روزانه نویسی های من...

مُردن

نویسنده :پیام
تاریخ:سه شنبه 15 مهر 1399-ساعت 11 و 17 دقیقه و 20 ثانیه

بعضی وقتا مُردن و از دنیا رفتن زیاد هم بد نیست...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

خوارزمشه

نویسنده :پیام
تاریخ:دوشنبه 14 مهر 1399-ساعت 20 و 10 دقیقه و 33 ثانیه

دل خوارزمشه یک لمحه لرزید

چو دید آن آفتاب بخت خفته

ز دست ترکتازی های ایام

به آبسکون شهی بی تخت، خفته



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

راهپیمایی فضایی

نویسنده :پیام
تاریخ:شنبه 12 مهر 1399-ساعت 18 و 47 دقیقه و 04 ثانیه

راهپیمایی فضایی فیلم روسی سرگذشت وسخود 2 و پرواز تاریخی الکسی لئونوف و پاول بلایف هستش...
در دقیقه 38 این فیلم، بازیگر نقش الکسی لئونوف از چیزهایی که بر سرشون گذشته می گه و می گه که از پسش بر اومدیم!

بیست و هشت مرداد 99 منم می خواستم یه بار برای همیشه قرص های اعصاب را بذارم کنار. می خواستم برم دانشگاه و آبروی رفته را جبران کنم... اما از پسش بر نیامدم...
نتونستم! تحملم کم بود... از بیقراری پا در خواب شروع شد و به از کار افتادگیم ختم شد...
چهارصد هزارتومنی خرج شد و دوباره داروهای اعصاب از 9 مهر ماه 99 شروع شد...
من از پسش بر نیامدم.

من ضعیف بودم و هستم. اراده کردم. اما تواناییش را نداشتم و ندارم!
من هم آدم بودم.
آدمی که ضعیف بود و توی سرش زدن... چیزهایی که ساخته بود را خراب کردن و جاش چیزهایی که دوست داشتن را روی خرابه ی داشته های سابقش ساختن.
من هم آدم بودم.
وقتی که با سعیده می رفتیم بیرون و صحبت می کردیم.
من هم آدم بودم.
وقتی که بالاجبار می رفتم و می نشستم توی دانشگاه علوم پزشکی و به درس های کتابداری پزشکی گوش می دادم و هیچ چیز نمی فهمیدم!
من هم آدم بودم.
وقتی گواهینامه رانندگی گرفتم. اما ماشین نداشتم...
خدایا، می دونی که نمی تونم حقم را بگیرم... خودت حقم را بگیر... آمین



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

حوصله

نویسنده :پیام
تاریخ:چهارشنبه 4 تیر 1399-ساعت 17 و 47 دقیقه و 14 ثانیه

وبلاگ نویسی حوصله می خواد... مثل بقیه کارها...
مثل زبان روسی که دیگه با اون اشتیاق دو سال پیش خونده نمی شه! مثل درس خوندن توی دبیرستان ...
به هر حال هنوز وبلاگم را دارم و تعطیلش نکردم و هر از گاهی بهش سر می زنم... یه جورایی تداعی کننده روزهای پر از شکوهه برام...
شاید هم عادت باشه که هنوز میام و به روزش می کنم...




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

آرزوهای سوخته

نویسنده :پیام
تاریخ:شنبه 31 خرداد 1399-ساعت 07 و 42 دقیقه و 51 ثانیه

تحصیل در رشته ی پزشکی، رانندگی، رفتن به یه دانشگاه خوب و ازدواج و تشکیل خانواده و بچه دار شدن.
آرزوهای سوخته ی من
شاید در زندگی بعدی به همشون برسم!
بعضی ها می گن که دیر نشده، همین الان شروع کن... ولی چی را دوباره شروع کنم؟ 15 سال درس خوندنی را که دیگه میلی بهش ندارم؟ یا رانندگی که پولی برای تهیه ماشینش ندارم؟ ازدواجی که بهش میل و علاقه ای ندارم؟
چی را شروع کنم؟ اسباب بازی که در 5 سالگی حسرت یه بچه است، در 15 سالگی مسخره و بی مزه است! پس سعی کنید در لحظه به آرزوهاتون برسید. چون بعدش دیگه میلی بهش نخواهید داشت.





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

بدون عنوان!

نویسنده :پیام
تاریخ:سه شنبه 27 فروردین 1398-ساعت 08 و 53 دقیقه و 08 ثانیه

داشتم فکر می کردم که اسم پست امروز را چی بذارم، دیدم هیچی به نظرم نمی رسه... دیگه گذاشتم بدون عنوان...
****
وقتی پست 10 هزارتومن را نوشتم، دیدم بلافاصله یه نفر اومده و دکمه ی دیس لایک زیر پست را زده... چند روز بعد هم یه نفر اومد و دکمه ی لایک را زد... من پست نمی ذارم برای لایک یا دیس لایک.
این امکانیه که میهن بلاگ داده برای کاربراش.
ولی وقتی پست ده هزارتومن را بلافاصله دیس لایک می کنید، یعنی خوشتون نیامده. یعنی با کمک به کسانی که تا چند روز پیش همه چیز داشتن و الان باید حمایت بشن، مخالفین.

****
یه رادیو کوچک توی خونه داشتیم، که نیاز داشت به سرویس. تعمیرش کردم و تمیزش کردم و حالا توی مغازه رادیو گوش می دم... کیفیتش از رادیو موبایل خیلی بیشتره....
***
کم کم داره سر و کله مشتری های تایپم پیدا می شه...
خط ترابرد شده ام را گذاشتم خونه... دیگه 2 تا گوشی توی جیبم نمی ذارم و راحت شدم...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

10000 تومن!!!

نویسنده :پیام
تاریخ:چهارشنبه 21 فروردین 1398-ساعت 11 و 34 دقیقه و 04 ثانیه

رفتم پیش چشم پزشک... ظاهراً اپتومتریست دیروزی اشتباه کرده بود.
البته برای اینکه از سلامتی چشم کاملاً مطمئن بشم باید توپوگرافی برم... ولی فعلا نیازی نیست.
****
داشتم فکر می کردم به 10000 تومن که چکار می شه باهاش کرد... باهاش می شه یه مینی پیتزای درجه 2 با نوشابه خرید و خورد... می شه باهاش 10 بار سوار مترو شد... می شه 10 لیتر بنزین خرید. می شه چند تا نون خرید...
ولی در کل منظورم اینه که کار زیادی نمی شه باهاش کرد.
حالا اگه چند تا 10000 تومنی داشته باشیم... مثلاً 10000 تا! 100000000 تومن پول می شه...
این صد میلیون می تونه چند تا زندگی که توی سیل های اخیر از بین رفته را تسکین بده.
توی اپلیکیشن آپ مخصوص موبایل جایی را گذاشته برای کمک به هلال احمر برای سیل زده ها.
پس معطل نکنید... فکر کنید که می خواید با دوستتون برید بیرون و مهمونش کنید. باور کنید پول زیادی از جیبتون نمی ره. ولی می تونه معامله بزرگی با خدا باشه.
دست کسانی که توی سیل مونده را بگیرید تا خدا دستتون را بگیره...
***
منم باورم نمی شد که این بلاهای طبیعی می تونه بهم آسیب بزنه. ولی توی طوفان شن گرفتار شدم و خدای بزرگ رحمتش را بهمون نشون داد که الان می تونم دوباره پست بزارم... پس معطل نکنید. بیایید دست هموطن سیل را بگیریم. اونها قبل از این سیل خانه و زندگی و امنیت و آرامش داشتند. الان هیچی ندارند.
پس بیاییم با هم حمایتشون کنیم...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

امواج رادیو

نویسنده :پیام
تاریخ:سه شنبه 20 فروردین 1398-ساعت 18 و 04 دقیقه و 39 ثانیه

تک و تنها توی مغازه نشستم و از طریق موبایلم و حالا از طریق اینترنت دارم رادیو گوش می کنم...
تو فکر جور کردن یه رادیو ترانزیستوری هستم... ولی خب... متأسفانه بودجه ندارم...
چشمام اذیتم می کنن. ظاهراً درجه عینک تغییر کرده...
امروز پیش اپتومتریست بودم. توی بیمارستان تأمین اجتماعی.
وقتی نسخه گرفتم و رفتم پیش عینک سازی که همسایه مغازمه، دیدم که چشم راست حدود هفتاد و پنج صدم بیشتر ضعیف شده.
این خیلی بده.
چون من قوز قرنیه داشتم و یه بار عمل کردم. اگه نیاز به عمل مجدد داشته باشم زیاد جالب نیست...
دلم نمی خواد عمل بشم...
کاشکی فقط به خاطر کار زیاد ضعیف شده باشه و ربطی به قوز قرنیه نداشته باشه.
***
پدرم ماشینش را از تعمیرگاه گرفت... شیشه ها تعویض شدن و رنگش ترمیم شده و همین طور موتورش دو بار شسته شده. ولی هنوز پر از خرده شیشه و خاکه!
طفلکی پدر... یه میلیون و سیصد تا حالا خرج این ماشین کرده و ماشینش هنوز ماشینش مثل قبل نیست.
***
نم نم بارون داره توی اصفهان میاد و فضا را خیلی قشنگ می کنه... ولی خب، این باران همه جا به این قشنگی نیست.
هموطنای سیل زده، براشون این بارون اصلا جذاب نیست...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نائین شهر عشق

نویسنده :پیام
تاریخ:چهارشنبه 14 فروردین 1398-ساعت 10 و 05 دقیقه و 50 ثانیه

سفری که روز جمعه 8 فروردین به یزد داشتیم دیروز 13 فروردین به پایان رسید...
مردم خونگرم یزد و اردکان و بافق را دیدیم... از مهمانوازیشون لذت بردیم...
ولی روز دوازدهم به مشکل برخوردیم!!!
داشتیم از یزد به سمت نایین حرکت می کردیم که اسیر طوفان شن شدیم...
خب...
تا لحظه ای که شیشه های ماشین بالا بودن و سالم، مشکل زیادی نداشتیم... ولی وقتی شیشه عقب در اثر باد و خاک و سنگ شکست و گرد و خاک داخل اومد، کم کم نگران شدیم...
با پلیس تماس گرفتم، گفت رو به باد بایستید. شیشه جلو را به طرف باد بدید و حرکت نکنید.
اینکار را کردیم و طوفان هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد... ناچار راه افتادیم. 35 کیلومتر تا نایین فاصله داشتیم... با سرعت 20 تا 30 کیلومتر در ساعت. موتور ماشین کار می کرد... ولی ماشین نمی تونست به راحتی راه بره. کم کم رفتیم جلو تا رسیدیم به نایین.
نایین دیگه یه شهر نبود. به پناهگاه جنگزده ها بیشتر شبیه بود...
مردم خاک آلود، ماشین های خاکی با شیشه های شکسته....
ولی مردم خونگرم نایین دمشون گرم، شده بود یه لیوان آب، می دادن به مسافرها و کمک می کردن.
نایین شهر عشقه. مردمش انسان نیستن، فرشته هایی هستن که به شکل انسان در آمدن.
اول شهر یه خانواده بهمون می گفت فقط توی جاده نرید. چاره ای نداشتیم. باید باز می رفتیم تا به کوهپایه برسیم. ولی با شکسته شدن شیشه سمت راننده نمی تونستیم.
به یه دوست کوهپایی زنگ زدیم. گفتیم دنبال یه پناهگاهیم برای شب . ستاد اسکان جا نداشت. یه جا را توی نایین پیدا کن اگه فامیل یا دوست یا آشنا دارید...
ایشون هم به پسرعموهاش زنگ زد و اونها هم ما را به خانه شان بردن. از اون خانه های قدیمی قشنگ که اتاقهاش دور حیاط ساخته می شن... از اون خونه هایی که ساکنانش رنگ خدا دارن.
همسایه هاشون هم می خواستن کمکمون کنند.
توی اون خونه ی قدیمی یه مادربزرگ دوست داشتنی بود با دختراش. شوهرهاشون که همون پسرعموهای دوستمون بودن، تشریف نداشتن.
توی اون خونه ی امن شب را به صبح رسوندیم... صبح ماشین را تعمیر کردیم و به سمت اصفهان راه افتادیم...
*********
فرشته هایی که تا این لحظه اسم قشنگتون را نمی دونم، نمی دونم چطور می تونم ازتون تشکر کنم...
مادربزرگی که شاید هیچ وقت دیگه نبینمت... ممنونم که توی منزلت پناهمون دادی....
فرشته هایی که بهمون پناه دادین، غذا دادین، احساس امنیت دادید، واقعا ازتون ممنونم...





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

آخرین پست سال 97

نویسنده :پیام
تاریخ:پنجشنبه 23 اسفند 1397-ساعت 10 و 12 دقیقه و 49 ثانیه

یه سال دیگه گذشت...
خیلی کارها انجام شد... مغازه خریده شد... بابابزرگ رحمت خدا رفت... و خیلی اتفاقات کوچک و بزرگ دیگه ای که گفتنشون از این مقوله خارجه...
امروز 23 اسفند 1397 هستش و داریم برای سال جدید آماده می شیم...
امیدوارم که در سال جدید دل کسی را نشکنم... دلم را کسی نشکنه...
امیدوارم که خدا بهمون جور دیگه ای نگاه کنه و برکتمون را بیشتر کنه...
امیدوارم که خدای بزرگ همه را به آرزوهاشون برسونه...
امیدوارم که خدای بزرگ کینه و نفرت را ازدلهامون بیرون کنه...
و...
خیلی حرفا داشتم که امسال بزنم و نزدم و دیگه فرصت نیست که بنویسمشون...
ولی فردا یه روز جدیده و خدای بزرگ اون را هدیه ای برای ما انسانها قرار داده.
تا سال دیگه همه ی بازدید کننده های عزیز را به خدای بزرگ می سپارم...
هر روزتان نوروز...
            نوروزتان پیروز...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

اولین اهدای پلاکت

نویسنده :پیام
تاریخ:چهارشنبه 24 بهمن 1397-ساعت 20 و 26 دقیقه و 52 ثانیه

امروز برای اولین بار در سازمان انتقال خون، پلاکت اهدا کردم... مثل دیالیز بود... خون را پالایش می کردن و پلاکتش را جدا می کردند و به بدن بر می گردوند.
جالب بود.البته یه ساعت طول کشید!
من به اهدای خون فکر می کردم، ولی با توجه به این که کارت اهداکننده مستمر خون دارم، سازمان انتقال خون پیشنهاد داد که پلاکت اهدا کنم... گفت نیازمون امروز پلاکته، نه خون کامل. گفت یه هفته ی دیگه می تونم برم و خون اهدا کنم...
هفته ی دیگه یا دو هفته دیگه انشالله می رم و خون اهدا می کنم...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

دلتنگی

نویسنده :پیام
تاریخ:پنجشنبه 4 بهمن 1397-ساعت 10 و 47 دقیقه و 23 ثانیه

مغازه را خریدیم... بابا بزرگ را از دست دادیم...
دنبال کارهای پروانه کسب هستم...
زندگی در جریانه و من هم خودم را در جهت جریان زندگی رها کردم و به پیش می رم... خدای بزرگ هم کمک می کنه تا بهتر به پیش برم...
با این همه خیلی کسلم و حالم گرفته است... دیگه رفتن به شهرستان لطف و صفای قبل را نداره... دیگه بابابزرگی نیست...
فقط خاطره هان و یه قبر که فعلا سنگ نداره و بابابزرگی که دیگه نیست...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

بدرود بابابزرگ

نویسنده :پیام
تاریخ:یکشنبه 23 دی 1397-ساعت 18 و 12 دقیقه و 26 ثانیه


بدرود بابا بزرگ...
28/2/1314
21/10/1397




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

پایان کلاس روسی

نویسنده :پیام
تاریخ:دوشنبه 28 آبان 1397-ساعت 17 و 15 دقیقه و 19 ثانیه

فردا سه شنبه، آخرین جلسه کلاس روسی دوره اوله... با این که خیلی خوش درخشیدم، ولی خب به دلایلی نمی تونم دوره دومش شرکت کنم...
فردا امتحان می دم و برای یه مدت نا معلوم، شاید 6 ماه، دیگه شرکت نمی کنم.
کلاس خوبی بود. استاد روس داشتیم و خیلی خوب باهامون کار می کرد.

جا دارم از خواهر عزیزم که توی این چهارده جلسه روسی خیلی خوب همراهی کرد و نگذاشت در مغازه بسته بمونه تشکر کنم...

مغازه داری خوبه اگه مشتری باشه! این جمله ایه مکررا به مشتری هایی که می پرسن کاسبی چطوره، می گم!
پارسال که اینجا را باز کردیم، اصلا فکر نمی کردم به یه سال بکشه و حالا حدود یه ساله که اینجاییم و داریم برای سال آینده نقشه می کشیم... توکل به خدا...




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

آبان و نوشت افزار آبان

نویسنده :پیام
تاریخ:دوشنبه 14 آبان 1397-ساعت 17 و 12 دقیقه و 01 ثانیه

بعد از سه هفته اومدم دوباره اینجا را به روز کنم... از سه هفته پیش یه نفر که نمی دونم وجود خارجی داره یا نه، اومده و به اسم نازنین کیانی مدام کامنت می ذاره..نظرات پست قبلیم پر شده از کامنتهای ایشون...
بگذریم...
کلاس روسی همچنان در جریانه و سعی می کنم یکی از بهترین هاش باشم...
بعد از یه سال که توی مغازه خودم آقای خودم شدم و دارم کار می کنم، البته با خواهر اینا کار می کنیم، اوضاع بد نیست... شکر خدا... می گذره...
همین الان که دارم این مطلب را می نویسم یه مشتری اومد توی مغازه و جوهر استامپ آبی می خواست... خب من هم استامپ و جوهر استامپ اصلا نمیارم...
بعله... اینجوریاس...
وبلاگ نویسی این روزها کم رونق شده... همه نشستن و  کانالهای شبکه های اجتماعی را توی گوشی هاشون چک می کنند و حوصله مطلب خوندن و نوشتن ندارن.
خود من هم مدتیه که خیلی کم میام اینجا را به روز کنم. اینستاگرام و لایک های مسخره اش تمام وقتم را می گیره...
خدا را شکر از وقتی پای بعضی از آدمها از زندگیمون برید، اوضاع خیلی بهتر شد. دیگه خیلی از درگیری های و جنگ اعصابها برامون پیش نمیاد.
وای!!!
خیلی از هر دری گفتم و آسمون به ریسمون بافتم... بهتره فعلا برم... تا بعد...




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 


  • تعداد صفحات :60
  • 1  
  • 2  
  • 3  
  • 4  
  • 5  
  • 6  
  • 7  
  • ...  


Admin Logo
themebox Logo



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات