راهی برای رسیدن... فردا اولین روزِ بقیه زندگیته...برای رسیدن...باید رفت
| ||
سلام، سلام به...به...به....همه به خودم، انقد اینجا نبودم که دیگه از دوستامم بی خبرم.حتما خیییییییییییییلی وقته ب وبلاگ سرنزدن :) وای باورم نمیشه چقدر زود گذشت،آخرین پستم برای یک سال و نیم پیش بود! لیسانسم رو گرفتم و دانشجوی ارشد شدم ولی هنوز اونطور که دوست داشتم و دارم نتونستم شعار وبلاگم رو عملی کنم، که بودنم رو ثابت کنم ولی زندگی هنوووووووووز جریان داره (این هنووووووووووووووز نشاندهنده ی اعتماد ب نفسم برای عمرطولانیه ) بالاخره بااااید بااااید جوری بشه که وقتی پیر میشم و برمیگردم به عقب نگاه می کنم یه نفس عمیق بکشم و بگم خدایا شکرت کمکم کردی که تلاش کنم که مفید باشم خدایا حتی یک لحظه هم تنهامون نذار
سلام من رفتم برای کارآموزی....شااااااااااااااااید شااااااااااااااااااید شاااااااااااااااااااید یکم هم برای کنکور ارشد خواستم درس بخونم مرا دعا کنید خاطره جالب یکی از اساتید :
"چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود كه یك كار گروهی برای دانشجویان تعیین
شد كه در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد. دقیقا یادمه از دختر آمریكایی كه درست توی نیمكت بغلیم مینشست و اسمش كاترینا بود پرسیدم كه برای این كار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یكی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
كاترینا گفت آره، همون پسری كه موهای بلوند داره و ردیف جلو میشینه!
گفتم نمیدونم كیو میگی!
گفت همون پسر خوش تیپ كه معمولا پیراهن و شلوار روشن شیكی تنش میكنه!
گفتم نمیدونم منظورت كیه؟
گفت همون پسری كه كیف و كفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش كی بود!
اونجا بود كه كاترینا تون صداشو یكم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی
كه روی ویلچیر میشینه... این بار دقیقا فهمیدم كیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فكر،
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم
پوشی كنه... چقدر خوبه مثبت دیدن...
یك لحظه خودمو جای كاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو
میشناختم، چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه كاترینا رو با دید خودم مقایسه كردم خیلی خجالت كشیدم...
سلام میگن سلامتی میاره کی گفته دیره من الان میخولم سال جدید رو تبریک بگم ی دعای خیلی خوب اینکه خدایا همیشه هوامون رو داشته باش و نگذار لحظه ای فراموشت کنیم همین دیگ تابعد
یعنی انقدر بزرگیم؟؟ انقدر با ارزشیم ک ب خاطر ی حرف ی رفتار ی تصمیم ما،یک نفر ی جایی با ناراحتی و غم لحظه هاشو سر کنه؟؟؟ داریم چیکار میکنیم؟ چقققدر دیگ قراره زندگی کنیم؟ اصلا این حرفا فایده داره؟ ........................................بریم...بریم و راحت و دوباره بشکنیم دلهاشونو
از همین الان شروع کنید با تمام وجود از ته دل همیشه و خیلی زیاد هرچی که دوست دارید هر نیازی دارید رو از خدا بخواید به جان داداشم ضرر نمی کنید . بیشتر از اینا بدهکارشم خدایا ممنونم ازت همیشه به خاطر اینکه هستی و میذاری احساست کنم خدایا هیچ وقت این احساس رو از ما نگیر
ادیسون هم آدم خیلی جالبی بوده ها، ی جا خوندم آزمایشگاهش ک کلی براش هزینه کرده بود آتیش گرفته همینجوری داشته نگاهش میکرده، پسرش داشته شاخ در میآورده ک چرا ناراحت نیستی؟ ادیسون هم میگه مامورای آتشنشانی ک دارن تلاش خودشون رو میکنن از دست ماهم ک کاری برنمیاد پس بهتره از منظره لذت ببریم (ی چیز تو مایه های یکی از عکسایی که قبلا گذاشته بودم وبلاگ http://rahibarayeresidan.mihanblog.com/post/69 ). بعدش میگه فکر کنم اون شعله های بنفش زیبا به علت سوختن گوگرد با فسفره ************************************************** چون سختی ها به نهایت رسد ، گشایش پدید آید، و آن هنگام که حلقه های بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد. نهج البلاغه حکمت 351 ( تو مایه های" ان مع العسر یسرا" پس هیچ وقت نا امید نشیم من خودم به این خیلییی زیادترین اعتقاد دارم ) " آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند." ترسناک هست زیاد و خیلی هم خنده داره ... من عااااااشششق اون قسمت فیلم پسر آدم دختر حوام ک پسره پشت در دفتر دختره گوش وایساده...هرچقدر گوشش بدم سیر نمیشم.اصلا اون تیکه شو ضبط کردم تو گوشیم دارم...خیییلی خنده ست واقعا آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را
کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد مکر زلیخا زندانیش می کند اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمی توانند او که یگانه تکیه گاه من و توست ! پس به "تدبیرش" اعتماد کن به "حکمتش" دل بسپار به او "توکل" کن
روزی سقراط کردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، مرد پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت : خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسید: اگر در راه کسی را میدیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود. سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی میافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم. سقراط گفت: همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیممار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود. بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور نشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است. سلام کنید مخصوصا به کسانی که به نظر میرسد روز سختی داشتهاند . با آنها مهربانی کنید. مهربانی تنها سرمایهای است که هیچوقت تمام نمیشود. و هر جا که انسانی باشد، فرصتی برای مهربانی کردن وجود دارد. بخشش را یاد بگیرید، حتی اگر بخشیدن یک لبخند باشد. نه به این دلیل که زیاد از آن دارید، به این دلیل که میدانید افراد زیادی هستند که میدانند چیزی ندارند. چرا باید آموزش ببینیم و آموزش بدیم که رمز خوشبختی "موفقیت" در صورتی که مهم "شاد" بودنه. "......زمانی که به مدرسه رفتم از من پرسیدند: که وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره بشوی. من پاسخ دادم "خوشحال." آنها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشدم و من به آنها گفتم این شما هستید که مفهوم زندگی را متوجه نشدید." «جان لنون» خدا عظیم
نیست او عظمت است ؛ خدا مهربان نیست او مهربانی است ؛ خدا عاشق نیست او
عشق است ؛ و این عظمت ومهربانی توسط ما فرصت حضور می یابد ؛ وقتی دست
ناتوانی را می گیریم ؛ یا با عشقی خالصانه به حرفهای انسانی تنها و درمانده
گوش می سپاریم ؛ یا گره از کار کسی می گشائیم ؛ جهان در انتظار ظهور ماست ؛
کار خدا خلق انسان بود ورسالت انسان تجلی خداوند بر روی زمین ؛ انسان
نردبانی است که خداوند توسط آن از فراز آسمانها بر زمین گام می نهد و ما
عظیم تر از آنیم که می پنداریم . برگرفته از کتاب مسعود لعلاگر فردی عاشق باشه و عشقش به راهای بد کشیده بشه....و کسی که عاشق اون فرد بوده خودکشی کنه...و یکی از نزدیکان اون فرد فوت شده باشه...و فعلا از دست خدا شاکی باشه...میشه کمکش کرد؟ چطوری؟ (داداش میثم فعلا اینارو به همکارتون نگید) بابا خواهش میکنم هر کی حواسش به کارای خودش باشه که پراکندگی افکار نشه قسمت بقیه... |
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |