دلتنگ خودم

جمعه 1 شهریور 1392 11:12 ق.ظنویسنده : وطن پرست

 
یه مدتیه خودمم و خودم ...

لابه لای این همه روزمرگی و تکرار و عادت و .... نمی تونم خودم رو پیدا کنم !

حس عجیبیه .. 

عجیب دلتنگم ... 

دلتنگ خودم 

آخرین ویرایش: - -

 

چرا می گوییم 120 سال زنده باشی ؟

پنجشنبه 31 مرداد 1392 05:24 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 

این سوال اومد به ذهنم و شروع به جستجو در اینترنت کردم تا با کوچکترین جستجو  در ویکی پدیا به نتیجه رسیدم که شرح زیر هست:

در ایران باستان گاهشماری‌های گوناگونی رواج داشته‌است. در زمان ساسانیان دو نوع گاه‌شماری معمول بود. نخست سال عرفی یا شمسی ناقصه یا سال سیار یا همان گاه‌شماری اوستایی نو بود که در این گاه‌شماری هر سال دوازده ماه دارد و هر ماه درست ۳۰ روز. این ۳۰ روز دارای ۳۰ نام مشخص و ویژه می‌باشد. نام‌ها از آن امشاسپندان و ایزدان است اما پنج روز باقی می‌ماند. این پنج روز پس از آخرین روز از ماه اسفند اضافه می‌شده که پنجه، پنجهٔ دزدیده، خمسهٔ مسترقه یا اندرگاهخوانده می‌شود و هر روزی را نامی ویژه است. این پنج نام از پنج بخش گات‌ها یا سرودهای زرتشت برگزیده شده‌است. همچنین دوازده ماه اوستایی نیز دارای دوازده نام است، منتخب از نام‌هایامشاسپندان و ایزدان که با دوازده نام از ۳۰ اسم روزها، مشترک است. بر پایهٔ آن هر سال درست ۳۶۵ روز حساب می‌شد بدون حساب کردن یک چهارم روز در سال بنابراین نوروز در این نوع گاه‌شماری هر ۱۲۰ سال یک ماه جلو می‌رفت.دیگری سال ثابت یا گاه‌شماری بهیزکی بود که در آن کبیسه، هر ۱۲۰ سال گرفته و حساب می‌شد و نوروز و سال شمسی در هر دور ۱۲۰ سال در جای خود قرار گرفته و ثابت می‌ماند و هیچ گاه آغاز سال بیش از یک ماه جلو نمی‌افتاد و یا چند روزی عقب نمی‌ماند و اغلب حتی الامکان می‌کوشیدند که آغاز سال را در محل نجومی خود نگاه دارند. این که چرا به جای کبیسهٔ چهار ساله و افزودن یک روز پس از ۱۲۰ سال با افزودن یک ماه کبیسه می‌گرفتند نزد ایرانیان توجیه دینی داشت. ابوریحان بیرونی می‌گوید که ایرانیان برای هر روز آیین‌های خاصی داشتند از جمله ذکر نام ایزدی که روز به نام اوست و پادشاهان ساسانی نیز برای هر روز یک نوع گل و شراب و نغمه داشتند و از این رو افزوده شدن بر تعداد روزها ترتیب را برهم می‌زد. برخی نویسندگان دلایل دیگری هم آورده‌اند از جمله اینکه چون ایرانیان برای روزها، سعد و نحس قایل بودند نمی‌خواستند با جابه‌جا شدن، روزهای سعد به روزهای نحس منتقل شوند و نوروز در اولین روز ماه نباشد.

اصلاحات خیام در سده چهارم هجری قمری موجب شد تا گاه‌شماری ایرانی به دقت مطابق با تقویم طبیعی گردد و نوروز و دیگر جشن‌های سالیانه در جای حقیقی خود تثبیت شوند.

بنابراین در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه می‌کردند که به جای اینکه هر ‌۴ سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما همه می‌دانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده می‌شود حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است) هر ‌١٢٠ سال، یک ماه را جشن می‌گرفتند و کل ایران این جشن برپا بود.

برای اینکه بعضی‌ها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی‌داد تا این جشن‌ها را دوباره ببینند (و بعضی‌ها هم این جشن را نمی‌دیدند) به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل آرزو می‌کرد تا آنقدر زنده باشی که این جشن باشکوه را ببینی و این به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد که وقتی به هم می رسیدند بگویند ‌١٢٠ سال زنده باشی.



آخرین ویرایش: پنجشنبه 31 مرداد 1392 05:30 ب.ظ

 

برگی از دفتر خاطرات

پنجشنبه 24 مرداد 1392 11:46 ق.ظنویسنده : وطن پرست

 

این نوشته رو از دفتر خاطراتم می نویسم که تو جابه جایی پیدا کردم .. نمی دونم از کیه !
اما بعد از خوندن، یادِ اون دوران افتادم بعد از 11 سال 

نمی دانم از این زندان تنهایی گریزی هست ؟!
از این شهر تبسم های اجباری 
که خورشیدی ندارد درون آسمان خویش
نمی دانم گریزی هست ؟!
رهایی هست ؟!
از این زنجیرهای اشک 
که می گیرد نگاه از دیدگان هر شب
به زیر بارش باران
رفیقی ، سایبان آشنایی هست ؟!
برای شانه های سُستِ بی امید
ستونی هست ؟ نمی دانم 
نمی دانم
ولی شاید نجات من
...
پنج شنبه 81/10/05 
ساعت 11:30 صبح

آخرین ویرایش: - -

 

این مردهای غمگین نازنین !

جمعه 16 فروردین 1392 06:34 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 
این نوشته رو از وبلاگ خانم الهام برداشتم،به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید !
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.

آخرین ویرایش: یکشنبه 3 شهریور 1392 09:15 ق.ظ

 

دوباره سبز می شویم

سه شنبه 14 آذر 1391 11:05 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 
آری

پیشامد ، پیش آمد 

و 
آن اتفاق افتاد 
و
دوباره امید ،

دوباره انگیره 

دوباره کم آوردن واژه برای توصیفش

و دوباره کم آوردن وقت برای حضورش

ای کاش زمان متوقف می شد

ای کاش شبانه روز 48 ساعت بود 

دوباره روز های با طراوت

دوباره شادی

و

  دوباره سبز شدن ما  

آخرین ویرایش: چهارشنبه 15 آذر 1391 06:57 ب.ظ

 

اعتراف می کنم عاشق شدم !

جمعه 31 شهریور 1391 11:46 ق.ظنویسنده : وطن پرست

 

امشب بعد از مدتها 

دلم می خواهد بنویسم،

هی فکر می کنم

چیزی جز تو به فکرم نمی رسد.

این شب ها  تنها "تو" می شود تمام هوای من

تمام نفس هایم.

چند روزیست حسودی می کنم

به کسانی که اطراف تو

نزدیک تو

با تو اند!

من دلتنگت شدم!

حسی که هیچ گاه در من نبود

من مریض شده ام شاید!

نمی خواهم یاد عشق های رمان های قدیمی بیفتم!

دلم نمی خواهد آخر داستان من

بشود تنهایی!

و تو بروی و عین خیالت نباشد که

یک نفر عاشق نگاه صمیمانه ات بود

اعتراف می کنم

مدتی هست که ...

  عاشق شدم!


آخرین ویرایش: - -

 

خسته از تنهایی شده ام

شنبه 11 شهریور 1391 04:16 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 

خسته از تنهایی شده ام

خستگی های یک مرد درمانش آغوش یک زن است!...
یک آغوش واقعی...
یک آغوش ملموس و گرم و مهربان!...
یک آغوش زنانه... !



آخرین ویرایش: - -

 

غروب رویاها

پنجشنبه 12 مرداد 1391 10:39 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 
عجب راهِ زیبایی بود

رویای با تو بودن

راهی که در آن قدم نگذاشتی

راهی که برای تو سنگ فرش شده بود

چه سخت است

 غروب رویاها را دیدن

آخرین ویرایش: - -

 

فقط بگذرد

پنجشنبه 12 مرداد 1391 10:11 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 

زندگی‌ همین است
هر خاطره ، غروبی دارد
هر غروبی ، خاطره ای
و ما جایی‌ بینِ امید و انتظار ، چشم می‌کشیم تا روزگار مان بگذرد
گاهی‌ هم فرق نمیکند چگونه
فقط بگذرد ....

نیکی‌ فیروزکوهی

آخرین ویرایش: - -

 

بیدارم نکن

سه شنبه 10 مرداد 1391 11:22 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 

ای کاش میشد یه گوشه ای نوشت :
خدایا!
امشب خیلی خسته ام ،
فردا بیدارم نکن !
------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نویسنده : نمیدونم !

آخرین ویرایش: - -

 

درگیر رویا

پنجشنبه 5 مرداد 1391 07:02 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 
بغض تنهایی

فریاد سکوت

در مهمانی خدا 

درگیر رویای با تو بودن

قلم هم تابِ نوشتن ندارد

ترجیحا بازهم سکوت !


آخرین ویرایش: - -

 

حسرت این روزها

دوشنبه 26 تیر 1391 08:56 ب.ظنویسنده : وطن پرست

 
این روزها یک به یک ، پشت سرهم 

با حسرت خاصی 

یاد آور ِ خاطراتی است که می توانست باشد ،

یادآور ِ عشقی است که می توانست باشد ،

یادآور ِ آرمش در کنار تو بودن است که می توانست باشد 

لعنت ...

لعنت به آن همه انتظار

لعنت به آن همه اعتقاد

که گاهی می آید اما همچنان منتظریم !

که گاهی می آید اما دیگر اعتقاد نداریم !

چه می خواهیم ؟!

عشق ؟ آرامش ؟ دوستی ؟ محبت ؟

به چه اعتقاد داریم ؟

 اتفاق ؟ نگاه ؟ پیشامد ؟

اگر می دانستیم 

اتفاق چگونه است ؟ 

نگاه کجاست ؟

یا پیشامد کی پیش می آید ؟

دیگر این همه منتظر نبودیم ! 

ای کاش فکر مشغولی هایمان را حادثه می دیدیم  !

ای کاش باورهایمان واقعی بودند

حسرت روزهای گذشته را نمی خورم

حسرت روزهایی که می گذرد و خواهد گذشت 

که می توانست رویایی باشد ! 


آخرین ویرایش: دوشنبه 26 تیر 1391 11:58 ب.ظ

 

تعداد کل صفحات ( 21 ) 1 2 3 4 5 6 7 ...
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات