از نفس افتاده
گذشته ها را به خاطر بسپار
سلام به تمام خوانندگان این وبلاگ گره ابرو هایم نشان از خشم نیست هرکس تلنگری زد واین گره کور تر شد خط های موازی بر پیشانی ام نشان از پیری نیست نشان از نرسیدن است بیخود نیست که میگویند خط های موازی به هم نخواهند رسید تو در سفری از من می گذری
ولی تو را وفادار می خوانند وفاداری را باید از تو آموخت که ماندی پای حرفی که می زدی رفتن و این تیکه کلامت شده بود منم مثل تو مات این قصه ام که این زمانه قدر تو را نمی داند با تو بد تا می کند کاش می شد آدم گاهی به اندازه نیاز بمیرد وبعد فراموش کند آنچه را که نمی خواسته نگران نباش حال همه ی ما خوب است اما...تو باور نکن تنهایی را می خواهم سخت است اما ترس از دست دادن ندارم تنهایی چیز باارزشی ست که غصه ندارد راز های هزار ساله در انبار افکار دارد پس تا تنهایی با من است چه حاجت به دیگران
چه صبورم این روزها آدم هایی که نمی توانم بدون آنها زندگی کنم اما مجبورم رهایشان کنم و چه بسیار صبورم که همه حال تو را از من می پرسند ام بی خبری خوش خبریست. این روزه ها حال دلم بد نیست نام تو که می آید سقف آسمان روی سرم سنگینی می کند هنوز هم مثل همیشه ام نام تو که می آید خانه نه شهر را ترک می کنم
دوست داشتنت جاریست در تمام آرزوهایم این تو هستی که می مانی دریاد ومن هستم که می روم ازیاد برایت گلی آوردم وکلی سفارش برای گلی همچون تو به این گل آبی بده از تمام وجود که آب دادن این گل همراه سیراب کردن مجنونی چون من است آینه ای دادم برای دیدن رنگ رخساره ی خود و زندگی یعنی این یعنی دوست داشتن تو یعنی دوقدم مانده به صبح یعنی همراه تو قدم به قدم شانه به شانه تنها یادگاری از تو عکسی است دوتایی که تو یادت رفته اما من هنوز هم دارم عکس هایت را !! من.......... و آینه ای در دستان تو من می روم وتو درخاطراتم جریان داری اینک فردایی می آید ومن فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد و زندگی این چنین است پس به نام تو......
من آسنا هستم
تمام دلنوشته ها وشعر ها را خودم می گم و در آینده به کتاب تبدیل خواهد شد
امید وارم خوشتون بیاد
خوشحال می شم اگه شما با نظرات خوبتون من رو راهنمایی کنید
دریایی باشید
"کانال تلگرامی وبلاگ راه اندازی شد"
درصورت دنبال اشعار ودست نوشته های اینجانب می توانید به کانال تلگرامی "بانو" به آدرس زیر بروید و عضو بشید
منتظرحضورتون هستم.
BANOONAMEE@
مدیر وبلاگ "آسنا"
آدم ها زود جایت را میگیرند
اما تو همان که بودی میمانی
چمدان هایت زنجیر شده اند بر خیالم
هرشب به دار می آویزد
خاطراتش را
خنده هایش تکراریست
این عروسک کوکی است
که تنها به تو لبخند می زند
و بس...
صدایش را میشنوم
انگار از
پله های غرورش پایین می آید
بانو تو این بار کوتاه بیا
این بار نوبت توست
که انگشتر سلیمان را در دست کنی
و فرمانروایی کنی
مرد سرزمینت را...
دلم تلنگری می خواهد
برای سراریز شدن از خود
چراغ های این شهر
مرا به رفتن
هدایت می کند
و اشک هایم
گذشتن ازتو را
بامن
حروف رفتنت را
هنوز فرصت باقی ست
پس به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا؟
بهانه ماندنت که تمام شود
رفتنی می شوی
وهراس بی تو ماندن است
که گلوگیرم می کند
وقتی نمی توانی حرفت را بگویی
ساده میگذری
حرف هایت رامیخوری
وباز هم می شکنی
واین شکستن ها
مرا مرد ساخته است....
اما در برابر تو
سلام هم زیادیست
از رو نمی روند
این سکوت های پرحرف
باز در مقابل تو
کم می آورند
چقدر زود باخته ای
با حرف های این مردم
مردمی که خوشی هایشان
در پس قصه هایشان دفن شده است
غریبه ای در پس قله قاف در پی توست
نشانی ات را دادم
به دنبال رد پایت آمد
چشمانش خیره به درماند
شب ها چای می نوشد
که ناگهان عبور نکنی و او درخواب باشد
امشب خوابش برده است
به انتظارت پشت درهای بسته
قدم هایت را بلندتر بردار
تا ازخواب بیدار شود
او تو را به خودش قول داده است
بی انصافیست در خواب رهایش کنی
مانده ام میان تمام ناباوری ها
که نه رد می شوی
نه می مانی
خسته از عبور های موقت
زیر آسمان خدا نشسته ام
اشک امان نمی دهد
و می بارد
و این خاصیت عشق است
فقط
کجای این قصه تکراری
از یاد بردمت؟
که اینگونه فراموش شدم
آنقدرمی بارد که انگار
منظومه ای از آب پشت ابرهاست
قطره ی باران دلم
می رقصد در چشمانم
و من هیچ چیز از این دنیا را باور نکرده ام
هنوز به خوب بودن دنیا
هیچ اعتمادی نیست
یک روز عاشقن
روزهای دیگر هوس
یا فقط عادت کرده اند که عاشق باشند
اما من اینها را نیاموخته ام
از همان ابتدا وانتهایش یکی بوده است
عشق و دوست داشتن
استادم
استاد عشق
زلیخاست
خوشا به حال یوسف که عاشقی چون زلیخا دارد
راستی زلیخا جان
در پی پیراهن یوسفم
بویش را استشمام می کنم
اما چشمانم.......
.......
بیچاره چشمانم
حتی بهترین خبر ها
مرا خوشحال نمی کند
حتی
برگشتنت
نبودنت از آن مشق های تکراری ست
که چند سال است که تمرین می کنم
اما خوب یاد نگرفته ام
می بینی
باور به برگشتت چقدر سخت است
که هنوز سال ها می گذرد
مانده ام به پای درسی
که هنوز یاد نگرفته ام
یعنی برنگشتنت
رفتنت
پنجره را باز می کنم
هوا پر از بوی توست
ببین چه راحت هواتو نفس می کشم
و من بی تو
هیچ چیز از این دنیا را جدی نمی گیرم
هنوز دلتنگ می شوم برای نبودنت
بودنت هیچ وقت عادی نشد
چطور به نبودنت عادت کنم؟؟
خسته شدم از این ساعت ها
خودم می دانم که نیستی
ولی باز نبودنت را به رخم می کشند
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نی کنم
سکوتم بلندتر از فریاد است
اما نگاهم...
گاهی حرف می زند
گاهی فریاد می کشد
در میان دفتر شعرم که می وزی نفس واژه هایم
از بوی تو می گیرد وسکوتم بند نمی آید
حرف هایی برایشان دارم
از غصه هایشان دور می کنم
اما نمی دانم چرا
مرهم برای زخم دل خود ندارم
به دیگران می گویم
او می رود
این را قبول کن
اما خودم.....
خودم هنوز رفتن او را باور نکرده ام
دوست نداشتنش را باور نکرده ام
رفتنش....
نبودنش...
بی قراری...
با این ها چه کنم؟؟
باید بروی
یا بسپاریش به دیگری
به من بگو معنی عشق را
من عاشقت نیستم
فقط دوستت دارم
عشق گاهی سرد میشود
ولی دوست داشتن
همیشه جاریست
پس من می روم
تا ثابت کنم
کسی را که دوستش داری
دوستش دارم
من می روم
با پاهای خودم
نه با شرمندگی های تو از
رفتنم
برای رسیدن به تو
بی فایده نیست
این را خوب می دانم
تو خودت می آیی
با پای خودت
نه با آرزوی من
گاهی می شود که
دلتنگ می شوم
سرم را روی عکسایت می گذارم
تو نیستی و حالا دیگه
عکساتو خیلی دوست دارم
همین که می دونم دلت
برای من دلواپسه
با سختی هایم کنار می آیم
همین برای من بسه
Design By : RoozGozar.com |