کاش من آرایشگرِ معروف خیابونتون بودم
هر از گاهی میومدی تا موهات رو کوتاه کنم
پریشون و خسته به آینه خیره میشدی و بی توجه به زمزمهی انگشتام رو موهات تا تموم شدن کارت هیچ حرفی نمیزدی
و چند سال بعد من یه نیمه شب با بالشی که از خورده موهات ساخته بودم برای همیشه ناپدید میشدم …

طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
تاریخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 | 07:17 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
یکی از روزهای چهل سالگی ات
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
لابه لای البوم عکس هایت
عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی!
زندگی برای چند لحظه متوقف میشود
و قبض های برق و آب
برایت بی اهمیت !
تازه میفهمی
بیست سال پیش
چه بی رحمانه
او را
در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!

میآید روزی که در تراس خانهات، روی صندلی دسته دار نشستهای و بازی کودکان را تماشا میکنی ...آن روز دیگر نه باران خاطرهای از من برایت تازه میکند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت میاندازد ...سالهاست که تو مرا پاک از یاد بردهای ...!کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شدهاند، لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک میکنی ...اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد میزند !شباهت اسمی بود !تو آرام فنجانت را کمی پایین میآوری، لبخند کوچکی میزنی و دوباره چایت را مینوشی ...من به همان لبخند زندهام ...!
عطر چشمان او
طبقه بندی: غمگین، عاشقانه ها،

وقتی که پیر شدم اگر آلزایمر گرفتم روبرویم بایست و فقط یک لبخند بزن
هیچ چیز هم یادم نیاید از نو عاشقت می شوم !!!
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
و تو همروزی پیر می شوی، اما من پیر تر از این نخواهم شد، در لحظه ای از عمرم متوقف شدم! منتظرم بیایی...
و از برابر من بگذری زیبا ، پیر شده !
آراسته به نوری که از تاریکی من دریغ کرده ای ...!
#شمس_لنگرودی

طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
بعد از تو....
روزی احتمالاً با مردِ دیگری ازدواج خواهم کرد...
با هم به سفر خواهیم رفت،
بچه دار خواهیم شد...
و شاید کنار هم سالها نفس خواهیم کشید...
برای " تو" مینویسم
که روزی اگر حس کردی به این عشق وفادار نماندم
با دقت این متن را بخوانی
تا ببینی من بعد از تو فقط ازدواج کردم
عاشق نشدم!
هیچ مردی برای من "تو" نمیشود دیوانه!
اگر حس کردی وفادارتر از من بودی
به زنی تنها روی تخت خوابی دو نفره فکر کن
که بهشتش در آغوش تو جا مانده
و حالا در جهنم آغوش دیگری میسوزد...
به زنی فکر کن
که برای همسرش لباس مورد علاقهی تو را میخرد...
عطر تو را برای او میخرد...
به زنی فکر کن
که پسرش هم نام توست
و هربار که دلش برای تو تنگ میشود
بلند بلند اسم او را تکرار میکند
و اشک از گونه هایش میلغزد...
طبقه بندی: غمگین، عاشقانه ها،
تاریخ : جمعه 3 آذر 1396 | 02:38 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
حالا که رفته ای بیا !بیا برویمبعد مرگت قدمی بزنیم . . .ماه را بیاوریمو پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیمبعدموهایت را از روی لبهایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لبهایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لبهایت . . .لعنتی !دستم از خواب بیرون مانده است . . .


طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
تاریخ : شنبه 15 مهر 1396 | 05:02 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
ما به هم نمیرسیم
اما
بهترین غریبه ات می مانم
که
تو را
همیشه دوست خواهد داشت..!
طبقه بندی: غمگین، عاشقانه ها،
تاریخ : شنبه 15 مهر 1396 | 05:01 ب.ظ | نویسنده : Wave girl

تاریخ : یکشنبه 2 مهر 1396 | 06:27 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
سالها بعد آلزایمر که بگیرم ؛
یادم نمی آید موهای دخترم بلند بود یا کوتاه ،
پسرم سبزه بود یا سفید !
اما تو زیبا می خندیدی:)
تاریخ : چهارشنبه 21 تیر 1396 | 10:53 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
پیرزنی شوم، آلزایمر بگیرم،
پس از سالها به من زنگ بزنی؛
بگویی دلم برایت تنگ شده است صدایت آشنا باشد، و من فکر کنم پسرم هستی!
و یادم نیفتد
من همان دختری هستم که در انتظارت موهایم به تنهایی سفید شدند...
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
تاریخ : چهارشنبه 21 تیر 1396 | 10:50 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
بی دلیل که نمی شود دوستت نداشت!
این که گذاشته ای رفته ای؛
یا مرا دوست نداری هم شد دلیل؟!
برای دوست نداشتنت تنها یک دلیل لازم است ...
"زنده نباشم" ...
همین!:)
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
از بهار تقویم می ماند؛
از من استخوان هایی که
روزی تو را دوست داشتند..!
"الیاس علوی"
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
تاریخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 | 01:27 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
در نی زار،
پرنده ای اندوهگین میخواند
انگار چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود فراموش کند...
تمام ترسم از این است
که یک شب بخواهی
به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم!
"علی صالحی"
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
تاریخ : یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 | 05:05 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
مردان احمقِ رمانتیکی که با وسواس به گلدان های خانه می رسند، حرفه ای آشپزی می کنند و ساعت ها در مورد ترکیب های مختلف قهوه حرف میزند، همانهایی که در چند سال گذشته ظاهرشان تغییر نکرده و به مد اهمیت نمی دهند، همان ها که سردند ، مدل موهایشان تکان نمی خورد، مارک عطر تلخ شان عوض نمی شود، مردهایی که در مهمانی ها ساکتند و هیچوقت جشن تولد نمی گیرند،
ادامه مطلب
طبقه بندی: غمگین، عاشقانه ها،
کنج میدونخسته از کارهوا سرددست توو جیب و چشما جمع_اقا یه خیابون اونورِ انقلاب؟_بیا بالا...بوی سیگار کهنه توو ماشینراننده توو خودشمن فکرم توو فکرِ رانندهضبط قدیمیخواننده داریوشآهنگ؟ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم...خیابون خلوتکرکره ها پایینجلو سینمادو نفر چسبِ هم_ولیعصر؟_بیاید بالا...(صندلی عقب)_سرده..._میگی سرده ینی بچسبم بهت؟خندهچسبید بهشراننده آینه رو تکون داد اونوری نبینه عقبو
در ادامه مطلب
ادامه مطلب
طبقه بندی: غمگین، عاشقانه ها،
باور کن روزی هزار بار تمرین میکنم
که اگر روزی
جایی
لحظه ای
اتفاقی دیدَمَت،
چه خواهم کرد
چه خواهم گفت
اصلاً زبانم باز میشود به حرف زدن؟!
من این روزها تمرینِ خونسرد بودن میکنم جانَم!
که اگر روزی
جایی
لحظه ای
اتفاقی مرا دیدی
نفهمی نبودَنَت،
چه بلاها به سرم آورده!
" علی_قاضی_نظام "
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
تاریخ : یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 | 04:19 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید،گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.»نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما، داشتیم صبحانه می خوردیم...کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»
در ادامه مطلب
ادامه مطلب
طبقه بندی: غمگین، عاشقانه ها،
تاریخ : یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 | 04:06 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
بُغ کرده بود و نشسته بود گوشه ی اتاقشو موهای بلندشو ریخته بود رو صورتش که اشکاشو نبینم...پسرکم زیادی مرد بود،حتی باوجود همین موهای بلندش که نمیذاشت کوتاهشون کنم،درست مثل...بگذریم!وقتی دید حرفی نمیزنم سرشو بلند کرد و طلبکار،با همون صدای گرفته ش گفت:"اون برمیگرده،خودش گفت!"
در ادامه مطلب
ادامه مطلب
تاریخ : پنجشنبه 31 فروردین 1396 | 09:24 ب.ظ | نویسنده : Wave girl
چشم های تو
آنقدر معجزه بود
كه خدا را وسوسه می كرد
پیامبرانش را
دوباره به زمین بفرستد!
زانیار برور
طبقه بندی: عاشقانه ها، غمگین،
قرار بود
مرگ ما را از هم بگیرد
و مرگ حتما مردی ست چهارشانه
با وضع مالی،
کمی بهتر از من
که تو دوستش داری
دستت را گرفته است
و با تو قدم می زند...
.: Weblog Themes By Pichak :.
درباره وبلاگ
متن هایی برای هیچ...
نویسندگان
آخرین مطالب
لینک های مفید
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
موضوعات وب
آرشیو مطالب
لینک های مفید
آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
امکانات وب