|
|
نوشته شده در جمعه 28 شهریور 1393
ساعت : 05:10 ب.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
نوشته شده در دوشنبه 12 خرداد 1393
ساعت : 11:50 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
دنیای
این روزای من هم قد تن پوشم شده
اینقدر
دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای
این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها
مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
پیامك تنهایی .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
گاهی
یه جوری می شکننت که
وقتی
تیکه هاتو به هم میچسبونی یه آدم دیگه میشی
اما هر
جا دلت شکست
قبل از
رفتن خودت جاروش کن
تا هر
ناکسی منت دست های زخمیشو سرت نذاره
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
پیامك تنهایی .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
ادامه پیامك ها را در ادامه مطلب دنبال كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
پیامك تنهایی ,
:: برچسبها:
پیامك تنهایی سری 8 ,
پیامك تنهایی ,
پیامك ,
تنهایی ,
اس ام اس جدید تنهایی ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در شنبه 27 اردیبهشت 1393
ساعت : 10:20 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
مرد بخیلی به یک موسسه لاغری مراجعه کرد تا لاغر شود. منشی به او گفت
بفرمایید در چه سطحی می خواهید ثبت نام کنید؟ بخیل گفت: چه سطوحی دارید؟ منشی گفت:
ما در اینجا در دو سطح ثبت نام می کنیم یکی در سطح یک (ضعیف) و یکی در سطح
پاور(قدرت) اگر سطح یک را انتخاب کنید، مبلغ ثبت نام یک ساعت، یک دلار است و اگر
سطح پاور را انتخایب کنید، 2 ساعت، سه دلار است. بخیل با خود اندیشید من که زیاد
لاغر نیستم الکی چرا سه دلار بدهم؟ و سپس سطح ضعیف را انتخاب کرد.
وی را به مکانی در بسته هدایت کردند. در آنجا دختر جوان و زیبایی
ایستاده بود...
ادامه داستان را در ادامه مطلب مطاله كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
داستان كوتاه طنز ,
:: برچسبها:
داستان كوتاه موسسه لاغری ,
موسسه لاغری ,
موسسه ,
داستان موسسه لاغری ,
لاغری ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در دوشنبه 22 اردیبهشت 1393
ساعت : 10:25 ب.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
نوشته شده در دوشنبه 22 اردیبهشت 1393
ساعت : 10:10 ب.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
نوشته شده در شنبه 20 اردیبهشت 1393
ساعت : 09:30 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
روزی
نامه ای به دست خواجه نصرالدین این عالم بزرگ رسید كه با كلمات زشت از او بدگوئی شده
بود، از جمله این سخن زشت را خطاب به او نوشته بودند یا كلب: ای سگ پسر سگ. خواجه نصیر،
جواب آن نامه را با كمال متانت نوشت، از جمله نوشت این كه به من سگ گفته ای صحیح نیست،
زیرا سگ با چهار دست و پا راه می رود و ناخن های دراز دارد، ولی من قامت راست دارم و روی دو پا راه می روم و ناخن هایم پهن است، ناطق هستم و خنده بر لب دارم، پوست بدنم
آشكار است، ولی پوست بدن سگ به واسطه پشم بدنش پوشیده شده است؛ بنابراین، این نشانه
ها بیانگر آن است كه من با سگ فرق بسیار دارم به همین منوال بقیه ناسزاگوئی ها را پاسخ
داد، بی آنكه یك كلمه زشتی به كار برد.
:: مرتبط با:
داستان كوتاه آموزنده ,
:: برچسبها:
داستان كوتاه مدیریت خشم ,
خشم ,
مدیریت خشم ,
داستان مدیریت خشم ,
مدیریت ,
داستان كوتاه ,
داستان ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393
ساعت : 10:00 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
به نام خدائی که هستی را با مرگ، دوستی را
یک رنگ
زندگی را با رنگ، عشق را رنگارنگ، رنگین
کمان را هفت رنگ
شاپرک را صد رنگ، و مرا دلتنگ تو آفرید . .
.
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. پیامك دلتنگی
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
نگاهم کن که چشمانت قشنگ است
صدایم کن که دل در سینه تنگ است
مرا با خود ببر آنسوی غربت
که اینجا شیشه هم از جنس سنگ است
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. پیامك دلتنگی
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
رو قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی
گورستان را تماشا کنم.
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. پیامك دلتنگی
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
ادامه پیامك ها را در ادامه مطلب دنبال كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
پیامك دلتنگی ,
:: برچسبها:
پیامك دلتنگی سری 7 ,
پیامك دلتنگی ,
پیامك دلتنگی جدید ,
پیامك دلتنگی 93 ,
اس ام اس دلتنگی ,
اس ام اس دلتنگی 93 ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393
ساعت : 09:50 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
بهترین مکان برای خواب خونه خود آدمه
راحت ترین توالت، توالت خونه خود آدمه
راحت ترین لباس، لباس خود آدمه
خوش فرمون ترین ماشین، ماشین خود آدمه
بهترین جزوه، جزوه خود آدمه
تمیزترین دست، دست خود آدمه
بامزه ترین بچه، بچه خود آدمه
ولی خوشبوترین ادکلن، ادکلنه کسیه که تو خیابون از کنارت رد می شه!!
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. پیامك طنز .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
این دختر همسایمون از بس که از خونه نیومده بیرون، روابط عمومیش ضعیف
شده. یه بار آش نذری پخش می کردن، اومد آیفونمون رو زد. گفتم «کیه؟» گفت «آشه!!»
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. پیامك طنز .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
امروز سوار تاکسی شدم، موقعی که راننده می خواست بقیه پول رو بده، صد
تومن نداشت گفت «به جاش در رو محکم ببند!!»
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. پیامك طنز .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
ادامه پیامك ها را در ادامه مطلب دنبال كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
پیامك طنز ,
:: برچسبها:
پیامك طنز سری 25 ,
پیامك طنز ,
اس ام اس طنز جدید ,
اس ام اس طنز 93 ,
پیامك طنز 93 ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در سه شنبه 16 اردیبهشت 1393
ساعت : 09:40 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
یک روز
بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که
ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا
متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت
صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.
وقتی که
او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من
چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید.
همونطور
که من هم در این چنین شرایطی بوده ام و یک نفر هم به من کمک کرد به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر
عشق به تو ختم بشه...
ادامه
داستان را در ادامه مطلب دنبال كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
داستان كوتاه آموزنده ,
:: برچسبها:
زنجیر عشق ,
عشق ,
داستان نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ,
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ,
داستان كوتاه نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در دوشنبه 15 اردیبهشت 1393
ساعت : 09:00 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
حضرت
سلیمان (علیه السلام) گنجشكى را دید كه به ماده خود مى گوید: چرا
از من اطاعت نمى كنى و خواسته هایم را به جا نمى آورى؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه
سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم!!
سلیمان
از گفتار گنجشك خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید: چگونه
مى توانى چنین كارى بزرگى را انجام دهى؟
گنجشك
پاسخ داد: نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد
و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرف ها مى زند. گذشته از این ها
عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت كرد...
ادامه داستان را در
ادامه مطلب دنبال كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
داستان های كوتاه بحار الانوار ,
:: برچسبها:
داستان كوتاه عشق خالص ,
داستان عشق خالص ,
عشق خالص ,
عشق ,
خالص ,
داستان كوتاه بحار الانوار ,
بحار الانوار ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
نوشته شده در شنبه 13 اردیبهشت 1393
ساعت : 09:30 ق.ظ
نویسنده : فرشاد
|
|
کشتی در
طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا
کنند و نجات یابند.
دو نجات
یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است که از خدا کمک بخواهیم.
بنابراین دست به دعا برداشتند و هرکدام گوشه ایی از جزیره را برای دعا و عبادت برگزیدند.
نخست، از
خدا غذا خواستند. فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد. اما مرد
دوم چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست و فردای
آن روز کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد اول رسید. حالا مرد دوم هیچ کس
را نداشت. مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست و به صورتی معجزه آسا،
تمام چیزهایی که خواسته بود دریافت کرد...
ادامه
داستان را در ادامه مطلب دنبال كنید.
ادامه مطلب:: مرتبط با:
داستان كوتاه آموزنده ,
:: برچسبها:
داستان كوتاه دو همسفر و دعا برای دیگری ,
دعا برای دیگری ,
همسفر ,
داستان دو همسفر و دعا برای دیگری ,
دو همسفر و دعا برای دیگری ,
دعا ,
:: لینک های مرتبط:
مطالب روز ,
|
|
|