برای تسریع در امر جریان پول و پرداخت حقوق سربازان، به این عمل اقدام نموده اند.
وی افزود: در جنگ اوزون حسن با ابوسعید تیموری مقادیر قابل ملاحظهای از سکههای تیموری، مخصوصاً سکههای ابوسعید به دست اوزون حسن افتاد که بر روی این سکهها ضرب مجدد صورت گرفت.
خاکسار گفت: بر روی این سکهها، در متن نام فرمانروا یا القابی مانند السلطان العادل، السلطان الغازی، السلطان الاعظم و ابوالمظفر، ابوالنصر، ابوالفتح، ابوالغازی و نام شهری که سکه در آن ضرب شده و تاریخ ضرب سکه به صورت عدد نوشته شده است و در پشت سکه، در متن لااله الا الله/ محمد رسول الله نوشته شده است.
وی افزود: همچنین بر بعضی از سکههای اوزون حسن شعار لااله الا الله، محمد رسول الله، علی، ولی الله نقش گردیده است و در اغلب سکهها طرحهای هندسی و بر بعضی علایم نمادین دیده میشود.
گنبد آق قویونلوها از قدیمیترین آثار تاریخی تبریز یک باستان شناس در این زمینه گفت: پس از اضمحلال قرا قویونلوها و فتح ایران، نه تنها تختگاه آققویونلوها به شرق (تبریز) منتقل شد، بلکه فرهنگ ایرانی بر شیوه حکومت و فرهنگ آنها تاثیرات بسزایی گذاشت و در دوره اوزون حسن ریاست دیوان (وزیر)، مستوفی الممالک، محرر و میرآخور سلطنتی توسط متصدیان ایرانی اداره میشد.
رامین شعبانی گفت:تبریز در فاصله بین سلطنت جهانشاه قراقویونلو و سلطنت اوزون حسن و پسر او یعقوب آققویونلو از مراکز عمده هنر کتابآرایی و معماری بود.
وی افزود:یکی از قدیمیترین آثار تاریخی تبریزکه در دوره ایلخانی مورد توجه بوده و محراب رفیع باقیمانده یادگار آن دوره است. در دوره حکومت آق قویونلو گنبدی بزرگ آراسته به انواع کاشیکاری معرق بوسیله سلجوق شاه بیگم زن اوزن حسن بر فراز آن احداث شد.
شعبانی افزود:این بنا در زلزله سال ۱۱۹۳ هجری قمری صدمه کلی دید لیکن در دوره حسینقلی خان دینبلی حاکم وقت تبریز بازسازی گردید و در جنب این مسجد، مساجد خاله اوغلی و حجت الاسلام قرار دارند که مورد توجه گردشگران داخلی و خارجی در تبریز هستند و مهمترین ویژگی مسجد جامع تبریزکه در جوار آن قرار دارد این است که زمان تاسیس اولیه آنها هنوز مشخص نیست و در همین مسجد بود که ۵ قرن پیش مذهب شیعه اثنی عشری در ایران به عنوان مذهب رسمی برگزیده شد و کتیبه تاریخی اعلام رسمی مذهب شیعه در ایران هنوز در وسط مسجد جامع تبریز چشم گردشگران و پژوهشگران را به خود جلب میکند.
وی افزود:زلزلههای ویرانگر تبریز باعث شده بسیاری از آثار تاریخی این شهر زیر خروارها خاک مدفون شود.
شعبانی درباره میدان حسن پادشاه تبریزیا اوزون حسن سلسله آق قویونلو و نقش جهان اصفهان میگوید: میدان و مجموعه ساخته
شده در تبریز چندین برابر بزرگتر از میدان نقش جهان اصفهان بوده است و تاکنون بخش اصلی مسجد حسن پادشاه مربوط به دوره آق قویونلوها و قسمتی از ستونهای سنگی سر در مجموعه از زیر خاک بیرون آورده شده است.
وی گفت: از میدان بزرگ تبریز، هم اکنون محوطهای کوچک با دوبنای تاریخی مسجد صاحب الامر و مدرسه اکبریه متعلق به دوران قاجار باقی مانده است و طبق اسناد تاریخی، این مجموعه در دوره ایلخانی با عنوان باغ «صاحب آباد» در دوره آق قویونلو میدان «حسن پادشاه» و در دورههای معاصرنیز میدان «صاحب الامر» نامیده شده است و ساخت این مجموعه از سال ۸۸۲ هجری قمری ۱۲ سال بعد از احداث مسجد کبود آغاز شده و این کاوش از آن جهت اهمیت دارد که سلسله آق قویونلوها به دلیل نبود اثر و بنای خاصی گمشدهترین برهه تاریخی ایران است.
جواد مشکورنویسنده کتاب مشهور تاریخ تبریز نیز معتقد است: در دوره آق قویونلوها فرمانروایان متعددی روی کار آمدند که از ان جمله میتوان به قره عثمان، علی بیگ، حمزه بیگ، جهانگیر، اوزون حسن، سلطان خلیل، یعقوب بیگ، بایسنقر، رستم بیگ، احمد بیگ، الوند بیگ، سلطان مراد اشاره کرد.
بر اساس تحقیقات وی در دوره آق قویونلوها وقره قویونلوها هم ادبیات ترکی با فراز و نشیبهایی همراه بود و جنگهای خونین این دو طایفه ترک با همدیگر و با دشمنان خارجی خود باعث کاهش آثار ادبی در آذربایجان و آناتولی می شد و مهمترین شاعر این دوره جهانشاه قره قویونلو می باشد که اشعارش در ستایش خدا و پیغمبر (ص) و نیز دل بستن به امور معنوی و دل کندن از امور دنیویست و اوزون حسن پاشا فرمانروای آق قویونلوها هم در این دوره دستور ترجمه قران کریم به زبان ترکی را داده است هم اکنون نمونههایی از آن در موزه قرآنی صاحب الامر تبریز دیده میشود.
بر اساس اسناد تاریخی دو اتحادیه قراقویونلوها و آق قویونلوها به دلیل یک سلسله مشترکات قومی، اقتصادی و اقلیمی در فرازو فرودهای تحولات سیاسی و اجتماعی ایران سر نوشت مشابهی پیدا کردند.
با بررسی روند پیدایش، قدرت گیری و زوال آنها، به همبسته بودن سرنوشت سیاسی آنها بهتر میتوان آگاهی یافت، به عبارت دیگر آغاز دوره قدرت گیری، با شروع دوره فترت دیگری قرین بوده است.
هر دو از امارت محلی در آناتولی شرقی به پادشاهی بزرگی نایل شدند. ساختار سیاسی، حکومتی، اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی هر دو اتحادیه مشابهت عجیبی به هم داشت.
تاریخ مازندران باستان؛ نوشته ی طیار یزدان پناه لموکی؛ نشر چشمه؛ تهران 1382 اگرچه «...مازندران باستان در کنار تمدن های درخشان زمان خود قرار نداشت... این نکته بیانگر عدم وجود تمدن قابل توجه در آن نیست.»
طیار یزدان پناه لموکی، نویسنده ی کتاب «تاریخ مازندران باستان» برای اولین بار با استفاده از گزارش های باستان شناختی، نوشته های تاریخ نگاران باستان، متون مقدس، آثار شرق شناسان و دانشمندان ایرانی به تدوین تاریخ این بخش از فلات ایران پرداخته است. وی این تاریخ را از پیش از ورود آریاییان آغاز کرده و تا زمان امپراتوری هخامنشیان و تاثیر آن بر مازندران را بررسی کرده است. وی همچنین به بررسی عناصر فرهنگی چون زبان، موسیقی و کیش این مردم در این بازه ی زمانی پرداخته است.
فهرست مازندران باستان از آغاز تا آستانه ی ورود آریاییان مازندران باستان در دوره ی پایانی هزاره ی سوم کاسی ها و مازندران سومر و مازندران فرهنگ اعتقادی مازندران باستان درباره ی قوم ماز و مازندران؛ تاریخ و آیین نگاهی به جغرافیای تاریخی مازندران باستان تاریخ موسیقی مازندران درباره ی زبان مازندران مازندران از هزاره ی دوم تا اوایل هزاره ی اول پ.م. مازندران در اواخر نیمه ی اول هزاره ی اول مازندران از آغاز هزاره ی اول تا فروپاشی مادها مازندران و امپراتوری هخامنشیان تاثیر جنبش بردیا (گئوماتا) در پارت و مازندران
بنا به ادعای كسروی و همفكران وی چون محمدعلی فروغی, اقبال آشتیانی, عبدالعلی كارنگ, جمالالدین و دیگران اگر گفته میشود كه بیشتر روستاهای باصطلاح آذری زبان بر اثر زور و اجبار و تحمیل از بین رفتهاند و فقط چند روستای غیرترك در آذربایجان باقی مانده است, اولاً باید دلیل و برهان مستند و قانعكنندهای ارائه شود كه این چهار روستای غیر ترك اطراف مرند در عین حالی كه در میان هزاران روستای ترك در محاصره بودهاند چطور و با چه ابزاری از خود محافظت و دفاع كرده و مثل بقیه روستاهای غیرترك از بین نرفتهاند؟ !
اگر بقیه آبادیهای غیر ترك آذربایجان به زور و اجبار و تحمیل و یا به هر طریق غیر طبیعی دیگر از بین رفتهاند منطق حكم میكند كه این چند تا روستا هم باید از بین میرفتند, چه, وجود و ادامه حیات چند روستای غیر ترك در میان هزاران روستای ترك بدون داشتن ابزار مقاومت قابل قبول, مثلاً هنگام تهاجمات تركها, آنهم در طول چندین قرن, غیر منطقی و غیر عقلانی به نظر میرسد, مگر اینكه قبول كنیم ساكنین این روستاها در دورههایی از تاریخ, و همانطوری كه اشاره شد مثلاً در زمان انوشیروان ساسانی و یا در زمان دیگر حاكمان ایران از مكانهای اصلی خودشان از مناطق مركزی و جنوبی و پهلوی زبان ایران برای حفظ منافع استراتژیك شاهان و به عنوان «چشم و گوش» پادشاهان پارس به این مناطق و مناطقی در آذربایجان شمالی و گرجستان كوچانده شده باشند[۱] و در طول قرون متمادی هم در كنار روستاهای ترك و بومی آذربایجان با حفظ زبان و لهجة محلی خود به زندگی مسالمتآمیز ادامه دادهاند و هیچ تحمیل و اجباری همجهت تغییر زبان و لهجة آنها در كار نبوده است. البتة وجود بعضی از روستاهای تات و تالش زبان در پارهای از مناطق آذربایجان چون خلخال و اردبیل و قزوین, به علت همجوار بودن این شهرها با استانها و مناطقی است كه ساكنین بومی تات و تالش دارند.
جالب است كه كسروی برای رسیدن به اهداف خود و یا رساندن ناسیونالیستهای افراطی به اهدافشان, به تحریف ناشیانه تاریخ متوسل میشود. وی برای سرعت بخشیدن به تئوری مورد ادعای خود, یعنی اینكه زبان تركی تنها در مدت ۷۰ سال زبان آذری از نوع فارسی ! را در آذربایجان از میان برده است در كتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان » مینویسد:
«پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست زیرا چون ابوسعید در سال ۷۳۵ در گذشت و او را جانشینی نبود میان سران مغول كشاكش افتاد كه هر یكی پسری را بپادشاهی بر داشتند و با هم به جنگ و كشاكش برخاستند و هنوز یكسال از مرگ ابوسعید نمیگذشت كه سه پادشاهی بنیان یافت و برافتاد و تا سالیانی این كشاكش و لشكركشی پیش میرفت و ایرانیان [پارسیان] كه این زمان بسیار خوار و زبون میبودند زیر پا لگد مال میشدند. . . . پس از این گزندها نوبت تیمور و لشكركشیهای او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیكن چون دورة او به سر رسید آذربایجان بار دیگر میدان كشاكش گردید. زیرا چنانكه در تاریخهاست نخست خاندان قره قویونلو با دستههای بس انبوهی از تركان به آنجا در آمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ میبودند و پس از آن نوبت آق قویونلویان رسید كه همچنان با ایلهای انبوهی باینجا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و كشاكش میبودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال ۹۰۶ كه هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید میگذشت آذربایجان همیشه میدان لشكركشیها و جنگها میبود و به گمان من باید انگیزه بر افتادن زبان آذری را در شهرهای آذربایجان و رواج تركی را در آنها این پیش آمدهای هفتاد ساله دانست. زیرا در این زمان است كه از یك سو بومیان لگد مال و نابود شدهاند و از یك سو تركان به انبوهی بسیار رو باینجا آوردهاند و بر شمارة ایشان بسیار افزوده.» [۲]
كسروی و كسرویستهای بعدی بارها به این هفتاد سال تأكید كرده و از بین رفتن زبان باصطلاح آذری را در طول این هفتاد سال دانستهاند؛[۳] و این, تحریف آشكار و ناشیانه تاریخ است كه كسروی دست به آن یازیده و به خیال خود تركی شدن زبان مردم آذربایجان را در كوتاه مدت میسر ساخته است ! در حالیكه با اندك دقتی كه به فاصله مرگ سلطان ابوسعید آخرین پادشاه مقتدر مغول در سال ۷۳۵ هـ . ق و برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال ۹۰۶ هـ . ق شود معلوم میگردد كه فاصله زمانی بین مرگ سلطان مغول و شروع حاكمیت اولین پادشاه صفوی, یعنی شاه اسماعیل, صد و هفتاد و یك سال است نه هفتاد سال !
دلایل كسروی برای تبدیل شدن یك زبان به زبان دیگر در مدت ۷۰ سال آنهم در آن دوران, آنچنان كودكانه و غیر علمی است كه هیچ عقل سلیمی نمیتواند آنرا بپذیرد !
اولاً سالهایی را كه كسروی ادعا میكند آذربایجان میدان لشكركشیها و جنگها بوده است بزرگنمایی بیش نیست؛ چه در این دوره هم مثل هر دورانی دیگر و مثل بقیه جاهای ایران درگیریهایی بین حاكمان محلی رخ میداده كه افتادن این اتفاقات طبیعی بود, ثانیاً در این جنگ و لشكركشیها چه علت و عاملی باعث «لگدمال شدن» باصطلاح بومیان آذری میشد؟!
مگر در جنگ و لشكركشی و كشت و كشتار, بومی و غیربومی را از هم جدا میكنند؟ اگر قتل و غارتی صورت میگیرد این ظلم بر همة ساكنین منطقه میرود چه بومی باشد, چه غیربومی !
ثالثاً در این جنگها بیشتر تركان كشته میشدند و از بین میرفتند, چون حاكمان درگیر در این جنگها از هر دو طرف, از طایفههای ترك بودند, مثل جنگ بین قوتولموش و آلپ ارسلان كه در این جنگ آلپ ارسلان شمار زیادی از هم زبانان خود را كه از قوتولموش حمایت میكردند به قتل رساند؛[۴] همچنین در جنگ بین آغ قویونلوها و قره قویونلوها تركیب لشكریان درگیر جنگ, از فرماندهان ردة بالا گرفته تا سربازان جنگجو هم همه از تركان بودهاند, چون «پارسیان و تاجیكان را به سربازی قبول نمیكردند».[۵] در جنگها هم اصولاً سربازان و مبارزان درگیر در جنگ, بیشتر كشته میشوند تا ساكنین شهرها, بخصوص روستاهای دور افتاده !
رابعاً در این كشت و كشتار و جنگ چه عاملی باعث میشد كه زبان تغییر كند؟ ! فاتحین جنگ اصولاً بعد از پیروزی به غنائم مادی فكر میكنند نه به زبان و لهجة مغلوبین !
با همة این احوال, هشتاد سالی كه از اجرای برنامة نژادپرستانه رضاخان برای نابودی زبان تركی در ایران میگذرد و در طول این مدت از اجباری كردن خواندن و نوشتن به فارسی, قدغن كردن صحبت به تركی در مدارس آذربایجان, تحقیر و توهین تركها از طُرق مختلف گرفته تا بكارگیری ابزارهای بسیار مدرن رسانهای معاصر برای نابودی زبان و فرهنگ تركی مردم آذربایجان بهره گرفته شده است ولی تاكنون زبان هیچ شهر و روستایی در آذربایجان تغییر پیدا نكرده و فارسی نشده است, حال در آن دورانی كه مردمان یك روستا سال به سال افراد آبادی همسایه خود را نمیدیدند و بیشتر آنان در طول عمرشان پایشان به شهر نخورده بود و فقط زمانی میفهمیدند كه تابع كدام كشور و كدام پادشاه هستند كه مأمورین مالیات به منطقه آنها پا میگذاشتند, چطور ممكن است در طول هفتاد سال زبان ملّتی با گسترة آذربایجان تاریخی و یا به بیان دیگر از اراك و ساوه در مركز ایران امروزی گرفته تا در بند در داغستان قفقاز[۶] تبدیل به زبان دیگری شده باشد؟ !
اساساً قبل از انتشار جزوه ۵۶ صفحهای « آذری یا زبان باستان آذربایجان» احمد كسروی در اوایل حكومت رضاخان, در ایران چیزی به نام زبان آذری مطرح نبود. در تاریخ هم در هیچ دورهای توسط هیچ مورّخی, نامی از زبان آذری كه نشاندهنده زبان غیرتركی و از نوع زبانهای پهلوی باشد برده نشده است و هیچ نمونهای از این زبان خود ساخته كسروی, قبل از كشف ! ایشان هم اثری دیده نشده است.
كسروی در رسالة ۵۶ صفحهای كه در زمان رضاخان به چاپ رساند از زبان غیرتركی با نام آذری در آذربایجان صحبت به میان آورد كه در طول تاریخ هیچگونه آثار و نشانه ادبی و مكتوب هر چند اندك از این زبان دیده و یا شنیده نشده بود و خود كسروی هم به آن اعتراف میكند:
«چنانكه باز نمودیم آذری زبان گفتن بوده و همیشه در پیش روی او زبان همگانی روان, و برای نوشتن جز این یكی بكار نمیبردهاند. از این رو نوشتهای به آذری در دست نبوده و یا اگر بوده از میان رفته»[۷]
اما كسروی از زبان بعضی افراد جملاتی را نقل میكند كه مربوط به قرنهای گذشته است و به قیاس ایشان آذری از نوع غیر تركی میباشد ! و این در حالی است كه آنچه كسروی به عنوان نمونهای از باصطلاح آذری از تاریخ نقل میكند هیچگاه با نام آذری معرفی نشده است بلكه جملههای كوتاه و یا دوبیتیهایی است از زبان بعضی افراد كه نام زبان خاص بر آنها نهاده نشده است و هرگاه هم سخنی از «آذری» یا زبان آذری رفته نمونهای از نظم و یا نثری داده نشده است كه نشانگر باصطلاح آذری بودن آن جملات باشد, بلكه هر زمان و در هر جا از آذری, آذربی, آذربیجی و آذربیجیه سخن به میان آمده منظور گوینده و یا نویسنده اشاره به چیزی است كه منسوب به آذربایجان است نه به زبانی كه نام آذری داشته و غیرتركی باشد. حال این منسوبیت ممكن است مربوط به زبان مردمی باشد كه در آذربایجان زندگی میكنند, یا به محصولات كشاورزی این خطه اشاره كند و یا بر چیزی شبیه به «صوفی الآذربی»[۸] یعنی «پشم آذری» و غیره دلالت كند.
كسروی بر مستشرق مشهور و اهل انگلستان «لی استرنج» كه مقالة سوّم نزهـهالقلوب حمداله مستوفی را چاپ كرده و آذری را یكی از لهجههای زبان تركی میداند كه در آذربایجان مرسوم است[۹] ایراد گرفته و بر كتاب «نامه دانشوران» كه در زمان ناصرالدین شاه قاجار نوشته شده و «آذریه» یا «آذربیجیه» را «لغاتالتركان»[۱۰] نامیدهاند اعتراض كرده است ! كسروی همچنین با تكیه بر بعضی گفتهها و تحریف آنها, جملاتی را از زبان افراد صاحب نام در تاریخ نقل میكند كه گویا این جملهها آذری مورد ادعای وی است ! وی به نقل از كتاب صفوه الصفا ابن بزاز, از زبان شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی میگوید: «ادام الله بركته (صدرالدین) گفت كه باری شیخ [شیخ صفی] در این مقام كه اكنون مرقد مطهر است نشسته بود و به كلمات دلپذیر مشغول بود و جمعی از حضرتش خوش نشسته و مجلس روحانی پیوسته ناگاه علیشاه جوشكابی در آمد كه از اكابر دنیاداران ابناء زمان بود و پادشاه ابوسعید او را پدر خویش خواندی و شیخ اعزاز فرمود و قیام نمود. علیشاه چون در آمد گستاخوار شیخ را در كنار گرفت و گفت حاضر باش به زبان تبریزی گوحریفر ژاتـه یعنی سخن به صرف [به طرف] بگو حریفت رسیده در این گفتن دست بر كتف مبارك شیخ زد شیخ را غیرت سر بر كرد.»[۱۱]
كسروی ادعا میكند كه جمله «گوحریفر ژاتـه» به زبان تبریزی, یعنی زبان آذری مورد ادعای وی است؛ درحالی كه اگر به این جمله دقت شود علیشاه جوشكابی این جمله را نه به شیخ صفی, بلكه به فرد دیگری گفته است تا وی به شیخ بگوید كه حریفش آمده است, و علیشاه مستقیماً با شیخ صفی صحبت نكرده و نگفته است «حریفرژاته» یعنی «حریفت آمده» است!
در اصل, علیشاه جوشكابی گرچه میخواهد به زبان تبریزی (تركی) با شیخ صفی صحبت كند امّا این پیام را به زبان دیگری و به شخص دیگری میگوید كه در نزدیكی او است و آن شخص به احتمال قوی ترجمه این جمله را باید به شیخ صفی برساند, به همین خاطر جمله را با «گو» یعنی بگو, (به او بگو یعنی به شیخ صفی بگو) شروع كرده است. اگر علیشاه جوشكابی به صورت مستقیم با شیخ صفی صحبت میكرد دلیلی نداشت جمله را با: «گوحریفرژاته» یعنی «بگو حریفت آمده» شروع كند, بلكه با گفتن جمله «حریفرژاته»یعنی «حریفت آمده است» كه جمله خبری است نه امری, شروع به صحبت میكرد. در حقیقت علیشاه جوشكابی بوسیلة فرد دیگری میخواسته به شیخ صفی برساند كه وی نیز به زبان تبریزی كه همان تركی است آشناست و میخواهد به این زبان با شیخ گفتگو كند.
اگر بعد از این پیام جملاتی بین شیخ صفی و علیشاه جوشكابی رد و بدل میشد نام آن را میشد زبان تبریزی گذاشت كه متأسفانه از این گفتگو سخنی به میان نیامده است.
كسروی در صفحه ۳۹ كتاب آذری یا زبان باستان خود تلاش دارد نشان دهد زبانی كه در زمان شیخ صفی در اردبیل و اطراف آن صحبت میشده است نوعی از زبان باصطلاح «آذری» مورد ادعای ایشان بوده و دو بیتیهایی را هم باصطلاح از زبان شیخ صفی و یا منتسب به وی نقل كرده است:
هر كه بالایوان دوست اكیری هارا واسان بروران اوریری
من چو مالایوان زره باوو خونیم زانیر اوزاكیری[۱۲]
سپس كسروی میافزاید: «این دو بیتی اگر هم ساخته خود شیخ صفی نبوده چنین پیداست كه جز به زبان آذری نیست. ولی از معنای آن چیزی فهمیده نشد جز این كه «بالایوان» یا «مالایوان» كه از خود داستان بمعنی دیوانگان فهمیده میشود . . . »[۱۳]
نامهای آق قویونلو و قراقویونلو نه به معنی دارندگان گوسفندان سفید و سیاه بلکه به معنی دارندگان دستارهای سفید و سیاه هستند
● تحقیقی در نام و نشان ایلات قره قویونلو و آق قویونلو
در غالب کتب تاریخ و فرهنگنامه ها بدون هیچگونه شک و تردید علمی معانی دارای گوسفندان و دارای گوسفندان سفید را به ترتیب بدین قبایل ترک منظور داشته اند. نگارنده اخیراً آلترناتیو ترکی قویانلو (دستار و کلاه بر سر گذارنده) را در این باب معیار قرار داده و آن را قویاً بر آلترناتیو مرسوم و جای افتاده قویونلو (دارنده گوسفندان و رمه ها) مرجح یافتم و تحقیقات اخیر برخی ایرانشناسان را هم در این باب که از طریق فرهنگ اسلامی رشد انتشار یافته اند به وضوح در تأیید نظر خویش یافتم. تأیید منابع تاریخی هم نه بر رنگ توتم و یا حیوان مقدس مفروض این دو قبیله ترک بلکه بر رنگ دستارهای متداول ایشان تأکید داشته است. در مورد مطابقت آق قویونلوها یا بایندریان(آبادگران) با شاهسونهایقزلباش (سرخ دستاران) بدون سند خاصی از روی شواهد و قرائن تاریخی موجود سخن رفته است که باید اساساً درست باشد چه شاه اسماعیل صفوی و علویان پیرو او با توجه سنت سرخ جامه گان خرمدین (که خصوصاً از گروهای غلات علوی ترکیب یافته بود) لباس و دستار سرخ به عنوان سمبل مذهبی انتخاب شده و آن نوع دستار و البسه به عنوان اتحاد قومی و قبیله ای جایگزین البسه قبیله ای قبلی ایشان گردیده بود. جالب است که در کتاب تاریخی و اساطیری شاه اسماعیل صفوی در سخن رانی مبسوط همسر شاه اسماعیل برای تشجیع لشکریان قزلباش در جنگهای بزرگ به صراحت و تفصیل از حماسه بابک خرمدین یاد گردیده است. معلوم میشود شیعه علوی انقلابی بومی ایران تنها از دوره شاه عباس کبیر با آمدن مستشاران شیعی لبنانی به رنگ سیاه و سبز عربی در آمده و باورها دینی شکل درباری و صلبی گرفته و از محتوی انقلابی خود خارج شده است. چیزی که دکتر شریعتی آن را -گرچه به طور ناقص ولی- درست درک کرده بوده است. در راستای اقدام انقلابی شاه اسماعیل صفوی برای رسمی نمودن رنگ آیینی خرمدینی و اسماعیلی، سرخ بوده که دستار سفید قبیله اوزون حسن آق قویونلو (نیای مادری شاه اسماعیل) یعنی شاهسون (شاهپرست) را نیز تبدیل به رنگ سرخ تبدیل کرده و نام اخیر یعنی شاهسون را بویژه برای همین قبیله آق قویونلو که در سمت دشت مغان اطراق داشته و دارند، پدید آورده بوده است. اگر در این رابطه تشابه صوتی مراعات شده باشد؛ که بسیار محتمل است، هیئت بنیادی نام قبیله شاهسون قبل از عهد شاه اسماعیل به سبب شأن و شوکت اوزون حسن، شاه حسنلو بوده است. از سوی دیگر نظر به نام و همچنین دستار سیاه ترکان قره پاپاق (سیه دستار) در سمت در آذربایجان غربی در سمت محال سلدوز اورمیه را می توان اعقاب بلافصل همان ترکان قره قویونلو (بر اساس نظر ما قره قویانلو) به شمار آورد. به سبب سماجت و دیرپایی سنتهای قبیله ای در نزد قبایل ترک احتمال زیادی وجود دارد که نام ترکان قاراقالپاق (سیه کلاهان) در بین دریاچه آرال و خزر به سبب هم قومی ایشان با قره قویونلوها بوده که این وجه مسمی را به خود گرفته بوده است. بر این اساس خاستگاه ترکان قره قویونلو و آق قویونلو همان حوالی دریاچه آرال بوده است.
فرهنگ رشد چنین اطلاعاتی تحت عنوان آق قویونلوها در این باب در تهیه و تدوین نموده است:
"آق قویونلوها ۹۰۸- ۸۸۰» ق / ۱۵۰۲- ۱۳۷۸ م «
▪ واژه آق قویونلو به چه معناست؟
آق به معنی سفید، قویون «گوسپند»، و لو ، پسوند دارندگی و عبلامت نسبت.
که روی هم به معنی دارنده گوسفند سفید یا منسوب بدان است.
این واژه، نخستین بار در منابع سده ۸ ق / ۱۴ م دیده شده است به طوریکه در دورههای پیش از این سده، اثری از آن به دست نیامده است.
▪ وجه تسمیه ی نام آق قویونلوها:
یکی از نشانههای دلبستگی ترکمانان به گوسفند یا وابستگی معیشت آنان به این حیوان به این خاطر است که بیشتر بر سنگ گو خود شکل قوچ میکندند.
باید توجه داشت که در این مورد نظرات محققان مختلف است ؛
برخی گمان بردهاند که در روزگار کهن، بر پرچم قبایل قراقویونلو، نگاره قوچ سیاه، و طوایف آق قویونلو، قوچ سفید نقش میشده است.
اما این شکل، بر پرچم اوزون حسن «وفات ۸۸۲ ق / ۱۴۷۸ م» پنجمین و نیرومندترین پادشاه آق قویونلو هرگز مشاهده نشده است.
مینورسکی احتمال داده است که این نام، نماد بُتوارهای «توتمی» دیرین این طوایف باشد.
رأی دیگر این است که این نام به رنگ بیشتر گلههای گوسفند هر یک از قبیلههای یاد شده اشاره دارد
»رویمر: دوران فترت ترکمانان، تاریخ ایران میان مغولان و صفویان، ص ۲۶۳ .«
اما بعید به نظر میرسد که یک قبیله بزرگ دامدار بیابانگرد، بتواند بیشتر دامهای خود را از یک رنگ دلخواه دست چین کند.
از سوی دیگر سخن روزماری کویرینگ زوخه نیز در وجه تسمیه آق قویونلو آشفته مینماید. وی در ایرانیکا نوشته است:
گفته میشود که این نامها به نمادهای بتوارهای کهن اشاره دارد. اما به گفته رشید الدین فضل الله «وفات ۷۱۸ ق / ۱۳۱۸ م»، ترکان از خوردن گوشت جانداران بتواره خود منع شده بودند. با این وجود با توجه به اهمیت گوشت گوسفند در غذای معمولی بیابانگردان دامدار، بعید به نظر میرسد که قبایل مورد بحث چنین بتوارهای را رعایت کرده باشند. »ایرانیکا: ذیل آق قویونلو. «
● نقدی بر آخرین نظر در باب وجه تسمیه ی آق قویونلوها
مطلب نقل شده از روزماری کویرینگ زوخه ، دارای اشکالات متعددی است:
نخست آن که، آن چه رشیدالدین فضل الله تعیین کرده، با «بتواره = توتم» فرق دارد؛
«رشید الدین میگوید: «هر شعبهای از این شعب بیست و چهارگانه جانوری مخصوص کردهاند که اونقون ایشان باشد و اونقون به ترکی به معنی مبارک است ؛ و عادت آن است که هر چه اونقون قومی باشد، آن را قصد نکنند و نیازازند و گوشت آن را نخورند.» تاریخ، ج ۱، صص ۳۸ و ۷۳».
»در حقیقت آن چه رشید الدین به عنوان «مبارک» برای قبایل ترک یاد میکند، چیزی از بتواره کم دارد به خصوص که هم معنی کامل با آن نیست. «نگاه کنید به توتم: در دائرة المعارفهای عمومی.
دو دیگر رشید الدین صریحاً بیان میدارد که اونقونِ بایندریان «آق قویونلو»، سنقور «نوعی باز» است .«تاریخ، ص ۴۱»
و از این رو، مسأله اساساً به گوسفند ارتباطی پیدا نمیکند.
سوم، اگر کویرینگ زوخه به جمله دیگر فضل الله نظر دارد که : «در ابتدای کار، یاسا داده بودند که هیچ گوسفند و حیوانات مأکول اللحم ( حیواناتی که گوشت آنها خوراکی است ) را حلق نبرند» به جمله بعدی آن توجه نکرده است که » حلق نبرند بلکه به رسم ایشان سینه و شانه بشکافند«..... .تاریخ، ص ۴۸۸.
به عبارت دیگر ، از حلق بریدن منع شده، نه کشتن و خوردن گوشت گوسفند.
چهارم اینکه فضل الله یادآوری میکند که نیای ایشان برای فرزندان هر قبیله معین کرده بودند که از گوسفند و دیگر حیوانات مأکول اللحم» کدام اندام از گوشت، نصیب هر شعبه باشد تا .... با یکدیگر نزاع و دل ماندگی نکنند. « تاریخ صص ۳۸ ۴۵."
در بررسی اجتماعی ساکنان جنوب غرب دریای خزر در دوره باستان، از جمله نامهایی که با عناوین مختلف به چشم میخورد، مهران، مهرانی و مهرانیان است. در منطقه مذکور، که بیشتر به نام ماد کوچک شناخته شده، نام آن گروه از اقوام و طوایف، که نقش و جایگاه سیاسی قابل توجهی داشتهاند، مورد توجه نویسندگان اسناد و منابع گوناگون دوران باستان قرار گرفتهاند. آن منابع از مهرانیان به عنوان قوم، گروه اجتماعی، یک شاخه زبانی و خاندانی بزرگ و پرنفوذ یاد کردهاند. با این حال، در بررسی موزائیک اجتماعی جنوب غربی دریای خزر در دوره باستان و در بررسی روابط گروههای اجتماعی منطقه مذکور با دولتهایی چون مادها، مانناها، اورارتوها و پارسیها، تشخیص وضعیت مهرانیان دشوار و گاه غیرممکن میشود و این موضوع پرسشهای متعددی برمیانگیزد که در پژوهشها نیز برای اغلب آنها پاسخی نمیتوان یافت. از جمله اینکه آیا مهرانیان یک قوم مانند لولوبی، زیکرتو، گوتی و کادوسی بودند یا وابسته به یکی از این اقوام؟ آیا مهرانیان در زمره اتحادیه اقوام و طوایف ماد قرار داشتند؟ بین مهرانی پیش از هخامنشیان با مهرانی زمان اشکانیان و ساسانیان رابطه و نسبتی وجود دارد؟ آیا مهرانیان آران در اوایل تاریخ اسلام و مهرانیان تالش میتوانند خلف مهرانیان باستان باشند؟ هنوز، در یک کلام، پاسخی برای این پرسشها وجود ندارد. لذا باید با مروری دقیق در اسناد و منابع کهن راه به سوی پاسخی مستند برده شود.
نام مهرانی و مهرانیان در الواح و سنگنوشتههای هخامنشی دیده نمیشود. در تألیفات باستانی نیز به ندرت اشارهای به آن شده است. بنابراین، منابع اصلی موجود در مورد این قوم باستانی، الواح و کتیبههاییست که از همسایگان غربی ماد بر جای مانده است. نخستین منابع مکتوب که آگاهیهایی درباره اقوام منطقه، که بعدها ماد خوانده شد، به ما میدهند، به هزارههای دوم تا سوم پ.م تعلق دارند. این منابع از وقایعی خبر میدهند که عمدتاً در مناطق غربی ماد روی دادهاند. در آن مناطق چند اتحادیه قومی وجود داشت که از جمله آنها میتوان از لولوبیان، گوتیان، کاسیان و مهرانیان یاد کرد
برخی از منابع مذکور از مهرانیان به عنوان یک قوم یا اتحادیه قومی، برخی دیگر از سرزمینی به نام کشور مهری و برخی نیز از زبان مهری، که در ماد کوچک رایج بوده، یاد کردهاند.
این آگاهیهای پراکنده گویای آن است که قومی به نام مهری یا مهرانی در زمره اقوام ساکن در بین وان و خزر ، مانند اورارتو، هوریان، ماریان، گوتیان و لولوبیان قرار داشت.
در کتیبههای کوتولتی (نینور اول پادشاه آشور در اواخر هزاره دوم پ.م) از کشور مهری یاد شده است.
در قرارداد یکی از پادشاهان هیتی (احتمالاً هاتوشیل سوم- قرن 13 پ.م) از کشور مهری یاد شده است. در این منابع آمده که کشور مهری در مجاورت کشور سالوآ قرار دارد. بر اساس یکی از متون آشوری متعلق به سده هفتم پ.م، بخشی از ساکنان ماد غربی در آن زمان به زبان مهری سخن میگفتند.
تیگلات پیلسر اول در اواخر سده 12، اوایل سده 11 پ.م، پیروزی خود بر قبایل مادی از جمله گوتی و مهرانی را شرح داده است. بنا بر نوشته ا. علیاف، تئوفیلاکتوس مهرانیان را یکی از خاندانهای مشهور مادی میداند. در حقیقت، قوم مهری در فهرست اقوام غیرآریایی و در زمره اقوام بومی نجد ایران، مانند هوریانی و اورارتویی، قرار میگیرد.
در بیشتر منابع ما از مهریها پیوسته در کنار هوریان، سوباریان و ماریان یاد شده است. به عبارتی قایل به نوعی پیوستگی و ارتباط مهرانیان با آن اقوام بوده و همه این اقوام را مادی و با منشاء ماد غربی و جنوب قفقاز دانستهاند و برخی از محققان در مورد مشهورترین اقوام یاد شده یعنی هوریان اظهارنظر دقیقتری کردهاند. از جمله آمده است که هوریان پیشتر در شرق و در نواحی کوهستانی جنوب غربی خزر (بخشی از تالش و استان اردبیل) میزیستند.
از وجود خاندان مهران در آران و آلبانیا و فرمانروایی آنان در آن دیار، در منابع مختلف به تفصیل سخن گفته شده. احمد کسروی ضمن شرحی، که صحت آن جای تردید دارد، نوشته است: در زمان خسرو پرویز شخصی به نام مهران که از خاندان پادشاهی و از خویشان خسرو بودند پس از مشارکت در قتل هرمزد پدر خسرو به آران گریخت و در آنجا توانمند شد و آران شاهان را برانداخت و سلسله مهرانی را در آن سرزمین بنیان گذاشت.
اما دیگر منابع، بر خلاف نظر داستانگونه کسروی که خلاصه آن آمد، در این مورد که مهرانیهای آران از دودمان مهران بودند، اتفاق نظر دارند. مینورسکی از مهرانیان اران به عنوان “خاندان جدیدی از اولاد مهران” یاد کرده است این گفته شاید به این معنی «شاخهای از خاندان مهران» باشد. بارتولد در مورد فرمانروایان آلبانیا نوشته است که در روزگار ساسانیان، کسانی از دودمان مهران بر اران فرمانروایی میکردند
در واپسین سالهای پادشاهی ساسانیان، وراز گریگور سردار مهرانی، فرمانروای اران بود (636- 628). پس از وراز فرزندش جوانشیر که اکنون به عنوان قهرمان تاریخی اران شناخته میشود، با دریافت مقام سپاهبدی اران از یزدگرد سوم، در سال 638 رسماً فرمانروای اران شد بنا به نوشته کسروی، حکومت مهرانیان در اران در زمان اسلام نیز ادامه یافت، اما تدریجاً رو به سستی نهاد و سرانجام در سده سوم هجری از بین رفت
همانطور که کسروی نوشته است، از سده سوم نام خاندان مهرانی در منابع ناپدید میشود. تا اینکه در منابع جدید بار دیگر با خاندانی به آن نام و این بار در ازربایجان روبهرو میشویم. در این دوره، که از سده هشتم هجری آغاز میشود و در زمان افشاریان به پایان میرسد، خاندانی که بر اسپهبد، ولایت آستارا فرمان میراندند، پسوند نام مهرانی داشتند. نام برخی از امرا یا خوانین آن خاندان با همان پسوند نسبی در اسناد و منابع ثبت شده است. مانند امیر کباد مهرانی، مراد خان مهرانی، ساروخان مهرانی، عباسقلی خان مهرانی و غیره.
در اوایل قاجاریه، پیش از آنکه میر مصطفی خان و فرزندانش بر نمین دست یابند، خاندان مهرانی ساکن و مالک اصلی نمین و ویلکیج و دیگر آبادیهای آن منطقه بودند. این خاندان با اینکه اظهار مسلمانی میکرد اما در باطن به دین کهن خویش یعنی زرتشتی بودند. میر مصطفی خان تالش مهرانیهای نمین را به اتمام زرتشتیگری زیر فشار گذاشت و در تنگنایی چنان قرار داد که آنها ناگزیر به ترک زادبوم خود شدند
سلسلهای از خوانین که پس از افشاریه در تالش میانی (کرگانرود و لیسار) حکومت میکردند نیز دارای پسوند نام مهرانی یا مهرانلو بودند. امیر اصلانخان مهرانلو، که به عنوان شخصی ستمگر از او یاد میشود، از جمله اعضاء آن خاندان است
امیر اصلان که مقر حکومتیاش را در تالش قرار داده بود، مدام معترض جان و مال و ناموس مردم بود. بر اثر آن ظلم، رعایا به شورش برخاستند و به مقر امرای مهرانی حمله کردند و خانههایشان را سوزاندند و تنی چند از آن خاندان را کشتند. بازماندگان آن خاندان متواری شدند و تا اواخر زمان قاجاریه در املاک موروثی خود در آستارا و اردبیل به سر میبردند. اخلاف مهرانیان هنوز در نواحی کوهستانی تالش شمالی زندگی میکنند
اشاره: کار روشنفکرانه، یا به تعبیر کانتی کار روشننگرانه (Aufklärung)، آن چیزیست که هرچند حرف از آن بسیار است ،نشانههای وجودش در تاریخ معاصر اندک به نظر میرسد. از این جهت شاید دو کار ارزشمند دکتر ناصر عظیمی (تاریخ تحولات اقتصادی-اجتماعی گیلان و جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل) در کنار مقالههای مختلف این دانشآموختهی رشتهی جغرافیا و مدرس دانشگاه، ما را بر آن دارد که مجموعهی فعالیتهای ناصر عظیمی را در قالب کار روشنفکری تعریف کنیم. محدود نماندن در حوزهی تخصصی آکادمی و خطر کردن برای تحلیل و ارائهی فرضیه و گاه نظریه، دست زدن به نقد تاریخ معاصر و برقراری نسبت با تحولات سیاسی و اجتماعی ویژگیهای مهمیست که در دو کتاب مذکور منجر به خلق نقطههای عطفی در پژوهشهای روشنفکرانهی گیلان شده است.
ناصر عظیمی در تهران زندگی میکند و همچنان مشغول خواندن و نوشتن است. این گفتوگو به یاری اینترنت انجام شده و بخش زیادی از پرسشها و پاسخها مبتنی بر آن چیزیست که ناصر عظیمی پیش از این در کتابها و مقالهها نوشته و منتشر کرده است.
دکتر ناصر عظیمی مدیر گروه فرهنگ گیلان در انسان شناسی و فرهنگ است.
پرسش:
آقای عظیمی شما در یادداشتهایی که در گیلهوا با عنوان «گیلان، ریشهها» نوشتهاید این گونه توضیح دادهاید که «در بررسی بخش کوهستانی گیلان برای حضور انسان لازم است آن را به دو قسمت کوهستانی پوشیده از جنگل و قسمت کوهستانی فاقد پوشش جنگلی تقسیم کرد. برخی نواحی قسمت کوهستانی فاقد پوشش جنگلی در عصر سنگ زمینههای مساعدتری نسبت به ناحیه جلگهای برای حضور و استقرار انسان فراهم میکرد.» اساس این حرف شما بر مبنای توان اکولوژیک و جغرافیایی چهگونه است؟ این مساعدتر بودن مناطق مرتعی چهگونه اتفاق میافتد؟
پاسخ:
درباره ی تاریخ عصر سنگ در ایران و به ویژه در گیلان که با فقدان داده های باستانشناسی عصر سنگ روبرو هستیم لازم است به تاکید یادآوری کنم که در باره ی موضوعاتی چنین انتزاعی باید به غایت محتاط و محافظه کار بود و از صدور احکامی که به نظر قطعی و کلام آخر تلقی شوند اجتناب کرد. متاسفانه تلاش زیادی برای شناخت این بخش از تاریخ گیلان به طور جدی تا کنون به عمل نیامده است.کوتاهی سازمان های مسئول و دانشگاهی در گیلان در زمینه ی پژوهش تاریخ عصر سنگ در گیلان قابل درک نیست.
در هرحال در ارتباط با پرسش شما تا جایی که بیاد دارم در آن نوشته، زمینه های مساعد نواحی کوهستانی برای زیستگاه انسانی در عصر سنگ در گیلان را به طور نسبی در مقابل نواحی جلگه ای گیلان قرار داده ام. باید یادآوری کنم که از نظر جغرافیای طبیعی و زمین شناسی امروزه ما می دانیم که جلگه ی گیلان در مجموع تا یازده هزار سال پیش از میلاد یعنی تا حدود سیزده هزار پیش در زیر آب بوده و بنابراین نمی توانسته مامن و پناهگاه انسان باشد. دست کم پیش از دوره ی میانه سنگی جلگه ی گیلان جایی برای استتقرار انسان نبوده است . بعد از آن نیز در جلگه ی گیلان جای مناسبی برای استقرار انسان عصر سنگ نبود. البته جای این بحث مفصل در اینجا نیست و تا حدودی در همان نوشته و همچنین کتابی که در زمینه ی تاریخ گیلان تحت عنوان «گیلان در پویش تاریخ» تدوین ولی هنوز چاپ نشده دلایلش مورد بحث قرار گرفته است. اما دره های نواحی کوهستانی گیلان شرقی در شرق رودخانه ی سفیدرود به طور بالقوه می توانست محل استقرار انسان عصر سنگ باشد . به ویژه آن نواحی که فاقد پوشش جنگلی انبوه بوده است. وقتی از نواحی با پوشش جنگلی انبوه صحبت می کنیم در واقع به طور غیر مستقیم داریم به اقلیم پرباران این نواحی و دشواری زیست در عصر سنگ در آن نیز اشاره می کنیم که انسان عصر سنگ با تکنولوژی و توانایی هایش قادر نبود در َآن استقرار یابد. یا دست کم با وجود پهنه های فاقد پوشش انبوه جنگلی و دره های گرم وکم باران در جوار آن، استقرار در نواحی جنگلی برایش ارجحیتی نداشت. برعکس در جنوب کمربند جنگلی گیلان و درست در کنار آن که با پوشش مرتعی و جنگل تُنُک پوشیده شده و دره هایی در آن وجود دارد که هم رودخانه های پر آب ودائمی در آن جریان دارند و هم به طور نسبی از اقلیم بالنسبه گرم و مناسبی برخوردار است، بستر مناسبی برای انسان عصر سنگ در گیلان فراهم می کرد. به ویژه در دره های این نواحی، انسان عصر سنگ هم می توانست برای خود پناهگاهی بیابد و هم منابع غذایی فراوان این دره ها می توانست به آسانی جمعیت معدود آن زمان را به آسانی تغذیه کند. در این دره ها امکان پیداکردن غار برای سرپناه در برخی نواحی وجود داشت وصید و شکار نیر به وفور یافت می شد. فراموش نکنیم که انسان در این دوره سخت به طبیعت و مواد ومصالحی که طبیعت آماده فراهم می کرد وابسته بود. چرا که انسان با ابزار سنگی و ابتدائیش قادر نبود به تولید غذا بپردازد و دستکاری چندانی در مواد ومصالحی که طبیعت در اختیارش قرار داده بود انجام دهد. بنابراین در جاهایی که طبیعت به طور آماده می توانست سرپناه مثل غار ومنابع غذایی آماده و سوژه های شکار وصید عرضه کند، زیستگاه خود را مستقر می کرد. اگر در جایی این همه یکجا فراهم می شد، زیستگاه انسان عصر سنگ نیز پدید می آمد. دره های کوهستانی جنوب کمربند جنگلی گیلان در محدوده ی امروزی این سرزمین به طور نسبی این زیستگاه ها را فراهم کرده بود. پیداست که منظورمان در اینجا بخش کوهستانی مرتفع نیست. بلکه منظورمان دقیقاً آن بخشی از پهنه ی گیلان است که به ویژه در دره های محدوده ای که بین رودخانه ی سفیدرود تا رودخانه ی پلورود در جنوب کمربند جنگلی واقع شده و من آن را در همان نوشته ی مورد اشاره ی شما ناحیه ی تمدنی مارلیک – دیلمان نامیده ام ، واقع شده است. نادر آثار به دست آمده از حضور انسان عصر سنگ در گیلان نیز بیشتربه همین محدوده اختصاص دارد . در غرب گیلان فکر می کنم زمینه ی این زیستگاه ها نباید دست کم پیش از دوره ی میانه سنگی فراهم بوده باشد.
پرسش:
در جایی دیگر نوشتهاید «برای انسان اولیه در محوطهای که در بین رودبار، رستمآباد، امامزاده هاشم، املش، کوه سُمام، دیلم و منجیل واقع شده بود، شرایط جغرافیایی بسیار مناسبی برای فصول مختلف سال جهت شکار و جمعآوری غذا وجود داشت. تنها کمبود پناهگاه انسانی بود. زیرا در این ناحیه به دلیل کمیابی لایههای آهکی (کارستیکی) ضخیم در ساختمان زمینشناسی ناحیه، وجود غارها و دالانهای زیست برای سکونت اندک بود». در حالیکه در این مناطق ما سازند آهکی داریم مثل دره توتکابن و همین غار دربندی که در آن پیدا شده است. یا تمام مناطق درفک یکی از بزرگترین آثار کارستی در منطقه است. بنابراین در برخی مناطق سازند آهکی فراوان است. هرچند فلات دیلمان از این مسئله بریست.
پاسخ:
تا جایی که من می دانم سازندهای آهکی در ساختار زمین شناسی گیلان به ویژه در شرق گیلان بسیار اندک و پراکنده است. آن بخشی از توده های کارستیکی که روی زمین ظاهر شده نیز نه در داخل دره ها بلکه در ارتفاعات بلند و در جاهایی دور از موقعیت های مناسب زیستگاه انسانی در دسترس بوده است. در این خصوص فکر می کنم حق باشما باشد. لازم است نقش فقدان غارهای آهکی در محدوده ای که شما در پرسشتان نام بردید و از نظر من شرایط مناسبی برای زیستگاه های انسان های اولیه در گیلان محسوب می شوند پژوهش دقیق تری انجام گیرد . این که می گویم شرایط مساعد دراین ناحیه از گیلان برای حضور انسان اولیه وجود داشته به این معنی نیست که در جای دیگری از محدوده ی امروزی گیلان امکان ایجاد زیستگاه انسانی در دوره ی سنگ وجود نداشت بلکه به این معنی است که محدوده ی فوق مناسب ترین محدوده ی جغرافیایی برای پی جویی های باستانشناسی عصر سنگ است. فراموش نکنیم که در جنوب همین محدوده ای که شما از قول من نام بردید دروازه اصلی ورود انسان به سرزمین امروزی گیلان از فلات مرکزی ایران بوده است. یعنی مسیری که آسانترین مسیر در قیاس با شمال، غرب وشرق برای ورود به گیلان تلقی میشد. زیرا به باور من سرزمین جلگه ای گیلان در عصر ماقبل میانه سنگی به کلی زیر آب بود و بعد از آن نیز تا پایان عصر نوسنگی وآغاز عصر فلز اگرچه بخش های عمده ای از جلگه ی گیلان از آب خارج شده بوده لیکن این سرزمین با تکنولوژی دوران سنگ و توانایی انسان این دوره و شرایط اقلیمی و باتلاقی و جنگلی جلگه ای که حتا به صورت اولیه هم زهکشی نشده بود، امکان ورود و حضور انسان را منتفی می کرد. دریای خزر یا به قول شما کاسپین نیز مانع بزرگ ورود انسان بود بنابراین مسیر مناسب برای ورود به گیلان دره ی رودخانه ی شاهرود و قزل اوزن و سفید رود از ناحیه ی جنوب گیلان بوده است.
پرسش: اینکه شما در طبقهبندی خود منطقه کوهستانی دو طبقه جنگلی و مرتعی را متمایز نمودهاید که دارای تفاوت چشمانداز و توان اکولوژیک قابل توجیه و پذیرفتنیست، حتی در مرزهای امروزی دیده میشود. اما خودتان هم می دانید بسیاری از این مرزهای زیست-اقلیمی در دوره کواترنر متفاوت بوده. یعنی الزاما در دوره یخچالی مناطق مرتعی نه در مکان فعلی بودهاند نه الزاما از لحاظ اکولوژیکی توان خوبی داشتهاند. چون بخش بزرگی از منطقه تحت تاثیر یخ، برف، و پدیدههای ناشی از آن بود. پس شرایط مثل امروز مهیا نبود.
پاسخ:
ببینید، دوره ی کواترنر را مسامحتاً دوران چهارم زمین شناسی نیز می گویند که از دو میلیون سال تا کنون ادامه یافته است. کواترنز به دو دوره ی پلیئستوسن و دوره ی هولوسن (دوره ی حاضر) تقسیم شده است. دوره ی پلیئستوسن از دو میلیون سال قبل تا حدود سیزده هزار سال پیش یا به عبارت دیگر یازده هزار سال پیش از میلاد ادامه داشت. دوره ی حاضر نیز از سیزده هزار سال پیش یعنی از پایان آخرین یخبندان زمین تا کنون ادامه دارد. آن چه شما از دوره ی یخبندان و برف و سرمای آن صحبت می کنید مربوط به قبل از سیزده هزار سال پیش است. در آن دوره ی حدودُ دومیلیون سال نیز تماماً با عصر یخبندان روبرو نبوده است بلکه به تناوب دوره های یخبندان و دوره ی گرما که آن را دوره ی بین یخبندان می گویند اتفاق افتاده است. بنابراین در پایان هر دوره ای از یخبندان یک دوره ی گرم فرامی رسید. پیداست که با فرارسیدن دوره ی یخبندان، سرزمین امروزی گیلان که در عرض های بالای جغرافیایی (در قیاس با بقیه ی فلات ایران) واقع شده با سرمای شدیدتری روبرو بوده است. اما تاجایی که من می دانم آثار یخ های دائمی در رشته کوه البرز تنها در علم کوه در جنوب چالوس مشاهده شده و دره های یخچالی آن شناسایی شده است. به عبارت دیگر در ارتفاعات پایینتر اگر چه هوا سردتر از پیش بوده است لیکن زمین زیر یخ های دائمی قرار نداشت. با این حال این صحیح است که با شروع دوره های یخبندان شرایط برای انسان ها می توانست در محدوده های کوهستانی مورد نظر ما حتا در درون دره ها نیز دشورای پدی دآورد و چه بسا زندگی را نامیسرکرده باشد و گفته شده که با فرارسیدن عصر یخبندان به طور کلی انسان های ساکن در نیمه ی شمالی فلات ایران در ابعاد زیادی به نیمه ی جنوبی این سرزمین کوچ می کردند. توضیح کوتاه بدهم که عصر یخبندان در نیمکره ی شمالی با ویژگی اصلی پیشروی کلاهک یخی از قطب به سمت جنوب بوده است که تا نزدیکی های شمال دریای خزر می رسید و در نتیجه با افزایش مساحت کلاهک یخی به طور نسبی همه جای کره ی زمین نسبت به گذشته سردتر میشد. اما بیشتر بحث ما از حضور انسان در گیلان به بعد از آخرین یخبندان مربوط است. یعنی از حدود سیزده هزار سال به این سو را در بر می گیرد که تقریباً اندکی پیش از آغاز دوره ی میانه سنگی است. در این دوره بود که کلاهک یخی کرهی زمین به محدوده ی امروزی آن عقب نشینی کرد و عصر بعد از یخبندان فرارسید. البته امروزه به برکت هنرنمایی انسان خودخواه متمدن معاصر، این کلاهک در حال پسروی به سوی نقطه ی قطب است. کابوس گرم شدن و عدم اطلاع دقیق از شرایطی که برای بشر در شرایط گرم شدن زمین پدید می آید اکنون نگرانی بسیاری از دانشمندان را فراهم کرده و همان است که دغدغه ی اصلی امروزی خیرخواهان در جهان شده و خدا را شکر در اینجا اصلاً دغدغهی ما نیست! حتا در دانشگاههای ما نیز در این خصوص کمتر بحث میشود.
درهرحال وقتی از شرایط مساعد زیست انسانی در محدوده ی پیش گفته سخن می گوییم و تقسیم بندی مورد اشاره ی شما را ارائه می کنیم، فرض ما این است که به گفته ی تقریباً تمام اقلیم شناسان شرایط اقلیمی و به تبع آن شرایط زیست گیاه و یا در عصر هولوسن یا عصر حاضر پس از عصر یخبندان تقریباً تغییری نکرده است. بنابراین ما از اصل علمی این همانی استفاده کرده ایم. لازم است یک نکته را به تاکید یادآوری کنم و آن این است که وقتی از حضور انسان در عصر یخبندان در گیلان صحبت می کنیم نباید فراموش کنیم که تعداد این انسانها بسیار اندک بوده و عموماً در گروه های کمتر از ده نفر و به صورت خانوادگی حرکت کرده و در جایی استقرار مییافتند .اگر چه برآورد تعداد آن ها در محدوده ی جغرافیایی معین میتواند احمقانه باشد لیکن برای حضور ذهن می توان در کل محدودهای را که نام برده اید تعداد کل انسان ها حتا در آغاز میانه سنگی یعنی در ده هزار سال پیش را حدود۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر دانست. این را فقط به این دلیل گفتم تا روشن شود که در چه مقیاسی داریم بحث می کنیم.
پرسش:
اینکه معتقدید در بخش جلگهی گیلان تا دوره میانسنگی و حتی نوسنگی حضور انسان میسر نبوده آیا با این مسأله که در محوطهی گنجپر در داخل شهر رستمآباد با وجود ارتفاع کمتر از ۲۵۰ متر آثار مربوط به ۳۰۰ هزار سال پیش پیدا شده، تناقض ندارد؟
پاسخ:
آن سالیابی به طور جدی مورد تردید است. اصولاً حتا تعلق آن آثار به انسان ها که قاعدتاً باید متعلق به نئاندرتالهای گیلانی(!) باشد نیز مورد تردید است. با این حال حتا اگر بپذیریم آن آثار متعلق به حضور انسانهای عصر سنگ باشد چرا باید تناقض با نظریه ی من داشته باشد. دشت رستم آباد را من جزء جلگهی گیلان به حساب نمی آورم. از نظر من جلگه ی گیلان در ارتفاع کمتر از۱۵۰ متر و در برخی نواحی گیلان نیز کمتر از ۱۰۰ متر از سطح دریاهای آزاد واقع شده است. مضاف براین تمام بحثی که در بالا کردیم این بود که انسان های عصر سنگ در گیلان برای زیستن بهترین شرایط جغرافیایی را در جنوب کمربند جنگلی گیلان یعنی در همین محدوده ی دشت رستم آباد تا دره های رودخانه پلورود میتوانستند جستجو کنند. رستم آباد و دشتی که در کنار سفیدرود گسترده شده یکی از نواحی مناسب زیست عصر سنگ به حساب می آمد مشروط براین که سرپناه مناسبی در این حوالی یافت می شد.
پرسش:
آیا شما بحث ژئوپولوتیک را مهمترین عامل شکلگیری تمدن عصر آهن میدانید؟ حداقل تا الان و با اطلاعت باستان شناسی امروزی؟
پاسخ:
من در این مورد فکر می کنم به طور مفصل مطلب نوشتهام. معتقدم که ظهور ناگهانی تمدن آهن بدون وجود تمدنی قابل ملاحظه در دوره ی مس و برنز در گیلان و با توجه به حوادثی که از آغاز هزاره ی نخست پیش از میلاد در جنوب کوه های البرز و در شمال غربی ایران در کارزار بین آشور و اورارتو و مادها در میان بوده، و با توجه به آثاری که از اورارتو هم در تمدن تالش وهم در تمدن مارلیک-دیلمان پیدا شده و شواهد دیگری که در دست است معتقدم که پیدایش یک شرایط ژئوپولتیک ویژه به دامنه های شمال البرز در محدوده ی گیلان امروزی امکان استقرارهای مهاجرنشینانی را که در این ناحیه سرزمین امنی یافته بودند فراهم کرد . به نظرم افول این تمدن نیز با افول شرایط ژئوپولتیک این ناحیه که با سقوط آشور در قرن هفتم پیش از میلاد به دست مادها اتفاق افتاده ، همزمان است. به نظر می رسد که به همان صورتی که این تمدن به ناگهان در گیلان ظهور کرده ناگهان نیز راه نزول را طی کرده است. با این حال باید تذکر بدهم که لازم است برای این نظریه شواهد بیشتری به دست داده شود.
پرسش:
شما نوشتهاید «چنان که گفتهایم هویت اجتماعی و فرهنگی-تاریخی گیلان از زمانی به صورت امروزی ظهور کرد که انسان توانست در جلگهی گیلان به سکونت و فعالیت یکجانشینی پرداخته و اجتماعات خود را در این ناحیه سازماندهی کند.» ملاک و معیار شما برای این هویت چیست؟
پاسخ:
مایلم پیش از هر بحثی در باره ی هویت این نکته را روشن کنم که در نوشته های من هویت گیلکان به هیچ وجه آن تعبیر و تفسیرهایی که به طرز شگفت انگیزی از هویت شده و می شود ودر آن احساسات عوامانه در روابط اجتماعی برکرسی اقتدار می نشیند، نیست. واقعیت آن است که در دنیای امروز بحث هویت بسیار لغزنده شده است و باید متوجه باشیم که خطری ممکن است در اثر همین فرایند هویت یابی دور از تعقل پدید آید و دیگر کنترل از دست همه خارج شود و چنان که گفتم لگام تعقل به دست احساس کور عوامانه بیفتد. بیش از این در این بحث کوتاه لازم نیست چیزی گفته شود.
کتاب گیلان از آغاز تا پایان حکومت های خان سالار محلی، جلد اول از کتابی است که ناصر عظیمی در دست انتشار دارد. این کتاب تاریخ گیلان را برای نخستین بار از دوره ی سنگ تا ضمیمه شدن گیلان به حکومت مرکزی در سال 1001 هجری قمری بررسی می کند. برای معرفی کتاب به نظر می رسد بهتر از هر نوشته ای پیش گفتار باشد.
پدید آورنده: ناصر عظیمی
نشر ایلیا ، رشت، اسفند 1394، 530 ص.
پیشگفتار
کتابی که پیشِ روی خوانندهی فرهیخته قرار گرفته، کتابی است که کوشش دارد تاریخِ سکو نت و فعّالیت انسان در محدودهای که امروز «گیلان» نامیده میشود را از پیش از تاریخ تا سال 1001 ه. ق ، یعنی زمانی که گیلان برای نخستینبار در زمان شاهعباس اول جزئی از حکومت مرکزی ایران شد، بررسی کند. بنابراین کتاب حاضر به نوعی، تاریخِ دورانِ جداییگزینی گیلان از حکومت مرکزی در ایران نیز محسوب میشود. دورانی که ساکنان این سرزمین در حکومت های محلی خان سالار متعدد، زندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسیِ خود را به استقلال سامان داده بودند.
در این کتاب روندی پیگرفته شده تا خواننده بتواند به دور از داستانگوییهای معمول در عرصهی تاریخنویسی، مسیر و منظرهی تاریخی گیلان را بر پایه ی تزهای زیر از عصر سنگ تا سال 1001 هجری به تماشا بنشیند:
1 . جلگه ی گیلان(نواحی حدود کمتر از 100متری از سطح دریاهای آزاد)که بستر اصلی سکونت و فعالیت انسان ها محسوب شده و می شود،در حدود 8000 سال پیش(آغاز دوره ی نئولتیک یا نوسنگی) در اثر آخرین عقب نشینی دریای خزر به تدریج از آب خارج و هر بخشی از آن که از آب بیرون آمد، بلافاصله با جنگل های انبوه بارانی موسوم به هیرکانی پوشیده شد.
2 . گیلان در محدوده ی جنگل های انبوه بارانی خود ( هم در جلگه و هم در کوهستان جنگلی) از نظر میزان بارندگی نه فقط در فلات ایران بلکه در تمام محدوده ی خاورمیانه و شمال آفریقا از مراکش تا مرزهای غربیِ امروزیِ چین و هند پر باران ترین پهنه ی جغرافیایی محسوب می شود و از این منظر در تاریخ خود ویژگی منحصر به فردی برای سکونت وفعالیت ایجاد کرده بود.
3 . جنگل های جلگه ای انبوه در گیلان همراه با شرایط ویژه ی گسترش وسیع زمین های باتلاقی و فقدان زهکشی زمین از آب های سطحی، استقرارهای انسانی عصر نئولتیک در جلگه را با دشواریهای بسیار مواجه کرد و در نتیجه استقرارهای انسانی نه فقط در دوره ی نئولتیک بلکه تا سالهای طولانی بعد حتا تا اواخر دوره ی آهن نیز در محدوده ی جلگه ی گیلان ناممکن بود.
4 . پیش از پیدایش جلگه ی گیلان، نواحی کوهستانیِ جنوبِ جنگلهای انبوه بارانی یعنی دشت ها و دره هایی که در نواحی مرتعی و حاشیه ی جنگل های بین دره ی رودخانه ی سفیدرود تا دره ی رودخانه ی پلرود واقع شده بود ، بستر منحصر به فرد استقرار گروه های انسانیِ کم شمار عصر سنگ محسوب می شدند.
5 . به طور کلی محدوده ای که امروز گیلان نامیده می شود به دلیل محصور بودن از شمال توسط دریای متلاطم خزر، در جنوب با ارتفاعات هلالی و دولایه ی البرز - قافلانکوه به همراه شرایط دشوار زیستی به ویژه در نواحی جلگه ای آن یکی از منزوی ترین پهنه های جغرافیایی در فلات ایران در آغاز تاریخ محسوب می شد و در نتیجه از جریان های تمدن حَضَری پیرامون و تاثیرات آن برای سالها دور ماند.
6 . جلگه ی گیلان به دلیل شرایط ویژه ای که داشته، خود خالق تمدن های حضری اولیه نبوده و در نتیجه با پیدایش تمدن های پیشین در پیرامون آن نظیر گوبوستان در شمال غربی گیلان( در ساحل جنوبی باکو)، قفقاز وآذربایجان در شمال غربی و غرب، زنجان و قزوین در جنوب ، دشت گرگان و کلاردشت در شرق متاثر بوده و به دلیل شرایط ویژه ی طبیعی و جغرافیایی خود برای تاثیر پذیری از این تمدن ها زمانی بس دراز ، فصل طولانی تدارک را برای پذیرش زیست گاه های انسانی پشت سر گذاشته است.
7. در آغاز عصر فلز یعنی در دوره ی مس و برنز،جلگه ی گیلان به دلیل شرایط ویژه ی جغرافیایی هنوز فاقد سکونت وفعالیت بود و سکونت در نواحی کوهستانی خارج از جنگل نیز بسیار کم شمار و احتمالاً هنوز تنها از پهنه ی قابل استقرار این دوره یعنی از دره ی رودخانه ی سفیدرود تا دره ی رودخانه ی پلرود تجاوز نمی کرد اما به ناگهان در دوره ی آهن به ویژه از آغاز هزاره ی نخست پیش از میلاد دوبخش از گیلان یعنی ناحیه ی مارلیک – دیلمان(در دو حوزه ی آبخیزِ همجوار یعنی حوزه ی سفیدرود و پلرود) و ناحیه ی تالش به سرعت با استقرارهای آهن روبرو شد که محصول پیدایش شرایط ژئوپولتیکی معینی در تحولات تاریخی پیرامون آن به ویژه در غرب و شمال غربی محدوده ی ایران امروزی بود.
8 . استقرارهای ناگهانی دوره ی آهن در خارج از پوشش های جنگلیِ جلگه ای و کوهستانی گیلان بدون پیشینه ی تمدنی مشخص و برجسته ی دوره ی مس و برنز در ناحیه ی مارلیک – دیلمان و تالش به ویژه از هزاره ی نخست پیش از میلاد نشان از تحول در ژئوپولیتک منطقه در غرب و شمال غربی ایران جایی که در معرض شدید غارتگری های آشوریان به ویژه در سرشاخه های دره ی قزل اوزن در جنوب دریاچه ی ارومیه قرار داشت و غارتگری های سالانه و مداوم و طولانی با خشونت عریان و کم نظیر در آن سبب ساز تاراندن ناگزیر ساکنان این ناحیه در امتداد دره ی قزل اوزن به نواحی دوگانه ی تمدنی دوره ی آهن گیلان با موقعیت ویژه ی استراتژیک و ایمنی خاص و در نتیجه ضمن آن که عامل اصلی پیوند با اورارتوئییان یعنی دشمن اصلی و قدرتمند آشوریان شد، به پیدایش تمدن های مارلیک – دیلمان و تالش نیز انجامید.
9. سقوط آشوریان در سال 614 پیش از میلاد به دست مادها، شرایط ویژه ی ژئوپولتیکی مولد و شکوفایی تمدن دوره ی آهن در گیلان را برای همیشه از میان برداشت و در نتیجه افول تمدن آهن گیلان در پهنه های خارج از جنگل جلگه ای و کوهستانی با تشکیل دولت ماد و با ناپدید شدن شرایط ژئوپولتیکی فوق آغاز و اگر چه با فراز و فرودهایی همچنان در همان حوزه های جغرافیایی پیشین در دوره ی باستان نیز تداوم یافت لیکن دیگر چون گذشته فروغی نداشت.
10. تمدن دوره ی آهن گیلان در بین دره ی سفید رود تا دره ی پلرود و تا حدودی ناحیه ی تمدنی تالش علاوه بر شرایط ویژه ی ژئوپولتیکی بوجود آمده از هزاره ی اول پیش از میلاد تا سقوط دولت آشور ، محصول شرایط طبیعی ویژه ای است که این پهنه در تمام البرز از آن بهره مند بوده و آن برخورداری از دشت ها و دره های نسبتاً پهن با ارتفاع نسبتاً کم از سطح دریاهای آزاد در ارتفاعات خارج از جنگل که شرایط و زمینه های مناسب جاگیری و استقرارهای انسان را به لحاظ اقلیمی و دیگر شرایط طبیعی در این دوره فراهم می کرد و از این رو تنها در این محیط طبیعی و جغرافیایی بود که همراه با برخورداری از تنوع منابع غذایی گیاهی، آبزی و شکار فراوان برای تغذیه و موقعیت های جغرافیایی متنوعِ فصلیِ گرم و سرد در فواصل نزدیک برای پرورش دام داری شبانی، تنها محیط های نشو و نمایِ زیست گاه های انسانی و تمدن های این دوره محسوب می شد.
11 . جلگه ی گیلان در دوره ی آهن نیز هنوز به جز در نواحی پایکوهی که احتمالاً قشلاق دام پروران کوهستانی بوده و آثار آن ها تا ارتفاعات کمتر از حدود 100 متر نیز ممکن است یافت شود، فاقد سکونت و یکجانشینی بود.
12 . سکونت و فعالیت انسانی در نواحی خارج از جنگلِ گیلان با پیشینه های تمدنی پر رونق در دوره ی آهن در زمان هخامنشیان، سلوکیان و حتا اشکانیان هنوز به طرز عجیبی کم شمار، کم فعال و کم رونق بود و هیچگاه به دوره ی پیشین خود بازنگشت و نواحی جلگه ای گیلان نیز بر طبق دست کم فقدان شواهدی بارز تقریبا هیچ تحول نوین تاریخ ساز قابل ذکری در این دوره ها روبرو نبوده و در نتیجه فقدان جمعیت سازمان یافته در جلگه و فقدان تولید مازاد ، نظر حاکمان مرکزی فلات ایران را به خود برای اشغال آن چندان جلب نکرد.
13. نواحی مارلیک - دیلمان به ویژه در یکصد سال پایانی دوره ی ساسانیان با ظهور نظامی گری های اشرافیتِ این منطقه که در سپاه ساسانیان به صورت نوعی شوالیه گری،قدرتی بی رقیب تا دره ی چالوس به هم زده بود، همراه با موقعیت ویژه ی طبیعی و کوهستانی و جنگلی این ناحیه ، هویت مستقلی کسب کرد و هر چه در پنجاه سال پایانی حکومت ساسانیان؛ قدرت این سلسله رو به افول رفت، قدرت دیلمیان با ساخت قبیله ای و نظامی گری بیشتر رخ نمود و در تقابل با دولت مرکزی جایگاه شورشیان و مخالفان دولت مرکزی نیز قرار گرفت و در نتیجه آوازه ی ظهور دیلمیان نیز از این زمان به تاریخ راه یافت.
14. ناحیه ی دیلمان در اواخر ساسانیان و با شروع زوال تدریجی آن حکومت ، محدوده ی مشخصی از دره ی سفیدرود و جنوب آن طارم تا دره ی رودخانه ی چالوس و دره ی رودخانه ی شاهرود به مرکزیت قلعه هایی در الموت و رودبار شهرستان(رازمیان کنونی در شمال قزوین)و اشکورات تحت حاکمیت خاندان های اشرافیِ نظامیِ تعلیم یافته در سپاه ساسانیان در آمد و هویت مستقل و بی همتای خود را برای بیش از سه قرن در همین محدوده جغرافیایی (از رودخانه ی چالوس تا سفیدرود) پس از اسلام حفظ کرد.
15 . غرب گیلان به جز تالش که در دوره ی آهن فروغی یافته بود ، ناحیه ی جلگه ای و کوهپایه ای فومنات و شفت در تاریکی مطلق تاریخی فرو رفته بود و داده های تاریخی مستند این تاریکخانه که در حصار ارتفاعات از جنوب و جنوب شرقی و موانع دیگر در شمال و شمال غربی محصور بود ، منزوی ترین بخش سرزمین امروزی گیلان محسوب می شد.
16. از اواخر دوره ی ساسانی و اوایل دوره ی اسلامی کشت برنج از سمت شرق (مازندران) به درون ناحیه ی جلگه ای دیلمیان انتشار یافت لیکن توسعه ی آن با توجه به اقتدار بی چون و چرای دیلمیان در مسیر انتشار این محصول و شیوه ی حاکمیت شبانی دیلمیان و بیم افزایش شمار جلگه نشینان و شیوه معیشت کشاورزی که دیلمیان آن را در تقابل با شیوه ی معیشتِ شبانی خود می پنداشتند، توسعه ی کشاورزی و کشت برنج به کندی به سمت غرب ناحیه و جلگه ی مرکزی گیلان پیش رفت.
17. سلطه ی نظامیان اشرافی دیلمی با ساخت قبیله ای برای بیش از سه چهار قرن از پیش تا پس از اسلام بر دروازه و مرزهای جنوبی و شرقی گیلان یعنی سلطه ی بی چون و چرا بر محور هوسم – چالوس ( گلوگاه ارتباطی شرق گیلان) و همچنین دره ی سفیدرود که تنها محورهای اصلی ارتباطی شرق و مرکز گیلان با جهان بیرونی بود،سلطه ی یک قوم ستیزه جوی قبیله ای که از کشاورزی و یکجانشینی نفرت داشتند و در نتیجه با دشمن پنداری و دشمن سازی مصنوعی و ماهرانه و امنیتی کردن فضای این پهنه در پوشش بیگانه ستیزی افراطی، ضمن فراهم کردن اقتدار مستبدانه ی خود به طریقی سهل و آسان بر باشندگان اندک جلگه و کوهستان، دسترسی جلگه ی گیلان و شرق و غرب آن را از تماس با جوامع یکجانشین و پیشرفته تر پیرامون خود برای سال ها دور نگهداشته و از این طریق نه فقط نقش مثبتی در تاریخ این ناحیه ایفاء نکردند بلکه این قوم با ساخت قدرت قبیله ای و با نظامی گری و ستیزه جویی خود در روند یکجانشینی و توسعه ی اشتغال به کشاورزی و تولید خوراک در جلگه ی گیلان و به طریق اولی تمدن حضَری در آن مانعی جدی ایجاد کرده و در نتیجه یکی از دلایل اصلی تاخیر توسعه ی کشاورزی و یکجانشینی و البته شهر نشینی و نفوذ فرهنگ و تعلیم و تربیت و ظهور نهادهای سیستماتیک فرهنگی و در یک کلام مانع جدی در پیدایش تمدن حضَری در جلگه ی گیلان در سه قرن نخست پس از اسلام موثر بوده است.
18. هویت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معماری جلگه ی گیلان یعنی اصلی ترین بخش سکونت و فعالیت تنها با کشت برنج تشخص ویژه ی خود را پیدا کرد،چرا که با توجه به ویژگی اقلیمی جلگه ی گیلان تنها غله ی قابل کشت در این جلگه که اقتصاد غالب بخش کشاورزی را به خود اختصاص می داد، کشت برنج بود.
19. کشت برج در جلگه ی گیلان تنها اهمیت اقتصادی نداشت بلکه شیوه ی کشت این محصول کمک می کرد تا جنگل انبوه جلگه ای به سرزمین های باز، امن و زهکشی شده به سکونت، یکجانشینی و تمدن حضری امکان توسعه ی و گسترش بیشتری بدهد.
20. جنبش علویان زیدی در میانه ی قرن سوم هجری که به لحاظ محیط جغرافیایی در مرز دیلمان با طبرستان شکل گرفت و در آغاز با همیاری و همراهی نظامیان دیلمی در طبرستان به قدرت حکومتی دست یافت، در فرازهایی از حیات پر فراز و فرود خود به ناگزیر راهی جز پناه بردن به درون سرزمین قرق شده ی هم پیمان خود در دیلمان نیافت و در نتیجه این جنبش به صورت یک عامل ناهشیار تاریخی عمل کرد و سبب شد هم نیروی انسانی و هم اشکال گوناگون تمدن حضری پیشرفته ی ناحیه ی طبرستان و به ویژه تجربیات آن در زمینه ی کشاورزی، صنعتی و فرهنگی از جمله توسعه ی کشت برنج و ابریشم و تعلیم و تربیت سیستماتیک و شهرنشینی به ناحیه ی بسیار عقب مانده ی قلمرو دیلمیان که تا آن زمان در انزوای طولانی سیر می کرد، نفوذ کند.
21. گیلان تا زمان نفوذ جنبش علویان زیدی در اواخر قرن سوم هجری و پی آمدهای اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی این جنبش به درون محدوده ی امروزی گیلان و به ویژه ناحیه ی جلگه ای آن، فاقد شهر بود و هوسم به عنوان نخستین شهر در پرتو تحولات جنبش انقلابی زیدیان به مثابه ی یک جنبش نوین مذهبی دگراندیشِ اسلامی در شرق گیلان سبب پایه گذاری یک مرکز حکومتی برای زیدیان ناصری و برای نخستین بار زمینه های شکل گیری نخستین شهر و پویش های فرهنگی نظام یافته در گیلان شد.
22. با توسعه ی و تسریع کشت برنج و توسعه ی روستاها و تولید ابریشم پس از ایجاد جنبش انقلابی علویان زیدی در نواحی جلگه ای و آهنگ رشد توسعه ی کشاورزی به ویژه در دلتای رودخانه ی پلرود از نیمه ی دوم قرن سوم هجری و پیداشدن شهر ِکوچک هوسم به عنوان مرکز انباشت مازاد اقتصادی این ناحیه و احداث بندر تجاریِ مرتبط با سواحل مازندران در همین شهر، نوشتن و سواد آموزی نیز در پرتو همین تحولات نوین در شهر هوسم پا گرفت و سپس به دیگر نواحی غربی آن تسرّی یافت .
23 . همزمان با نفوذ تدریجی جنبش علویان زیدی به درون قلمرو دیلمیان تا رودخانه ی سفیدرود، نفوذ اسلامِ اهل تسنن نیز که پیش تر از مرکز اردبیل به درون غرب گیلان به کندی پیش می رفت، با هدایت و رهبری استاد جعفر الثومی مرشد مذهب حنبلی که از مرکز اردبیل حمایت و پشتیبانی می شد در غرب گیلان تا رودخانه ی سفید رود در تقابل با نفوذ زیدیان تسریع شد و از این زمان رودخانه ی سفیدرود به صورت یک گسل فرهنگی، تمایز دو بخش از گیلان که بعدها بیه پیش و بیه پس نام گرفت را تثبیت کرد.
24 . تجربه ی نوینی که گروهی از نظامیان اشرافی دیلمی تحت عنوان آل بویه در سرزمین گیلان در پرتو استحاله شدن در ایدئولوژی دگراندیش فرقه ی زیدیان علوی کسب کردند، زمینه ای فراهم کرد تا تجربه ی شکست خورده ی پیشین ایرانیان که از ایدئولوژی صرفاً ایرانی به عنوان پرچم ایدئولوژیک خود برای مبارزه بهره میگرفتند، کنار گذاشته شود و سیاست به مفهوم «تحقق ممکن ها» از طریق پذیرش وگرویدن به یکی از مذاهب اسلامی مبارز از نوع دگراندیشانه،راهی به قدرت در جهان اسلام پیدا کنند و به طور نسبی مشروعیت ایدئولوژیک نیز بیابند.
25. گیلان غربی از آستارا تا جنوب مرداب انزلی از آغاز قرون نخستین اسلامی از کانون تاثیر گذار اجتماعی و فرهنگی - مذهبی مرکز آذربایجان یعنی اردبیل متاثر بود لیکن ناحیه ی تالش که بین کانون اصلی اشاعه ی اسلام در قرون نخستین (اردبیل) در شمال غربی و ناحیه ی جنوب مرداب انزلی واقع شده بود با توجه به اشتغال دامداری شبانی و کوچندگی و ویژگی های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی متاثر از آن، حلقه ی واسط مناسبی برای انتقال پدیده های تمدنِ حضری به ویژه فرهنگی و فکری به ناحیه ی گیلان غربی در جنوب مرداب انزلی نبود و در نتیجه این ناحیه مضاف بر انزوای جغرافیایی و حصارهای طبیعی وسیاسی - نظامی برای ارتباطات با پیرامون خود، سخت با دشواری روبرو و ارمغان آن توسعه نیافتگی نسبی اش در گیلان بود.
26 . تلاش های ساکنان ناحیه ی گیلان غربی در جنوب مرداب انزلی با ویژگی شرایط اقلیمی مرطوب تر و باتلاقی تر نسبت به دیگر نواحی گیلان که امروزه شامل شهرستان های رضوانشهر، ماسال، فومن، صومعه سرا، شفت و حتا رشت با نواحیِ تمدنی پیرامونِ قابل دسترس در قرون نخستین اسلامی، « ناحیه ی تماسی» پیدا شد که حدوداً بین شهر تاریخی گسکر در جنوب رضوانشهر و بندر «رودسر» تازه آباد در دهانه ی رودخانه ی شفارود در شمال رضوانشهر کنونی را در بر می گرفت و در تمام دوره ی قرون نخستین اسلامی تا قرن نهم هجری به عنوان کانون یا ناحیه ی تماس با مراکز تمدنی شمال غربی ایران یعنی اردبیل، تبریز و قفقاز نقش آفرینی می کرد و در پرتو این تعاملات، اشکال گوناگون مبادلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بین آن ها برقرار بود.
27. اهمیتِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی -فرهنگیِ شهر هوسم(رودسرِ بعدی) پس از آن که خود را به عنوان جایگاه اصلی زیدیان ناصری در شرق گیلان تثبیت کرد تا اوایل قرن ششم تداوم یافت و تنها باقدرت گیری اسماعیلیان در دره ی رودخانه ی شاهرود و تصرف قلعه های متعدد ناحیه ی الموت(در محدوده ی بخش معلم کلایه ی کنونی) ورودبار شهرستان(در بخش روبار شهرستان کنونی به مرکزیت رازمیان کنونی) و ناحیه ی اشکورات در جنوب دلتای پلرود و حملات پی در پی تروریستی این گروه به حوزه ی نفوذ هوسم وتنکابن( دو ناحیه ی زیدی نشین ناصری و قاسمیه که با اسماعیلیان جدال ایدئولوژیک نیز داشتند)و تشدید جدال های فرقه ای با زیدیان این ناحیه وبا پیدا شدن فقدان امنیت در ناحیه ی تنکابن و رانکو، مهاجرت وسیع نخبگان اقتصادی و اجتماعی – فرهنگی این نواحی به لاهیجان (که ابتدا لیاهج و سپس لیاهجان نامیده می شد)، این شهر به کانون اصلی شرق گیلان تبدیل و جایگزین شهر هوسم شد.
28 . تا قرن ششم هجری شمال جلگه ی گیلانِ شرقی و مرکزی یعنی ناحیه ای که در شمال خط مستقیم از جنوب تالاب امیر کلایه، شمال رودبنه،شمال روستای دهشال(و شمال روستای داخل)، شمال آستانه ی اشرفیه، شمال لشت نشا و خشکبیجار و خمام،شمال نوخاله، شمال تولم،شمال صومعه سرا و ضیابر یعنی ناحیه ای که حدوداً در شمال منحنی تراز منفی 20 متر واقع شده بودند، به دلیل باتلاقی بودن ناشی از عقب نشینی دیر هنگام دریای خزر، هنوز مسکون نبوده و در آن زیستگاه انسانی دائمی پدید نیامده بود.
29 . یک ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان فقدان شهر بوده است، زیرا در گیلان به دلیل نبود حکومت مرکزیِ واحد و وجود بلوک هایِ کوچکِ قدرتِ متعدد ملوک الطوایفی با قلمروهایی بسیارکوچک(که تا دوزاده بلوکِ قدرتِ مستقلِ را در بر می گرفت)،سبب عدم تمرکز مازاد اقتصادی قابل توجه در کانون های مشخص شد و در نتیجه بزرگترین شهر یعنی لاهیجان در دوره ی طولانیِ تاریخ قدیم گیلان تا ضمیمه شدن گیلان به دولت مرکزی در سال 1001 هجری قمری درشکوفا ترین دوران خود تنها حدود 5 هزارنفر جمعیت را در خود متمرکز کرده بود.
30. به دلیل دشواری های ارتباطی از طریق جلگه ی باتلاقی در گیلان و محصور بودن این منطقه در ارتفاعات از جنوب و نا امنی ناشی از جدال های بلوک های قدرت، شهرهای کوچک بندریِ ساحل دریای خزر در گیلان کارکرد ارتباط تجاری بلوک های واحد قدرت محلی یا مجموعه ای از بلوک ها را در دوره ی قبل از صفویه در گیلان به عهده داشتند که از غرب به شرق شامل بندر کهن روذ در دهانه ی کرگانرود برای ناحیه ی تالش، رودسرِ تازه آباد در دهانه ی شفارود برای غرب گیلان و جهت ارتباط ناحیه ی تماس برای تعامل با شمال غرب ایران و قفقاز، بندرخمام در کناره ی شرقی مرداب انزلی(یا آن گونه که در آن زمان آب انزلی نامیده می شد) واقع در دهانه ی رودخانه ی خمام رود(برای رشت و بخش جلگه ی مرکزی گیلان در غرب سفیدرود)، بندرلنگرود(برای ولایت لاهیجان) و هوسم (رودسر) برای ولایت رانکوه تنها نقاطِ تماسِ اصلیِ تجاری با دنیای خارج محسوب می شدند.
31. به رغم برخورداری از اقلیم مرطوب و پر بارانِ جلگه ی گیلان و بارندگی بیش از 1200میلیمترِ سالانه در آن،کشاورزی یعنی کشت برنج به عنوان کشت غالب هم به دلیل کمترین میزان بارندگی گیلان در فصل کشت برنج(اردیبهشت،خرداد و تیر) به میزان فقط 11 درصد کل بارندگی سالیانه و هم نیاز آبی فراوان این محصول در دوره ی کوتاهِ سه ماهه(حدود 20 هزار متر مکعب برای هر هکتار در طول دوره ی سه ماهه ی کاشت و داشت)، نیازمند شبکه ی آبیاری وسیع به کمک قدرت دولتی و نقش لویاتانی نهاد حاکمیت همراه با مالکیت غالب دولتی و فقدان جولان ابتکارات فردی ، نظام های موجود در این منطقه در طول تاریخ قدیم گیلان شباهت بسیاری با نظام های آسیایی داشتند.
32. انتقال پایتخت ایران در دوره ی شاه تهماسب صفوی از تبریز به قزوین در سال962 هجری و حرکت «ایوان چهارم» یا «ایوان مخوف» از شاهزاده نشین مسکو به سمت جنوب و گسترش روسیه به صورت یک امپراتوری برای نخستین بار تا شمال دریای خزر و تصرف بندر مهم آستارا خان در دهانه ی رود ولگا در سال 963 هجری، عاملان ناهشیار تاریخ برای خروج گیلان از انزوای تاریخی در اواخر قرن دهم هجری محسوب می شد که بلوک های قدرت متعدد در گیلان مانعی بزرگ برای تحقق این بستر مناسب و نوین برای خارج شدن از انزوا شد.
33 . به رغم از دست رفتن استقلال گیلان در اثر ضمیمه شدن کامل آن به حکومت مرکزی صفویه در سال 1001هجری قمری(که توسط شاه عباس اول انجام شد) و خروج مازاد اقتصادی بیشتر از این منطقه، این تحول تاریخی برای گیلان نه فقط نامیمون نبود بلکه با ایجاد ساختار سیاسی متمرکزتر و امنیت نسبی بیشتر و کاهش جدال های خونین و بی سرانجام بین بلوک های قدرت محلی و ملوک الطوایفی متعدد، به طور نسبی زمینه های رشد و توسعه ی سریع تر اقتصادی و فرهنگی فراهم شد.
بر اساس این تزها کتاب در پنج فصل تنظیم شده است. در فصل نخست؛ عصر سنگ در تاریخ گیلان بررسی و نشان داده شده است که انسان این عصر تنها میتوانسته در جنوب جنگلهای بارانی و در فاصلهی بین درّهی رودخانهی سفیدرود تا پلرود در درون درّههایی که سرپناهی برای استقرار نیز فراهم بوده، به صورت گروههای کوچک فعّال زندگی کند.
در فصل دوم؛ عصر فلز در گیلان بررسی شده است. در این فصل تا عصر آهن، سازمان اجتماعیِ مهمی در گیلان توسط گروههای انسانی پدید نیامد. اما در عصر آهن بهویژه آهن II و III، گیلان بستر نشو و نمای یک تمدن فعّال در جغرافیای معیّنی بهجز جلگهی گیلان بوده است که اکنون حتا شهرتِ جهانی نیز پیدا کرده است. به باور نویسنده این ظهورِ تقریباً ناگهانیِ تمدن مارلیک ـ دیلمان و تالش، محصول یک عامل خارجی، یعنی پیدایش ژئوپولتیک نوینی بود که در غرب فلات ایران منشأ میگرفت. از نکات قابل ذکر این که گیلانِ جلگهای در ایجاد این تمدن نقشی نداشت.
در فصل سوم؛ تاریخ گیلان در عصر طولانی باستان بررسی شده است. دادههای تاریخی نشان میدهد که گیلان پس از عصر آهن دوباره با از بین رفتن شرایط ژئوپولتیکِ مساعدِ مورد بحث برای رشد و رونق تمدنی در نواحی خارج از جنگلهای بارانی، با رکودی نسبی در تمدنسازی روبرو بوده است. جلگهی گیلان نیز بهویژه در نیمهی نخست این دوره نقش تاریخیِ مهمی ایفاء نکرده است. اما بهویژه در اواخر دورهی ساسانیان، جلگهی گیلان برای نخستینبار عرصهی فعّالیت انسانی پراکنده قرار گرفته و در آن هستههای کوچک اولیهی سکونت و فعّالیت انسانی به صورت سازمان اجتماعی کوچک شکل گرفته است.
پهنههای جلگهای و کوهستانی گیلان بهویژه از قرن سوم ه.ق، عرصهی فعّالیتهای گوناگون اجتماعات انسانی بوده و از رهگذر این فعّالیت است که برای نخستینبار به هویت تاریخی خود نزدیک شده و در آن شکل اصلی سامان اجتماعی و سیاسیِ ساختار ِکنونی خود را بازیافته است. بهویژه با توسعهی کشت برنج از دورهیهای نخستین قرون اسلامی، این هویت شکلبندی فی الواقع موجودِ فرهنگی و اجتماعی گیلان را پدید آورده است. بررسی این تحوّلِ مهم موضوع بحث فصل چهارم بوده است.
در فصل پنجم که بررسی تحوّلات تاریخی تا ضمیمه شدن گیلان به حکومت مرکزی ایران در سال 1001 ه.ق ادامه مییابد، جدالهای سنّتی تاریخ قدیم گیلان بین بلوکهای قدرت محلّی به صورت ملوک الطوایفی از ویژگیهای برجستهی آن محسوب میشود. این جدالهای سنّتی هم بین بلوکهای قدرت محلّی که تعداد آنها گاه به بیش از ده بلوک قدرت میرسید، و هم بین دو بخش اصلی قدرت، یعنی «بیه پیش» و« بیهپس» در میان بود. سرانجام با تداوم این جدالهای خونین و اِصرار بر پستترین منافع حاکمان قدرت محلّی و پیدا شدن یک قدرت متمرکز با ایدئولوژی انسجامبخش در فلات مرکزی ایران در طلوع دوران نوینی که در پیرامون گیلان در حال ظهور بود و حاکمان محلّی به کلی از درک آن عاجز بودند، زمینه برای یک ساختار پیوسته و یکپارچه در گیلان در ضمیمه شدن به حکومت مرکزی پیدا شد. با پیدا شدن قدرت متمرکز در گیلان، بهویژه با زمینهای که برای ظهور شهر مرکزی (رشت) پس از پیوستن گیلان به حکومت مرکزی ایران پدید آمد، برای نخستینبار تاریخ گیلان سویهای مدرن پیدا کرد.
تا جایی که نگارنده اطلاع دارد، این برای نخستینبار است که تاریخ گیلان به صورتی که در این کتاب بررسی شده، در شکل پیوسته و منسجم، از ابتدای عصر سنگ برای ارائهی تصویری یکپارچه عرضه شده است. از اینرو خواننده ضمن آن که با تصویری از منظرهی تاریخی گیلان از همان نخستین ورود انسانها به این سرزمین روبروست، ناظرِ روند تدریجی شکلگیری سازمانهای اجتماعی- فرهنگی و سیاسی نیز خواهد بود. موفقیت نگارنده در معرفی این منظرهی تاریخی از گیلان، به داوری خوانندگان فرهیختهی این نوشته معطوف خواهد بود. با این حال امیدوار است که خوانندهی علاقمند به تاریخ گیلان از صرف وقت برای خواندن این نوشته، ناخرسند نباشد.
مایلم بهطور ویژه از دوستان خود در انتشارات فرهنگایلیا به ویژه از آقای هادی میرزانژاد موحد سپاسگزاری کنم که چند بار کتاب را خواندند و نکات مهمی به نویسنده یادآورشدند. همچنین باید از مسئولان حوزهی هنری گیلان سپاسگزاری کنم که بدون همت و تلاش آنها، انتشار کتابِ حاضر میسّر نمیشد.
این نوشته همزمان در مجله ی دیلمان چاپ رشت هم منتشر می شود.
دکتر ناصر عظیمی عضو شورایعالی انسان شناسی و فرهنگ است.
قرآن تنها کتاب آسمانی که از گزند حوادث از تحریف مصون مانده است و تمام مسلمین اعم از شیعه و سنی بر آن اتفاق نظر دارند، در مورد اهل بیت پیغمبر(ص) خداوند متعال میفرماید:«قُلْ لاأسْئَلکُم علیه اجْراً إلاّ المودة فی القربی». } ترجمه:بگو (ای پیغمبر(ص)) من هیچ پاداش از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم، جز دوست داشتن نزدیکانم(اهل بیتم).
اما اینکه اهل بیت پیغمبر(ص)کیست؟ مسلم و نسائی از زید بن ارقم روایت میکند، که رسول خدا در حالیکه ایستاده بود و سخنرانی میکرد فرمود:أُذَکّرِکُمُ اللَّه فِی اَهْلِ بَیْتِی - ثَلاثاً - فقیل لزید بن ارقم ؛ من اهل البیت(علیهم السلام)؟قال:اهل ابیت من حرم الصّدقة بعده. قیل:و من هم؟ قال:آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس. } لذا مسلمانان اهل بیت پیغمبر(ص) را به جهت انتساب آنها به حضرت رسول خدا(ص) تعظیم و اکرام مینمایند. لفظ «سیّد» در کتاب و سنّ آماده است: قال اللَّه تبارک و تعالی:«و مصدّقاً بکلمة من اللَّه و سیدا و حصوراً» } و قول پیغمبر(ص):اَنَا سید ولد ادم و علی سید العرب»{4} فیروز آبادی در کتاب قاموس گفته است:«السید الذی لیس فوقه شی»{5} لفظ «سیّد» در نزد علماء انساب بر تمامی کسانی اطلاق میشود که از ذریه علیبنابیطالب(ع) باشند. به نظر میرسد این لفظ از گفتار پیغمبر(ص) مشتق شده است آنجای که فرمود:«الحسن و الحسین سیّدا اهل الجنّة»{6} و قول آن حضرت(ص) که فرمود:ان ابنی هذا سید و سیصلح اللَّه به بین فئتین عظیمتین من المسلمین.»{7} در ایام خلافت و حکومت عباسی و عثمانیها به «سیّد» (شریف) میگفتند؛ و منصب (نقابة الأشراف) به جهت دقت در صحت انتساب علویان و سادات کرام ساخته بودند که آنها از خدمت سربازی معاف شوند و بعضی حقوق و مزایای که مخصوص آنان است مراعات گردد و احترام شایسته شأن و منزلت آنها به جهت نزدیکی شان به رسول خدا(ص) انجام شود. هر شهر و دیاراصطلاحات مخصوص خود دارد، در عراق کلمه «سید» بر تمام کسانی که علوی باشند اطلاق میشود، در حجاز «سید» را (شریف) میگویند. در مغرب عربی کلمه «شریف» بر کسانی که حسنی نسب باشند یعنی نسبشان به امام حسن(ع) برسد اطلاق میشود، و کلمه «سیّد» را بر کسانی که حسینی نسب یعنی اولاد امام حسین(ع) باشند، استعمال مینمایند. یکی از ظرائف اینست که امام جلال الدین سیوطی در رسال «زینبیه» خود ذکر نمودهاند: در صدر اسلام اسم «شریف» بر هر یک از اهل بیت پیغمبر(ص) اطلاق میشد، چه آن شخص حسینی بود یا حسنی یا علوی و از اولاد محمد حنفیه یا غیر آن از بقیه اولاد علیابن ابیطالب(ع) یا اولاد جعفر یا اولاد عقیل یا اولاد عباس. لذا کتاب تاریخ حافظ الذّهبی در زندگی نامه بزرگان پر از این اسم که مینویسد:شریف عباس، و شریف عقیلی،{8} و شریف جعفری{9} و شریف زینبی، چونکه نوبت خلافت به فاطمیان مصر رسید، اسم «شریف» را تنها بر ذریّه حسن و حسین(علیهما السلام) منحصر ساختند و در آن دیار تا حالا چنین است و فقط اولاد حسن و حسین(علیهما السلام) «شریف» میگویند.» 0} حافظ ابن حجر در کتاب «الالقاب» گوید:شریف در بغداد لقب هر کسی است که از اولاد عباس عموی پیغمبر(ص) باشد. و در مصر لقب کسی است که از اولاد علی ابن ابیطالب(رضی) باشد. شکی نیست که اصطلاح قدیمی بهتر است، که آن عبارت از اطلاق کلمهای «سید» بر تمام کسانی که علوی یا جعفری یا عقیلی یا عباسی باشد چنانچه آقای ذهبی نقل نموده است. و آقای قاضی ماوردی و قاضی أو یعلی فراء از برگان حنابله در کتاب احکام السلطانیه گفته است. و مانند آن قول ابن مالک در «الفیة» است:«واله المستکملین الشرفاء». روایات در فضیلت سادات از طریق اهل سنت و مذهب اهل بیت(علیهم السلام) زیاد آمده است که لازم است از باب نمونه به چند تای آنها اشاره کنم: در کتاب معجم الطبرانی از ابن عباس، و اربعین مؤذن و تاریخ خطیب به اسناد ایشان که به جابربن عبداللَّه انصاری رسانیدهاند از رسول خدا(ص) نقل نمودهاند: قال النبّی(ص) انّ اللَّه تعالی عز وجل جعل ذریة کل نبی من صلبه خاصة و جعل ذریتی من صلبی و صلب علی بن ابیطالب(ع)، ان کل نبی بنت ینسبون الی ابیهم الا اولاد فاطمة فانی انان ابوهم. خداوند ذریّة هر پیغمبری را از صلب همان پیغمبر قرار داده است. ذریهای مرا از صلب خودم و صلب علیابنابیطالب قرار داده است. بدرستیکه دخترزادگان مردم بهپدرانشان منسوب میشوند مگر فرزندان فاطمه که من پدر آنها هستم. عن عمر بن الخطاب قال سمعت رسول اللَّه(ص) یقول کل سبب و نسب ینقطع یوم القیامة ما خلا سببی و نسبی و کل بنی انثی عصبتهم لابیهم ما خلا ولد فاطمه فانّی ابوهم و عصبتهم» 4} خلیفه دوم عمر خطاب گوید :شنیدم رسول خدا میفرمود: هر خویشی و نسبت دامادی در روز قیامت گسیخته میشود(سود نبخشد) جز خویشی با من خواه نسبی باشد یا سببی (که در آنجا نیز برقرار است.) و در زمان حاضر اهل سنت خانوادههای سادات معروف دارند مثلاً آل گیلانی خانواده بزرگ در عراق و در تمام عالم اسلامی موجود است که از نسل عبدالقادر گیلانی میباشد و نسب ایشان به حسن مثنّی بن حسن بن علی بن ابیطالب(ع) میرسد. و خانوادههای عباسیان نیز در موصل 40 خانوار و بغداد 12 خانوار، سامرّا و در خارج عراق مناطق مختلفه 5 خانوار عائلههای بزرگ را تشکیل میدهند. و در اندونزی و مالزی سادات زیاد اهل سنّت از نسل امام موسی کاظم(ع) وجود دارد ک شناسنامههای مخصوص دارند. عجیب است که شیعه و سنی به حساب حقشناسی و بر اتکاء آیات و اخبار سعی داشتهاند که سادات را محترم بدارند تا جای که نورالدین سمهودی شافعی گوید: هر ذریه از پیامبر، پاره جگر پیامبر است یعنی از فاطمه است که بضعه رسول اللَّه میباشد و لو اینکه فاصله زیادی با پیامبر داشته و نسلهای زیادی تا به او رسیده باشد. هر کس در این باره تأمل کند در دلش انگیزه احترام و بزرگداشت نسبت به سادات پیدا میشود و از دشمنی با آنها دوری خواهد کرد. 5} و ابن حجر معروف گوید: هر کس کاری در حق فاطمه کرده باشد باتکاء سخن رسول خدا(ص):اگر او را آزار رسانده باشد پیامبر را آزار رساند و بدتر از این نیست که کسی فاطمه را یا آزار رساندن به فرزندان و دریهاش آزار دهد. 6} بدون شک آنهای که زحمات محمد و علی را و فاطمه را نادیده نمیگیرند چون دسترسی به آنها ندارند که ناچیز حجقشناس بجای آورند، به فرزندانشان احترام میگذارد، شما اگر معلّمی داشته باشید که واقعاً برایتان دلسوزی کرده و اینک در حال حاضر:و سید علوی المالکی حسنی در مکه مکرمه در ایام حج برنامه شبانه در مدح اهل بیت(علیهم السلام) دارند و با؟؟؟که علائم سبز و سیاه دارند یا وقار و عظمت مجلس بسیار با شکوه را بر 1پا مینمایند با غذاها و میوهها از مهمانان پذیرائی مینمایندکه بسیاری از حجاج از سراسر بلاد اسلامی در آن مجلس شرکت مینمایند، اشعار بسیار مهم و جانسوز در مدح حضرت زهرا(س) و اولاد هاشم میخوانند. و علماء و بزرگان اهل سنت کتابهای زیادی درباره شرف نسب پیغمبر(ص) و اهل بیت آن حضرت نوشتهاند که اسامی نمونه از این کتابها را در اینجا میآورم: در افغانستان، پاکستان، عراق، هندوستان در شرق ایران، اندونزی، مالزی عربستان... و سرای جهان اسلام سادات زیاد از نسل فاطمه زهرا(س) وجود دارد که سنّی میباشد و یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت عمل مینمایند لکن اصالت و نسب و شجره خود را فراموش نکردهاند و عرق سیادت در وجودشان زنده است و این نسب افتخار مینمایند. در حال حاضر رهبران و برخی رؤسای دنیا که از سادات هستند میتوان از آیت اله العظمی خامنهای مقام معظم رهبری ایران و زین العابدین بن علی و آقاخان امام فرقهای اسماعیله نامبرد که همه از سادات هستند. زین العابدین بن علی از سادات ادریسیّه که نسب آن به امام حسن مجتبی میرسد. و آقاخان که اصالةً از محلات ایران بوده و در کرمان از طرف قاجار حاکم بوده است از سادات الموتی که به سادات فاطمیین مصر میرسد که آنها از اولاد امام صادق(ع) میباشد. در آفریقا، اندونزی و مالزی نیز سادات زیاد از اهل سنت وجود دارد که از اولاد امام موسی کاظم(ع) است که یک پسر امام موسی کاظم(ع) به اسم علی عریض (عویصی) به آنجا رفته است که فعلاً سادات زیاد از نسل ایشان موجود میباشد و دارای شناسنامههای مخصوصی و شجرههای ثبت شده هستند. که فتوکپی آن را مشاهده میکنید. منابع: 1- العلم الظاهر فی نفع النسب الطاهر ابن عابدین 2- الصواعق المحرقه ابن حجر هیثمی 3- شرف الأسباط القاسمی 4- تذکرة الخواص سبط جوزی 5- الفصول رشیدالدین ابوالفضل میبدی حنفی 6- مطالب السؤال فی مناقب آل الرسول(ص) محمدبن طلحه شافعی 652 7- کفایة الطالب در فضائل امیرالمؤمنین و اهل البیت(علیهم السلام) محمدبن یوسف محمدگنجی شافعی 658 8- الفصول المهمّة فی معرفة الأئمة ابن صبّاغ مالکی 9- الاتحاف بحبّ الاشراف شیراوی 1172 10- نورالابصار شبلنجی 11- ینابیع المودّة قندوزی حنفی 1294 12- وسیله الخادم الی المخدوم ابن روز بهان ارجاعات: [1].سوره شوری؛ آیه 23. [2].صحیح مسلم. [3].آل عمران / 39. [4].کنز العمال ج 1 ص 400. [5].قاموس اللغة مادة (سود) [6].حدود الشریعه، المحرمات، ج 2 ص 208. [7].صحیح بخاری کتاب الصلح باب قول النبی(ص) للحسن بن علی(رض) [8].عقیل ابن ابیطالب(رضی) [9].جعفر ابن ابیطالب(رضی) [10].به نقل از کتاب:القبائل و البیوتات الهاشمیّه فی العراق؛ یونس الیخ ابراهیم السامرائی مطبعة الشرق الجدید – بغداد. ص 9. [11].همان مدرک. ص 9. [12].القبائل و البیوتات الهاشمیه فی العراق، یونس الشیخ ابراهیم السامرائی ص 10. [13].مناقب آل ابیطالب ج 2 ص 133، ابن شهر آشوب مازندرانی. [14].همان مدرک. [15].الغدیر ج 7 ص 232 و ص 233. [16].الغدیر ج 7 ص 232 و ص 233.
تصویر: یکی از خدایان مهم بابلی به نام Moon God Sin که اغلب به صورت مردی پیر و دانا با محاسنی بلند تصویر می شود. این حجاری برجسته، حدودا متعلق به سال 2300 پ.م، اور نامو (Ur-Nammu)، اولین پادشاه از سومین سلسله اور را نشان می دهد که در حضور Sin قریانی تقدیم می کند.
منبع: دایره المعارف اینکارتا
1- معرفی تمدن بابل (که در زبان بابلی Bābili به مفهوم دروازه خدا و در پارسی قدیم Babirush خوانده می شود) کشوری باستانی در بین النهرین است که ابتدا سومر و سپس سومر و آکد (Sumer and Akkad) شناخته می شد و میان دو رود دجله و فرات، در جنوب بغداد کنونی در عراق، واقع بود.
2- تمدن بابل تمدن بابل که از قرن هجدهم تا قرن ششم پیش از میلاد دوام یافت، مانند تمدن سومر که بر آن تقدم داشت، دارای سرشتی شهری بوده و در عین حال بیش از آنکه بر صنعت متکی باشد، بر کشاورزی استوار بود. این سرزمین دارای شهرهای متعددی بود که توسط دهکده ها و قصبات احاطه شده بودند. در راس ساختار سیاسی پادشاه قرار داشت، که فرمانروایی کمابیش مطلق بود، کسی که همگام با قدرت اجرایی، دارای قدرت قانونگذاری و قضایی نیز بود. تحت نظر او گروهی از دولتمندان و مدیرانِ منصوب وجود داشتند. شهرداران و شورای ریش سفیدان مسئولیت مدیریت محلی را بر عهده داشتند. بابلی ها میراث سومری خود را در نسبت با فرهنگ و خلقیات خود اصلاح کرده و تغییر دادند. شیوه زندگی حاصل آن چنان کارآمد می نمود که برای 1200 سال تغییرات نسبتا کمی پیدا کرد. این شیوه بر تمام کشورهای همسایه تاثیر گذاشت، به ویژه پادشاهی آشور که فرهنگ بابل را تقریبا در کلیت آن اقتباس کرد. خوشبختانه اسناد نوشتاری بسیاری از این دوره کشف و در اختیار پژوهشگران گذارده شده است. یکی از مهمترین آن ها مجموعه قابل توجهی از قوانین است که اغلب به عنوان قانونی حمورابی (the Code of Hammurabi) شناخته می شود؛ مجموعه ای که همراه با سایر اسناد و نامه ها – که به دوره های مختلفی تعلق دارند- تصویر جامعی از ساختار اجتماعی و سازمان اقتصادی بابل ارائه می دهد.
الف- جامعه جامعه بابل از سه طبقه تشکیل شده بود که توسط فرد آزاد طبقه بالا (awilu)، برده (wardu) و فرد آزاد طبقه پایین (mushkenu) نمایندگی می شد. بیشتر برده ها اسرای جنگ بودند، اما برخی نیز از میان شهروندان بابل به بردگی گرفته شده بودند. برای مثال اشخاص آزاد برای مجازات جرایم خاصی به بردگی تنزل می یافتند؛ والدین می توانستند هنگام نیاز فرزندان خود را به عنوان برده به فروش برسانند، یا یک مرد می توانست تمام خانواده خود را در ازای دین طلبکاران به آن ها واگذار کند، اما نه بیش از سه سال. بردگان مانند سایر اموال، مایملک ارباب خود بودند. آن ها میتوانستند داغ شوند یا شلاق بخورند و اگر برای فرار تلاش می کردند به سختی تنبیه می شدند. از سوی دیگر به دلیل آنکه نیرومندی و سلامتی بردگان برای اربابان امتیاز ، با بردگان معمولا به خوبی رفتار می شد. بردگان نیز دارای حقوق قانونی مشخصی بوده و می توانستند دارای کسب و کار شده، پول قرض بگیرند و آزادی خود را خریداری کنند. اگر برده ای با یک شخص آزاد ازدواج می کرد و دارای فرزند بود، فرزند او آزاد محسوب می شد. قیمت فروش برده، مبتنی بر بازار و نیز ویژگی هایی که فرد برده داشت، متفاوت بود. قیمت متوسط یک مرد بالغ 20 واحد پول (shekel) (1) بود، که با این مقدار پول می شد 35 پیمانه (bushel) جو خریداری کرد.
الف-1 فرد آزاد طبقه پایین (mushkenu) موقعیت فرد آزاد از طبقه پایین (mushkenu) در جامعه را می توان از برخی مفاد قانونی در قانون حمورابی حدس زد. برای اشاره به مثال اگر یک mushkenu از ناحیه چشم یا دست و پا دچار صدمه می شد، با پرداخت یک مینا (حدودا 0.45 کیلوگرم یا یک پوند نقره) تاوان داده می شد. در مورد یک فرد آزاد طبقه بالا (awilu) که به طور مشابهی صدمه دیده بود، قانون قصاص اعمال می شد. در حالیکه برای یک برده صدمه دیده، میزان تاوان نصف قیمت برده در بازار بود. اگر صدمه وارد شده نیازمند مداوای جراحی بود، awilu باید هزینه معادل 10 واحد پول می پرداخت، اما mushkenu پنج واحد پول می داد. در مورد برده ارباب باید تنها 2 واحد پول پرداخت می کرد.
الف-2 زندگی خانوادگی خانواده واحد اصلی جامعه بابلی بود. ازدواج توسط والدین ترتیب می یافت و نامزدی زمانی قانونی شناخته می شد که داماد یک هدیه عروسی به پدر عروس تقدیم کرده باشد. این مراسم اغلب با یک قرارداد حک شده بر روی یک لوح منعقد می شد. با وجود اینکه ازدواج به یک مقدمات عملی تقلیل می یافت، ولی عشق ورزی پنهانی قبل از ازدواج نیز ناشناخته نبود. زن بابلی دارای حقوق قانونی مهم و مشخصی بود. او می توانست مالک باشد، وارد کسب و کار شود و صلاحیت شهادت را داشته باشد. هر چند شوهر او می توانست او را به دلایل ناچیزی طلاق دهد، و یا اگر برایش فرزندی نیاورد می توانست همسر دوم اختیار کند. فرزندان تحت سلطه کامل والدین بودند، والدینی که می توانستند آن ها را از ارث محروم کرده و یا همانطور که ذکر شد آن ها را به عنوان برده بفروشند. با این حال در شرایط معمول بچه ها مورد علاقه والدین بوده و در صورت مرگ والدین تمام اموال آن ها را به ارث می بردند. فرزندخواندگی نامعمول نبود و با آن ها با توجه و مراقبت رفتار می شد.
الف-3 شهرها جمعیت شهرهای بابل را نمی توان با هیچ درجه معقولی از دقت برآورد کرد، زیرا تا جایی که مدارک باقی مانده نشان می دهد، مقامات سرشماری انجام نداده اند. تعداد ساکنان یک شهر احتمالا در طیفی از 10000 تا 50000 نفر قرار داشته است. خیابان های شهر باریک، پیچ در پیچ و کاملا ارگانیک، همراه با دیوارهای بلند و بدون پنجره خانه ها در دو سوی خود بودند. خیابان ها مفروش و زهکشی شده نبودند. خانه ها ی معمولی کوچک، یک طبقه، دارای ساخت آجر گلی و شامل چندین اتاق بوده که گرداگرد یک حیاط جمع شده بودند. از سوی دیگر خانه یک بابلی ثروتمند احتمالا یک خانه دوطبقه آجری، حدودا شامل ده ها اتاق بوده و از بیرون و داخل گچ شده و دوغاب اندود بود. طبقه همکف متشکل از اتاق پذیرایی، آشپزخانه، دستشویی، اقامت گاه خدمتکاران و گاهی یک نمازخانه خصوصی بود. اثاثیه شامل میزهای کوتاه، صندلی هایی دارای تکیه گاه بلند و تختخواب و قاب های چوبی بود. لوله های خانه از سفال، سنگ، مس و برنز ساخته شده و جنس سبدها و جعبه ها از نی و چوب بود. کف و دیوارها با بوریای حصیری، فرش پوستی و آویزهای پشمی تزیین شده بود. زیر خانه اغلب آرامگاهی وجود داشت که درگذشتگان خانواده به خاک سپرده می شدند. بابلی های بر این باور بودند که ارواح مردگان به دنیای پایین سفر می کنند و در آن تا اندازه ای، زندگی مانند روی زمین ادامه می یابد. به همین دلیل ظروف، ابزار، اسلحه و جواهرات با مرده دفن می شد.
ب- فن آوری بابلی ها دستاوردهای فنی خود در آبیاری و کشاورزی را از سومری ها به ارث بردند. نگهداری سیستم کانال ها، سدها و مخازن که توسط پیشینیان آن ها ساخته شده بود، به دانش و مهارت مهندسی قابل توجهی نیاز داشت. تهیه نقشه ها، مساحی ها و طرح ها مستلزم استفاده از ابزار تسطیح و میله های اندازه گیری بود. آن ها برای امور ریاضی و محاسبات از سیستم شصت تایی اعداد سومری ها استفاده می کردند، سیستمی که شامل ابزاری کارآمد ، موسوم به ارزشگذاری مکان (place-value notation) بود، که به سیستم اعشاری امروز شباهت دارد. اندازه گیری طول، سطح، ظرفیت و وزن که پیش تر توسط سومری ها به صورت استاندارد در آمده بود، همچنان استفاده می شد. کشاورزی یک شغل پیچیده و روشمند بود که نیازمند پیش بینی، پشتکار و مهارت بود. اخیرا سندی که به زبان سومری است، ولی به عنوان کتاب درسی در مدارس بابل مورد استفاده بوده، ترجمه شده است؛ این سند یک سالنامه واقعی کشاورزی است. سند مذکور یک سری دستورات و راهنمایی ها را برای هدایت فعالیت های کشاورزی، از مرحله آب دادن مزارع تا غربال کردن محصولات درو شده، به صورت ثبت شده دارد. صنعتگران بابلی در متالوژی، فرایندهای ریخته گری(2)، سفیدکاری، رنگرزی و آماده سازی رنگ ها، رنگدانه، مواد آرایشی و عطرها دارای مهارت بودند. بر اساس قانون حمورابی که بندهای متعددی را به جراحی اختصاص داده، درمی یابیم که در زمینه پزشکی، جراحی شناخته شده بود و اغلب انجام می شد. داروشناسی نیز بدون شک پیشرفت های قابل توجهی کرده بود، هرچند تنها مدرک اصلی و مستقیم در این رابطه از کتیبه ای سومری است که قرن ها پیش از حمورابی نوشته شده است.
ج- سیستم قانونی و نوشتار قانون و عدالت مفاهیمی کلیدی در شیوه زندگی بابلی هستند. عدالت تحت نظر دادگاه ها قرار داشت که هریک مرکب از یک تا چهار قاضی بود. اغلب ریش سفیدان یک شهر یک محکمه تشکیل می دادند. قضات نمی توانستند از تصمیمات خود به هیچ دلیلی عقب بنشیند، اما این امکان وجود داشت که از حکم آن ها به نزد شاه فرجام خواهی شود. شواهد می توانست عبارت از اظهارات شاهدان یا اسناد مکتوب باشد. سوگند، که نقش مهمی را در اجرای عدالت بازی می کرد می توانست وابسته به تعهد دادن، اعلام کردن و تبرئه نمودن باشد. دادگاه ها مجازات هایی را از اعدام و قطع عضو تا شلاق، تنزل به بردگی و تبعید تعیین می کردند. جبران خسارت و خرابی 3 تا 30 برابر ارزش شیی بود که باید به صورت اول ترمیم می شد. بابلی ها برای اینکه اطمینان حاصل کنند که نهادهای قانونی، مدیریتی و اقتصادی آن ها به خوبی عمل می کند، از سیستم نوشتاری خط میخی استفاده می کردند که توسط پیشینیان سومری آن ها توسعه یافته بود. آن ها برای آموزش کاتبان، منشی ها، ثبت کنندگان (archivist) و سایر پرسنل ها اداری سیستم آموزش رسمی سومری را اقتباس کردند، سیستمی که تحت آن از مدارس سکولار به عنوان مراکز فرهنگی سرزمین استفاده می شد. برنامه درسی شامل رونویسی و حفظ کتب درسی و لغت نامه های سومری-بابلی (شامل فهرستی از واژگان و عبارت مانند نام درختان، حیوانات، پرندگان، حشرات، کشورها، شهرها، دهکده ها و معادن و نیز مجموعه بزرگی از جداول و مسائل ریاضی) بود. در مطالعه ادبیات، شاگردان انواع مختلفی از اسطوره ها، حماسه ها، سرودها، مرثیه ها، ضرب المثل ها و مقالات را در هر دو زبان سومری و بابلی رونویسی و تقلید می کردند.
تاریخ ایرانی: گفته بود «بیش از یک بار ازدواج کردم. کارهایی برای کشورم انجام دادم که هیچکدام از زنان همنسل من انجام نداده بودند. اما همهٔ وجود من برادرم محمدرضا پهلوی بوده و هست. برخی خدا را میپرستند، من برادرم را میپرستم.» خواهر همزاد شاه که نه از مهر مادر چیزی به خاطر دارد نه از مهر پدر، و خود را فرزند ناخواسته خوانده بود، چنین خود را به برادر نزدیک کرد و شد یکی از زنان پرنفوذ دربار او. اشرف پهلوی روز ۱۷ دی ۹۴ در ۹۶ سالگی درگذشت؛ در مونتکارلوی فرانسه، پس از سالها سکوت و درحالی که روایتهای زیادی درباره نفوذ و فساد او بر سر زبانها بود. اشرف پهلوی ۳۰ سال قبل از مرگ در ۱۵ خرداد و ۲۴ آبان ۱۳۶۴ گفتوگویی با احمد قریشی، از «بنیاد مطالعات ایران» داشت که شرح زندگی اوست. «تاریخ ایرانی» متن کامل این دو جلسه گفتوگو را از «آرشیو بنیاد مطالعات ایران» دریافت کرده و برای اولین بار در ایران منتشر میکند:
***
والاحضرت اگر اجازه بفرمایید امروز خاطراتشان را راجع به سالهای اخیر دوران اعلیحضرت بفرمایند. آیا والاحضرت در سالهای آخر ۱۹۷۷، ۱۹۷۸ در تهران تشریف داشتید یا در خارج بودید؟
آیا اینها از روز اول میدانستند؟
از روز اول که نمیدانم ولی اینها حتما اطلاع داشتند و ایادی که میدانست و علم هم میدانست ولی نمیدانم که از چه موقع میدانستند و اینها اشخاصی بودند که میدانستند.
علیاحضرت در سالهای آخر فهمیدند؟
دو سال آخر و این مرضی بود که خوب مهار شده بود و اگر به طور عادی پیش میرفت اصلا ممکن بود که یا از بین برود و یا سالها طول بکشد و همینطور هم که اتفاقا کارتر در کتابش نوشته دکترها اینجا میگفتند که اگر درست معالجه بشود یعنی همانطور که معالجه شده پیش برود، ممکن بود چند سال طول بکشد. متاسفانه بعد از این اتفاقی که افتاد به واسطه فشار روحی زیاد و یا به واسطه نبودن و دسترسی نداشتن به چیزهای صحی و طبی، هر وقت که باید یک عملی انجام میشد، همیشه سه ماه عقب میافتاد مثلا برادرم در مکزیک که بود از آنجا شروع شد به گرفتن مرض جاندیس یا زرده یا یرقان و این البته کار ما را خیلی عقب انداخت و بعد در اثر آن طحال ایشان خیلی بزرگ شد و در همان موقع میبایستی که طحال عمل بشود ولی متاسفانه چون در آنجا وسیله نبود، حتی خود تالیوت رئیسجمهور مکزیک به اعلیحضرت گفت که شما در اینجا عمل نکنید و این عمل خیلی مهمی است و باید در آمریکا عمل بکنید. به این علت رفتن و آمدن و گفتن و شنیدن و خبر بردن و خبر آوردن بالاخره سه ماه طول کشید و این کار عمل را سه ماه عقب انداخت. بعد از آنکه آمدند اینجا و عمل کردند، همان موقع چون طحال بزرگ شده بود میبایستی که آن را بر میداشتند ولی چون عمل کیسه صفرا داشتند که پر شده بود از سنگ، اول گفتند که کیسه صفرا را باید عمل کرد برای اینکه زرده یرقان تمام بشود و در همانجا بعضی از دکترها عقیده داشتند که در همانجا طحال نیز بایستی برداشته میشد ولی بعضیها گفتند که نه نمیشود چون ساعتهای زیادی باید زیر عمل باشند و برای مریض خطرناک است. بعد در موقعی که اینجا را ترک کردند به عوض اینکه شش هفته در اینجا بمانند فقط دو هفته ماندند در مریضخانه و از اینجا رفتند و خودشان نمیخواستند اسباب زحمت آمریکاییها بشوند. با این هاستیژگیری (گروگانگیری) و اینها رفتند برای له تیام ایربیس لکلند در آنجا پانزده روز ماندند و دکترهای هوستن یونیورسیتی رفتن اعلیحضرت را دیدند گفتند که اصلا عجیب است که چطور این طحال برداشته نشده و این طحال باید الان برداشته بشود و اینها باز طول کشید تا سه، چهار ماه بعد، بعد آن اتفاقهایی که در پاناما افتاد و رفتند به مریضخانه و برگشتند و عمل نکردندشان که خبر دارید و بالاخره رفتند و این عمل را در مصر انجام دادند. باز هم آنجا اقلا یک شش ماهی گذشته بود از موقعی که این مرض در بدن پیدا میشود. اگر معالجه نشود و عمل نشود همه جا را میگیرد و متاسفانه وقتی عمل کردند و طحال را دیدند معلوم شد که به کبد هم سرایت کرده است، آن وقت دیگر کاریش نمیشد کرد.
والاحضرت حالا که برمیگردند به گذشته و یک نظری به اوضاع و احوال میکنند فکر میکنید اینکه این کسالت اعلیحضرت را تا آن آخر اینطوری سری نگاه داشتند آیا این صلاح بود؟
من فکر میکنم که اعلیحضرت حتما خودشان بهتر میدانستند که چکار میکنند چون برنامههای خیلی فشرده داشتند و میخواستند خودشان تمام کنند و میدانستند که و نمیخواستند که ملت را ناراحت بکنند و این هم یک مرضی بود که ناراحتشان نمیکرد، چیزی نبود که اسباب زحمت ایشان باشد، اسباب ناراحتی مزاجی ایشان باشد. اولش بود و خیلی خوب مهار شده بود ولی در هر صورت لابد اگر مانده بودند بالاخره فهمیده میشد.
این دواها و قرصهایی که میخوردند در این روزهای آخر و با این ناراحتیهایی که پیش میآمد، اعلیحضرت چه فکر میکردند؟
همین کارهایی بود که کردند و عمل کردند برای این لابد میدانستند که ممکن بود از بین بروند تا قبل از اینکه ولیعهد به سن قانونی برسد و این تصمیم را گرفتند، لابد در ذهن ایشان این بوده که ممکن است دوام نیاورند تا بیست و یک سالگی ولیعهد.
عدهای مثلا از افسرها و ارتشیها معتقدند و حالا میگویند که اگر ما میدانستیم که اعلیحضرت این کسالت را دارند و آن روزهای آخر و ماههای آخر که اعلیحضرت دائم مواظب این بودند که ماها یعنی ارتش اقدامی نکند، اینها میگویند ما آن موقع خودمان یک اقدام مستقلی میکردیم برای حفظ سلطنت و حفظ ایران.
من فکر نمیکنم که اینطور باشد برای اینکه اعلیحضرت، به طوری ارتش در مهار ایشان بود که بدون اجازه اعلیحضرت ممکن نبود به هیچ اقدامی دست بزنند.
آنها هم همین را میگویند که ما نمیدانستیم که اعلیحضرت مریض هستند.
اگر هم میدانستند باز هم کاری نمیتوانستند بکنند برای اینکه ارتش فقط به دستور یک نفر عمل میکرد حتی روسای آن، مگر اینکه از سرهنگ و سروانها یک کسی کودتایی میکرد و آن را هم فکر نمیکنم برای اینکه ترتیب ارتش یک طوری بود که دسته از دسته دیگر فرق نداشت و تصمیم با آن بالای بالا بود و آنکه در رأس بود میتوانست تصمیم بگیرد وگرنه ردههای پایین یا وسط یا در ردههای بالا، ارتش نمیتوانست تصمیم بگیرد و آن کودتایی که لازم بود بکنند بعد از رفتن اعلیحضرت بود که متاسفانه نکردند.
وقتی که والاحضرت برگشتند به خارج از کشور در سیزده ماه سپتامبر به کجا اول تشریف آوردند؟
من آمدم به آمریکا.
در آمریکا سعی کردید که تماسی با حکومت اینجا بگیرید و آیا اینها با شما تماسی گرفتند.
نه اینها با من تماسی نگرفتند ولی من که دو نفر معاون داشتم وقتی که اعلیحضرت از مملکت آمدند بیرون.
منظورم قبل از آنست که اعلیحضرت بیایند بیرون.
نه هیچ تماسی نگرفتند ولی البته راکفلر و کیسینجر را میدیدم برای خاطر اینکه دیگر بعد از آن بود که اعلیحضرت آمده بودند بیرون برای اینکه یک جایی پیدا کنیم و یک جای مناسبی در نظر بگیریم.
قبل از اینکه بیایند بیرون عرض میکنم.
نه و فایده هم نداشت که تماس میگرفتم برای اینکه اینها تصمیم خودشان را گرفته بودند.
با ایران با آشنایان و یا خود اعلیحضرت تلفنی تماس داشتید؟
جز با خود اعلیحضرت و علیاحضرت من با کس دیگری من در ایران تماس نداشتم.
اعلیحضرت راجع به اوضاع چه میگفتند، خود اعلیحضرت چه احساسی در آن روزها داشتند و فکر میکردند که چطور شده که وضع اینطور شده است؟
خودشان هم نمیدانستند و موضوع را نمیفهمیدند که چطور شد که اینطور همه چیز روی هم ریخت و شلوغ شد و در تمام مدتی که من آنجا بودم به اعلیحضرت میگفتند که یک چیزی گفتند به من، من خیلی تعجب کردم: گفتند که آمریکاییها مرا نمیخواهند و روسها نیستند و آمریکاییها هستند و این کاملا صحیح بود برای اینکه در همان موقعی که اعلیحضرت در تهران بودند آمریکاییها با [آیتالله] خمینی روابطی داشتند به وسیله قطبزاده و اینها.
اعلیحضرت چرا این حس را میکردند و میگفتند چه دلیلی داشته که آمریکاییها ایشان را نخواهند؟
لابد یک چیزهایی را میفهمیدند و در روش و در طرز فکر آنها یک طوری بود که فشار زیاد میآورند برای لیبرالیزاسیون (Liberalization) و هیومن رایت همان چیزهایی که میدانید اصلا در ایران با آن وضعی که بود دمکراسی غیرممکن بود. همانطوری که دیدید که به محض اینکه در را یک خورده باز کردند و لیبرالیزاسیون کردند، دیگر همه چیز مثل یک سدی که ترک خورده باشد به محض اینکه باز کردند، ترک شکست و آب همه چیز را برد. برای ما هنوز خیلی زود بود. همین وضع را میشد در عرض ده سال بکنند و به عوض اینکه فورا این کارها را بکنند در عرض ده سال میکردند و این مسئله هیومن رایتس و همین رایت بازی که درآورده بودند به قدری مسخره است که الان پس از گذشت زمان معلوم شد که موضوع هیومن رایت در ایران وجود نداشته برای اینکه به گفته خود اینها و فراموش کردم که کدام یک از آمریکاییها بود که گفت که در ایران در زمان اعلیحضرت و خود اعلیحضرت هم در کتابشان فرمودند که در زمان من فقط در تمام محبسها سه هزار و چهار صد نفر در تمام مملکت زندانی بودهاند که بیشتر آنها چاقوکش و متهمین مواد مخدر بودند یا اشخاصی که واقعا تروریست و اینها بودند ولی بازداشتی سیاسی ما جز صد و پنجاه نفر بیشتر نداشتیم و متاسفانه برای همین هم بود که این اتفاق افتاد برای اینکه همه آزاد بودند و تمام اشخاصی که در زمان مصدق بودند همه آزاد بودند و تمام کمونیستها و تودهایها همه آزاد بودند و بهترین پستها را گرفته بودند و یکی از موجبات از بین رفتن مملکت همین موضوع شد و این همانطور که قبلا هم به شما گفتم یکپارچه تمام دستگاه تلویزیون و تبلیغاتی ما در دست کمونیستها بود. در مطبعه اطلاعات تمام کارگرهایی که کار را میگرداندند همه کمونیست بودند. در آن روزها اصلا تبلیغاتی نبود و اگر تبلیغاتی بود به ضد خود ما میشد در مملکت خودمان.
این کمونیستها و چپیها که در دستگاهها مثل رادیو - تلویزیون یا اطلاعات نفوذ کرده بودند اینها چطور نفوذ کرده بودند؟ خود دولت اینها را تشویق میکرد یا سازمان امنیت اینها را تشویق میکرد؟
سازمان امنیت، چندین بار به خود من رجوع کردند و گفتند مواظب باشید و خطر زیاد است و در تمام دستگاههای تبلیغاتی کمونیستها رخنه کردهاند و مصدقیها همه آنجا هستند حتی نیکخواه که معاون تلویزیون بود کسی بود که به اعلیحضرت سوءقصد کرده بود. کسی که سوءقصد بکند به کسی، دیگر نمیتواند بیاید و سرسپرده بشود. آمدند و گفتند که البته سرسپرده شدیم و سوگند وفاداری
خوردند ولی باورکردنی نیست که اینها واقعا صادق بودند به اعلیحضرت همانطور که دیدیم که نبودند.
در دستگاههای ارتباط جمعی، رادیو ـ تلویزیون از همه مهمتر بود.
از همه مهمتر بود و از همه هم بیشتر این اشخاص را قبول کرده بودند.
من فورا بعد از اینکه از مسافرتم از مناطق روسیه آمدم، درست مصادف بود با آن روز که خیلی کلاشینگ بود و خیلی جمعیت بود و من اتفاقا با هلیکوپتر که پرواز میکردم، راه بسته بود و من ناچار با هلیکوپتر پرواز کردم و از میدان شهیاد دیدم که چقدر جمعیت بود.
تاریخ آن روز را به خاطر دارید؟
در ماه سپتامبر بود که روز هفتم وارد شدم و روز سیزدهم رفتم. بعد از اینکه برادرم را دیدم، اولین چیزی که به من گفتند، گفتند: من میخواهم که شما بروید. من گفتم که نمیتوانم بروم، حالا یک چند وقتی اینجا هستم، گفتند برای راحتی خیال من تو حتما بروید. در صورتی که بعد من فهمیدم که به ایشان فشار آمده بود که اول کسی که باید برود من هستم و برای بار دوم اولین کسی که قربانی شد من بودم که ناچار شدم مملکت را ترک بکنم البته برای من خیل مشکل بود به خصوص که از دور خبرهایی که هر روز میرسید خیلی ناراحت کننده بود و اعصاب من به کلی داغان شده بود و هنوز اعلیحضرت پنج ماه در ایران بودند، برای اینکه من در سپتامبر آمدم بیرون و اعلیحضرت در ماه ژانویه آمدند و این مدت پنج ماه طول کشید که ایشان در تهران بودند و من در خارج و خیلی به من سخت گذشت از لحاظ اینکه نمیشد هر روز تماس گرفت و تماسها فقط از راه تلویزیون و رادیو بود و تلویزیون و رادیو آن وقت قیامت میکردند دیگر به خبرهای مختلف و خبرهای بد و گوناگون.
چند روزی که تهران تشریف داشتید با مقامات دولتی، هیچ کدام تماس گرفتید که از آنها بپرسید وضع چطور است؟
نه تماس نگرفتم. در آنجا وقتی نداشتم و آن چند روز هم سعی میکردم که هر چه میتوانم برادرم را ببینم.
با علیاحضرت تماس گرفتید، چه میگفتند؟
علیاحضرت هم چیزی نمیگفتند. هنوز آنقدر سخت نشده بود و هنوز هیچ کس فکر نمیکرد که کار به اینجا بکشد، فکر میکردند که یک راهحلی پیدا میشود در هر صورت، دیگر فکر آمدن بیرون از مملکت اصلا نبود و چنین چیزی نبود.
والاحضرت از کسالت اعلیحضرت هیچ اطلاعی داشتند؟
نه اصلا اطلاع نداشتم و فقط در نیویورک مطلع شدم وقتی که آمدند بار اول برای معالجه، آنجا به من گفتند.
علیاحضرت خبر داشتند از کسالت ایشان؟
علیاحضرت هم در دو سال اخیر فقط میدانستند.
چه اشخاصی میدانستند؟
ایادی، علم و هویدا.
هویدا هم میدانست؟
بله.
چند سال بود که اعلیحضرت کسالت داشتند؟
در ایران هفت سال.
رئیس رادیو ـ تلویزیون آقای قطبی که یکی از!
خود آقای قطبی که گمان نمیکنم خیانت محرزی کرده باشد ولی در تمام دستگاهش اشخاصی را که منصوب میکرد همه را به امضاء خودش و به تعهد خودش آنها را میآورد در آن دستگاه ولی او هم فکر میکنم آدم بهرهبرداری مخصوصا نبوده برای اینکه متاسفانه تبحر و انتلکت، همهاش بیشتر در همین اشخاص بود و نمیشد تلویزیون را دست مثلا یک حمال یا یک نفری که تحصیل نکرده داد و میبایستی بهترین اشخاص را انتخاب میکردند و میگذاشتند سر تلویزیون و متاسفانه آن اشخاص یا مصدقی بودند یا کمونیست بودند. خیلی کم بودند در دستگاه تلویزیون اشخاصی که از این طرف باشند و سرسپرده هم باشند.
آقای قطبی خویشاوندی نزدیک هم با علیاحضرت داشتند؟
بله پسر دایی ایشان بودند. من از آقای قطبی خودم هیچ چیزی ندارم. یقین دارم که به خصوص کاری را نکرده و اگر هم شده اشتباهاتی در دستگاهش بوده و شخصا و به خصوص نکرده و آن هم باز هم روی اشتباه بوده است.
ایراد عمده که همه از ایشان میگیرند، حالا البته، اینست که چرا اعلیحضرت که قدرت در دست ایشان بود یعنی قدرت انتظامی و ارتشی، چرا استفاده نکردند از این قدرت؟
این یک چیزی است که فهماندن آن خیلی مشکل است و من هم هر چه سعی میکنم که بفهمانم نمیتوانم برای اینکه اعلیحضرت یک آدمی بود که در عین اینکه قدرت داشت در عین حال آدم بسیار انسانی بود و اصلا تربیت اولیهاش اینطور بود که آدم دمکراتی بود و عقیده داشت که باید از تمام افراد مملکت استفاده کرد، افکارشان هر چه باشد فرق نمیکند ولی چون مملکتی بود که باید پیش میرفت و نمیشد این عده اشخاص را که مملکت تربیت میکرد آنها را گذاشت کنار برای اینکه دیگر کسی نمیماند. به این مناسبت از دانشگاه گرفته تا اطباء هر جایی که بود اینها را همه را سر کار میگذاشتند و از وجود آنها استفاده میکردند و از آن لحاظ که چرا در مواقع شلوغی شدت عمل به خرج نداند این بود که در آن موقع اگر میخواستند شدت عمل به خرج بدهند حتما میبایستی یک عده را میکشتند و این تنها چیزی بود که ایشان حاضر نبودند که کسی را بکشند یا اینکه دستوری بدهند برای قتل عام اشخاص. برای اینکه میگفتند من پادشاه این مملکت هستم و نه دیکتاتور. بعد از من پسر من باید شاه بشود و پسر من نمیتواند شاهد این باشد که پدرش دستش به خون آلوده باشد و من ترجیح میدهم که اگر لازم باشد حتی مملکت را ترک کنم ولی آدم نمیکشم.
والاحضرت راجع به این موضوع هیچ وقت با اعلیحضرت صحبت کردهاید که اعمال قدرتی در مملکت بشود.
عین همین حرفها را میزدند و اینها حرفهای خودشان است که فرمودند.
نقش علیاحضرت چه بود. خیلی حرف هست از لحاظ تاریخی راجع به نفوذی که علیاحضرت داشتند در سالهای اخیر و مخصوصا این ماههای اخیر سلطنت.
من چیزی نمیتوانم بگویم چون نبود، نمیدانم خیلی چیزها میگویند ولی صحبت عملش را من والله نمیتوانم قبول بکنم و نه میتوانم قبول نکنم و نه میدانم برای اینکه ایشان هم به همان اندازه که من دارم، اعلیحضرت را دوست داشتند و مملکتشان را دوست داشتند. باز هم اگر اشتباهی شده باز هم از روی قصدی نبوده و تمام این حرفها که میگویند مزخرف است برای اینکه ایشان هم به سهم خودشان میخواستند یک کاری بکنند و خدمتی بکنند و انتلکتوئلها (intellectuals) را جمع کنند، بلکه آنها را بتوانند دور هم جمع کنند تا یک پشتیبانی بیشتری برای سلطنت باشد.
در آن دو، سه سال قبل از خروج اعلیحضرت خود محیط دربار چطور بود؟ عدهای البته حالا حرف خیلی زیاد است راجع به خود آقای علم میگویند که باز او خودش یک درباری برای خودش درست کرده بود با دوستانش و اعمال نفوذهایی که میشد والاحضرت هیچ...
نه از آقای علم که به هیچ وجه من نمیتوانم صحبتی بکنم زیرا اگر ما دو یا سه نفر داشتیم که واقعا صمیمی بودند به اعلیحضرت یکی آقای علم بود و یکی اقبال که متاسفانه هر دو رفتند و من فکر میکنم که اگر اینها زنده بودند اصلا کار مملکت ما به اینجا نمیکشید.
هر دو به یک اندازه روی اعلیحضرت نفوذ داشتند یا به اعلیحضرت نزدیک بودند.
هیچ کس روی اعلیحضرت نفوذ نداشت ولی نزدیک بودند که بتوانند باز صحبت بکنند و توصیه بکنند و از این لحاظ آقای علم نزدیکتر بود ولی آقای اقبال هم به همان نزدیکی بود اما به آن شدت ممکن است نبود. برای اینکه آقای علم بزرگ شد با اعلیحضرت و در یک سن بودند و با همدیگر در دستگاه اعلیحضرت بزرگ شدند.
آقای هویدا چه نقشی داشت، خب سیزده سال نخستوزیر بود، او رابطهاش با اعلیحضرت چطور بود؟
آنطور که میدیدیم که رابطهاش خیلی نزدیک بود و اعلیحضرت خیلی آقای هویدا را دوست داشتند ولی در این اواخر همان چند روزی که من در ایران بودم گفتند که بزرگترین اشتباه من این بود که هویدا را شش سال پیش عوض نکردم، از شش سال پیش آقای جمشید آموزگار را میبایستی میآوردم یعنی همان زمانی که نفت بالا رفت میبایستی در همان موقع من آموزگار را میآوردم. برای اینکه مردم یک چهره را اگر زیاد ببینند اصلا زده میشوند به خصوص که آقای هویدا دیگر کاری از خودش نشان نمیداد، همینطور هر کس میرفت پهلویش میگفت من فقط عصای دست هستم و من فقط اطاعت امر میکنم در صورتی که یک نخستوزیر این حرف را نباید بزند و مخصوصا که کمال قدرت را اعلیحضرت به او داده بودند و او همه کاری را مثل یک نخستوزیر میکردند و عصای دست نبودند یا رئیس دفتر نبودند و نخستوزیری بودند که آنطور عمل میکردند.
اعلیحضرت از آقای آموزگار راضی بودند؟
بله، منتهی چیزی که فرمودند این بود که گفتند باز هم یک اشتباه دیگری که من کردم این بود که آموزگار را نبایستی بلند میکردم که بعد شریف امامی بیاید برای اینکه دولت شریف امامی اصلا کمر ما را شکست.
علت اینکه این نظر و لطف خاص را به آموزگار داشتند نگفتند که چه بود؟
برای اینکه آموزگار یک فردی بوده که از اول با درستی، با صمیمیت خدمت کرده بود در دستگاه و در دستگاهی هم که بود اعلیحضرت از او خیلی راضی بودند و در مورد کار نفت خیلی زحمت کشید و خیلی از او راضی بودند و فردی بود بسیار پاک و به عقیده من یکی از بهترین عناصر ما و ایران بود که کار خودش را هم خوب کرد منتهی بد موقعی آمد، دیر آمد.
چه عواملی باعث شد که اعلیحضرت، شریف امامی را بیاورند؟
من دیگر آن موقع آنجا نبودم نمیدانم ولی خب اشتباه بزرگی بود که شریف امامی آمد و او واقعا از همانجا کمر قتل ما را بست.
والاحضرت بفرمایید که اگر بعد از همان جریان تبریز، شلوغی تبریز یعنی همان اواسط حکومت آموزگار، اگر همان موقع اعلیحضرت حکومت نظامی اعلام میکردند در سراسر ایران و یک نظامی را...
ولی نه اینکه، حکومت نظامی مثل آقای ازهاری، البته فورا جلوی اغتشاش گرفته میشد ولی همانطور که به شما گفتم آن وقت لازمهاش این بود که با خون و کشتار گرفته بشود، دیگر جلوی جمعیت سیصد هزار نفری را که نمیشد گل ریخت، باید جلویش را میگرفتند، همانطور که در پانزدهم بهمن کردند همان دفعه اول که [آیتالله] خمینی چیز شد در آنجا چند نفر کشته شد ولی خوب غائله هم میخوابید و تمام میشد.
پانزده خرداد را میفرمایید. بله، نظر والاحضرت نسبت به سازمان امنیت چه بود؟
سازمان امنیت یک مسئله خیلی طولانی است، سازمان امینت اصلا اینطور که میگویند و میخواستند نشان بدهند نیست و نبود و متاسفانه سازمان امنیت هم کار خودش را نمیکرد بلکه کارهای کوچک میکرد. بیشتر کارش روی شناخت کمونیستها و گرفتن کمونیستها و گرفتن اشخاص تروریست و اینها بود و اصلا این حرفهایی که میزدند درباره سازمان امنیت اصلا دروغ بود و شکنجه که میگویند دروغ بود و بعدها همه فهمیدیم. کاش سازمان امنیت هم یک کمی بیشتر خشونت داشت کاش که بهتر عمل میکرد یعنی که شدیدتر عمل میکرد.
داکتر فروزان طاهری؛ متخصص جغرافیا و برنامهریزی شهری
در جهان امروز، توسعه پایدار و حفظ محیط زیست به عنوان دو فراز و هدف ارزشمند، یگانگی بومشناختی طبیعت و جامعه را نه تنها در سطح کشورها بلکه در سطح جهانی مورد توجه قرار میدهند. دستیابی به توسعه با تکیه بر مفاهیم پایداری، وظیفه خطیری است که بر عهده محققان، مسئولان، سازمانها و نهادهای ذیربط میباشد. رشد، توسعه و امنیت جوامع انسانی همواره موازی با تولید و مصرف انرژی بوده است. لذا محدود بودن منابع انرژی فسیلی و مشکلات ناشی از انتشارات گازهای گلخانهای در حال حاضر از جمله مسائلی است که موجب ایجاد دگرگونیهای بسیاری در توسعه فناوریهای مختلف شده است.
از مضرات ناشی از مصرف سوختهای فسیلی شامل آلودگی محیط زیست، میتوان به اثر گازهای گلخانهای، تغییرات آب و هوایی، بارش بارانهای اسیدی اشاره کرد. توسعه شگرف علم و فناوری در جهان امروز ظاهرا آسایش و رفاه زندگی بشر را موجب شده است. لیکن این توسعه یافتگی، مایه بروز مشکلات تازه ای نیز برای انسانها شده است که از آن جمله میتوان به آلودگی محیط زیست، تغییرات گسترده آب و هوایی در زمین و غیره اشاره نمود. به ویژه میدانیم که نفت و مشتقات آن از سرمایههای ارزشمند ملی و حیاتی هر کشور است که هدف غیر بهینه از آنها گاهی زیانهای جبران ناپذیری را ایجاد میکند.
از این رو صاحب نظران و کارشناسان به دنبال منابعی هستند که به تدریج جایگزین سوختهای فسیلی شوند. سوختهای فسیلی آلودگیهای زیست محیطی بیشماری را ایجاد میکند. از یک طرف در نتیجه سوختن مواد فسیلی گازهای سمی وارد محیط میشود و تنفس انسان را دچار مشکل کرده و محیط زیست را آلوده مینماید و از طرفی دیگر تراکم این گازها در جو زمین مانع خروج گرما از اطراف زمین میشود و باعث افزایش دمای هوا و تغییرات گسترده آب و هوایی در زمین می گردد.
بهترین راهحلی که دانشمندان پیشنهاد کردهاند متوقف کردن روند رو به رشد استفاده از این گازهای مضر است. داشتن انرژی مناسب عمده ترین عامل اقتصادی جوامع صنعتی پس از نیروی انسانی است، چرا که انرژی یک نیاز اساسی برای استمرار توسعه اقتصادی، رفاه اجتماعی، بهبود کیفیت زندگی و امنیت جامعه میباشد. اگر انرژی به نحوی تولید و مصرف شود که توسعه انسانی را در بلندمدت در تمامی ابعاد اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی تامین نماید، مفهوم انرژی پایدار تحقق خواهد یافت. لذا تامین انرژی پایدار ضرورت توسعه پایدار اقتصادی و مدیریت مصرف انرژی میباشد.
در حال حاضر کشورهای آلمان، انگلستان، فرانسه، ایالات متحده آمریکا، ایتالیا، چین، استرالیا، اورگویه، کاستاریکا، ایسلند، پاراگوئه و پاکستان، هند و چین جزو کشورهای پیشرو در استفاده از انرژی های تجدیدپذیر میباشند.
تعریف انرژی تجدیدپذیر انرژیهای تجدید پذیر، انرژیهایی بـا فرایند تولید پایدار و قابلیت جایگزینی پیوسته هستند که براسـاس ایــن تعریـف، فراینـد تولیـد پایـدار، بهـره گیـری از چرخه های طبیعی یا مصـنوعی اسـت کـه بتوانـد بـه صورت مداوم مواد خام و اولیه را به انرژی مورد نظر تبدیل کند و در صورت اعمال بهره بـرداری یـا نیـاز برای ذخیره سازی، قابلیت جایگزین شدن پیوسـته را داشـته باشـند.
انرژی های تجدید پذیر شامل:
انرژی خورشیدی انرژی خورشیدی: که از سلول های فتوولتائیک (سیستمی است که قادر به تبدیل مستقیم انرژی خورشیدی به انرژی الکتریسیته میباشد). برای تولید انـرژی اسـتفاده مـیشـود کـه از جملـه مـوارد استفاده این تکنولوژی، استفاده در خودروهای با منبع خورشیدی، روشنایی معابر و تونل و همچنین نـوعی سیســتم حمــل و نقــل ریلــی در شــیب تند کــه بــه (فونیکولار) معروف است و انرژی مورد نیـازش را از کابل های برق دریافت می کند همین طور برای گرمایش و سرمایش از جمله مساکن، سازمان ها و ادارات مورد استفاده قرار می گیرد.
انرژی باد انرژی باد: در سالهـای اخیـر 30 درصـد رشـد یافته و به علت پایین بودن هزینه های سـرمایه گـذاری، تمرکز ویژه ای روی آن قرار دارد. پتانسیل این بخـش در استفاده از قایقها و کشتیهای بادبـانی بـا مقیـاس تجاری، تفریحی و تولید بـرق و اسـتفاده از آن بـرای مصارف حمل و نقـل از جملـه خودروهـای شـارژی است.
انرژی زمین گرمایی انرژی زمین گرمایی: بهترین بهـره بـرداری از ایـن انرژی در تولید برق است که با این وسـیله مـی تـوان سیستمهای حمل و نقل مبتنی بر جریان الکتریسـیته را بهبود بخشید. همچنین میتوان از این انرژیهـا بـرای برف روبی و قابل تردد کردن مسیرهای صعب العبـور استفاده کرد.
انـرژی زیسـت تـوده انـرژی زیسـت تـوده: انـرژی زیسـت تـوده ماننـد سوخت های مایع مانند اتانول، بیو اتانول، بیو دیـزل و سوختهای جامـد نظیـر تـوده ذرت و ... اسـت کـه جهت تولید الکتریسیته استفاده میشـود. ایـن انـرژی حدود 50 درصد سهم انرژیهای تجدیدپذیر را دارد. موارد استفاده از این انرژی تولید بـرق، اتومبیـل هـای بیو گاز سوز، روشـنایی معـابر و سـوخت خودروهـا است.
انرژی هیدروژن انرژی هیدروژن: هیدروژن عمده ترین گزینه مطـرح بــه عنــوان حامــل جدیــد انــرژی اســت بر خلاف سـادگی و فراوانـی ایـن ماده به طور طبیعی در طبیعت وجود ندارد. هیدروژن به عنوان بهترین و ساده ترین سوخت جهـت اسـتفاده از خودروهای پیل سوختی دارای راندمان حدود سـه برابر موتورهای احتراقی بوده و همین امر تاثیرات بـه سزایی در زیسـت پذیر کـردن شـهرها دارد. پسـماند حاصــل از احتــراق هیــدروژن بخــار آب اســت کــه مشکلات آلـودگی در پـی نـدارد.
اهداف اصلی منشور جهانی انرژی برای توسعه پایدار
• کاهش نشرهای اتمسفری مرتبط با انرژی. • پایه ریزی دستورالعمل ها و استانداردهای بین المللی برای تعیین اثرات خارجی و خطرات در تمامی سامانه های انرژی. • ایجاد برنامه های بین المللی، منطقه ای و ملی برای بهبود کارایی انرژی، کنترل ایمنی، مدیریت زائدات و کاهش نشر آلاینده ها • ایجاد برنامه هایی برای جایگزینی منابع انرژی غیر قابل تجدید با فن آوری های انرژی های پاک قابل قبول از لحاظ زیست محیطی. • معرفی کل هزینه های قیمت گذاری که تمام چرخه های حیات اجتماعی و هزینه های زیست محیطی تولید و مصرف انرژی را در بر داشته اشد. • پایه ریزی وام های انرژی پایدار برای تأمین بهبود کارایی انرژی. • پایش منشور جهانی انرژی برای توسعه پایدار و گسترش ساز و کارهای تأمین مالی نوین که شامل بخش های خصوصی و عمومی باشد. • تهییج همکاری در سطح جهان و تبادل فن آوری، نظرات فنی، آموزش عالی، تعلیم و آمار برای فن آوری های انرژی سازکار با محیط زیست، بهره وری انرژی.
جهانی شدن مجموعهای از فرایندهای چند بعدی و پیچیده است که عرصههای متعددی از جمله اقتصاد، ایدئولوژی، سیاست، فرهنگ و محیط زیست را در بر میگیرد و موجب افزایش وابستگی کشورهای جهان به یکدیگر میشود. از منظر اقتصادی، سیر تاریخی جهانی شدن را میتوان به چهار مرحله داخلی، بینالمللی، چند ملیتی و جهانی تفکیک کرد. از منظر جهان بینی نیز چهار نوع طرز تفکر خود محوری، چندمحوری، منطقه محوری و جهان محوری در روند جهانی شدن مشاهده می شود.جهانی شدن دارای اثرات مثبت و منفی است و موافقان و مخالفان زیادی دارد. اصولا طرز تلقی و نگرش نسبت به جهانی شدن بستگی به این موضوع دارد که فرد، گره و یا جامعه خاص از وضعیت به وجود آمده، منتفع و یا متضرر شده باشد. بدیلهایی که برای جهانی شدن مطرح شدهاند عبارتند از: جنبش ضد جهانی شدن، جهانی شدن اصلاح شده و فلسفه توسعه پایدار. عقلانیترین بدیل برای جهانی شدن، توسعه پایدار است که همزمان با توسعه اقتصادی و پیشرفت اجتماعی برضرورت توجه به محیط زیست و حفظ منابع طبیعی نیز تاکید می نماید. توسعه پایدار را میتوان مدیریت روابط سیستمهای انسانی و اکوسیستمهای طبیعی با هدف استفاده پایدار از منابع درجهت تامین رفاه نسلهای حال و آینده تعریف کرد. واقعیتها حاکی از آن است که دخالتهای نسنجیده بشر و بهرهگیری افراطی از منابع طبیعی، نظم اکوسیستم را مختل کرده است. از اینرو لازم است که کلیه کشورهای جهان، از فرصتها و امکانات برآمده از روند جهانی شدن بهرهگیری کنند و با اعمال نفوذ در روند مزبور، آن را در مسیر توسعه پایدار هدایت نمایند.
جهانی شدن مجموعه ای از فرایندهای چند بعدی و پیچیده است که عرصه های متعددی از جمله اقتصاد، ایدئولوژی، سیاست، فرهنگ و محیط زیست را در بر میگیرد. منطق جهانی شدن اساسا در منطق سرمایه داری؛ یعنی حفظ و بسط فرایند تکاثر سرمایه ریشه دارد و از اینرو اقتصاد در جبهه مقدم فرایند جهانی شدن قرار میگیرد. (Gills,2002).
دراین عرصه، جهانی شدن عبارت است از ادغام شتابان اقتصادهای محلی و ملی در اقتصاد جهانی، ادغامی روبه رشد که با جریان کالاها و خدمات، سرمایه، فناوری، واطلاعات درفراسوی مرزهای ملی همراه است. با بسط گستره دید میتوان روند جهانی شدن را در سایر عرصههای زندگی بشر نیز مشاهده کرد. ارتباطات و تعاملهای ملتها علاوه بر زمینه های اقتصادی به سایر حوزه های فعالیت نیز تسری یافته و فعالیتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی ، محیطی، علمی، مذهبی و حتی ورزشی رادر برگرفته است.
جهانی شدن یک جریان مستمر از مسیر تاریخی بینالمللی شدن است که موجب افزایش وابستگی کشورهای جهان به یکدیگر ازابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و به ویژه زیست محیطی شده است. به قول مانوئلا لوکاس، جهانی شدن موجب شده که مشکل شما مشکل ما بشود. جنگ در یک کشور هجوم پناهندگان به کشورهای دیگر را در پی آورد و مسائل زیست محیطی دریک کشور مسبب بروز فاجعه درسایر کشورها شود (Lucas,2004).
ازنگاهی دیگر، می توان جهانی شدن را راهبرد کشف فرصتها در نقاط مختلف جهان و استفاده از آنها به منظور بهینهسازی فعالیتهای یک موسسه قلمداد کرد(Pearce & Robinson,2011).
سیرتکاملی
روند تاریخی و سیرتکاملی جهانی شدن از چهار منظر قابل بررسی است:
1- منظر اقتصادی؛
2- منظر جهان بینی؛
3- منظر فرهنگی؛
4- منظر تنوع کنشگران؛
از منظر اقتصادی سیرتاریخی جهانی شدن را می توان به چهار مرحله عمده تفکیک کرد (دفت، 1377): مرحله داخلی، که کلیه فعالیتهای موسسه در داخل کشور متمرکز است؛ مرحله بینالمللی، که طی آن موسسه رقابت با کشورهای دیگر را در برنامه کاری خود قرار می دهد و یک واحد امور بین المللی در چارت سازمانی خود به وجود می آورد؛ مرحله چند ملیتی، که قلمرو فعالیت موسسه وسیعتر شده و شعبی در سایرکشورها ایجاد می شود؛ و مرحله جهانی که طی آن راهبرد موسسه بعد جهانی می گیرد و شعب آن در سطح جهان به صورت یکپارچه عمل می کنند و منابع مورد نیاز خود را با حداقل هزینه از سراسر دنیا تامین مینمایند.
ازمنظر جهان بینی می توان چهار نوع طرز تفکر را در مسیرتاریخی جهانی شدن متمایز کرد: 1)خودمحوری، 2) چندمحوری)؛ 3) منطقه محوری؛ و4) جهان محوری(Perlmutter, 1969; Pearce & Robinson,2011).
درمرحله خودمحوری نوعی اعتقاد به برتری ذاتی افراد، سیستمها و روشهای کاری کشور مبدا وجود دارد. درمرحله چندمحوری تفاوتهای فرهنگی کشورهای دیگر به تدریج مطرح می شوند و ازنظرات مدیران بومی استفاده بیشتری به عمل میآید، درمرحله منطقه محوری جهتگیریهای منطقهای آغاز می شوند و در مرحله جهان محوری با اتخاذ نگرش سیستمی از نظرات خوب و سازنده کل مجموعه بهرهگیری می شود.
از دیدگاه فرهنگی نیز چهار مرحله قابل تشخیص است در مرحله اول عامل تفاوتهای فرهنگی در تولید کالاها لحاظ نمی گردد و ضرورتی برای توجه به ترجیحات بومی کشورها احساس نمی شود. در مرحله دوم به حساسیتهای فرهنگی و راههای متنوع در سایر کشورها توجه می شود. درمرحله سوم، افزایش رقابت درقیمت موجب بی توجهی مجدد به عوامل فرهنگی شده و در مرحله چهارم فرهنگ مصرف کننده و تامین نیازهای مشتریان با حداقل هزینه مجددا موردعنایت واقع میشود(Adler & Ghadar,1990).
سیرتاریخی جهانی شدن از منظر تنوع کنشگران نیز قابل توجه است. در مرحله اول شرکتها و طرف خارجی آنها به عنوان دو فعال عمده درصحنه حضور دارند و شرایط کار و مبادله را بین خود تنظیم میکنند. درمرحله دوم دولت میزبان به عنوان فعال و بازیگر سومی مطرح میشود و از طریق تنظیم قوانین و مقررات، درشرایط مبادله دخالت میکند. درمرحله سوم دولتهای کشورهای مبدا نیز به عنوان بازیگر چهارم در عرصه فعالیتهای بینالمللی حضور یافته و فعالیت میکنند و در مرحله چهارم علاوه بر کنشگران قبلی، گروههای ذینفوذ متعددی ابراز وجود میکنند (مانند حامیان محیط زیست، اتحادیههای اقتصادی و.... ) و به عنوان بازیگران جدید در عرصه فعالیتهای جهانی مشارکت می نمایند(Mendenhall, 1995).
اثرات جهانی شدن
جهانی شدن مدافعان ومخالفان زیادی دارد. اصولا طرز تلقی و نگرش نسبت به جهانی شدن بستگی به این موضوع دارد که فرد، گروه یا جامعه خاص از وضعیت به وجود آمده، منتفع و یا متضرر شده باشد. با مروری برمتون و نوشته های موجود، میتوان اثرات مثبت و منفی جهانی شدن را به شرح زیر توصیف نمود:
الف- اثرات مثبت
یکپارچگی بازارهای جهانی از طرقی مانند کاهش موانع تجاری، بهبود ارتباطات، و سرمایه گذاری مستقیم خارجی، امکان جریان آزاد سرمایه را بین کشورهای مختلف جهان فراهم می آورد و این امر ممکن است سبب تسریع رشد اقتصادی کشورها شود. موافقان جهانی شدن براین باورند که کشورهای درحال توسعه از این طریق می توانند برسرعت توسعه خود بیفزایند(Farlex, 2009).
جاگدیش باگواتی[1] از مشاوران سازمان ملل معتقد است که جهانی شدن یک نیروی بسیار قوی و موثر در رهاسازی کشورها از ورطه فقر و نداری است زیرا موجب تسریع رشد اقتصادی آنها می شود(Bhagwati,2005). به نظر او در اثر جهانی شدن، برای کارگران آموزش دیده کشورهای درحال توسعه حق انتخاب بیشتری فراهم شده است و این کارگران میتوانند برای دریافت دستمزد بالاتر دربازار جهانی رقابت کنند و از شرایط کاری بهتری بهره مند شوند.
دسترسی بیشتر و آسان تر مردم جهان به کالاهای سایرکشورها، ظهور بازارهای مالی و امکان بهرهگیری ازمنابع اعتباری خارجی، ایجاد بازار مشترک جهانی که تحت تاثیر آزادی تبادل کالاها و خدمات به وجود آمده است و امکان رقابت در بازار مشاغل جهانی از پیامدهای مثبت جهانی شدن قلمداد شدهاند(Reich,1992).
درعرصه سیاسی، جهانی شدن تحولاتی در اقتدار دولتها پدیدآورده و به نظم بخشی به روابط بین حکومتها پرداخته است(Farncesco, Wickipedia).
درزمینههای فرهنگی، امکان دسترسی به تنوع فرهنگی در اثر جهانی شدن افزایش یافته و این امر به ارتقای درک و تفاهم متقابل بین افرادکمک کرده است. درعرصه اجتماعی نیز جهانی شدن به بسط و گسترش سازمانهای مردم نهاد به عنوان یکی از مهمترین عوامل در سیاستگذاری جهانی منجر شده است.
انواع مختلف علامتها و نشانه ها در دفینه یابی وجود دارد . در این پست قصد داریم معنی و مفهوم برخی از این آثار علامتها و نشانه ها را رمزیابی و رمزگشایی کینم . کارشناسی آثار و علائم و نشانه ها و جوغن های حکاکی شده بر روی سنگها و صخره ها و نوشته های حک شده . معنی و مفهوم و توضیح و تفسیر برخی از علامتها و نشانه های معروف در گنج یابی و دفینه یابی + فیلم و ویدیو و کلیپ و تصاویر و عکسهای جوغن های کارشناسی شده توسط کارشناس و باستان شناس حرفه ای و استاد همراه ما در سوپر فلزیاب باشید …
بعضی عزیزان در مورد انواع نشانه های دفینه و مفهومشون سوالاتی داشتند که تو این پست سعی کردم تا جاییکه بتونم مطالبی رو قرار بدم. امیدوارم مفید واقع بشه.
علامت و نشانه در گنج یابی و دفینه یابی
گنجیابی
نشانه صندلی
نشان سنگ صندلی یک از آثارهایی هست که تو کشور ایران به وفور پیدا میشه و بیشتر مواقع دفینه ای که برای این آثار قرار میدادن الماس و سنگهای قیمتی بود البته سکه در ابعاد خمره کوچک هم قرار میدن و …. ولی بیشتر موردهای اولی رو میذاشتن و معمولا سنگ صندلی را در بلندی قرار میدادن . روش دفن دفینه در این آثار به این صورت است که وقتی شما روی صندلی مینشینید و جایی رو که شما در جلوی پای خود در مسیری حدود ۲ الی سه متر جلوتر از پای خود و یا حتی به صورت یک بر آمدگی و یا سنگ مشخص میکردند و بازم اگر در صورتی که جلوی شما صخره وجود داشت باید درون صخره به دقت نگاه کنید و سوراخی رو در جلوی دید مستقیم خود به صورت پلمپ شده بیابید که دفینه رو در داخل آن جای میدادن و معولا عمق بار در این آثار به ۲ متر بیشتر تجاوز نمیکنه .
گنجیابی
علامت کبوتر
سنگ کبوتر معمولا روی صخره ها حکاکی میشود . و اشاره به سمت نوک و یا دقیقا زیر خود را دارد البته روی زمین . و نشان دفینه کوچک است در حد یک دیگ ۳۰ کیلیویی . متراژ آن هم به ۲ متر بیشتر تجاوز نمیکند .
نشانه قلب
قلب شکلی است که از گذشته های خیلی دور به امروز رسیده است. در هر جامعه ای نشان محبت و احترام میباشد. در مسیحیت روی سنگ قبرها مشاهده میشود. از نظر بعضی تعابیر دفینه یابی به معنی طلا میباشد. علامت و نشانه در گنج یابی – و در اشکال متفاوت معنی تله را میدهد. اما معنی و مفهوم این تصویر به این صورت است که: یک قدم در سمت راست و البته کمی پایین تر ورودی یک قبر مهم میباشد. توجه داشته باشید به احتمال زیاد تله دارد. در بیشتر دوره های تاریخی از علامت قلب استفاده شده است . در یکی از نمونه های کشف شده در قسمت ورودی یک قبر به همراه ۳ عدد سکه طلا (ساسانی) وجود داشته است.
گنجیابی
علامت روباه – علامت و نشانه در گنج یابی
حیوانی مکار و پر فریب با چشمانی نیمه درشت که پوزه(دهان) آن جلب توجه میکند. روباه بیشتر با نماد هایدیگر به کار برده میشود از جمله شیر -ببر-انسان و… روباه نظر شما را به خود جلب میکند و به شما میگوید از مسیر من بیایید که در واقع میخواهد شما را فریب دهد . به هیچ عنوان در مسیر روباه دنبال بار نگردید.بار در مسیر مخالف روباه است.
گنجیابی
نشانه ردپای برهنه یا علامت پا
اگر رد پای راست باشد به سمت انگشتان پا و متمایل به سمت راست باید بررسی شود. اگر رد پای چپ باشد به سمت انگشتان پا و متمایل به سمت چپ باید بررسی شود . اگر رد پای چپ و راست درکنار هم باشد در جهت پاها باید نگاه کرد. (در جهت پاها مکانی که با سایر قسمتها متفاوت است باید بررسی شود.) گفته میشود که اگر یک پا باشد گنج نزدیکتر و اگر دو پا باشد گنج دورتر است ، همچنین اگر فقط پای چپ باشد دفینه نزدیکتر و برای پای راست کمی دورتر خواهد بود. معمولا برای پای چپ ۳ الی ۷ و برای پای راست ۱۰ قدم به جهت انگشت ها محاسبه می گردد. جایی که ردپا وجود دارد، احتمال اینکه بتوانید دفینه ای را پیدا کنید، بسیار زیاد است.
ضمنا اگر نزدیک انگشتان به اندازه نخود یک حفره وجود داشته باشد و یا یک یکی از انگشتان پا وجود نداشته باشد یا علامتی داشته باشد، در اینصورت ۴۰ الی ۷۰ قدم و در مواردی هم می توان ۱۱۱ قدم به سمت جلو برویم و یقینا یک گنجینه وجود دارد مگر آنکه در گذشته دور یا نزدیک به تاراج رفته باشد. علامت و نشانه در گنج یابی و دفینه یابی . شایان ذکر است، یافتن رد پا در داخل اتاقک یا راهرو و غار و زیر زمین، بصورت بالا محاسبه نمی گردد و بسته به محل و طرز قرار گرفتن و نیز علائم موجود در کنار یا داخل آن، تعبیر و تفسیر مخصوص به خود دارد. و آخر اینکه چنانچه در داخل کف پا علامت ضربدر یا بعلاوه و یا حتی یک نقطه یا سوراخ وجود داشت ، هدف در زیر آن است.
گنجیابی
نشانه مربع
نقوش مربع – مربعی یکی از اشکال هندسی در علامت و نشانه در گنج یابی و دفینه یابی است که بیش از هر شکل دیگر به عنوان جهانی ترین صورت در زبان نمادها به کارگرفته شده است. بر طبق نظر فیثاغورث مربع نماینده وحدت گونه ها و نشان دهنده برابر یک چیز با خودش به نحوی نامتناهی است و نتیجتاً می تواند نمادی از عدالت قانون تلقی شود که همه را به یک چشم می نگرد. از نظر افلاطون مربع نماینده هماهنگی است که عالیترین فضلیت به شمار می آید؛ شناختی کامل که شخص می تواند از طریق آن به حقیقت مطلق دست یابد. این شکل پر از رمز و راز است و ثبات گراست. همراه با مستطیل که خود زاینده آن است معماران، و هنرمندان زیادی از سراسر جهان را در طول تاریخ الهام بخشیده و آنان را به ابداع سطوح و ساختمان های سه بعدی واداشته است. علامت و نشانه در گنج یابی – مربع همراه با دایره، مثلث متساوی الاضلاع و صلیب نشأت گرفته از خود مربع یکی از بنیادی ترین شکل های نمادین به شمار می رود. مربع شکلی ایستا و ثبات گراست که اضلاع و زوایای برابرش احساسی از سکون، استحکام، حصار، منزل، کمال و استقرار بر می انگیزند. با این همه هنگامی ک یکی از اضلاع یا زوایای این شکل خمش پیدا می کند، به نحوی شگفت انگیز شکلی دیگر حاصل خواهد کرد. واقعیت تنها به کمک مربع قابل بیان است. علامت و نشانه در گنج یابی .
گنجیابی
نشانه و علامت عقاب
عقاب در تمام دوران ها نماد قدرت و قوت بوده و درنده می باشد. همیشه نمادگر پول قدرتمند می باشد. عقاب سمبل رب النوع زمان باستان، زئوس بوده است. در طول تاریخ و در بسیاری از تمدن ها این حیوان به عنوان سمبل قدرت،آزادی و اقتدار شناخته شده است. در زمان تمدن های روم، بیزانس و سلجوقیان،عقاب در اشکال متفاوتی نشان داده می شده است، به عنوان مثال می توان عقاب دو سر، عقاب با بال های باز یا با بال های بسته و اشکال متفاوت دیگری نظیر این ها را نام برد.با تصاویر عقاب اغلب در مناطق مسکونی مربوط به تمدن روم و سلجوقیان بیشتر رو به رو می شویم. علامت و نشانه در گنج یابی – همانطور که عقاب سمبل قدرت و آزادی تمدن ها بوده است،ممکن است در زمینه گنج ها نیز از تصاویر این پرنده استفاده شده باشد، در این حالت باید به برخی از نکات توجه داشته باشیم.تصویر عقاب باید در محل های مرتفع و صخره ای قرار گرفته باشد. این گونه سمبل ها گاه بصورت مجسمه این پرنده و گاه بصورت برجسته کاری بر روی سنگ ها هستند.
در هر دو حالت محل پنهان شدن گنجینه در چشمان عقاب پنهان شده است. اینگونه دفینه ها را می بایست در اراضی خاکی و محل های بازجستجو کرد.عقاب در تمام دوران ها نماد قدرت و اقتدار بوده است. در زمینه پول نیز این مطلب صادق است. این سمبل همیشه نشانگر پول زیاد می باشد. این گنجینه به احتمال زیاد اموال یک جنگجو یا فرمانروایی است که طرز استفاده از شمشیر رامی دانسته است.اگر بر بالای تصویر عقاب نقش صلیب نیز وجود داشته باشد، به احتمال بسیار این گنجینه متعلق به زمان روم یا بیزانس می باشد. و صلیب اشاره به دفینه دارد. میتواند مزار پادشاه باشد. اگر عقاب با بالهای باز به تصویر کشیده شده باشد، این ثروت پس از مرگ شخص و به منظور یادبود او دفن شده است.
گنجیابی
آن محل مزار شخص مورد نظر نیست اما با این حال اشیایی همانند شمشیر، نقاب قبر، کلاه خود جنگی،و غیره متعلق به او همراه پولهای او دفن شده است. اگر بال های عقاب بسته باشد و در حالت نشسته ، دفینه اش در غاری بسته می باشد.در مکانی که نماد عقاب وجود دارد، باید در داخل سنگ به دنبال دفینه بود.سنگ زیر پای عقاب نیز مهم می باشد. سنگ های اطراف باید با دقت بررسی شوند، سنگ های متفاوت باید کاوش شوند. جهت نگاه عقاب و یا جهتی که دمش نشان می دهد را باید جستجو کرد.به وسیله این تصاویر نمی توان تعین مسافت نمود اما به احتمال زیاد یک علامت صلیب یا یک غار در جهت نگاه چشمان عقاب وجود دارد. علامت و نشانه در گنج یابی – در جهت نگاه عقاب یک دشت مسطح یا بقایای شهری قدیمی وجود ندارد، حتما باید منطقه ای صخره ای باشد. درباره این موضوع سخنان و روایاتی نیز وجود دارد که نمی توان از صحت آنها مطمئن بود، با این حال ما این سخنان را در اینجا می آوریم:
– اگر بر بالای سر عقاب صلیب قرار داشته باشد آنجا مزار یک پادشاه یا شخصی صاحب قدرت است و به معنای سوگند و یا تأیید نیز می باشد. – اگر بال های عقاب باز باشد آن محل یک مزار نیست بلکه مکان یا لوحه یادبودی است که برای شخص مورد نظر ساخته شده است. – اگر در نزدیکی تصویر عقاب، قبر شخص مورد نظر قرار گرفته باشد، به همراه پیکر او اشیای شخصی اش ) همانند شمشیر، زره، و کلاه خود( نیز دفن شده است.
– اگر تصویر عقاب به شکل کنده کاری شده باشد، معنادار نیست و سمبل حکومتی می باشد و در اینجا باید به دنبال علایم کنده کاری شده دیگری بگردیم که آنهانیز ما را به مکان گنج راهنمایی خواهند کرد.مار نیز می تواند به عنوان نشان دوم وجود داشته باشد.در مورد عقاب توجه کردن به این موارد نیز می تواند مفید واقع گردد: الف) اگر در تصویر عقاب شیء گوی مانندی در میان پنجه های او قرار گرفته باشد،امکان دارد کهان تصویر نشان یک گورپشته)تل خاکی( باشد. ب) اگر منقار بالایی عقاب بلندتر باشد، گنج پنهان شده را باید در طرف جلوی تصویر جستجو کرد، و در حالت عکس یعنی زمانی که نوک پایینی عقاب بلند باشدباید در پشت تصویر به دتبال گنجینه گشت. ج) اگر چشمان عقاب بیش از حد معمول برجسته شده باشد در این حالت نیز بایداحتمال وجود گور پشته را در نظر گرفت.تصویر عقابی که سر آن خمیده و رو به پایین باشد، تصاویری برجسته هستند که دراجتماع های ارمنی- رومی و بخصوص در کلیساها و میادین شهرهای آنان قرار داده می شده است و مفهوم « سر سلجوقیان را خم کردیم »را به همراه داشته است.عقاب بر وجود قبر شاه نیز دلالت می کند و قالبا دفینه موجود در آن در دامنه کوه و در غار یا دخمه ای مسدود شده، می باشد.از نشانه های دیگر عقاب نیز به میتوان به موارد زیر اشاره کرد. علامت و نشانه در گنج یابی و دفینه یابی .
گنجیابی
نشانه عقاب – علامت و نشانه در گنج یابی
۱- وقتی دو بال عقاب بسته باشد روبروی دید عقاب درست آنطرف دره، سنگی خاص یا دهانه ای بسته شده، وجوددارد، از سمت راست یا چپ آن ، به طول یک و نیم متر باید حفاری کنید. ۲- وقتی عقاب در حال پرواز باشدهدف بر روی تپه یا بالای کوه مقابل می باشد و مستقیماٌ می بایست زیر آن محل را حفاری کنیم. ۳- وقتی دوبال عقاب کاملاً جمع شده و سرش کاملاً پایین باشدمی بایست درست زیر همان محل را حفاری کنید. ۴- عقابی که بالهایش را جمع کرده و در جلوی منقار و پشت سرش دو جوغان وجود داشته باشدکم کردن مسافت بین دو جوغان از منقار تا پشت سر عقاب و سپس تقسیم عددحاصل بر طول سر تا گردن و سپس به همان سمتی که خمیدگی منقارش نشان می دهد، حرکت کرده و آنجا را حفاری نمایید. ۵- عقابی که بالهایش را جمع کرده و در وسط آن جوغانی باشد فاصله بین جوغان تا انتهای پایین دم یا پاهای آن را محاسبه نموده و حاصل راتقسیم بر طول سرتا گردن کرده و به سمت منقارش حرکت کرده و سپس حفاری کنید. ۶- عقابی که به پایین نگاه می کنددفینه درست در محل نگاهش می باشد. ۷- عقابی گه به بالا نگاه می کند و بال هایش را جمع کرده است دفینه درست در بالای سر آن قرار دارد. ۸- عقابی که بالهایش نیمه باز باشند و آماده ی پرواز باشد از پشت سر تا زیر پرهای بالش را حساب کرده و به سمت منقارش رفته و حفاری نمایید. ۹- پرندگان شکاری دیگر نیز، تفسیر و راه حلی مشابه عقاب دارند با این تفاوت که حجم دفینه های دیگر پرندگان کمتر از حجم دفینه عقاب می باشد.
گنجیابی
نشانه سنگ و صخره متحرک
گر چندین جوغن بر روی یک سنگ یا صخره متحرک دیدید . مثل سنگی در زمین کشاورزی یا بیابان که قابل حرکت باشد نشانه چندین قبر است که در همان حوالی موجود است قبرها را مثل شکل بالا پیدا می کنید و بعد از پیدا کردن اولین قبر بقیه قبرها رو به عقب هستند برای پیدا کردن فاصله بین قبرها نیز باید فاصله بین جوغن ها را اندازه گیری کرده و هر یک سانتیمتر را یک متر محاسبه کنید. علامت و نشانه در گنج یابی – اگر یک جوغن روی یک صخره دیدید که یک خط به آن جوغن وصل بود نشانه قبر یک فرد بلند مرتبه است . فاصله بین نشانه تا قبر را مثل شکل بالا محاسبه می کنیم.
اگر شکل یک کوزه را به این طریق دیدید که روی سنگ حکاکی شده طول کوزه را اندازه بگیرید و برای هر سانتیمتر یک متر رو به دهانه کوزه بروید هدف در زیر زمین است.
گنجیابی
علامت سنگ آسیاب
زیر سنگ را بررسی کنید تا ۲ متری زیرش را نگاه کنید. البته بهتر است سوراخ وسط سنگ آسیاب را اندازه گیری کنید هر سانتیمتر را می توانید یک متر حساب کنید. سنگ آسیاب نماد گنج است اگر زیر خاک باشد آخرین علامت است. اگر سنگ آسیاب در سطح زمین باشد نماد گنج نیست.
گنجیابی
علامت مثلث
نقوش مثلث – مثلث متساوی الاضلاع بیانگر الوهیت، هماهنگی و تناسب است. این نماد به عدد اشاره دارد و بدون ارتباط با سایر شکل های هندسی به طور کامل قابل فهم نیست. در واقع تمام اشکال را می توان از طریق ترسیم خطوطی از مرکز به زوایای آنها به مثلث هایی تقسیم کرد. مثلث تشکیل دهنده قاعده هرم است. همچنانکه هر زایشی با تقسیم صورت می گیرد، بشر نیز قابل مقایسه با مثلث متساوی الاضلاع است که به دو مثلث قائم الزوایه تقسیم شده باشد. هر مثلث به عنصری خاص مربوط می شود: مثلث متساوی الاضلاع با زمین، مثلث قائم الزاویه با آب، مثلث مختلف الاضلاع با هوا و مثلث متساوی الساقین با آتش، مثلث متساوی الساقین که زاویه رأس آن ۱۰۸ درجه باشد حاوی ارقام با معنایی است و هماهنگی خاص در خود دارد. مثلث که با خورشید و گندم در رابطه است، نمادی از بارآوری می باشد. مثلث با همین معنا اغلب توسط هندیان، یونانیان و رومیان در قرنیزهای تزئینی ساختمان ها به کار رفته است. مثلث همچون چند وجهی هایی که از خود مثلث متساوی الاضلاع تشکیل می شود. علامت و نشانه در گنج یابی و دفینه یابی .
این نماد در اکثر حفاری ها به چشم میخورد و جایی که این نماد دیده میشود به شما مسیر را نشان میدهد و باید از مسیری که به سمت پایین میرفتیم را دست نگه داشته و به سمت نوک چکمه به جلو پیش برویم و معمولا اندازه ای که چکمه یا پای سنگی به ما میدهد بیشتر از ۳ متر نمیباشد و شما را به هدف نزدیک میکند . در اکثر مواقع آثار دومی که بعد از چکمه به چشم میخورد چراغ پیسوز است.
گنجیابی
نشانه شتر
چنانچه در کنار و پهلوی کوه یا تپه ای و به موازات آن نشانه شتر نشسته ای را یافتید که سر آن کمی متمایل به پایین قرار داشت، باید در مسیر نگاه شتر کمی جلوتر از خود نشانه، سنگی را بیابید که بر روی آن آبراهه ای کج یا کانالی حکاکی شده باشد. سنگ را برداشته و زیر آن را بکاوید تا پله هایی نمایان گردد و در مسیر پله ها به پایین ادامه دهید تا به هدف برسید. توجه داشته باشید که این نوع دفینه ها معمولا دارای تله و نیز سر باری (سر مال) بوده و باید به علائمی که در عمق ۱/۵ تا ۲/۵ متری به آنها برخورد می نمایید، کاملا دقت کنید تا اسیر تله نگردید یا اینکه از سربار آن عبور ننمایید (سربار و خود دفینه شتر در عمق حدود ۴ الی ۴/۵ متری قرار دارد) و اینکه دفینه شتر فقط طلا می باشد! نکته آخر اینکه نباید این مورد را با موارد دیگر اشتباه بگیرید، چرا که اگر سر شتر کمی متمایل به بالا یا بر گشته به پشت باشد یا اینکه بر روی قله و سر تپه نشسته باشد و … مکان دفینه فرق دارد.
شتر در حال راه رفتن یعنی مال جلوتر است. شتر ایستاده یعنی گنج همانجاست . اگر شتر بار داشته باشد حتماً در آن نزدیکی یک گنج وجود دارد شتر نماد گنج و یا موارد خاص با ارزش است معمولاً در ۵۰ یا ۶۵ قدم جلوتر یک علامت دوم هم دارد. اگر شتر نشسته باشد گنج در زیر سنگ باتلاق یا داخل غار است . اگر شتر داخل غار باشد گنج داخل غار است. علامت و نشانه در گنج یابی – اگر چند شتر در پشت هم باشند و آخرین شتر نشسته باشد دفینه آن در پشت سر آخری می باشد. اگر شتر سرش پایین بود ، دفینه همانجا جلوی شتر است. کوهان شتر ممکن است علامت تل خاکی یا یک تپه بسیار کوچک سنگ چین باشد . اگر یک کوهان داشته باشد یک برجستگی در روبروی آن است و اگر کوهان شتر ۲ تا باشد ، دو تل و یا تپه کوچک وجود دارد که یکی درست است و دیگری برای گمراه کردن ساخته شده است.
گنجیابی
نشانه لاک پشت
وجود لاک پشت در جایی میتواند چند حالت داشته باشد. در بیشتر مواقع لاک پشت در نزدیکی یک آب قرار دارد چنانچه پشت آن رودخانه قرار داشت ، جهتی را که لاک پشت نگاه می کند در آن مسیر دنبال سنگی بگردید که رنگ یا شکل سنگ با بقیه فرق داشته باشد زیر این سنگ را بررسی نمایید .لازم است به علائم پشت لاک پشت هم دقت کافی بکنید. همانگونه که سر لاک پشت جهت را نشان می دهد پاها و دم نیز می تواند جهت را نشان بدهد. در حالتی که لاک پشت سرش به سمت آب قرار داشت باید به سمت دم و پاها نگاه کرد و دفینه آن یا درست در زیر دم لاک پشت است یا ۱۳ الی ۱۵ قدم پشت لاک پشت یک تل خاکی (برجستگی کوچک خاکی) باید وجود داشته باشد. علامت و نشانه در گنج یابی – این نوع گنجینه ها در عمق کم می باشند . اینجا باید یک چیزی را بدانید که هر کجا علامت لاک پشت باشد به احتمال زیاد در آن مکان تونل و یا غار طولانی باید وجود داشته باشد و در این حالت دفینه دارای ساروج می باشد.
گنجیابی
علامت دست
این علامت چند حالت دارد که باید به آن دقت نمایید(آیا دست راست و یا دست چپ است؟و…)دقت کنید که اگر انگشتی با بقیه فرق داشته باشد یا کج شده باشد آن انگشت جهت را به شما نشان می دهد. دست باید نشانه دیگری هم داشته باشد ، پس آن انگشتی که کج است به نشانه آخر اشاره دارد. وقتی در کنار دست علامت های دیگری باشد (مانند سوراخ و…) هم می تواند جهت را نشان بدهد و عمق هدف را تعیین می نماید.
معمولاً یونانی ها از دست برای قسم ،آنهم بصورت برجسته استفاده می نمودند و وقتی باهم گنجینه ای را مخفی می کردند بدین صورت قسم می خوردند و یا بقولی هم قسم می شدند. اگر اطراف دست علامت دوم نباشد (مانند: یک خط یا نقطه وسوراخ و…) برای دست راست ۲۵ قدم و برای دست چپ ۵ قدم به سمت مسیر انگشتان باید بروید. اگر دو دست باشد قسم است و هم میتواند مربوط به دعا نمودن ونیایش باشد. اگر در داخل دست علامت + یا ضرب باشد صد درصد علامت دفینه است. در این حالت اگر در داخل دست راستی که انگشتان از هم باز شده اند علامت + یا ضرب باشد به سمت انگشتان ۱۹ الی ۲۵ قدم بروید و به دنبال نشان آخر باشید. علامت و نشانه در گنج یابی – در همین حالت اگر انگشتان بسته باشد و فقط انگشت اشاره باز شده باشد ، ۴۰ الی ۷۰ قدم به سمت جایی که اشاره می کند ، هدف قرار دارد. در کل دست نشانه آخر نیست و باید یک علامت دیگر را پیدا کنید که آن علامت تمام کننده است.
گنجیابی
علامت خورشید
می تواند تنها نباشد نماد انسان های بلند مرتبه و پادشاهان می باشد. جایی که این علامت پیدا شد به سمت طلوع خورشید نگاه کنید در آن سمت باید قله ای باشد که صبح اولین تلالو نور خورشید به آنجا می افتد را بررسی کنید و به دنبال علامت بعدی بگردید. خورشید علامت دفینه حاکم و پادشاه است.
گنجیابی
علامت سنگ قورباغه
قورباغه خصوصیات واضحی دارد و مهم ترین آن، جهش به سمت جلو می باشد و معمولا باید در کنار یک رود یا برکه ای آب قرار داشته باشد و این علامت علامت آخر نیست و باید به سمت جهش آن به دنبال نشان بعدی باشید. ضمنا یک خصوصیت دیگر آن گرفتن طعمه از راهی دور می باشد و به همین منظور اگر قورباقه رو به رودخانه قرار داشت، علامت و نشانه در گنج یابی – اصلا تعجب نکنید و فکر نکنید که هدف نهایی در آب می باشد! بلکه هدف آن طرف آب بوده و در آنجا باید به دنبال علامت آخر باشید . ضمنا بعضی ها نیز به حالت چشمان قورباغه اشاره داشته و توجه ویژه ای به آن دارند و معتقدند که چشمان قورباغه، به دو طرف مختلف نگاه می کند و میتواند نشانگر دو هدف باشد. در کل باید به تمام اجزاء آن دقت کافی داشته باشید، چرا که می تواند در یافتن نقطه نهایی، به شما کمک موثری بنماید.
ایسنا/اردبیل سرپرست تیم کاوش نجاتبخشی گورستان چالادئم شال خلخال گفت: جام و اشیای کشف شده سه هزار ساله در منطقه شال خلخال در حال حاضر در مخزن اشیای موزه باستان شناسی اردبیل نگهداری شده و در مرحله مرمت و پژوهش است.
رضا شایقی هشتم اردیبهشت با بیان این مطلب اظهار کرد: جام و اشیای کشفشده در منطقه شال خلخال که در سال ۹۷ مورد کاوش باستانشناسی قرار گرفت، در حال حاضر در مخزن اشیای موزه باستانشناسی اردبیل نگهداری و تحقیقات در مورد این اشیا در حال انجام است.
وی افزود: با توجه به اهمیت آثار کشفشده پژوهشها در این زمینه زمانبر بوده لیست این آثار و اشیا به پژوهشکده باستانشناسی وزارت میراث فرهنگی ارسال شده است.
شایقی بیان کرد: مجوز کاوش اضطراری این اشیا در سال ۹۷ از پژوهشکده باستانشناسی برای مدت یک ماه صادر شد که در این مدت عملیات کاوش در منطقه آغاز و اشیای تاریخی کشف شد.
سرپرست تیم کاوش نجاتبخشی گورستان چالادئم شال خلخال گفت: این اشیا اغلب آیینی، مذهبی و نظامی شامل جنگافزارهای عصر آهن است که تا چند ماه آینده نتیجه تحقیقات در این زمینه اعلام خواهد شد.
نگهداری از اشیای کشفشده با اولویت مرمت و تحقیق
رئیس گروه باستانشناسی اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان اردبیل نیز با اشاره به مراحل تحقیق از اشیای کشف شده در کاوش منطقه شال خلخال اظهار کرد: این اشیا با اولویت مرمت، حفاظت، تثبیت و مطالعه در مخزن موزه باستانشناسی در حال نگهداری است.
سیدروحالله محمدی ادامه داد: این اشیا و آثار در مرحله مرمت و تحقیق بوده تا اطلاعات لازم در مورد قدمت آنها حاصل شود.
نمایش اشیا در موزه خلخال به محض اتمام تحقیقات
به گفته مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان اردبیل اشیا و آثار به محض اتمام تحقیقات در موزه خلخال به نمایش گذاشته میشود.
نادر فلاحی افزود: اشیای کشف شده در این منطقه که مهمترین آنها جام نقرهای نفیس سه هزار ساله است، مربوط به دوره ماننایی بوده و پس از تحقیقات به موزه خلخال انتقال مییابد.
در آذربایجان و جلگه جنوبی دریاچه ارومیه قومی حکومت میکردند که ماتنایی ها نام داشتند. از قرن هشتم قبل از میلاد تا قرن ششم قبل از میلاد بر این سرزمین حکومت میکردهاند. این دولت از فرصت مبارزه میان دولت آشور و اورارتو استفاده کرد و بر قدرت خود افزود. پادشاهی ماناها که در آن مقطع زمانی منا متحد آشور بود، بدست ماد (در حدود ۶۱۶ پ. م) قبل از حمله ماد به آشور (۶۱۴ پ. م) از میان رفت.
مانایی ها بارها با آشوریان و اورارتو جنگ کردند و این جنگ ها پس از قرن هشتم پیش از میلاد شکل گرفت اما آنان هیچ گاه از آن دو دولت شکست نخوردند. با این وجود دولت مانا به مراتب کمتر از دیگر دولت بزرگ آن زمان یعنی آشور، اورارتو، عیلام و فریجیه (فریگیا، فریگیه) شهرت و معروفیت داشت. حکومت مانا در اواخر قرن هشتم پیش از میلاد با استفاده هوشمندانه از مبارزه آشور و اوراتو همواره بر قدرت و نفوذ خود افزودند و سراسر ناحیهٔ دریاچهٔ اورمیه را به زیر اطاعت خود درآورد. شاید به استثنای کرانهٔ غربی و بخش شمالی دریاچهٔ اورمیه که در دست اورارتو باقیماند. محتملا مانا از طرف شمال با پادشاهی سکائیان هممرز شد.
اسناد و مدارک زیادی در رابطه با دولت مانا و سازمان دهی آن وجود ندارد ، مانائیان مانند دیگر نواحی، بیشتر به دامداری اشتغال میورزیدند معهذا در هیچیک از بخشهای سرزمین ماد آینده زراعت، در ردیف دامداری، چنان اهمیتی را که در مانا واجد بوده، نداشتهاست. مثلاً در هنگام لشکرکشی سارگون دوم به اورارتو در سال – ۷۱۴ پ.م. – اهالی مانا آرد و شراب عساکر آشور را تأمین کردند.
با این حال مدارک مجود میتواند تا حدی ما را از تاریخ مانائیان آگاه کند . کشور مانا بعدها از لحاظ فرهنگ و تمدن و اقتصاد هستهٔ پادشاهی ماد را در قرن ششم پ.م. تشکیل داد؛ ولی در آغاز هزارهٔ اوّل پیش از میلاد مانا، که در آن زمان یکی از کوچکترین تشکیلات دولتی لولوبی و کوتی بوده، جدا از اتحادیهٔ قبایلی وجود داشت.
یکی از خدایان کهن و باستانیمهریامیترااست. آنطور که شواهد نشان میدهد، میترا و آیین مهرپرستیپیش اززرتشتدارای اهمیت بالایی بوده و توانسته دراوستامقامی پیدا کند. سند اثبات این اهمیت این است که در یسنای چهل و ششم، بند پنجم نام این خدای قدیم آمده است، و یکی از یشتها نیز به نام او شده است یعنی یشت دهم موسوم به مهر یشت. اما سابقه کهنتر، اینکه در ودای برهمنان از وی به عنوان خدایی بزرگ یاد شده و پیش از آن در کتیبهی متعلق به چهارده قرن پیش از میلاد نیز نام میترا آمده است که حکام میتانی به نام وی سوگند یاد کردهاند.
همانطور که ذکر شد، این خدای آریایی عظمت و بزرگی داشته است. از دیدگاه لغوی برای واژه مهر چندین معنی ذکر شده که البته اکثر آنها یک معنی را میرساند و آن چیزی جز محبت و دوستی نیست. البته برخی آن را میهمان یا مهمان دانسته اند و برخی دیگر از لحاظ قرابت معنایی آن را به وطن تعبیر کرده اند. در «فرگرد Fargard چهارم وندیداد» به مفهوم عهد و پیمان آمده است، چنان که در «مهر یشت» نیز به همین مفهوم عهد و پیمان تکراری دارد. به هر روی در زبان سانسکریت نیز به معنای محبت و دوستی است.
برخی از پژوهشگران و محققین تلاش کردند تا میان میترا و آپولون یونانی که خدای صنعت و نور و پیشگویی است شباهت و مقایسهای برقرار کنند که البته این مقایسه و سنجش درست به نظر نمیرسد. چنانکه بخواهیم مقایسهای میان ایشتار ایزدبانوی عشق و شهوت بابلی و آفرودیتها ونوس Venus الهه عشق و زیبایی یونانی و رومی با آناهیتا Anahita برقرار سازیم.
مانند مفهوم اهورا مزدا که در آیین مزدیسنا تنها و ذات مطلق به حساب میآید، همچنین گاهی به صورت وارون و به صورت مقدم و موخر جلوه مینماید، در ودا نیز این دو این چنین به هم پیوستهاند در ودا و خدایان برهمنی نیز بسیار به این چنین وضعی بر میخوریم و میترا وارونه Mitra Varuna و وارونه میترا بسیار به چشم میخورد. این دو خدایانی هستند متحد و متفق که به معاضدت و کمک همکار بندگان و احوال طبیعت را سامان بخشیده و این توافق و پیوستگی در آنان چنان است که حتی سوار گردونهی میشوند با دو چرخ. البته در اینجا از میترا (نور و روشنایی و یا خورشید استنباط میشود، آسمان نورانی، آسمان و خورشید) و در پرتو این معنا است که رمز این به هم پیوستگی روشن میشود.
در گذشته مردمان ایرانی و هندو برای میترا اهمیت زیادی قائل بوده و به پرستش آن میپرداختند. اما با گذشت زمان چه در آیین مزدیستی زرتشتی و چه در آیین برهمنی مقام این خدا به مرتبه ایزد و صفتی برجسته کاهش پیدا کرد. اما این تنزل، مقام اساسی و اصالتی حقیقی به مهر ایزد اعطا کرد و وسیلهای شد برای راستی، درستی، خوشبینی، نیکخویی و انسانیت. البته آیین مهر یا میتراپرستی در جهان باستان چنان عظمتی یافت که نزدیک بود آیین مسیحیت را برانداخته و آیین عمومی نیمی بیش از جهان شود، اما این را نیز بایستی در نظر داشت که آیین مهری که از ایران به روم گسترش یافت و در نیمی از اروپا عمومیت و رواج یافت، به قدری دچار تغییر و تبدیل و دگرگونگی شد که هیچ روی قابل مقایسه با آیین مهرپرستی در میان آریاهای باستان و مزدیسنی ایرانیان نبود.
درستی نمیشود گفت آیا میترا خدای آفریدگار بوده یا پیامبر , آنچه میتوان از خویشکاری او در باور پرستندگانش دریافت این است که او میانجی یا رهایی بخشی در میان مردم بوده و در زمان نبودنش نیز دوستدارانش باید برای باز گشتش به زمین میپیوسیدند (انتظار میکشیدند). در باور غربی او پسر خورشید بود و در پایان زمان به زمین باز میگشت.خورداد و خورتات و خور از کلماتی است که به این خدا یا نبی منسوب است خورشید در واقع از دو کلمه خور به معنی خدا و شید به معنی درخشنده و جاوید میباشد مانند جم شید
تا زمان اردشیر دوم هخامنشی از میترا نامی نیست. اردشیر سوم در تخت جمشید در دیوار شمالی کاخ اردشیر نوشته است: آناهیتا و میترای خدا، مرا و این کشور را و آنچه را که من کردم بپایاد. پلوتارخ نیز نوشته جالب توجهی درباره داریوش سوم دارد. هنگامی که او خبر مرگ همسرش را که اسیر یونانیان شده بود می شنود، به تریئوس می گوید اگر هنوز مرا خواجه خود می دانی تو را به فروغ میترا سوگند می دهم راست بگو… . جز اینها سندی از میترا پس از ظهور زرتشت نداریم.
در زمان اشکانیان مهر پرستی به غرب رخنه می کند. مهرپرستی و آیین های آن با روحیه جنگجویی اشکانیان سازگار بوده است. بنا به روایت مغی به نام اوستانس برای نخستین بار مهر پرستی را به غرب ایران می برد و در آنجا رواج می دهد. پس از آن کاهنان همسایگان غربی ایران، آیین های میتراگان، مانند قربانی کردن برای میترا را اجرا می کنند. استرابون خود در یکی از این مراسم شرکت کرده و آنرا گزارش کرده است. هنگامی که تیرداد اول اشکانی به روم می رود تا از امپراتور نرون تاج شاهی را بگیرد به او گفت: فرمانروا منم، از تخم ارشک… اما برده توام و نزد تو آمده ام تا میترا را در لباس تو نیایش کنم. یک سده قبل از این میترا توسط دزدان دریایی دریای کیلیکه به روم راه یافته بود. به گزارش پلوتارخ این دزدان از یکی از سرداران روم در میان جنگهای ایران و روم شکست خوردند و در روم مخصوصا در منطقه اوسیتا اسکان داده شدند و در آن دیار آیین مهر پرستی را رواج می دهند. احتمالا این دزدان بخشی از نیروی دریایی اشکانیان بودند که توسط رومیان دزد خطاب می شدند.
ارمنستان نیز در زمان اشکانیان میترا را می شناخته. سنگ نگاره های آنتیوخوس کماژن و میتراداد در نمرود داغ ارمنستان کوچک، میترا را نشان می دهد که در لباس اشکانی با آنتیوخوس و میتراداد دست می دهد. در سکه ای که توسط گوردیان سوم در تاروس ضرب شده است، میترا در حال کشتن گاو است. در سال ۶۰۱ امپراتور روم تراژن رومانی را تصرف کرد و آیین میترا را با خود به آنجا برد و معابدی برای او ساخت. قیصر هادریان تا اسکاتلند پیش رفت و در آنجا برای میترا معابدی ساخت. در رومانی، بلغارستان، آلمان، اتریش، یوگوسلاوی، انگلستان، اسپانیا، فرانسه و شمال آفریقا معابد میترا پرستی ایرانی توسط رومیها ساخته شد. طبق سنت زرتشتی در پل چینود دادگاه رسیدگی به اعمال درگذشتگان است و آنجا سه ایزد میترا، سروش و رشن به ریاست میترا به اعمال درگذشتگان رسیدگی می کنند.
مهرپرستی در ایران پس از ورود اسلام
در ایران با آمدن اسلام میترا جانی تازه میگیرد, ریشههای آسمانی باور به میترا و آیین پرستش او در آمیزش با اسلام زیباترین و با شکوهترین اندیشه را پدید میآورد. این که مولوی و حافظ و هاتف و…. بی پروا از آمد و شد خود به خرابات (خورآباد یا پرستشگاه خورشید که نماد میترا است) یا از آیینهای آن (سرودههای حافظ گزارش انجام آیین مهرپرستی است نه اینکه انباشتهای از وازههای کنایی) سخن میگویند ویهانی (برهانی) بر این گفته است. برای نمونه در این سروده علامه طباطبایی : “پرستش به مستیست در کیش مهر….” از نوشیدن میهوم هنگام پرستش در آیین مهر پرستی سخن به میان است. پلههای چیستا (عرفان) نیز بازتابی از پلههایی است که رهرو میترایی برای رسیدن به پلهٔ شیر مردی و سر انجام “پیر” شدن, باید بپیماید.
باور میترایی یا خورشید نیایش را حتا در اشعار مولانا جلال الدین که مذهب اشعری گاهی چون دماغهی در بحر کلامش بستر می گستراند، میتوان دریافت جاییکه می گوید:
نه شـــــــبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چوغــلا م آفــتــابـم هـمــه ز آفــتـاب گویــم
کمتر شاعر و روشنفکر زمانهها را تاریخ ادب سرزمین ما بیاد دارد که در ستایش و نیایش خورشید گلدستههای کلام نیاراسته باشد. اما همه گلدسته چیده اند، ولی دقیقی بلخی ابر از چهره خورشید بر کشید تا جهان از گلهای هستی ما را در نور آن روشن بنمایاند، و «بدان را به دین خدای آورد».
در این نوشتار خلقت انسان به روایت سومریان باستان را با هم می خوانیم. پادشاهی سومر یک تمدن پیشرفته در منطقهی بینالنهرین (عراق امروزی) بود که در سال ۴۵۰۰ پیش از میلاد به اوج شکوفایی خود رسید. سومریان ، مردم ” سرزمین پادشاهان متمدن، ” زبانی پیشرفته داشتند و خط را ابداع کردند، به معماری پیشرفته، نجوم و ریاضیات دسترسی داشتند و هنرمندان قابلی بودند.
کیهانشناسی دینی سومریان شامل صدها خدا و یک نظام اعتقادی جامع بود. مطابق با متون تاریخی آنها، انسان و خدایان قبلا با هم زندگی میکردند و انسانها در خدمت خدایان بودند. به علاوه هر شهر، خدای نگهبان خود را داشت.
داستان خلقت انسان به روایت سومریان در یک لوح کشف شده در شهر باستانی نیپور، ساخته شده در سال ۵۰۰۰ پیش از میلاد، پیدا شد. افسانهی خلقت آنها، که به “انوما اِلیش” معروف است، با این عبارات شروع میشود:
هنگامی که آسمانهای بالای سرمان هنوز نامی نداشتند،
و زمین زیر پایمان هنوز نامی به خود نداشت،
و آپسوی کهن، که آنها را آفرید،
و در ابتدا تنها هاویه بود و تیامات، مادر هر دوی آنها،
آبهای آنها (آپسو و تیامات) با هم ترکیب شد،
هیچ زمینی شکل نگرفته بود، هیچ مردابی نبود
وقتی هیچ خدایی هنوز به وجود نیامده بود، وهیچ کدام اسمی نداشتند و
هیچ سرنوشتی مقدر نشده بود
سپس خدایان در میان آسمان آفریده شدند
لحم و لحمو آفریده شدند…
در آغاز خدایانی با ویژگیهای انسانی وجود داشتند، و بر جهان حکمرانی میکردند. آنها به زمین آمدند و دیدند کارهایی برای انجام هست، بنابراین کار روی خاک و استخراج منابع طبیعی را آغاز کردند. اما ناگهان کارشان زیاد شد و خدایان شورش کردند:
خدایان شبیه به انسان
از کار دلزده و ملول بودند و زیانها دیدند
رنج خدایان بسیار بود
کار سخت بود و پریشانی بیش از حد
پدر آسمان، آئو، دید که آنها بیش از حد کار میکنند. پسر او انکی یا ائا پیشنهاد میکند موجودی برای بر دوش کشیدن کار و زحمت آفریده شود، بنابراین همراه با خواهر ناتنی خود نینکی انسان را میآفریند. این کار با کشتن یکی از خدایان و آمیختن خون و جسم او با خاک رس انجام میشود و از این آمیزش نخستین انسان خلق میشود. البته آنها به خدایان شباهت داشتند:
شما یک خدا را به همراه صفات او
قربانی کردید
من کار سخت را از روی دوشتان برداشتم
من رنجتان را به انسان دادم!
خدا و انسان،
در بند خاک خواهندبود
این دو به یک وحدت رسیدند
بنابراین تا پایان دنیا
گوشت و روح
که در یک خدا به عمل آمدند-
باشد که آن روح در بند یک نسبت خونی باشد.
بنابراین نخستین انسان به این صورت آفریده شد. او در باغ عدن که یک واژهی سومری به معنای “زمین مسطح” است، ساکن شد، در حماسهی گیلگمش عدن به عنوان باغی برای خدایان ذکر شده که در جایی بین رودهای دجله و فرات واقع شدهاست. انسان که برای کار در عدن آفریده شدهبود توانایی تولید مثل نداشت مگر اینکه انکی و نینکی او را اصلاح میکردند. نتیجه، آداپا بود، نخستین انسان کاملا هدفمند و مستقل از خدایان.
همانطور که می دانید تمدن های زیادی در طول مدت زمانی که بشر بر روی کره زمین زندگی کرده است به وجود آمده و هر کدام پس طی کردن مدت زمانی از بین رفته اند و اکنون تنها مختصری تاریخچه ای از آنها باقی مانده است. یکی از این تمدن ها، تمدن سومری بوده است که ۴۲۰۰ سال قبل نابود شده و در حال حاضر تنها نامی از آن باقی مانده است. خبر جالبی که این روزها در خبرگزاری های رسمی منتشر شده است، دلایل ناپدید شدن ناگهانی این تمدن می باشد که باستان شناسان و کارشناسان تاریخی به آن ها دست یافته اند. در ادامه با تاریخ ما همراه باشید.
همانطور که در بالا اشاره کردیم، در خبرگزاری های رسمی این روزها دلایل ناپدید شدن ناگهانی تمدن سومری ها کشف شده است، تمدنی که حدود ۴۲۰۰ سال قبل حضور داشته و اکنون تنها آثار ناچیز از آن باقی مانده است. دانشمندان هواشناسی دریافته اند که خشکسالی و طوفان های شنی از جمله دلایلی بوده اند که این تمدن بزرگ که در جنوب بین النهرین در در جنوب بین النهرین (عراق امروزی) و «تمدن قدیمی مصر» و «تمدن دره سند» در هند وجود داشته از بین برود.
«کارولین ستاسی» و تیم علمی وی از دانشگاه آکسفورد در این مورد در مقاله ای نتایج فعالیت های دانشمندانی بر روی این زمینه کار کرده اند را در مجله ‘PNAS’ به چاپ رساند، از زمان های دور، ما نسبت به وقوع فاجعه آب وهوایی که در آن زمان منجر به انقراض نه تنها تمدن سومریه بلکه تمدن های هند ومصرشده باشد ، شک داشتیم اما سندی به جز برخی اکتشافات ساحل دریای سرخ و خلیج عمان برای اثبات آن نداشتیم.
جالب است بدانید که تمدن سومری ها در جنوب بین النهرین (عراق امروزی) و «تمدن قدیمی مصر» و «تمدن دره سند» در هند وجود داشته و سه تمدن باستانی روی زمین است که ۶ هزار سال قبل به شکل جوامع بزرگ فعال در زمینه بازرگانی ظاهر شدند با یکدیگر رقابت می کرده اند. در حدود ۳ هزار سال پیش از میلاد مسیح، سارگن بزرگ پادشاه اسطوره ای اکد توانست تمامی شهرهای سومریه را تصرف و امپراطوری اکدیه بنا کند و قوانین کلی بازرگانی و سایر ویژگی های تمدنی را وضع کند. با اینکه این امپراطوری، ابرقدرت آن زمان بود اما پس از ۲۰۰ سال از تاسیس آن همراه با پایتخت خود «اکد» به صورت ناگهانی، بدون اینکه کوچکترین اثری از خود به جا گذارد، ناپدید شد.
ناپدید شدن تمدن ذکر شده در میان مورخان تاریخ شناسی جنجال هایی را به پا کرده و برخی از آن ها بر این باور بوده اند که شهرهای بین النهرین از قدرت مرکزی خود رضایت نداشته اند و با نواده های پادشاه اسطوره ای نیز جنگیده بودند. اما برخی دیگر از مورخان ناپدید شدن تمدن سومری را با حملات قبایل جوتی که کشور را ویران و قدرت پادشاه را تضعیف کردند، مرتبط دانستند.
برخی از زمین شناسان و دانشمندان علوم آب و هوایی از فاجعه آب و هوایی که تمدن سومریه را ویران کردن نیز سخن گفته اند و مهمترین دیدگاه پس از حفاری در محاورت سوریه نشان می دهد که چیزی حدود ۲۲۰ سال پیش از میلاد مسیح، خاورمیانه با خشکسالی شدیدی مواجه شده که منجر به نابودی تمامی شهرهای بزرگ این منطقه شده است. کارولین و تیمش وی پس از تایید مطالعات خود بر روی استالاکتیدها (ستون هایی از رسوبات کربنات کلسیم) که طی ۵ هزار سال در غاری نزدیک دماوند به آنها دست یافتند، اولین شواهد ناپدید شدن امپراطوری سومریه را کشف کردند. این ستون های که شبیه به حلقه های رشد سالانه درختان هستند و ترکیباتی شیمیایی آن ها به طور مستقیم بیانگر میزان آب موجود در غار در زمان های مختلف از زمان تشکیل آن می باشد. ستون های مذکور می تواند به عنوان مرجع آب و هوایی بیانگر درجه حرارت، نوسانات دما و میزان بارش طی مدت زمان طولانی باشد.
لازم به ذکر است که این غار در نزدیکی مناطق شمالی امپراطوری اکدی ها واقع شده و این امر به معنای آن است که میزان بارندگی ها با نزولات آسمانی در سرزمین های امپراطوری یکسان است. مطابق با نتایجی که از این تحقیقات بدست آمد، حکومت دوره بین النهرین بر اثر خشکسالی در ۴ هزار و ۲۰۰ سال قبل ویران شد و این امر که بیش از ۳ قرن ادامه یافت مربوط به دوره از میان رفتن تمدن سومری در بین النهرین و ظهور بابل در این منطقه است. تمدن سومر، اولین تمدن شهری در جنوب بین النهرین است وزبان سومری، از نظر «زبان شناسی» با تمامی زبان های هم دوره ی خود متفاوت بوده است، از این رو بسیاری از مردم بر این باورند که «همه چیز» از سومر آغاز گردیده چرا که سومریان باستان، دارای پیشرفت های قابل ملاحظه ای در زمینه هنر، معماری، پزشکی، ریاضیات و نجوم بوده اند.
همانطور که می دانید تمدن های زیادی در طول مدت زمانی که بشر بر روی کره زمین زندگی کرده است به وجود آمده و هر کدام پس طی کردن مدت زمانی از بین رفته اند و اکنون تنها مختصری تاریخچه ای از آنها باقی مانده است. یکی از این تمدن ها، تمدن سومری بوده است که ۴۲۰۰ سال قبل نابود شده و در حال حاضر تنها نامی از آن باقی مانده است. خبر جالبی که این روزها در خبرگزاری های رسمی منتشر شده است، دلایل ناپدید شدن ناگهانی این تمدن می باشد که باستان شناسان و کارشناسان تاریخی به آن ها دست یافته اند. در ادامه با تاریخ ما همراه باشید.
همانطور که در بالا اشاره کردیم، در خبرگزاری های رسمی این روزها دلایل ناپدید شدن ناگهانی تمدن سومری ها کشف شده است، تمدنی که حدود ۴۲۰۰ سال قبل حضور داشته و اکنون تنها آثار ناچیز از آن باقی مانده است. دانشمندان هواشناسی دریافته اند که خشکسالی و طوفان های شنی از جمله دلایلی بوده اند که این تمدن بزرگ که در جنوب بین النهرین در در جنوب بین النهرین (عراق امروزی) و «تمدن قدیمی مصر» و «تمدن دره سند» در هند وجود داشته از بین برود.
«کارولین ستاسی» و تیم علمی وی از دانشگاه آکسفورد در این مورد در مقاله ای نتایج فعالیت های دانشمندانی بر روی این زمینه کار کرده اند را در مجله ‘PNAS’ به چاپ رساند، از زمان های دور، ما نسبت به وقوع فاجعه آب وهوایی که در آن زمان منجر به انقراض نه تنها تمدن سومریه بلکه تمدن های هند ومصرشده باشد ، شک داشتیم اما سندی به جز برخی اکتشافات ساحل دریای سرخ و خلیج عمان برای اثبات آن نداشتیم.
جالب است بدانید که تمدن سومری ها در جنوب بین النهرین (عراق امروزی) و «تمدن قدیمی مصر» و «تمدن دره سند» در هند وجود داشته و سه تمدن باستانی روی زمین است که ۶ هزار سال قبل به شکل جوامع بزرگ فعال در زمینه بازرگانی ظاهر شدند با یکدیگر رقابت می کرده اند. در حدود ۳ هزار سال پیش از میلاد مسیح، سارگن بزرگ پادشاه اسطوره ای اکد توانست تمامی شهرهای سومریه را تصرف و امپراطوری اکدیه بنا کند و قوانین کلی بازرگانی و سایر ویژگی های تمدنی را وضع کند. با اینکه این امپراطوری، ابرقدرت آن زمان بود اما پس از ۲۰۰ سال از تاسیس آن همراه با پایتخت خود «اکد» به صورت ناگهانی، بدون اینکه کوچکترین اثری از خود به جا گذارد، ناپدید شد.
ناپدید شدن تمدن ذکر شده در میان مورخان تاریخ شناسی جنجال هایی را به پا کرده و برخی از آن ها بر این باور بوده اند که شهرهای بین النهرین از قدرت مرکزی خود رضایت نداشته اند و با نواده های پادشاه اسطوره ای نیز جنگیده بودند. اما برخی دیگر از مورخان ناپدید شدن تمدن سومری را با حملات قبایل جوتی که کشور را ویران و قدرت پادشاه را تضعیف کردند، مرتبط دانستند.
برخی از زمین شناسان و دانشمندان علوم آب و هوایی از فاجعه آب و هوایی که تمدن سومریه را ویران کردن نیز سخن گفته اند و مهمترین دیدگاه پس از حفاری در محاورت سوریه نشان می دهد که چیزی حدود ۲۲۰ سال پیش از میلاد مسیح، خاورمیانه با خشکسالی شدیدی مواجه شده که منجر به نابودی تمامی شهرهای بزرگ این منطقه شده است. کارولین و تیمش وی پس از تایید مطالعات خود بر روی استالاکتیدها (ستون هایی از رسوبات کربنات کلسیم) که طی ۵ هزار سال در غاری نزدیک دماوند به آنها دست یافتند، اولین شواهد ناپدید شدن امپراطوری سومریه را کشف کردند. این ستون های که شبیه به حلقه های رشد سالانه درختان هستند و ترکیباتی شیمیایی آن ها به طور مستقیم بیانگر میزان آب موجود در غار در زمان های مختلف از زمان تشکیل آن می باشد. ستون های مذکور می تواند به عنوان مرجع آب و هوایی بیانگر درجه حرارت، نوسانات دما و میزان بارش طی مدت زمان طولانی باشد.
لازم به ذکر است که این غار در نزدیکی مناطق شمالی امپراطوری اکدی ها واقع شده و این امر به معنای آن است که میزان بارندگی ها با نزولات آسمانی در سرزمین های امپراطوری یکسان است. مطابق با نتایجی که از این تحقیقات بدست آمد، حکومت دوره بین النهرین بر اثر خشکسالی در ۴ هزار و ۲۰۰ سال قبل ویران شد و این امر که بیش از ۳ قرن ادامه یافت مربوط به دوره از میان رفتن تمدن سومری در بین النهرین و ظهور بابل در این منطقه است. تمدن سومر، اولین تمدن شهری در جنوب بین النهرین است وزبان سومری، از نظر «زبان شناسی» با تمامی زبان های هم دوره ی خود متفاوت بوده است، از این رو بسیاری از مردم بر این باورند که «همه چیز» از سومر آغاز گردیده چرا که سومریان باستان، دارای پیشرفت های قابل ملاحظه ای در زمینه هنر، معماری، پزشکی، ریاضیات و نجوم بوده اند.
ایران پر است از شهرهایی که تاریخی چندین هزارساله دارند. در این میان یکی از شهرهایی که خیلی وقت نیست متوجه تاریخچهی دور و دراز شهرنشینی در آن شدهایم، تبریز است. تا همین چندی پیش قدمت آن را در حد دوران پادشاهیهای ایران باستان و نه چندان بیشتر از شهرهایی همچون شیراز فرض میکردیم اما در حفاریهای سالهای اخیر شواهدی به دست آمد که نشان میدهند تبریز کاندید خوبی برای کهنترین شهر ایران و شاید تبریز؛ کهنترین شهر جهان است.
تبریز؛ کهنترین شهر جهان
شواهد تاریخی قدمت تبریز
کهنترین نوشتهای که دربارهی تبریز در آن سخنی آمده است، کتیبهی پادشاه آشور سارگن دوم میباشد. نقل است که او در دورهی سلطنت خود حملهای عظیم به ایران داشته است. در یکی از کتیبههای او که مربوط به همین حملات است، از دژ تارویی تارمکیس نام برده شده است که محققان و تاریخنگاران معتقد هستند همان تبریز است. در کتیبهی منتسب به سارگن دوم آشوری، این دژ را دژی بزرگ، آباد، پرجمعیت و دارای باروهایی تودرتو توصیف کردهاند که محل نگهداری اسبهای سواران اورارتو بوده که در حملهی آشوریها ویران شده است. این مشخصات با آن چه تاکنون دربارهی تبریز به دست آمده تطابق خوبی دارد. تبریز یکی از بااهمیتترین مراکز بازرگانی منطقه بوده و به عنوان پل ارتباطی میان شرق و غرب اهمیت فراوانی داشته است.
از سال ۱۳۸۰ در تبریز اکتشافات و تحقیقاتی آغاز شد که یکی از تمرکزهای اصلی آن روی سایت موزهی عصر آهن در حوالی مرکز تبریز است. در این محل شواهدی پیدا شد که نشان از وجود تمدنی در محل کنونی شهر تبریز در هزارهی اول و دوم قبل از میلاد دارد. یعنی قدمتی حدود ۴ تا ۵ هزار سال. اکتشافات هنوز ادامه دارند و گفته میشود ممکن است مدارکی پیدا شود که قدمتی حتی بیش از این را برای شهرنشینی در تبریز به اثبات برسانند.
با استناد به گفتههای دکتر حسن طلایی و با توجه به محوطه باستانی “یانیق تپه” که در حوزه دشت تبریز قرار گرفته و توسط”چارلز برنی” مورد حفاری علمیقرار گرفته بایستی بیان نمود که قدمت تاریخ و تمدن واقعی در منطقه تبریز به بیش از ۵۰۰۰ سال میرسد. به هر حال این حفریات و همچنین حفریات اطراف گویمسجد تبریز نشان میدهد که تبریز، مرکز آذربایجان، از شهرهای تاریخی جهان است، شهری که به علت عدم کاوشهای علمیتا این اواخر پیشینهی باستانی آن زیاد روشن نبوده و راجع به آن افسانهسراییهای زیادی مطرح میشد. امید است که با تلاشهای بی وقفه مسئولین امر، «حفریات اطراف گؤی مسجد» شتاب بیشتری بیابد و در نقاط دیگر این شهر تاریخی نیز کاوشهای باستان شناسی انجام گیرد تا قدمت این شهر باستانی و اسرار تمدّن آن به طور علمیو دقیق برای جهان علم آشکار گردد؛ شهری که بنا به گفتهی جکسن (A.v.williams Jakson) «عمر و زادگاه آن مجهول است، اما میتواند هزار سال را جزئی از زندگانی خود بشمارد»
علت نام گذاری این روستا وجود آبهای روان، چشمهها و بارش زیاد بوده است. در حقیقت نام آغشت ترکیبی از دو بخش آو به معنای آب و غشت با معنی انباشته شدن و فراوان بودن است. در ضمن توجه کنید که تلفظ درست نام روستا، Aqasht میباشد.
تاریخچهی روستای آغشت
این طور گفته شده است که سابقهی استقرار آغشت به پیش از اسلام بر میگردد و ساکنین اولیهی آن گبرها (به افراد بیدین یا دارای دین های کاذب یا متفرقه اطلاق میشود) بودهاند. به طور احتمالی میتوان گفت قدمت و تاریخچهی نهان پشت این روستا به بیش از هزار سال قبل باز میگردد. یکی از دلایل اصلی سکونت در این روستا، آب فراوان میباشد. جمعیت این روستا در سال ۱۳۳۰ خورشیدی ۳۰۰ نفر بوده که با گذشت زمان در سال ۱۳۷۵ به ۲۳۶ نفر کاهش یافته است. لهجهی مردم روستای سرسبز و خوش آب و هوای آغشت، تقریباً به لهجههای مردم مازندران و طالقان شباهت دارد.
پوشش گیاهی
جایی که آب و خاک خوبی دارد، انتظار میرود پوشش گیاهی هم غنی باشد. گونههای غالب گیاهی این روستا «گون» و «رگ» است. محصولات زراعیای که از باغها به دست میآید، بسیار اندک است و به مصارف شخصی و خانوادگی میرسد. در صورتی که محصول باغات روستا زیاد باشد، در میدان اصلی به فروش میرسد.
آب وهوای روستای آغشت
آغشت دارای آب و هوای دلپذیر در فصلهای گرمتر سال است. در واقع این روستا، یک روستای ییلاقی میتواند به حساب بیاید. طبق اطلاعات ایستگاه هواشناسی استان البرز، کمترین میزان متوسط ماهانه درجهی حرارت ثبت شده در آغشت ۹ درجهی سانتی گراد در سردترین فصل سال و حداکثر مطلق آن ۴۲ درجه بوده است. در تیرماه که گرمترین فصل است، حداقل دما ۱۱ درجه است که نشان از هوایی دلچسب در مقایسه با گرمای سوزان کلانشهرهای اطرافش دارد.
به عنوان جمع بندی میتوان گفت با توجه به قرارگرفتن این روستا در منطقه کوهستانی و شرایط آب و هوایی خاص منطقه، اقلیم روستا با زمستانهای سرد و تابستانهای معتدل به صورت کوهستانی معتدل میباشد. آغشت به طور کلی دارای آب و هوای نیمه خشک داخلی است که نوعی آب و هوای مدیترانهای است. منطقهای است ییلاقی با مناظر بسیار زیبا که با این مشخصات سبب مهاجرت و مهاجرتهای فصلی افراد از شهرهای اطراف مانند تهران و کرج شده است.
دژ آغشت
آغشت هیچ قلعهی تاریخیای ندارد! اما به دژ زیبای خود شهرت دارد. پس این دژ که در تصاویر آغشت دیده میشود چیست؟
آن چه که به نام دژ آغشت در این روستا شهرت پیدا کرده است، ساختمان ویلایی است که متعلق به یکی از ساکنان تهران میباشد. این ویلا حدود ده سالی هست که با بهره گیری از ایدههای آفرینشگرایانهی سازندهی خوش ذوقش، ساخته شده است.
امکانات روستا
گازکشی در این منطقه انجام شده است و روستا دارای گاز شهری میباشد. آب آشامیدنی این روستا از چشمه ای، فراهم میشود که در ۱۷ کیلومتری روستا، در بلندیهای سخت گذر ، قرار گرفته است. این چشمه از چشمههای پر آب منطقه میباشد و میتواند به خوبی اب مورد نیاز روستا را تامین کند. گرمابهای بسیار قدیمی هم در روستا ، دیده میشود که قدمت آن به دههی چهل خورشیدی باز میگردد و تا حدود سال ۱۳۷۰ نیز کار میکرده است . امروزه ، دیواره ی این گرمابه را به روش زیبایی ، آراستهاند . روستا ، دارای زمین چمن ورزشی بسیار خوب و بزرگی است. دو مسجد در روستا وجود دارد. مسجد فراگیر ( جامع ) آغشت و مسجد ابوالفضل که کوچکتر است و در یکی از پس کوچههای روستا پنهان شده است. روستا دارای دبستان میباشد. منتهای امر مقطع تحصیلی کنونی برای دانش آموزان تا همین ابتدائی است و برای تحصیلات بیشتر دانشآموزان باید به اطراف بروند یا باید قید تحصیل را به دلیل شرایط سخت بزنند. علاوه بر این موارد آغشت دارای یک خانهی بهداشت هم هست.
مراسمهای این روستا
مراسم ریش سپیدان، نام یکی از مراسمهای سنتی اهالی روستای آغشت است. این مراسم به این شکل است که در روزهای دوم و سوم فروردین سال نو، بزرگان روستا به همراه برخی از اهالی و جوانان، در کوچه پس کوچههای روستا راه میافتند و با اهالی دیگر، حال و احوال و شادباش سال نو میگویند. این افراد به طور ویژه به سراغ خانوادههایی میروند که در سال گذشته عزیزی را از دست دادهاند. این کار کمک میکند اهالی و به خصوص جوانان و آینده سازان روستا با هم صمیمیتر شوند . در پایان این مراسم، همگی اهالی روستا در جایی گرد هم میآیند و به بیان دیدگاههای خود دربارهی روستا و مسائل آن و شنیدن گزارش کار شورای روستا میپردازند .
مراسم سیزده بدر و انس با طبیعت به این شکل است که بعضی اهالی روستا با فراهم کردن کیسههای زباله و بذر گل به پیشواز مسافرین و گردشگران، در آغاز راه روستای باهوکلا میروند .
مراسم پنج شنبهی پایان سال، علاوه بر چهارشنبه سوری و آتشبازی و قاشق زنیاش، با حضور همهی اهالی روستای آغشت بر پا میشود. در این مراسم آش حلیم پخته شده و اهالی روستا از همصحبتی با هم بهرهمند میشوند.
دو نکته برای سفر به آغشت:
اگر قصد دارید از طبیعت بکر و آب وهوای خوب آغشت استفاده کنید، میتوانید از یکی از دو راه زیر به آن جا بروید:
از طریق شهر کرج به محلهی گوهردشت (رجایی شهر) بروید و جاده آتشگاه را که به سمت این روستا میروید پیدا کنید و به این جا بروید.
وقتی که در اتوبان کرج ـ قزوین تابلوی کردان را دیدید، به سمت راست رفته و پس از کردان به سمت برغان بروید.
سوغاتیهای معروف روستا را فراموش نکنید. آلوی درجه یک،عسل طبیعی، توت و لبنیات سوغات این جا است که در صورت تمایل میتوانید خریداری کنید.
.
ما در راستای عمران و ابادی و توسعه جامعه بشری می کوشیم و هیچ منطقه ای را برمنطقه دگر و قومی را برقوم دیگر ترجیح نمی دهیم،زیرا که معتقدیم بنی آدم اعضای
یکدیگرند-که در افرینش زیک گوهرند!
ما همه جهان و جهانیان را زیبا می دانیم و کوبیدن برطبل نفرت و کینه و دشمنی بین مردمان و دامن زدن به دشمنی ها و تضادهای محلی و منطقه ای و جهانی بین ابوالبشر را کفر و برخود حرام می دانیم.در قاموس ما من خوبم تو بدی جای نداردو بر اصل
خود شکن آئینه شکستن خطاست ،سخت وفا داریم.و براصول دموکراسی و حقوق بشرو تقوای الهی و حفظ محیط زیست پای می فشاریم.
آری دوستان ،هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود - خرم آن نعمه که مردم بسپارند به یاد!
لطفا نام مهندس پیمان پورمحمدی فرزند مهدی پورمحمدی اولین فوق لیسانس علوم و صنایع چوب و کاغذ ورودی سال 1380 را اضافه کنید.