درد دل با دل
پنجشنبه 30 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
دیشب با داداشم نشستیم پای هندونه اون چیه که چشم داره ولی نمیبینه !؟ لوازم آرایش چیست ؟
ملت میرن آتلیه عکس میگیرن ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ تو هر زمینه ای خر شدیم ، به جز “خرپولی” ! شمـــام وقتی از خواب بیدار میشید امروز ۵۰ متر دنبال تاکسی دویدم ﺻﺪﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ یه قانونی هست که میگه اگه بری کره مریخ زندگی من به دو بخش تقسیم میشه تازگی به این نتیجه رسیدم که به سلامتیه لبخندی که کمکت میکنه پسرخالم معدلش شده ۱۹٫۷۵ روباه میره پیش خدا میگه خدایا چرامنو این همه حیله گرو دروغ گو آفریدی؟ گاهی نمیتونم تشخیص بدم اینقدری که “لاک” به یه دختر اعتماد به نفس میده صب از خونه زدم بیرون ، دیدم گوشیم نیست شمام تو امتحانا هرچی سوال بلد بودید ۰/۵ نمره داشت گرگه میره دم خونه شنگول منگول در میزنه نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 26 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
پنجشنبه 16 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
چهارشنبه 15 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
اینجا ایران است من جوانی از نسل تاریکی از نسل جوان های بیکار از نسلی که چیزی از خود ندارند از نسل تقلیدکاران من از نسلی هستم که جوانهایش همه عاشقانه می نویسند من از نسل تنهایی از نسل ناامیدی ها از نسلی که سرگرمیشان آدم بازیست با آدمها بازی میکنیم میکشیم جان را میشکنیم دل را میفروشیم تن را آدم بازی هم عجب کیفی دارد یادش بخیر کودکی امان نمیدانستیم داستان بازی با عروسکها ومهربانی ها خواهد مرد وگرنه هرگز آرزوی بزرگ شدن نمیکردیم... صبر کن سهراب...قایقت جا دارد...از اینجا بیزارم... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 13 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
دنیایم راازکودکی به دست او میدیدم!!! آری من از کودکی اورا میخاستم!!!! از زمانی ک گفتیم:"مامان" از همان زمانی ک می نوشتیم":بابا آب داد"!!! ازهمان زمانی ک اورا برای اولین باردیدم!!! از همان زمانی ک اولین بار برای او مردم واو تنها چشمانش رابرای من بست!!! چشمانش را بست و دیگر هیچ نگفت!!! ومن هرروز بیشتر میمردم!!وباز او هیچ نمی گفت!!!! این چنین است رسم خواستن های ک بی اندازه خواهیم!!! ده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟ خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه... دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه. نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه آخرش برسه به یه بن بست تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه خبری از آسمون هم ندیده مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟ بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟ خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟! اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد، از هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتم ایستگاه به ایستگاه مرز به مرز، پیدایت میکنم، کنارت مینشینم، روی سینهات به خواب میروم دلم پر شده از حرف های نگفته برایت، حرف هایی که آزارم می دهند، حرف هایی که آرامشم را گرفته اند! خدایا چه کنم؟ گفتنش بهتر است یا سکوت؟ خدایا نمی تونم همه چیو به این راحتی فراموش کنم.. بـهـتـریـن لـذتـی کـه تـوی دنـیـا هـسـت ایـنـه کـه . . . صـبـح بـیـدار بـشـی و بـا یـه اس مـتـوجـه بـشـی یـه نـفـر خـیـلـی دوسِـت داره . . .بـرای یـه نـفـر مـهـمـی . . . یـه نـفـر هـسـت کـه هـمـیـشـه نـگـرانـته . . . اونـوقـت ِ کـه زنـدگـی مـعـنـا پـیـدا مـیـکُـنه . . می دانی؟ یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت ... ... باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویی: بگذار منتظر بمانند. زندگی سوراخیست بنام عشق ... زندگی زردیست بنام غم ! زندگی فریاد بلندیست بنام آه ... و دنیا پایان تمام آرزوهاست! شیشه نازک احساس مرا دست نزن ، چندشم می شود از لکه انگشت دروغ ! انکه می گفت که احساس مرا می فهمد ، کو کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت ! نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 12 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
اهل ایرانم روزگارن بر مرادم نمیگذرند گاگاهی درد دل با دل گویم که میدانم تنها مرحم این زخم دل اوست رنجا کشیده ام زخم ها خوردهام نامردی ها دید وچشیده ام اهل ایرانم ایرانی روزگارم سخت جیبهایم خالی فقط مینویسم که شاید مرحم این درد دل تو باشی هر کجا که باشی باز هم مرا یاد کن از این دل شکسته من را شاد کن نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 12 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟ فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟ مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟ مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟ تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟ مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟ مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود! باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی! کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟ من معشوقم را در آسمان ها گم کرده ام در یک غروب دل گیر من معشوقم را در آسمان ها گم کرده ام من هستم ... معشوق هست ... فنجان چای هست ... خاطراتش هم هست ! من معشوقم را در آسمان گم کرده ام ... ! جز رویایش ... هیچ نشان دیگری از او در زندگیم نیست رویایی مبهم ... دور ... محو شد در خاطراتم و می درخشند خاطراتش در ذهن خسته ام من معشوقم را در آسمان ها گم کرده ام اما ... "یوسف گم گشته باز آید به کنعان !" معشوقم که دیگر باز نمی گردد من او را گم نکردم! او هست خاطراتش هم هست فنجان چای هم هست اما رفت رفت ... جایی نزدیک آسمان معشوق من در آسمان هاست ... من او را گم نکردم ... اوست که مرا گم کرده! او مرا به گوشه ای از این زمین انداخت و دیگر پیدایم نکرد او مرا گم کرد و رفت ... یادت باشد دلت که شکست... سرت را بگیری بالا... تلافی نکن . فریاد نزن . شرمگین نباش *حواست* باشد دل شکسته ، گوشههایش تیز است... مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین ، نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 11 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
نفس می کشم هنوز به خاطر دوست داشتنت خجالت نکش ؛ خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم طاقت بیار طاقت بیار تو این روزای انتظار نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 11 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
شنبه 11 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
شنبه 11 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
شنبه 11 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
پنجشنبه 9 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
پنجشنبه 9 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
دروغ میــگویـــی...!!! که دلـــت به بـــودنم خـــوش است... بـــود یا نبـــودم در رونـــد زنـــدگـــیت هیچ تـــاثیــــری ندارد... تـــو قلــــبت بــــرای هـــمــه زد جــــز مـــــن... ها دقیقا" از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت ! اندازه می گیری حساب و کتاب می کنی مقایسه می کنی ... تنهایی قشنگ ترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به هیچ نامردی نداری!! بعضیا رو باید یهو از زندگیت حذف کنی ... اگه به مرور باشه زجرت میدن ... مثل کندن چسب زخم ( ̲̅:̲̅:̲̅:̲̅[̲̅ ̲̅]̲̅:̲̅:̲̅:̲̅ ) از رو پوست که یهو می کنیش و خلاص میشی .. مهربانیت را مرزی نیست یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینش قلبت را بوسیده! من ماندمو حلقه طنابی در مشت با رفتن تو به زندگی کردم پشت بگذار برسد فردا می شنوی دیروز غروب عاشقی خود را کشت ◘ آدم ها آنقــــدر زود عوض می شوند.... ◘ که تو فرصتــــــــ نمیکنی .... ◘ به ساعتتـــ نگاهـــــی بیاندازی.... ◘ و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها.... ◘ فاصله افتاده استــــــــــ ... !!!♥♥♥ ◘ این روزهــــ ـ ــــ ـــا.... ◘ چقدر دلــ ــ ـــ ــم هوای آن روزهــ ــ ــ ـا را کرده....!!!♥♥♥ براى فراموش کردنت هرشب آرزوى آلزایمر مى کنم... خوش به حال تو... که وقتى “او” آمد، بدون هیچ دردسرى فراموشم کردى... خـــــیلی وقـــــتا خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم … اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم... معلم گفت : الف گفتم: او معلم گفت: ب گفتم : با او معلم گفت : پ گفتم : پیش او معلم گفت: ج خواستم بگویم جدایی گغت : نه نگو چــه پـر جـرأت و مغرور مـی شـود در بـرابـرت کـسـی کـه مـی فـهمد : از تـهِ دل دوسـتش داری ... !! روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند... و نمره ی من باز هم صفر میشود!! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام... گریه نمیکنم... یه چیزی رفته تو چشام... به گمونم یه خاطرست... میروی و من پشت سرت آب نمیریزم وقتی هوای رفتن داری دریا را هم به پایت بریزم بر نمیگردی... بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود چه بیقرار بودی زودتر بروی از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی … من سوگوار نبودنت نیستم من شرمسار این همه تحملم !
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 8 خرداد 1392 :: نویسنده : پسر بد
|
درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
|