سلام بچه ها خوفین
به خونم خوش اومدین
اسم بنده سمانه هشتس
این جا خونمه و اینم پست ثابتمه
کاش یکم زود تر میومدین
به ناهار داشتم سوسیس سرخ می کردم
وقتی به خونم مییاین ازتون پذیرایی می کنم
بیاین ناهار که نتونستین بخورین حداقل این ابمیوه هارو بخورین
امید وارم تو وبم به همتون خوش بگذره
خاطراتم درباره ی :
من و دوستام
من و خانواده ام
و دلنوشته هام هستش
خاطره هام رمز نداره ولی افراد بی جنبه نخونه لطفا
لطفا همه نظر بدید وگرنه
شوخی کردم ولی نظر یادتون نره
در ضمن تبادل لینک و بنر با هر وبلاگی صورت می گیره
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
متاسفانه دوباره مدرسه ها شروع شد هــــــــــــــــــــــــــوف
اخه یه سوال ذهن منو مشغول کرده چرا 9 ماه درس 3
ماه تعطِـــــــــــــــــــــــــــیل ؟؟؟....!!!!!؟؟؟؟..؟؟!!
واقعا چرا باید نصفه نصفه بود دیگه 6 ماه مدرسه
6 ماه تعطیلات اخه چرا مدرسه زیاده میدونم پست چرتی شد
ولی اگه راستشو بخواید مطلب ندارم
هــــــــــــــــــــــــــــوف حوصلم سر رفت عاغا مطاب ندارم چیکار کنم ؟؟
اهههههه اونجوری هم نیگام نکنین همیشه که خاطره نمیزارن ای بابا
عاغا اصلا من رفتم
فعلا بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای
.
.
باشه باشه بزار یکم برقصم بعد برم
.
.
.
بای
خخخخخ
بای
بیمزه هم خودتی
بای
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
خوفین الاهی بمیرم براتون دلم براتون یه ذره شده
حتی دلم برا وبمم تنگ شده بود اخه یه ماه بود نمیتونستم بیام
نتم قطع نبود ها ولی نمیدونم چرا نمیومد جالبه با ف ی ل ت ر ش ک ن
میتونستم بیام ولی معمولی نه حتی تو ف ی س به امیرم گفتم که نمیتونم
بیام ولی دیگه خداروشکر تونستم بیام ولی اگه توجه کرده باشید مثل پارسال
نیست پارسال اینجا شلوغ بود ادم نمیدونست کی به کیه ولی امسال اینجوری
نیست هیشکی نیستش ادمم وقتی میاد حوصاش سر میره منم دیگه از این به
بعد قول الکی نمیدم که هر روز میام ولی میتونم قول بدم که هر وقت ؛ وقت
اضافه اوردم میام امسال نهاییم درسام زیاده و وقتم کم ولی هر زمانی وقت
اضافه اوردم میام و بهتون سر میزنم حالا برین بالا تا چند تا خاطره بخونین
فعلا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
حال چما خوبه منم چوبم میدونم شما هم چوبین ایشالا بیاین تو
من دوباره دارم میرم اینبار دارم میرم تهران خونه ی دایی مامانم
اونجا اگه نت بود که میام بهتون سر میزنم اگه هم نبود ببشخید
اگه نتونستم بیام از الان معذرت میخوام دیگه تعطیلات داره تموم میشه من
و خانوادم هم گفتیم که تا اخرین لحظه از تعطیلات استفاده کنیم
اخه بابام از دلش نمیاد زود زود مغازه رو تعطیل کنه بخاطر همین گفتیم الان
بریم مسافرت غیر از این دایی مامانم یه نی نی پسر اومد خونشون نا ناز
ینی تازه بدنیا اومده میریم اونم ببینیم عکساشو دیدیم خیلی تپل و نازه میرم
از نزدیکم ببینم دلم شور میزنه که از نزدیک ببینمش خوب دیگه زیادی حرف
زدم این پستو گذاشتم که اگه چند روزی نباشم بدونین که تو تهرانم ولی
فک کنم اونجا اینترنت میشه و منم میام بهتون سر میزنم
خوب دیگه ممنون که سرزدین بای بای
فعلا بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
خوبین من خوبم شما رو دیدم بهتر شدم شکر خدا
این چند روز رو اپ نبودم چون موضوع نداشتم اخر سر یه موضوع
پیدا کردم گفتم براتون تعریف کنم عاقا ما پارسال یه همکلاس
داشتیم خانوادش خیلی مذهبی بود تو خونشون نه تــــــــــیوی
داشتن نه به موسیقی گوش میدادن این دختره خیلی عقده ای
شده بود همیشه به ما میگفت ارزو دارم یه تولد بگیرم دوستامو
دعوت کنم اهنگم تا اخر باز کنم یه جشن تولد حسابی بگیرم ولی
مامانم نه اجازه میده دوستامو دعوت کنم و نه اهنگ گوش بدم نه
خودشون گوش میدن نه میزارن من گوش بدم ما خیلی ناراحت
شدیم از این دختره پرسیدیم که تولدش کی هست و تصمیم
گرفتیم تو مدرسه براش تولد بگیریم یه برنامه ریزی مفصل هم کردیم
اخر سر قرار شد من کیک بپزم یکی ابمیوه بگیره یکی وسایل
تزیین بگیره یکی بمب شادی و برف شادی بگیره و روی هم
پول گذاشتیم یه نفر رو مسعول کردیم و براش یه خرس پشمالو
گنده گرفتیم یه روز قبل از روز تولد من کیک رو به کمک مامانم
درست کردم و روز تولد همه 15 دیقه زود اومدیم قبل از صف
کلاس رو تزیین کردیم کادو رو زیر میز معلم قایم کردیم خوراکی
هارو اماده کردیم و رفتیم سر صف اون روز فاطمه ینی همون
دختره خیلی افسرده اومده بود به ما گفت که با مامانش دعوا
کرده مامانشم گفته تولد بی تولد حالا ما هم خودمونو زدیم به
اون راه فاطمه رو گذاشتیم اخر صف و به یکی از دوستامون
گفتیم که سرشو مشغول کن ما قبل از اون بریم کلاس خلاصه
قبل از فاطمه رفتیم کلاس و اماده بودیم که وقتی میاد تو بگیم
سوپرایـــــــــــز فاطمه داشت درو باز میکرد گفتم اماده.1.. 2.. 3..
سوپرایـــــــــــز تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت
مبارک بیا شمارو فوت کن که صد سال زنده باشی .......
لی لی لی لی ......لی لی لی لی ..........فاطمه اونقدر
خوشحال شد که داشت گریه میکرد الاهی اول همونو
بغل کرد و بوسید درست تو اوج خوشحالی بودیم که
معلم اومد تو زود همه چی رو جمع و جور کردیم تو زنگ
تفریح ادامشرو انجامدادیم کیکو خوردیم ابمیوه هارو
نوشیدیم درستکه موسیقی نداشتیم ولی خودمون
میخوندیم دستامونو رو میز میکوبیدیم و میرقصیدیم
بعد کادوشو دادیم اونقدر خرسه بزرگ بود که تو کیفش
جا نمیشد خلاصه جاتون خالی اون روز برا هممون خیلی
خوش گذشت البته خوشحالی فاطمه بر کنار انگاری
زیادی با هیجان تعریف کردم حالا هر چی ممنون که
سر زدین راستی یه چیزی ؟؟؟؟
نــــــــــظــــــــــــر زیاد بزاریـــــــــــــــــــــــــد
البته لطفا
خوب دیه فعلا بایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
.: Weblog Themes By Pichak :.