امل بودن جسارت میخواد...
ناراحت نباش بانو، دوره آخر الزمان است،
گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه می گفتند
این روزها طلا تویی
سیاه هم چادرت...
با افتخار قدم بزن بانو...


تاریخ : سه شنبه 25 فروردین 1394 | 05:01 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات
گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!!

که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..

و همچون تاریکی در هراسی


حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی


تو خود، او بودی و او تو نبود...


چه بد کردیم به خود...



برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

برچسب ها: عشق، جملات عاشقانه، عاشقانه، love، eshg،

تاریخ : شنبه 11 آذر 1391 | 08:15 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع

امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را

می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می

گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت

دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری ؟



تاریخ : شنبه 27 آبان 1391 | 02:44 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات

روزهای سختی رو میگذرونم...

وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود

نفسم
دنیایم
دلم. . .

ممنونم از شب رویا

که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه....!

ممنون از غم كه همیشه و هر جا با منه وتنهام نمی ذاره...





تاریخ : شنبه 27 آبان 1391 | 02:41 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،

شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!

و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...

تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....

دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم​..!!!!



برچسب ها: عاشقانه، جملات عاشقانه،

تاریخ : چهارشنبه 24 آبان 1391 | 01:42 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات
رفــــــــــــــــت بالاخره رفــــــــــــت



تاریخ : یکشنبه 9 مهر 1391 | 08:38 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات
699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 
699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699
699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699
699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699
699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996
699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666 

یکی از شمارهای بالا را انتخاب كن

Ctrl + F
را بزن بعد 
شماره ی 9 را بزن حالا

Ctrl + Enter
را بزن



تاریخ : یکشنبه 9 مهر 1391 | 06:33 ب.ظ | نویسنده : niloofar | كیا تونستن؟



دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »


تاریخ : دوشنبه 20 شهریور 1391 | 09:47 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات


اونــ لَحظــــه کـِــه گُفتــی : یکـی بِهتـــر از تـــورو پیــدا کــــردمــ یـــاد اونــ

روزایــی اُفتـــادم کـــه بـه صد تا بـــهـــتـــر از تــــو گُفتــــم مــَـن بِهتـــرینـــو

دارَم .





ادامه مطلب
تاریخ : دوشنبه 20 شهریور 1391 | 09:46 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات

به هر کس می گویم "" تــــو ""

به خودش می گیرد....

آنها نمی دانند !؟!

هیچکس برای من

تــ ♥ـــــ ♥ــو

نمی شود !



تاریخ : دوشنبه 20 شهریور 1391 | 09:44 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات



سلام زلزله ...

دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

فرصت افطار را هم ندادی!!!

عجله ات برای چه بود؟

همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود

پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و

ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند

آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان

لدور هم آورند، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا

میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند

و در روستاها برای برداشتن آوار از سر مردم

قرار است وام هم بدهند، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع

همان وامی که پدر هرگز نتوانست، برای گرفتن نصف آن نیز ضامن پیدا کند

تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند

وای پدر، چقدر سنگین کرده بودی این آوار را ...!

می دانی زلزله

با آمدن تو ، روستای ما را شناختند

می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد، درست ...

ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟

چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان

به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند؟

می دانی زلزله به چه فکر می کنم؟

به روستای بعدی، ثواب بعدی، لودر بعدی و درمانگاه بعدی و

به زنده های لودر و کمپوت ندیده ... به پدرهایی که با تنگدستی،

آوارهای بعدی را تکه، تکه، تکه بر سقف خراب خود می چینند

تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

می دانی زلزله! ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند:

" ز مثل زندگی ..."




تاریخ : پنجشنبه 16 شهریور 1391 | 01:40 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات



با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

ادامه مطلب برچسب ها: دكتر علی شریعتی، نامه عاشقانه، نامـه ای عاشـقانه از دکتـر علی شریـعتی،

تاریخ : جمعه 10 شهریور 1391 | 11:05 ب.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات



خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !



ادامه مطلب برچسب ها: شعر، جملات عاشقانه، عشق، عاشق،

تاریخ : جمعه 10 شهریور 1391 | 02:03 ق.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات


من بودم و

تو

و یک عالمه حرف…

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!

کاش بودی و

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد…



تاریخ : چهارشنبه 8 شهریور 1391 | 12:59 ق.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات



 تــــو که غَـریـبـه نیــستـیــ

 دیــگر نـمیـ توانم خودم را به آن راهی که

  نمیـ دانـم کـجـاسـت بــــزنـــم...

 دلــم هـمـان راهیــ را میـ خـواهـد


 که تــــــــو در امــتـدادش ایـستــاده بـــاشی.

 هــمـانْ تـمـامِ راه هـایی کـه میـ گـویـنـد به

    عــِـــــشـــــــقْ

خــتـــم میـ شــود.

برچسب ها: عاشقانه، متن عاشقانه، عشق،

تاریخ : چهارشنبه 8 شهریور 1391 | 12:26 ق.ظ | نویسنده : niloofar | نظرات

تعداد کل صفحات : 5 :: 1 2 3 4 5

  • paper | بهاران دانلود | کوفه
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات