آدمک آخر دنیاست بخند
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه سگ من نبود
ساده است ستایش گلی
چیدنش واز یاد بردن
که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتن بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم
ساده است
که چگونه می زیم
باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
اگر غمی هست بگذار باران باشد و این باران را بگذار تا غم تلخی باشد از سر ِ غمخواری و این جنگل های سرسبز در این جای در آرزوی آن باشند که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم تا در درون ِ من بیدار شوند من اما جاودانه بخواهم خفت زیرا اکنون که من اینچنین در تپه های کبودی که بر فراز سرم خفته اند بسان ِ درختی ریشه ها باز گسترده ام دیگر مرگ در کجا؟ اگر چه من از دیرباز مرده ام این زمینی که چنین تنگ در آغوشم می فشرد صدای دم زدنم را همچنان بخواهد شنید
بنای یابودی از برای خویشتن ساخته ام غیر كار دست
گذر مردمانش نخواهد پوشانید
بلندای رفیع و تسلیم ناپذیرش
از ستون الكساندر نیز فراتر خواهد بود
من نخواهم مرد به كمال. كه از رهگذر غزلهای عاشقانهام
روحم بیش از خاكسترم دوام خواهد آورد و زوال را در پس پشت خواهد گذارد
و تا مادامیكه در پرتوِ انوار ماه حتّی یك شاعر
زندگی كند، من نامدار خواهم بود
خبر من تمام روسیهی بزرگ را در خواهد نوردید
فرزند خلف اسلاو، فنلاندی، و اكنون تونگوس وحشی
و كالمیكِ استپ نشین،
و هر زبان گویایی در آن، نام مرا بر لب خواهد راند.
و برای قرنها مردمانم دوست خواهند داشت
چه، احساساتی نیكو را با نوای چنگاَم بیدار كرده ام
كه در این زمانهی شداید آزادی را ستودهام
و برای اوفتادگان، طلب رحم و عطوفت نمودهام
آه ای الههی شعر و خنیا، فرامین خدای را بنیوش
از رنجشها و آزردگیها مهراس و در پی افتخار و تاج مباش
ستایش و افترا هر دو را با بیتفاوتی پذیرا شو
و با احمق و نادان به بحث منشین
هر چه كنی بكن ولی
از بر من سفر مكن
یا كه چو می روی مرا
وقت سفر خبر مكن
گر چه به باغم ستاده ام
نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مكن
روز جدایی ات مرا یك نگه تو میكشد
وقت وداع كردنت
بر رخ من نظر مكن
دیده به در نهاده ام
تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مكن
من كه ز پا نشسته ام
مرغك پر شكسته ام
زود بیا كه خسته ام
زین همه خسته تر مكن
گر چه به دور زندگی
تن به قضا مهاده ام
آتشم این قدر مزن
رنجه ام این قدر مكن
بوسف عمر من بیا
تنگدلم برای تو
رنج فراق می كشد
خون به دل پدر مكن
هر چه كه ناله می كنم
گوش به من نمیكنی
یت كه مرا ز دل ببر
یا ز برم سفر مكن
- انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است. - افراد سست اراده همیشه منتظر معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند اما افراد قوی ، خود آفریننده معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند. - سعی کنید همانگونه باشید که می خواهید دیگران شما را (آنگونه) ببینند . - ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده. - آسایش زمان نمیشناسد ،هرگاه خسته شدی بیاسای. - برای آنکه بتوانیم کسی رادوست داشته باشیم به
زمان و آگاهی نیاز داریم . برای دوست داشتن ابتدا باید داوری کرد و برای
برتری دادن ،باید نخست سنجید. - به طور کلی اشخاصی که زیاد میدانند ، کم حرف میزنند و کسانی که کم میدانند ، پرحرف هستند. - فحش دلیل کسانی است که حق ندارند. - بزرگترین تفاوت انسان و حیوان ،فهم و اندیشه نیست ،بلکه اراده و اختیار اوست. - مردم بدون عشق کورانی هستند که به هیچ وجه به منزل نخواهند رسید. - میتوان حقیقتی را دوست نداشت ، اما نمیتوان منکر آن شد. - امید و آرزو آخرین چیزی است که دست از گریبان بشر برمی دارد. - احساس دل ، بالاتر از منطق است. - بیش از سخن گفتن گفتارت را بسنج ، چنان که بیش از کاشتن تخم شخم میزنی. - آنچه بار زندگی را بر دوش ما سنگین تر میسازد ، عموماً زیاده روی در خود زندگی است . - انسان از مادر ، آزاده آفریده شد . - اندیشه های صرفاً ذهنی و کلی ،منشا بزرگترین خطاهای بشرند. - هر پدیده ای زمانی که از دست آفریدگارش بیرون می آید خوب است و همین که بدست انسانها می افتد به تباهی میگراید . - ایمان داشتن به توانایی های خویش ، نیمی از موفقیت و کامیابی است . - بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی کردن به آنهاست. - در مقابل همه چیز میتوان مقاومت کرد جز نیکی و خوبی. - هر کس لطف بهار میخواهد باید دشواری زمستان را تحمل کند.
- عشق معمایی جاودانه است، زیرا هیچ چیز آن را توضیح نمی دهد.
- پروانه لحظات را می شمرد نه ماه ها را، با این حال زمان کافی دارد.
- آب درون ظرف، شفاف است؛ آب دریا اما تیره. حقیقت های کوچک کلماتی شفاف دارند، حقایق بزرگ اما سکوتی عظیم.
- زمانی در این دنیا زندگی می کنیم که دوستش بداریم.
- معنای ما نه در جدایی آن از خدا و دیگران، که در درک پیوسته یوگا یا یگانگی باید جستجو شود.
- کسی که طالب انجام نیکی است، در را می کوبد؛ او که عاشق است، در را گشوده می یابد.
- انسان در همان لحظه كه تصمیم می گیرد آزاد باشد، آزاد است. - كتابهای مفید، آنهایی هستند كه خواننده را تشویق به تكمیل آن كنند.
- ما كودكانی هستیم كه چون به خواب می رویم رویای سعادت می بینیم و چون بیدار می شویم تعبیری جز تیره روزی نمی یابیم.
- بیاموز كه باغ خودت را بكاری.
- شما ممكن است بتوانید گلی را زیر پا لگد كنید، اما محال است بتوانید عطر آن را در فضا محو سازید.
- آدم باید اول انسان باشد، بعد دكتر.
- پاپ می میرد، اما دستگاه او پابرجاست.
- تصادف، كلمه ای بی معنی است؛ هیچ چیز بدون دلیل به وجود نمی آید.
- جنگ تهاجمی، جنگ وحشی ها است؛ آن كه از خود دفاع می كند، سزاوار آن است.
- دوستی، ازدواج دو روح است و در آن، ترك كردن و طلاق جایز نیست.
- زمان، همه زخمها را بهبود می بخشد.
- پارسایی و پرهیزگاری در قلب نشسته است، نه جای دیگر.
- سرزمینی در جهان نیست كه [ در آن ] عشق از عاشقان، شاعر نسازد.
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
برشا خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد رادواکن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختهای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
در گلستانی ، هنگام خزان ادامه مطلب...
رهگذر بود یکی تازه جوان،
صورتش زیبا ، قامت موزون
چهره اش غمزده از سوز درون
دیدگان دوخته بر جنگل و کوه ،
دلش افسرده ز فرط اندوه
با چمن درد دل آغاز نمود
این چنین لب به سخن باز نمود :
- رفتار هر انسان آیینه ای است که او چهره خود را در آن نشان میدهد. - گاه خاموشی بهتر از سخن از راز دل خبر میدهد.
- رویاهای کوچک را آرزو نکن ، زیرا برای تکان دادن قلبت به اندازه کافی قدرت ندارند.
- خدایا! چه خوشبختی بالاتر از این ، که هم عاشق و هم معشوق بودن .
- دارو بسیار است ، اما تعداد کمی از آنها تاثیر گذارند.
- اخلاق را طوفان های روزگار تقویت میکند.
- شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید ،بی آنکه رنگ آنرا بیاد آورید.
- چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شدند ،زیرا بیشتر افراد به آسمان توجه دارند و آنچه را که زیر پاهایشان است نادیده میگیرند !
- زندگی را هرگونه که نگاه میکنی زیباست.
- شوهر مغز خانه است و زن ،قلب ان.
- تا مرد خاموش است براو خطری نیست ، زیرا سرنوشت او به زبانش بسته است.
- از خود مپرس که از نکویی تو چه کس بهره خواهد برد . نان خود را به آب فکن ،بلاخره کسی آنرا خواهد خورد.
- نیکی را فقط برای نفس نیکوکاری انجام بده ، اگر هم به فرزندانت پاداشی نرسد ، به یقین نودگانت از آن بهره خواهند برد.
- اگر خواهی همیشه خرسند باشی همیشه راضی باش.
- دلی که خانه غرور است کانون محبت نشود .
- آنجا که آتش فروزان است ، ظلمت شب را یارای بقا نیست .
-این یكی از تضادهای زندگی ما است كه آدم همیشه كار اشتباه را در بهترین زمان ممكن انجام می دهد.
-شكست خوردن ناراحتی ندارد. آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یك احمق بسازد!
- خوشبختی، فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است.
-شاید زندگی آن جشنی نباشد كه آرزویش را داشتی، اما حال كه به آن دعوت شده ای، تا می توانی زیبا برقص.
-حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است.
-در دنیا جای كافی برای همه هست. پس به جای اینكه جای كسی را بگیری، سعی كن جای خودت را پیدا كنی.
-من دریافته ام كه ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند كه اراده كنیم چنین ایده هایی را داشته باشیم.
-وقتی زندگی صد دلیل برای گریه كردن به تو نشون می ده، تو هزار دلیل برای خندیدن به اون نشون بده.
-فیلمسازان باید به این نیز بیندیشند كه فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد.
-از دشمن خود یكبار بترس و از دوست خود هزار بار.
-انسان اگر فقیر و گرسنه باشد، بهتر از آن است كه پست و بی عاطفه باشد.
-اگر شاد بودی آروم بخند تا غم بیدار نشه و اگر غمگین بودی آروم گریه كن تا شادی ناامید نشه.
-درخشانترین تاجی كه مردم بر سر می نهند، در آتش كوره ها ساخته شده است.
-خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست. هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده ها را ویران نكرده است.
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛ اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی! سواد زیادی لازم نیست، سواد آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن! چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه! باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر! از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟ پررو، وقیح و بیسواد؛ چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه! ... نان را به نرخ روز باید خورد! سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی! .... کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی! اگر غفلت کردی تو را میچاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!
یکی هست در محله ی ما!!!
همه او را برای یک شب دوست دارند..
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند
او با کسی کاری ندارد
خودش را میفروشد
و نان شبش را میخرد
حاج آقا میگوید باید از محله برود
چون همه جوانان مسجدی را از راه به در کرده
ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از راه به در شدند
ولی فاحشه با این همه مسجدی
به راه راست هدایت نشد ؟؟؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد
و مسجدی ها نه!!!!
-فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد
-خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن -دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند… -در دنیا از سه آهنگ می هراسم: -من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم...
1-صدای کودکی از بی مادری
2-صدای عاشقی از جدایی
3-صدای مجرمی از بی گناهی.....!!!
زیرا من گرفتار دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند....
از پشت بسیار شیشه ها .
ادامه مطلب...
به سرزمینی می نگری
که از آن تو نیست
جادویی از تو می تراود
که از آن تو نیست
برف پیرامون را می نگری
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب
از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
من در نظرش سوختمی ز آتش سینه
و او ساختی از بهر من سوخته جلاب
از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز
شد صحن گلستان صدف للی خوشاب
در پاش فکندم سرشوریده از آنروی
کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب
یاران بخور و خواب بسر برده همه شب
وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب
او خون جگر خورده و من خوندل ریش
او می به قدح داده و من دل به می ناب
او بر سر من اشک فشان گشته چو باران
و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب
من باغم دل ساخته و سوخته در تب
و او از دم دود من دلسوخته در تاب
چون دید که خون دلم از دیده روان بود
میداد روان شربتم از اشک چو عناب
جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو
کس نیست که او را خبری باشد از این باب
عقل در عشق تو سرگردان بماند چشم جان در روی تو حیران بماند در ره سرگشتگی عشق تو روز و شب چون چرخ سرگردان بماند ادامه مطلب...
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ ادامه مطلب...
ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی خاک ره باید شمردن دولت پرویز را دین زردشتی و آیین قلندر چند چند توشه باید ساختن مر راه جان آویز را هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را وین گروه لاابالی جان عشقانگیز را ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را
کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من ادامه مطلب...
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
آمـدی، جـانـم بـه قـربـانـت ولــی حـالا چـرا بی وفـا
حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا
نوشـدارویی و بعـد از مرگ سهـراب آمدی
سنگدل این زودتر می خــواستی، حالا چـرا
عـمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا
نـازنـیـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــی داده ایــم
دیگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا
وه کـه بـا ایـن عـمرهـای کـوتـه بی اعـتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چـرا
شورفرهادم به پرسش سر بزیر افکنده بود
ای لـب شـیـرین جـواب تـلخ سربالا چـــرا
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا
آسمان چـون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگـفـتم من نمی پاشد ز هـم دنــیـا چـرا
در خـزان هـجر گـل ای بلبل طبع حــزین
خامُـشی شـرط وفـاداری بـود، غـوغـا چـرا
شهـریارا بی حبـیب خود نمی کردی سفر
این سفـر راه قـیامت می روی، تـنهـا چـرا
آب خضر و می شبانه یکی است
مستی و عمر جاودانه یکی است
پلهٔ دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکی است
گر هزارست بلبل این باغ
همه را نغمه و ترانه یکی است
پیش مرغ شکستهپر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکی است
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله رخ چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طرب خانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک برامیدیم و بر باد شدیم
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی وغمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
گویند بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر دست ازان نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است
بر لوح نشان بودنیها بوده است
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است
در روز ازل بایست بداد
غم خوردن و نوشیدن ما بیهوده است
چون در گذرم به باده شویید مرا
تلقین ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جویید مرا
از منزل کفر تابدین یک نفس است
وز عالم شک تا یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش می دار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
از من رمقی به سعی ساقی مانده است
وز صحبت خلق بیوفایی مانده است
از باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است
ساقی غم من بلند آوازه شدست
سرمستی من برون ز اندازه شدست
با موی سپید سرخوشم کز می تو
پیرانه سرم بهار دل تازه شدست
ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
بیداد گری شیوه دیرینه توست
وی خاک اگر سینه تو بشکافد
بس گوهر قیمتی که در سینه توست
چون لاله به نوروز قدح گیر بدست
با لاله رخی گر تورا فرصت هست
می نوش به خر می که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرین همیپرسد که چون بودی در این غربت
همیگوید خوشم زیرا خوشیها زان دیار آمد
سمن با سرو میگوید که مستانه همی رقصی
به گوشش سرو میگوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد
نیکی و بدی که در نهاد بشر است چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تا چند زنم به روی دریا ها خشت گویند بهشت عدن با حور خوش است افسوس كه نامه جوانی طی شد تا کی غم آن خورم که دارم یا نه این قافله عمر عجب می گذرد
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل برادر از دور خوش است
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب كه نام او بود شباب
فریاد ندانم كی آمدوكی شد
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا ن
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
سیاه چشما مِهر تو غمگسار من است
به روزگار خزان روی تو بهار من است
دلم شکار سیه چشمکان توست و رواست
از آنکه دو لب شیرین تو شکار من است
به مهر تو دل من وامدار صحبت توست
لب تو باز به سه بوسه وامدار من است
جفا نمودن بیجرم کار توست مدام
وفا نمودن و اندیشهی تو کار من است
اگر تو ماهی، گردون تو سرای من است
اگر تو سروی، بستان تو کنار من است
به مهر تو دل من وامدار صحبت توست
لب تو باز به سه بوسه وامدار من است
ادامه مطلب...
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار
آخرین پست هاساده است.............شنبه 25 بهمن 1393
من با تو سودا می کنم..........شنبه 25 بهمن 1393
لوح گور 103..........شنبه 25 بهمن 1393
یادبود..........شنبه 25 بهمن 1393
سفر مکن..........شنبه 25 بهمن 1393
جملات زیبای ژان روسو..........شنبه 25 بهمن 1393
جملاتی از رابیندرانات تاگور..........جمعه 24 بهمن 1393
سخنان فرانسوا ولتر..........جمعه 24 بهمن 1393
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن.............جمعه 24 بهمن 1393
یعنی چه.............جمعه 24 بهمن 1393
در گلستان..........جمعه 24 بهمن 1393
جملاتی از گوته..........پنجشنبه 23 بهمن 1393
جملات زیبای چارلی چاپلین..........پنجشنبه 23 بهمن 1393
بچاپ و چاپیده!..........پنجشنبه 23 بهمن 1393
فاحشه..........پنجشنبه 23 بهمن 1393
چند جمله ی زیبا از کوروش کبیر..........پنجشنبه 23 بهمن 1393
عشق و جدایی..........پنجشنبه 23 بهمن 1393
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب.............پنجشنبه 23 بهمن 1393
عقل در عشق تو سرگردان بماند.............پنجشنبه 23 بهمن 1393
شبی یاد دارم که چشمم نخفت.............پنجشنبه 23 بهمن 1393
ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را.............پنجشنبه 23 بهمن 1393
کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من.............چهارشنبه 22 بهمن 1393
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا..........چهارشنبه 22 بهمن 1393
آب خضر و می شبانه یکی است.............چهارشنبه 22 بهمن 1393
چند دوبیتی زیبا از عطار..........چهارشنبه 22 بهمن 1393
بهار آمد..........چهارشنبه 22 بهمن 1393
چند رباعی زیبا از خیام..........چهارشنبه 22 بهمن 1393
سیاه چشما مهر تو غمگسار چشم من است.............چهارشنبه 22 بهمن 1393
باز این چه شورش است که در خلق آدم است.............چهارشنبه 22 بهمن 1393
در عشق تو.............چهارشنبه 22 بهمن 1393
همه پستها