دوس داشتن تو.....
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
تمام حرف لیلی یک کلام است ، نفس بی یاد مجنونم حرام است
اگر دروغ رنگ داشت!
هرروز شاید
ده ها رنگین کمان،در دهان ما نطفه می
بست...
و بی رنگی،کم یاب ترین چیزها بود...
اگر شکستن قلب و غرور،صدا داشت!
عاشقان ،سکوت شب را ویران می کردند...
اگر به راستی،خواستن توانستن بود!
محال نبود وصال...
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند...
اگر گناه وزن داشت!
هیچ کس را توان آن نبود،که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی!
ومن شاید کمر شکسته ترین بودم...
اگر غرور نبود!
چشم هایمان بجای لب هایمان سخن نمی
گفتند
وما کلام محبت را درمیان نگاههای گاهگاهمان
جستجو نمی کردیم...
اگر خواب حقیقت داشت!
همیشه خواب بودیم...
هیچ رنجی،بدون گنج نبود
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند...
اگر همه ثروت داشتند!
دل ها سکه ها رابیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی
دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند...
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد
اگر همه ثروت داشتند...
اگر مرگ نبود!
همه کافر بودند
وزندگی بی ارزشترین کالا بود
ترس نبود زیبایی نبود
و خوبی هم شاید...
اگر عشق نبود!
به کدام بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدامین لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری...
بی گمان پیش از اینها مرده بودیم اگر
عشق نبود...
اگر کینه نبود
قلب ها تمامی حجم خود را در اختیار عشق
می گذاشتند...
اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را
برآورده می کرد!
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم وتو نیز
هرگز ندیدن مرا...
آنگاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت???
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز
مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج
کسی نمیکنی!
باید آدمش
پیدا شود!
باید همان
لحظه از خودت مطمئن باشی
و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی
شد!
سِنت که بالا
میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده
کلی دلم تنگ شده
و عاشقتم
مانده
که خرج کسی
نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری
صندوقت را خالی کنی!
صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را
دوست داشتی
توی رقص اگر پا به پایت آمد اگر هوایت را
داشت
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود
اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود
اگر
مدام به خندهات انداخت
و
اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی
برای یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی
یک
چقدر زیبایی، یک با من میمانی؟
بعد میبینی
آدمها فاصله میگیرند!!
متهمت میکنند
به هیزی…!
به مخ زدن به اعتماد آدمها…!
سو استفاده
کردن، به پیری و معرکه گیری…
اما بگذار به
سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان
لبریز شود
آن وقت حال امروز تو را میفهمند بدون این که تو را
به یاد بیاورند.
غریب است دوست
داشتن.
و عجیبتر از
آن است دوست داشته شدن…
وقتی میدانیم
کسی با جان و دل دوستمان دارد…
و نفسها و
صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده.
به بازیش میگیریم
هر چه او عاشقتر
، ما سرخوشتر،
هرچه او دلنازکتر،
ما بیرحمتر.
تقصیر از ما نیست،
تمامی قصههای
عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند…
گاهی اوقات باید خیانت کرد تا ارزش صداقت برای کسیکه تفاوت میان این دو را درک نمی کند
مشخص شود...!!!
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید، تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد...
گاهی نباید صبر کرد ، باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی .... رفتن را بلد بوده ای...
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا آن را کم اهمیت ندانند...
گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند...
و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکرشد!
آدمها همیشه نمی مانند، یکجا در را باز
می کنند و برای همیشه می روند.....!!!
همیشه میگن سکوت علامت رضایته...
اما من میگم نه...
بعضی وقتا سکوت می کنی چون انقدررنجیدی که نمی خوای حرف بزنی
بعضی وقتا هم سکوت می کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری...
گاهی موقعها سکوت یه اعتراضه
گاهی موقعها هم انتظاره
اما بیشتر وقتها سکوت
واسه اینه که هیچ
کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری، توصیف کنه...
باید خیانت کنی تا دیوانه ات باشند
باید دروغ بگی تا همیشه تو فکرت باشند
باید همه رنگی رو عوض کنی تا دوستت داشته باشن
اگه ساده ای....
اگه باوفایی...
اگه یه رنگی....
همیشه تنهایی....
این روزها تنها بودن بهای آدم بودن است....
شک نکن ....
آینده ای خواهم ساخت که گذشته ام جلویش زانو بزند
قرار نیست من هم دل کس دیگری را بسوزانم
برعکس
کسی را که وارد زندگی ام می شود آنقدر خوشبخت می کنم
که به هر روزی که جای او نیستی به خودت لعنت بفرستی....
آدمای راستگو خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشن
خیلی راحت احساسشون رو بروز میدن
خیلی راحت بهت میگن که دوستت دارن
خیلی دیر دل می کنن
خیلی دیر تنهات می ذارن
اما...
وقتی زخمی بشن
ساکت میشن
چیزی نمیگن و خیلی راحت میرن
و دیگه هم برنمی گردن...
خدایا...
کودکان گل فروش را می بینی؟؟؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محراب های فرش پوش
زبان های عشق فروش
انسان های آدم فروش
همه را می بینی...؟؟؟!!!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!
خدایا حواست هست؟!
صدای هق هق گریه هایم...
از همان گلویی می آید که تو...
از رگش به
من نزدیک تری!!!
السلام علیک یا اباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلى علی بن الحسین
وعلى أولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
نام من سرباز کوی عترت است
دوره آموزشی ام هیئت است
پادگانم چادری شد وصله دار
سر درش عکس علی با ذوالفقار
ارتش حیدر محل خدمتم
بهر جانبازی پی هر فرصتم
نقش سر دوشی من یا فاطمه ست
قمقمه م پر زآب علقمه ست
رنگ پیراهن نه رنگ خاکی است
زینب آن را دوخته، پس مشکی است
اسم رمز حمله ام یاس علی
افسر مافوقم عباس علی(ع)
باز محرم شد و دل ها شکست
از غم زینب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد
از عطش خاک کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت
دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم و لیلا همه در خون شدند
این چه غمی بود که دنیا شکست
محرم ماه غم نیست ماه عشق است
محرم محرم درد حسین است
شنیدی میگن مشکلات آدمو مرد میکنه ؟
پس چرا بعضی ها به جای مرد شدن نامرد شدن ؟
چرا نارو میزنن ؟
یادشون رفته خدا اون بالاست ؟
خدا چرا این همه مشکل برات درست کرد ؟
نمی خواست مردت کنه ؟ چرا نامرد شدی ؟
می خوای اون دنیاتو خراب کنی ؟
نابود شدی ؟سوختی ؟
چرا نابود می کنی ؟
چرا آتیش می زنی ؟
مگه دردشو حس نکردی ؟مگه اشکت در نیو مد ؟
چرا اشک آدمارو در میاری ؟
می خوای دلت خنک شه ؟
بابا دمت گرم
حیا رو خوردی یه لیوان آبم روش
در این زمانه
نمی دانم دل گم شده یا دلبر!!!
من عادت کردم که هر چیزی را بدون این که دوست داشته باشم قورت بدهم
حالا پایت رو از رو خرده های دلم بردار!!!
دلمــان خـوش اســت که می نویســیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
و با جملــه ای دل می کــنیم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را...
توچه گفتی سهراب
قایقی خواهم ساخت
با کدام عمر دراز؟؟؟
نوح اگر کشتی ساخت عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش بر درختان افتاد
سالیان طول کشید عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب شعر نو خواهم ساخت
بی خیال قایق
یا که می گفتی تا شقایق هست زندگی باید
کرد؟
این سخن یعنی چه؟؟؟
با شقایق باشی زندگی خواهی کرد
ورنه این شعر و سخن یک خیال پوچ است
پس اگر می گفتی...
تا شقایق هست حسرتی باید خورد
جمله زیباتر می شد
تو ببخشم سهراب
که اگر در شعرت نکته ای آوردم
انتقادی کردم
بخدا دلگیرم
از تمام دنیا
از خیال و رویا
بخدا دلگیرم
بخدا من سیرم
من جوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است
زندگی نامرد است
شقایق گفت با خنده : نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
از روی کینه نیست اگر خنجر به سینه ات می زنند!!!
این مردمان تنها به شرط چاقو... دل می برند...!!!
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یک روزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
دو تا چیز دل آدمو خیلی زود می زنه
هیچی...
مثل یک عطر آشنا
عمق فاجعه رو
نمی کوبه تو مغزت...!!!
کفش هایم که جفت می شوند، دلم هوای رفتن می کند...
من کودکانه بی قرار دیدنت می شوم...
بی آنکه فک کنم چه کسی دلتنگ من خواهد شد...!!!
در آغوش خودم هستم!
من خودم را در آغوش گرفته ام...!!!
نه چندان با لطافت...
نه چندان با محبت...
اما
وفادار...وفادار
تقصیر تو نیست
مقصر معلم دستور زبان فارسی بود...
که به من نگفت
"من" با هر "تویی" " ما " نمیشود...!!!
که بیایی
مرا در آغوش بگیری
بخواهم گله کنم
بگویی هیس
همه کابوس ها تمام شد
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود!
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود!
گاهی دلم برای پاکی های قلب کودکانه ام می گیرد!
هنوز هم گاهی میان آدم ها گم می شوم!!!
کوچه ها را بلدم...
خیابان ها را بلدم...
ماشین ها... مغازه ها !
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم...!
ولی هنوز گاهی میان آدم ها گم می شوم...!
آدم ها را بلد نیستم!!!
کردیم شکوفه، سوز سرما نگذاشت
دنیا چه کلاهی که سر ما نگذاشت
رفتیم که چون صاعقه برقی بزنیم
کوتاهی لحظه های دنیا نگذاشت
احساس می کنم آن روز که خدای بزرگ مرا می آفرید،
حتی یک بنده خوب خدا در گوشه ی دورافتاده
یک کویر هم خدا خدا نمی کرد...
چشم هایتان را باز کنید
خوب بگردید
شاید جایی در رابطه عاشقانه شما هم نوشته شده باشد
Made In China
. . . دلم نه عشق میخواهد نه احساس قشنگ . . .
. . . نه ادعاهای بزگ نه بزرگهای پر ادعا . . .
دلم یک دوست می خواهد که بشود با او حرف زد
. . . و بعد پشیمان نشد . . .
واژه عشق چه هرزه رفته ! ! !
. . . این روزها هر احساس بی سروپایی را . . .
. . . . عشق می نامند . . . .
چرا میگویند "ها" علامت جمع است؟
"تن" را با "ها" جمع میکنی خودت میمانی و خودت........
آنقدر به مردم این زمانه
بی اعتمادم
که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم
زمین را از زیر پایم بکشند
حکایت ماهی تُنگ شکستـــه ایســـت
که روی زمین دل دل می زند ..
و حکایتــــــ تو
حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی
که نفس های او را شماره می کند...
دروغ هـــــــــایت
وقتـــــــــــی ..
به خورد گوش هــــــــــــایم میرود
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم...!!!
قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:
بـمان...
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
و آرام بـگویـى:
هـر طور راحـتـى ... !
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟
حَقیقتـ ــ ــ اینــ ـﮧ کــ ــ ـﮧ
هـَـ ــ ــر چــ ـے مــهــ ـَربـ ــوטּ تـَ ــر بــاشـ ــے...
بیشتـَـ ــ ــر بِهتـ ــ ــ ظلمـ ــ مــ ـےکُنــטּ...
هــ ـَـ ـر چــ ـے صــ ـادق تـَ ــر بـ ـاشـ ــے...
بیشتـ ـ ـر بِهتـ ــ ـ دروغ مــ ـے گـَــטּ...
هـــَ ـ ــر چــ ـے خــ ـودتــ ـو خــ ـاکـ ـے تَـ ـر نِشــ ـوטּ بِــבے...
واسَتـ ـ ــ کَمتــ ـ ـر ارزش قائلَنــ ــد...
هـ ــر چــ ــ ـی قلبتــ ــو اسُـ ــوטּ تَـ ـر در اختیـ ـ ـار بِــ ـزارے...
راحتــ ــ تـَـر لــِ ـهش مـ ـے کــنن...
و اگـ ــر بـ ــدوننــد کــ ــ ـﮧ منتظـ ــرے و بِهشــ ـوטּ احتیــ ـاج دارے...
انــ ـدازه یــ ـه دنیـــ ـــ ـا ازتـــ فـــ ـاصلــه مــ ــے گـــیــرنـ ــد!!!
رسم ما رسم خوشایندیست .....
معرفت......عشق .....محبت.... ..و خدا
هی فلانی ....
میدانم شهرتان پر دود است
بیت اول غزل عشق آنجا، پول است
و در آنجا هر کس ، پی احساس بود مجنون است
هی فلانی ..... اینجا....
هر کسی زاده شود چند بیتی به غزل ......یعنی
عشق.......مدیوناست.
من دخترم...
من از نسل لیلی ام...
من از جنس شیرینم...
با تمام حساسیت های دخترانه ام...
با تلنگری بارانی میشوم...
با جمله ای رام میشوم...
با کلمه ای عاشق میشوم...
و با فریادی میشکنم...
دلم نه عشق می خواهد و نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگ های پرادعا...
دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد
و یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد...
همیشه نمی شود زد به بی خیالی و گفت :
تنها آمده ام ... تنها هم می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
دل وامانده ات یک نفر را می خواهد
که عاشقانه دوستت داشته باشد...
زن جنس عجیبی است
چشمهایش را که می بندی
دید دلش بیشتر می شود...
دلش را که می شکنی
باران لطافت از چشمهایش سرازیر می شود...
انگار درست شده تا روی عشق را کم کند...
http://gharibane2010.blogfa.com
آینه پرسیدچرادیرکرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
خندیدم و گفتم اوفقط اسیر من است
تنهادقیقه ای تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد شده است
شاید قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آینه وگفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگو
گفت خوابی سالها دیر کرده است
در آینه به خود نگاه می کنم آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
گفت آینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است.
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی