sarnevesht می پوشانم دلتـنگی ام را با بستری از کلمات اما باز کسی در دلم " تــــــو " را صــدا می زنـــد .
|
سلام به دوستای گلم
به وبلاگم خوش اومدین
امیدوارم لحظات خوبی و توخونه ی من بگذرونین راستی نظر یادتون نره **** در نظر سنجی منوی سمت چپ وبلاگم شرکت کنین **** اینجا ،پای دلی در میان است
آیا میدانید با نوشتن نظر چیزی از شماکم نمی شود؟؟ میگم اگر وقت کردید محض تست کیبوردتون هم که شده یه کامنتی بزارید! طبقه بندی: دفتر سرنوشت، [ یکشنبه 28 خرداد 1391 ] [ 12:30 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
[ یکشنبه 8 دی 1392 ] [ 11:00 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
کاش در کودکی میماندم
جایی که تلخیه زندگیم شربت سرماخوردگی بود... طبقه بندی: دفتر سرنوشت، برچسب ها: تلخی زندگیم" کودکی" شربت سرماخوردگی"، [ شنبه 7 دی 1392 ] [ 10:01 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
سنگین است تکلیف بی تو بودن طبقه بندی: دفتر خاطرات فریبا، [ جمعه 6 دی 1392 ] [ 10:57 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
کاشکی تلخی زندگی...
کمی الکل داشت... شاید مستمان میکرد و درد را نمی فهمیدیم!!! طبقه بندی: دفتر سرنوشت، برچسب ها: تلخی زندگی" الکل" مست" درد"، [ پنجشنبه 5 دی 1392 ] [ 10:09 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
حرفهـــــــایی هست، بدجور دل میشکنند! بدجور دل می سوزانند! بدجور خراب میکنند! حرفهایی از نزدیکترین کسانت!! از عزیزترین کسانت! گاهی دلت میخواهد ،نزدیک ترین ،آنقدر عزیز نبود! یا اگر بود فقط کمی بیشتر... حواسش ، به تاثیر حرفهایش بود. طبقه بندی: دفتر خاطرات فریبا، برچسب ها: حرفهایی هست" نزدیک ترین کس"تاثیر حرف"، [ سه شنبه 3 دی 1392 ] [ 04:59 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
دلتنگی … دلتنگی …
دلتنگی … دلتنگی … همانند سربازی که تازه از جنگ بازگشته محتاج نوازش دست هایت هستم باور کن که دلتنگی … دلتنگی … دلتنگی مرگ تدریجی ست !!! طبقه بندی: دفتر خاطرات فریبا، [ پنجشنبه 28 آذر 1392 ] [ 10:28 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو
عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت
در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت
در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش
داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز
مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون
یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می
کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم
میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را
بر میداره، بازش می کنه و می خونه
ادامه مطلب طبقه بندی: داستان، [ چهارشنبه 27 آذر 1392 ] [ 10:19 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد و بدانیم که پیش از مرجلن خلائی بود در اندیشه ی دریاها مرگ پایان یک کبوتر نیست مرگ وارونه ی یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاریست مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است سهراب سپهری طبقه بندی: دفتر اشعار جاویدان، [ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 10:00 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم بدرقه لازم ندارم میرم عزیز ترین نذار بمونه زیر پا قلبمو بردار از زمین دوست دارم برای تو فقط یه حرف ساده بود غافل از اینکه قلب من منتظر اشاره بود طبقه بندی: دفتر خاطرات فریبا، [ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 08:45 ب.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
خیلی سخته باغبون باغی باشی که مال خودت نیست.... واسه گل اون باغ زحمت بکشی و بهش دل ببندی در نهایت اینکه میدونی دست یه غریبه میچینتش..... زندگیتو به پای شکوفایی اون گل بدی با اینکه میدونی مال تو نیست ولی همین که وقتتو باهاش میگذرونی خوشحالت کنه..... خیــــلــی سـخـته. این روزا خیلی ها باغبون باغی هستن که میدونن با اومدن یه غریبه باید با گلشون وداع کنن
طبقه بندی: دفتر سرنوشت، [ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 11:21 ق.ظ ] [ fariba ]
[ نظریادت نره ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |