عاشق کاشانم
جمعه 15 شهریور 1392 02:40 ب.ظ
تو کجایی سهراب ؟آب را گل کرده اند ...چشم ما را
بستند ...وچه با دل کردند
ای سهراب کجایی آخر؟زخم ها بردل عاشق کردند ...
خون به چشم شقایق کردند...
توکجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق رادارزدند...
همه جا سایه دیوارزدند
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالیست ..!!!
دل خوشی سیری چند؟؟؟؟
صبرکن سهراب ...
قایقت جا دارد؟؟؟
من هم ازهمهمه ی داغ زمین بیزارم ...!!!
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 18 مهر 1392 12:48 ب.ظ
خدافظ
یکشنبه 25 آبان 1393 10:05 ق.ظ
.
.
.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 7 آذر 1393 02:04 ب.ظ
سهراب سبهری
سه شنبه 29 مهر 1393 11:28 ق.ظ
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل دریا ریزم ؟
غم من لیک غمی غمناک است
منبع:jasjoo.com
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 1 آبان 1393 01:37 ب.ظ
ای دل كوجك من
سه شنبه 29 مهر 1393 11:07 ق.ظ
ای دل كوجك من غصه نخور
توخدایی داری كه بزرك است بزرك
وبه قول سهراب درهمین نزدیكی ست
ای دل كوجك من
بكزارغموغصه بباردشاید
شایداین بارخدامی خواهد
كه بس ازبارش غم وبس ازخواندن نامش هردم
اسمان دل توصاف شود
ونكاهت به همه اهل زمین باك شود
شایداین بارخدامی خواهد
كه خودش جترباشدكه بمانی نروی
ودكرباره نكویی:سهراب قایقت جادارد؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
خانه ی دوست....
دوشنبه 28 مهر 1393 01:50 ب.ظ
من دلم می خواهدخانه ای داشته باشم بردوست
كنج هردیوارش
دوست هایم بنشینند ارام
كل بكویندوهمه كل شنوند
شرط واردكشتن
شست وشوی دلهاست
شرط ان داشتن یك دل بی رنك وریاست
بردرش برك كلی میكوبم
روی ان برك نویسم ای یار
خانه ی مااینجاست
تاكه سهراب نبرسدهركز.....
:خانه ی دوست كجاست؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 28 مهر 1393 01:55 ب.ظ
اندكی صبربكن.....
یکشنبه 27 مهر 1393 10:22 ق.ظ
این همه شوق ونشاط رفتن
هدفی راكه توداری
به بهاری كه خزانی دربی
ووصالی كه فراغی دربی
وهمه جیزكه هیج است افسوس
می بردتابهشتی كه تومی بنداری
وجهنم به ازاین افسوس
اندكی صبركنو
طعم عشقی بجشو
طعم شعری كه بخوانی:
أب راكل نكنیم/شایداین اب روان
می رودبای سبیداری تافروشویداندوه
دلی
اندكی صبربكن
غم دل باتوبكویم سهل است
اندكی صبربكن
دل من سخت مداراكرده ست
باجهنم كه تودرطلبش سخت تقلاكردی
اندكی صبربكن
جای وشیرینی لقمه ای نان وبنیر
شعركی ازسهراب
كه دران زندكی ساده وبی رنك وریا
ودران اب وجراغ
ودران سبزه وسنك ونمازتاكف دست
توصیف شدست
لحظه ای صبربكن
رهكدر ان جه توراه یافتیش
دل بی تاب یك عاشق
وهمان قایق دریایی سهراب
یاعلی
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: یکشنبه 27 مهر 1393 02:28 ب.ظ
تقدیم به سهراب
پنجشنبه 7 شهریور 1392 07:47 ب.ظ
سهراب عزیز
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب،
دور خواهم شد از این خاک غریب ...
آه سهراب عزیز!
دوست دارم بروم اما حیف،
قایقم کاغذی است
کاغذی بی بنیاد، که دلش خط خطی است.
با چنین قایقی از ریشه تهی
به کجا باید رفت؟
تا کجا باید رفت؟
چاره چیست؟
منتظر می مانم
منتظر تا روزی که بسازم از نو قایقی را
و به آب اندازم
آن زمان است که فریاد زنم:
قایقم کشتی نوح مقصدم کعبه و نور.
دیدگاه ها : نظرات
برچسب ها: مهدی آرتی ، Mahdi-RT ،
آخرین ویرایش: پنجشنبه 18 مهر 1392 01:05 ب.ظ
آنگاه که....
چهارشنبه 23 مرداد 1392 05:43 ب.ظ
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 23 آبان 1392 02:26 ب.ظ
آب را.........
چهارشنبه 23 مرداد 1392 05:32 ب.ظ
شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی
دست درویشی شاید ، نان خشكیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
:آب را گل نكنیم
روی زیبا دو برابر شده است
!چه گوارا این آب
!چه زلال این رود
!مردم بالا دست ، چه صفایی دارند
!چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیر افشان باد
من ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
ماهتاب آنجا ، می كند روشن پهنای كلام
بی گمان در ده بالا دست ، چینه ها كوتاه است
مردمش می دانند ، كه شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی ، آبی است
غنچه ای می شكفد ، اهل ده با خبرند
!چه دهی باید باشد
!كوچه باغش پر موسیقی باد
مردمان سر رود، آب را می فهمند
گل نكردنش ، ما نیز
آب را گل نكنیم
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 23 آبان 1392 02:35 ب.ظ
نگاه
چهارشنبه 23 مرداد 1392 05:26 ب.ظ
نگاهم را بخوان...
می دانم!
به دلم افتاده...
من را ، از هر طرف
که بخوانی ام!
نامم بن بستیس، بر دیواری بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابی،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خیس میکند!
و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
می کند!
به فال نیک گیرم...
برایـم،
به دروغ
پایت را میکشی
وسط ، تمام بازی های کودکانه...
معـرکه میگیری
و چه کودکـانه، هربار
بیشتــر بـاور میکنـم ،
لباسهای خیست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 مهر 1393 06:00 ب.ظ
کاشونیییییا...........
چهارشنبه 23 مرداد 1392 05:15 ب.ظ
پشت کاجستان ، برف .
برف ، یک دسته کلاغ .
جاده یعنی غربت .
باد ، آواز ، و کمی میل به خواب .
شاخ پیچک ، و رسیدن و حیاط .
من ، و دلتنگ ، و این شیشه ی خیس .
مینویسم ، و فضا .
مینویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک .
یک نفر دلتنگ است .
یک نفر می بافد .
یک نفر می شمرد .
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی یک سار پرید .
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا" این خورشید ،
کودک پس فردا ،
کفتر آن هفته .
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است .
و هنوز ، آب می ریزد پائین ، اسب ها می نوشند .
قطره ها در جریان ،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 مهر 1393 06:01 ب.ظ
اینم عشق سهراب سپهری به خودم!!!!
چهارشنبه 23 مرداد 1392 05:09 ب.ظ
از مرز خوابم می گذشتم،
سایه تاریك یك نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا كه من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یك نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شكفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر كشید.
من به رویا بودم،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش ، من بودم كه میدویدم.
هستی اش در من ریشه داشت،
همه من بود.
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
دیدگاه ها : ازت نظرمیخوام
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 مهر 1393 11:39 ق.ظ
پیغام ماهی ها.....
پنجشنبه 9 خرداد 1392 07:32 ب.ظ
تا ببینم شاید ، عكس تنهایی خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند: « هیچ تقصیر درختان نیست.»
ظهر دم كرده تابستان بود ،
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد كه برد.
به درك راه نبردیم به اكسیژن آب.
برق از پولك ما رفت كه رفت.
ولی آن نور درشت ،
عكس آن میخك قرمز در آب
كه اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت كن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 مهر 1393 02:26 ب.ظ
تاگل هیچ....
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 01:19 ب.ظ
راهی بود از ما تا گل هیچ .
مرگی در دامنه ها ، ابری سر كوه ، مرغان لب زیست.
می خواندیم: «بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به كران،
و صدایی به كویر.»
می رفتیم، خاك از ما می ترسید، و زمان بر سر ما
می بارید.
خندیدیم: ورطه پرید از خواب ، و نهان ها آوایی افشاندند.
ما خاموش ، و بیابان نگران، و افق یك رشته نگاه.
بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و زمین ها
پر خواب.
خوابیدیم. می گویند: دستی در خوابی گل می چید.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 مهر 1393 11:46 ق.ظ
روبه غروب
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 05:22 ب.ظ
ریخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
كوه خاموش است.
می خروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ كبود.
سایه آمیخته با سایه.
سنگ با سنگ گرفته پیوند.
روز فرسوده به ره می گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یك لبخند.
جغد بر كنگره ها می خواند.
لاشخورها، سنگین،
از هوا، تك تك ، آیند فرود:
لاشه ای مانده به دشت
كنده منقار ز جا چشمانش،
زیر پیشانی او
مانده دو گود كبود.
تیرگی می آید.
دشت می گیرد آرام.
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: چهارشنبه 23 مهر 1393 11:49 ق.ظ
تعداد کل صفحات : 2 1 2