☆پست ثابت خاطراتی☆
دوشنبه 13 خرداد 1398 06:10 ب.ظ
☆ سلام خوش اومدی ☆
امیدوارم حالت خوب باشع
من النورد هستم
ی تازه کار
و اینجا وبه خاطراتیه
جایی ک از همه لحظاتم پست میزار
بخاطرع باز شدن مدرسه ها کم کار میشم
اما سعیم رو میکنم ک بیام
فوش موش ک ازادع
کپی فایدع ندارع ولی اگ خواستی کپی کنی
بهم بگو ک بدونم
هیچ قانونی وجود ندارع
ب سوالاتت با روی باز جواب میدم
خیلی ممنون ک وقت گذاشتی برا دیدن وبم
کامنت بزاری سریع جواب میدم
☆ همین دیگ حرفی ندارم فهلا ☆
دیدگاه ها : ♡♡...... ♡ comment Love ♡...... ♡♡
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 05:25 ب.ظ
Human ...♡
چهارشنبه 12 شهریور 1399 03:45 ب.ظ
احساس خوبی ندارم
نه بخاطره گیر هایی ک مامان و بابام بهم میدن
نه بخاطره اذیت هایی ک زندگی باهام کردع
نه بخاطره کسایی ک گفتن کنارت هسدم اما نبودن
نه بخاطره مشکلاتی ک دارم
نه بخاطره ....
فقط خسته ام خسته
از ادمایی ک توی زندگیم بودن اما کاری کردن ک از زندگیم پرتشون کنم بیرون
خسته از کسایی ک نشون میدادن دوسم دارن اما ب اندازه ی اشغال بودم
فک نکن شکست عشقی خوردم نه
من شکست نخوردم
من هیچوقت نمیزارم زندگی شکستم بدع
بنظر من ..
درسته ک ممکنه زندگی زمینت بزنع و باید بلند بشی
اما وقتی بلند بشی و دوبارع زمین بخوری ب هیچ دردی نمیخوری
اما وقتی بلند بشیو بتونی
زندگی رو شکست بدی اونوقت حرفی برا گفتن داری
ارع من ۱۴ سالمه
اما دلیل نمیشع ک هیچی بلد نباشم
میخوام ثابت کنم ی انسان ۱۴ سالع هم میتونه بفهمه
ی انسان ۱۴ سالع میتونه درک کنع
ی انسان ۱۴ ساله میتونه قلب داشته باشع
ی انسان ۱۴ سالع میتونع موفقیت رو بفهمه
ی انسان ۱۴ ساله میتونع ادم باشع
ارع میتونع میتونع ...
دیدگاه ها : life ....♡
آخرین ویرایش: چهارشنبه 12 شهریور 1399 04:03 ب.ظ
...................
سه شنبه 11 شهریور 1399 04:28 ب.ظ
عاقا من قهرم اصن
میهن بلاگ دیوونه ام کردع
رسیدگی بشه لطفا
بیشتر از این نمیتونم بنویسم نصفش عینه پست قبلی ک الان
میپاکمش نمیاددد
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 04:29 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 04:05 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 03:33 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ارع مایینیم دیکه!
آخرین ویرایش: سه شنبه 13 خرداد 1399 01:39 ق.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ♡♡........ Comments .......♡♡
آخرین ویرایش: سه شنبه 13 خرداد 1399 01:41 ق.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ♡......... Comments ......♡
آخرین ویرایش: سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 02:03 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 04:29 ب.ظ
hello again
سه شنبه 11 شهریور 1399 03:54 ب.ظ
سلام
ی چن تا عکس نوشته زدم
ببینین چطورع
کدومشون خوبن؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 04:05 ب.ظ
.... school ....
سه شنبه 11 شهریور 1399 02:32 ب.ظ
سلام سلام!!!
پس از قرن ها پست گذاشتم
ممکنه الان هفت کفن پوسونده باشم
ولی خو دیگ اومدم
میدونم میدونم دارم صورت های قرمزه پر از اشکتون رو میبینم
ک برا باز شدن مدرسه ها خیس شدع
حالا خودمونیم مدرسه ها انلاینه ولی باید درس بخونی
الان نمیخام حالتونو بگیرم
راسی اینو گفدم یادع ی خاطرع افتادم
پارسال بعد امتحانی ک برا نوبت اول میدادیم
باید میرفتیم داخل حیاط ی ربع تا بیست دیقه وایمیستادیم
یکی از همون روزا ک داخل حیاط بودیم
هوا خیلی سرد شد خیلی سرد
انقد ک یکی از دونه های برف روی پالتوم افتاد
یکیش رو گرفتم روی دستم
خیلی قشنگ بود
انقد دستم یخ زدع بود ک برف رویش موند
هرچند ک صورتم و دستم از سرما میلرزید و دماغم قرمز شدع بود
و لبم از سرما میسوخت اما خیلی کیف داد
بعد گفتن ک میتونین برین سوار سرویس هاتون بشین
یکی از بچه های سرویس ب راننده گفته بود
ک 40 دیقه بعد امتحان بیاد
بعد باز دوباره ی بیست دیقه منتظر موندیم
بعضی از بچه ها
داخل مدرسه منتظر موندن
و بعضیا هم دم در
من ک جز دسته اول بودم داخل مدرسه موندم
دلم نمیخواست از سرما قندیل ببندم
هنوزم پیشه خودم میگم
کاش اون روز دست کش کردع بودم
ک دستم یخ نزنه
یکی از نهمی هامون ک اونم سرویش دیر کردع
بود ، با دوستش کنار من ی خرده اون ور تر نشسته بود
و داشت با دوستش مسخره بازی
درمیاورد و میخندیدن
من ک تنها بودم
خیلی نگاهشون نمیکردم ولی ی جوری بودن
ک احساس میکردن همه دارن
بهشون نگاه میکنن
اون لحظه فقط داشتم ب سرمایی ک
همه بدنم رو گرفته بود فکر میکردم
اما امسال ....
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 11 شهریور 1399 03:33 ب.ظ
هوم
سه شنبه 13 خرداد 1399 01:35 ق.ظ
وضعیت منو دوستم الان تو خونه
همینه
ی مشت چربی توی خونه نفس میکشن!
دیدگاه ها : ارع مایینیم دیکه!
آخرین ویرایش: سه شنبه 13 خرداد 1399 01:39 ق.ظ
# هیوم خخ
سه شنبه 13 خرداد 1399 01:08 ق.ظ
بابام اومده بهم میگه :
شماره پینوکیو رو گرفتم بهش زنگ بزن ببین چجوری ادم شده
شاید تو هم بتونی ادم شی
منم کم نیاوردم و گفتم :
اینم شماره پدر ژپتو هست
ببین چجوری تو شکم نهنگ دوام اورده شاید ماهم
ب همون روش بتونیم توی خونه دوام بیاریم
.
.
.
.
دوستان! کسی شماره گربه نره و روباه مکار رو داره؟
هوا سرده گفتم شب بر پیش اونا ببمونم
این پستا از بیکاریه دیگه!!
دیدگاه ها : ♡♡........ Comments .......♡♡
آخرین ویرایش: سه شنبه 13 خرداد 1399 01:41 ق.ظ
#خخ
سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 01:59 ب.ظ
هرچه بیشتر باهام سرد رفتار کرد
بیشتر بهش وابسته شدم
.
.
.
.
کولر خونمونو میگم
وگرنه منوچه ب پستای عاشقونه عاقا
دیدگاه ها : ♡......... Comments ......♡
آخرین ویرایش: سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 02:03 ب.ظ
# ماه ـــــــ رمضون
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 12:11 ق.ظ
صیعلام
چطورین امیدوارم ک حالتون خوب باشع
امروز روزه اول ماه رمضون بود
اگه دقت کرده باشید روزه اول معدتون این شکلیع :
تورو جون مادرت ی چیز بیار بخوریم ، اصن گناهش گردنه من
قول میدم اگه ی چیز بهم بدی
اون دنیا ب خدا بگم این با من خیلی خوب بود و همه چی بهم میداد
حتی تو ماه رمضونم بهم غذا میداد .
بعد وقتی ک بش میگی نه نمیشع :
ایشالا خدا ضلیلت کنه خدا ب زمین گرم بزنتت اون دنیا رفتم
میگم این خیلی بیــــــــــــــــــشور بود .
من معده های شمارو نمیدونم فقط میدونم ک
معده ی من تو ماه رمضون وحشی میشع ی جوری چنگ میزنه انگار دعوا دارع
سوراخ میکنع
حالا اینا ب کنار مغزم هم همراهی میکنه میگع :
ارع راس میگه تو خیلی بیــــــــــــــــــشوری من دیگه دستور نمیدم تو خیلی
خسیسی بعد از کار میوفته والا ،
جدیدا مغزا کلاس میزارن
بعد همه ی بدنه من ب همراهی با اون از کار میوفتن و من بیهوش میشم
و بعد میخابم تا افطار
افطارم معده ام بیدارم میکنه
ایشالا ک معده های شما شورشی نباشن
و انقد گشنه نباشن
تا پسته بعدی بایـــــــــــــــــــ
دیدگاه ها : **Comments**
آخرین ویرایش: یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 12:25 ق.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ♡♡........ commnt,s .......♡♡
آخرین ویرایش: یکشنبه 3 فروردین 1399 05:54 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ☆......... comment,s ..........☆
آخرین ویرایش: دوشنبه 4 فروردین 1399 12:17 ق.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : # کرونا _ را _ شکست _ میدهیم$#
آخرین ویرایش: جمعه 23 اسفند 1398 05:57 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
دیدگاه ها : ...... اووووم ......
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 بهمن 1398 07:40 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ♡☆..... Comments .....♡☆
آخرین ویرایش: یکشنبه 24 آذر 1398 11:39 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : ♡♡....... comments .......♡♡
آخرین ویرایش: دوشنبه 1 مهر 1398 04:56 ب.ظ
نویسنده : ~..£.£..~
دیدگاه ها : $ ...... comments ......$
آخرین ویرایش: جمعه 29 شهریور 1398 01:26 ق.ظ
تعداد کل صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
دیدگاه ها : **Comments**
آخرین ویرایش: یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 12:25 ق.ظ
Happy Birthy !!
یکشنبه 3 فروردین 1399 05:26 ب.ظ
سلام سلام سلام
ام اومدم تولد یه نفر رو که امروز
3 فروردین تولدشه تبریک بگم و برم
یکی از دوستامه
که خیلی ساله نیس ک با هم دوستیم ولی بلاخره
انقدر خوب بودیم ک تولدمونو یادمون بمونه
تولدت مبارککککککک
خانم ملودی
سن خوبیو برات ارزو میکنم
امیدوارم ک هرجا هسی سالم و سلامت باشی
و خواهشا یه بار ان شو بت شخصا تبریکککککک بگم
دیدگاه ها : ♡♡........ commnt,s .......♡♡
آخرین ویرایش: یکشنبه 3 فروردین 1399 05:54 ب.ظ
#عید _ را _ در _ خانه _ میمانیم
یکشنبه 3 فروردین 1399 05:18 ب.ظ
خخخخخخخب سلام به همه
خوبید؟ خوشید؟ چطوریددد؟
راسییییییی عیدتون مبارکککککک
Happy new year
عید کرونایی
خیلی بی نمکم میدددددونم
دیه چ خبر؟
چیکا میکنید؟؟
با هشتک های بی مزه چطورید؟
من که کلا ولم تو خونه
چقدر بده تو عید توی خونه بمونی ، نه؟ فک کنم بد باشع؟؟
ولشششش
خببب
ایشالا ک سال خوبی براتون باشه
ارزوی سلامتی و خوشحالی براتون میکنم
کرونا هم بره
و هیچ اتفاقی دیه توی این سال جدید نیوفته
سال نو اومد و سال پیشششش کهنه شد
دوستون دارم فعلا
دیدگاه ها : ☆......... comment,s ..........☆
آخرین ویرایش: دوشنبه 4 فروردین 1399 12:17 ق.ظ
# کرونا _ را _ شکست _ میدهیم!!
جمعه 23 اسفند 1398 05:38 ب.ظ
سلوم بچه هاااا
خوبید؟ خوشید؟ شلامتید؟
چ خبر؟؟
چه میکنید با کرونااااا؟!
هنوز زنده ای؟؟
ایشالا که زنده ای چون بعد سال ها
پست گذاشتممم
اه چقدر بده سر سفره ی هفت سینه مون
باید کرونا رو هم اضافه کنیم
بزارید براتون روضه بخونم
دیه مسافرت نمیتدنیم بریم
بعد دیه یادم نمیاد ولی خلاصه هیچ کار نمیتونیم بکنیم
تازه اینجوری بد ترم هس
چون درسامونم بخونیم بعد تازه باید تابستونم بریم مدرسه
تو خونه باید درس بخونیم
کی حال داره ساعت ۹ بیدا بشع عربی بخونه؟؟
البته توهین به دبیر عربی ها نشه
بعد کی میتونه با این همه کرونا بره مدرسه؟؟
ایییییییییییییی
ینی میمیریم؟؟
قرطینه شدیمممممممم
هیچ جا نمیتونیم بریم
خسته شدیممممممممممممممممممم
من سه یا چهار هفته ست تو خونه ام
قیافه ی من به همه ی این بدبختی ها
بعد بعده اینا مامان باباها
ارههههه
ینی انقدر من دستامو شستم احساس میکنم کرونا خودش میترسه
بیاد سمت
میگه نیاااااااا این ور نیاااااااا
عاقا من تو خونه هم باید دستمو بشورم؟؟
چراع اخه؟؟
منو مجبور میکنن
۲۰ بار دستمو شستم
ایشالا که زنده میمونیم
خدافظ تا پست بعدیییییییی اگه زنده بودم البته
دیدگاه ها : # کرونا _ را _ شکست _ میدهیم$#
آخرین ویرایش: جمعه 23 اسفند 1398 05:57 ب.ظ
مطلب رمز دار : برای میم میم ( با رمزی که دادی )
دوشنبه 9 دی 1398 11:07 ق.ظ
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
دیدگاه ها : ...... اووووم ......
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 بهمن 1398 07:40 ب.ظ
☆ yalda ☆
یکشنبه 24 آذر 1398 11:08 ب.ظ
سلام بر دوسِتان گرامی
بعد از مدت ها و سال ها
از مرگ بیدار شدم
تا بیام براتون پست بزارم.
حوصلم سر رفته بود اومدم یکم با هم بحرفیم
حالا هر کی که الان هس
آقا شنیدید بعضی از شهرا تعطیل شدن؟؟
منو خنگ رو بگووو
حتما شنیدید دیه
انقدر خوبه که تعطیل باشی، نه؟؟
من اگه تعطیل بودم
میدونید چی کار میکردم؟؟
کل روزم رو ول میچرخید
حالا هرجا خب چیه؟
ول چرخیه دیه
مگه شما ول نمیچرخید؟؟
ولی یه بدی داره
اینکه ... امتحانات!!
خب با خوشحالی و مسخرگی فراوان
شب یلدا = زهر مار شدن و کوفت شدن
البته امکان داره شنبه بیوفته
عه راسی:"
Happy yalda night
شب یلداتونم مبارک خوجلا!!
هنوز نشده ولی خوبببب مبارک دیه
شبتون بخیییییییر
دیدگاه ها : ♡☆..... Comments .....♡☆
آخرین ویرایش: یکشنبه 24 آذر 1398 11:39 ب.ظ
روز اول ...!!
دوشنبه 1 مهر 1398 04:28 ب.ظ
سلام!
میدونم که همه امروز رفتن مدرسه!!
من صبح با بی میلی بیدار شدم
چشمام رو مالیدم
مسواک زدم
رفتم سر سفره صبحانه
صبحانه رو که خوردم
رفتم لباس پوشیدم
مامان و بابام هم نگاهم میکردن
مامان و بابا :
من: ( - ! )
بلاخره هرجور بود سوار سرویس
شدم و به مدرسه رسیدم.
رسیدم اونجا
کفاشم رو گذاشتم یه گوشه ای
رفتم یه جایی رو پیدا کردم و نشستم
هم همه ی بزرگی اونجا بر پا بود
همه با هم حرف میزدن
منم یه گوشه تنها نشسته بودم
معلم ها شروع کردن به معرفی خودشون
و توضیح دادن قوانین
قیافه من :
( ترکیبی از همشون)
یه معلم بود خودش رو معرفی کرد
همه اونو میشناختن و ازش حساب میبردن
و میگفتن که خیلی سخت گیره
وایییییی من میترسم
چه کنم؟؟؟
این مدرسه پر از قوانین جور واجوره
البته هر سال همین بوده
حرفاشون که تموم شد
کلاس بندیمون کردن و رفتیم سر کلاس
(با بد بختی)
دبیرامون اومدن و همه چیز رو توضیح دادن
یه دختره بود که
توی مدرسه قبلیمون باهامون بود
تازه دیدمش
دوستای خودم میدونن
به ملودی و ریچل
دارابی رو میگم.
خب باهاش حرف زدم
بد نبود
بعدش دبیر علوممون اومد
هرجوری بود تموم شددددد
اما همچنان در خدمتمون هس
دیدگاه ها : ♡♡....... comments .......♡♡
آخرین ویرایش: دوشنبه 1 مهر 1398 04:56 ب.ظ
از زندگی لذت ببر ...
جمعه 29 شهریور 1398 01:15 ق.ظ
من همیشه خوشحالم میدانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظار ندارم
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ...
خوشحال باش و لبخند بزن
فقط برای خودت زندگی کن و ...
قبل از اینکه صحبت کنی ، گوش کن
قبل از اینکه بنویسی ، فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی ، درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی ، ببخش
قبل از اینکه صدمه برنی ، احساس کن
قبل از تنفر ، عشق بورز
زندگی این است ...
احساسش کن ، زندگی کن و لذت ببر
*( ویلیام شکسپیر) *
دیدگاه ها : $ ...... comments ......$
آخرین ویرایش: جمعه 29 شهریور 1398 01:26 ق.ظ
تعداد کل صفحات : 6 1 2 3 4 5 6