(ㆁᴗㆁ✿)پست ثابت(ㆁᴗㆁ✿)
خوشامدین ای خواهران برادرانヾ(´¬`)ノ

خب براساس اینکه اینجا هم یه وبه بذارید یه چندتا قانون کوچولو موچولوی مهم را بگوییم(¬‿¬)

1)در این وب هیچ کس حق کپی از بیوگرافی ها کارهای هنری و داستان  ندارد( ̄▽ ̄)ゞ

2)ما از هیچ کدام از داستان و بیوگرافی و هنر دیگران و... کپی نمیکنیم همه چی اورجینال تشریف داره(^▽^;)

3)همانا که که کل کل مجاز است و توهین حرام است)(`ε´)

4)با مدیر های مدبر و زیبایمان خوب رفتار کنید وگرنه به قول رکسی با خاک یکسانید وهاهاهاها(゚ω゚;)

5)کپی با ذکر منبع 
ಠ◡ಠ

امیدوارم لحظات خوبی داشته باشید و باهم دوست بمانید(≧∇≦*)

مدیران وب:


با کلیک روی هر شخصیت به صفحه شخصی اون وارد میشید که حاوی بیوگرافی شخصیتاشه


(⊙ꇴ⊙)سر خط خبر های وب:(⊙ꇴ⊙)
  
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 
^____^ برای پاسخگویی به سوالات در این پست نظر بدید


[ دوشنبه 12 تیر 1396 ] [ 10:03 ق.ظ ] [ mini_suki (^-^*)ノ ] [ نظرات () ]
وب منتقل شد

سلام دوستتاااننن!
 
تافی هستم! همچنان زنده ام ئ همچنان گشادم!

خوب منو راکسل باهم صحبت کردیم و تصمیم گرفته شد که وب منتقل بشه.
دلایلشم اگه لازم شد بهتون میگیم ولی برای خودمون دلایلی کاملا منطقین دیگه وقتی شماهم اونارو بشنوین نمیدونم اونا منطقی میبینین یا نه!

ادرس وب جدید:
                                        Darkvita.mihanblog.com

از این به بعد فعالیتا و پستای جدید توی این وب گذاشته میشه!


اونجا منتظرتونننییممم!!

[ یکشنبه 3 تیر 1397 ] [ 10:35 ب.ظ ] [ Tiffany Cruel ] [ نظرات () ]
()
او مُرد ...
یادش گرامی؟
یادش یادم نمیاید:)

[ شنبه 2 تیر 1397 ] [ 08:18 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
:/
اگر میدونستین ما چقدر بدمون میاد که شخصیتای داستانتون رو اینقدر فنا ناپذیر و همه چی تمام میکنید دیگه دست به قلم نمیبردید
خوب لعنتی سوپرمن هم نقطه ضعف داره با این همه چیز تمامیش 
جمع کن شخصیتاتو...
پ.ن:نامبرده اعصاب ندارد!!

برچسب ها: احمقانه ،
[ شنبه 12 اسفند 1396 ] [ 08:38 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
دوست داری...
واقعا چطور میشه بدون هنر زندگی کرد ؟
من هم حوصلم که سر میره،دلم که گرفته،ذهنم که آشفتست و حتی گاهی وقتی عصبانیم  یه اهنگ خوشگل میزارم و بعد شروع میکنم به کشیدن.
خیلی تلاش کردم تا والدینمو راضی کردم که بزارن رشته ی گرافیک رو انتخاب کنم. 
به هر حال هنوز که هنوزه اون ذهنیت غلطی که باعث میشه والدین فکر کنند که با دکتر شدن و مهندس شدن میتوان موفق بود پا برجاست .
اما خوب وقتی توانایی هامو توی این رشته دیدند راضی شدند و منم هر بار سعی میکنم موفقیت های بیشتری توی این زمینه کسب کنم اما همه مثل من خوش شانس نیستند و با استعداد های فراوان توی زمینه های هنری پشت میز کلاس تجربی نشستند.
و احتمالا اون جمله ی معروف "اول برو دکتر/مهندس شو بعدش تو اوقاف فراغتت میتونی کاری که 《دوست داری》 رو انجام بدی"بهشون تحویل داده شده.
من به شخصه آدم های زیادی رو دیدم که  وضع خوبی داشتند اما خوش حال نبودند ،لذت نمیبردند و حتی تنفر داشتند از کاری که انجام میدادند چون این چیزی نبود که خودشون میخواستند .
یک عالمه دکتر موفق دیدم که هنر مند درونشون توی وجودشون سر گردانه و گم شده زیر صدای مملوع از درد مریضا و سر و صدا های بیمارستان .
و همین موارد باعث میشد که من بیشتر و بیشتر برای انتخاب رشته ای که دوست دارم مصمم بشم و در آخر خیلی خوش حالم که وقت دروس تخصصی که میرسه به جای پر شدن سرم با مسائل ریاضی یا شیمی و زیست دستام رنگی میشن و گوش هام مملوع از نوای خوش اهنگ .
"کاری رو انجام بدید که دوست دارید "

برچسب ها: روزمره ،
[ پنجشنبه 10 اسفند 1396 ] [ 03:12 ق.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
تکرار مکررات

سردرد وحشتناکی دارم. گلویم درد میکند و چشمانم میسوزد.

معلم زبان در حال تکرار کلماتیست که من آن هارا هزاران هزار بار شنیده ام. همیشه همین است...

کلاس زبان مدرسه،تکرار مکررات است.

صدای تیز و بلند سی دی در حال پخش سرم را بیشتر به درد می اورد.همچنین با اینکه معلم زبان زن خوبی است و تدریسش خوب است ،صدای او هم اعصابم را خط خطی میکند.

سرما خوردگی همین است دیگر...

بی اعصاب،ضعیف،سرد و گرم و عاجز می شوی .نفس که میکشی،هوا که از گلویت میگذرد ،گلویت میسوزد.

دلم میخواهد سریع تر به خانه بروم و خودم را روی تختم پرت کنم و یک دل سیر بخوابم اما با به یاد اوردن اینکه ساعت ۴:۳۰ باید به کلاس زبان بروم و مدتی رابا معلم بیش فعالش بگذرانم به کلاس زبان لعنت میفرستم.

دلم میخواهد سرم را محکم به میز بکوبانم و تمام !!

برچسب ها: روزمره،خبر ،
[ سه شنبه 17 بهمن 1396 ] [ 06:42 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
زرد؟...

صدای نفس نفس زدن هایم از درد را به خوبی میشنید اما همچنان در جای خودش ایستاده بود!چشمان زرد رنگش در تاریکی میدرخشید.
_نمیترسی؟
او چیزی نمیگفت! کاملا ساکت و خیره به رنگ سرخ مایع روی زمین بود.
چند قدم جلو امد،رو به روی خون روی زمین زانو زد!
حالا انگار من داشتم می ترسیدم...
چشم های درخشانش در خون روی زمین منعکس شده بود.همانند یک عروسک بی جان به خون روی زمین زل زده بود.حس افتضاحی داشتم. 
جسه ی کوچیکی داشت اما جسارتش عظیم بود...
یا شاید، شاید دیوانه بود!
دستان کوچکش را در درون خون فرو کرد.
اری!من بودم!! آن کسی که ترسیده بود،من بودم !
دستانم را تکان تکان میدادم تا شاید ان طناب های لعنتی شل شود اما فقط زخم روی پوستم را بیشتر می سوزلند.
با ارامش دستان کوچکش را بالا اورد و بعد از کمی خیره نگاه کردن به آنها سرش را بالا اورد...
لبخند زد...

پ.ن:گفتم که باهاتون چیزای دیگه ای رو در میون میزاررم .. اینم همون صحنه های ذهن گذره که در موردشون گفتم .. اگر گفتید در مورد کیه؟

برچسب ها: ذهن گذر ، داستان ،
[ چهارشنبه 11 بهمن 1396 ] [ 01:36 ق.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
نقاشی؟؟
ببینید ...
بنده از تابستون تا الان دست به نقاشی دیجیتال با کامپیوتر نزدم
هرچی که بوده شامل نقاشی دستی یا با گوشی میشده(تو این هیچ مهارت خاصی ندارم خدایی)
ولی خوب من نخواهم گذشت اینجا خاک بخوره
از این به بعد علاوه بر نقاشی و اون مطالب سونیکی و داستانای نصفه نیمه همیشگی
شما میشید مخاطب دلنوشته و اعتقادات  بنده و شریک میشید توی اتفاقات مختلف زندگیم 
یه جورایی سعی میکنم خاطراتم رو باهاتون به اشتراک بگذارم
ولی خوب یه سری چرت و پرت هست
ببینید

 هممم مری رو که به یاد دارید؟


ایشون رو هم که نمیشناسید ولی ریکی نام دارند
ریکی بچه ها بچه ها ریکی

بچه ها سم سم بچه ها



بچه ها قام قام
قام قام بچه ها

خوب اینا اخرین کارام هستن و خوب خیلی وقت واسه نقاشی فانتزی ندارم راستشو بخواید
چون رشتم گرافیکه و دارم تخصصی تر کار میکننم
و لی خوب تمام تلاشمو میکنم که هرجا وقت اضافه اوردم حتما فانتزی کار کنم
راستیتش  اپلود کردن کمی زمانبر تره و با تاخیر بیشتری براتون کارامو میزارم
اون تصاویر بالا هم اون شخصیتا که ضایع بود با گوشی کشیده شده اخری هم اخرین کار ابرنگمه (برای فعلا)
زودی زودی دور هم جمع شید ببینم
دلم تنگ شده براتون بابا
تنبلی نکنید حداقل بیاید یه اعلام حضور کنید توی نظرات بگید در این حد فعال هستید
حالا دیگه وبلاگ زدن به کنار

برچسب ها: احمقانه ، نقاشی ، خبر ،
[ یکشنبه 8 بهمن 1396 ] [ 09:18 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
صحنه های ذهن گذر
خوب خوب 
حالا که سرم یکم خلوته بگم که یه بخش توی دفتر مخصوصم دارم به اسم صحنه های ذهن گذر 
اینطوریه که هر وقت یه چیزی از شخصیت هام یا یه صحنه ای تو ذهنم شکل میگیره شروع 
میکنم به نوشتن اون صحنه و شماره گذاریش میکنم تا شاید بعدا یه جایی توی داستانام 
(که هرگز نوشته نمیشن :||| ) استفاده کنم 
حالا اگر که زنده باشید و زنده باشم و اگر دوست داشته باشید میتونم 
این صحنه ها رو با شما به اشتراک بزارم 
و اینم بگم که من داستاناتونو که میخواندم همیشه خودم ادامشو تو ذهنم میساختم واسه خودم یا حتی 
یه فانتزی هایی از شخصیتاتون توی سرم داشتم 
پس اگر شما هم یه همچین فانتزی هایی براتون پیش امده خوش حال میشم که با من به اشتراکش بزارید 
^___^

برچسب ها: خبر ،
[ یکشنبه 8 بهمن 1396 ] [ 08:17 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
دلم تنگ شده
سلام :)...
دلتون تنگ نشده بود.. شده بود؟
نمیدونم وضعیتتون چطوریه ،اصلا این متن رو میخوانید یا نه ،ولی من...دلم تنگتونه
اینجایی که من هستم .. جالب نیست
ادم ها بهت چشم دوختن تا کاری رو اشتباه انجام بدی تا تورو بکوبن،ادم ها منتظرن که توی فرصت مناسب هر چی از دهنشون در میاد بهت بگن ،ادما دنبال یه شانس و یک بهانه برای ترک کردن هستن .. نمیدونم دنیای واقعی شما چطوریه ... ولی دنیای من معمولا بیشتر روز ها توی گلوم جمع میشه و راه نفس کشیدنمو سد میکنه ... 
میدونم شاید مسخره باشه و حتی با خودتون بگید "کی؟ این؟..رکسی؟" و بعد بلند بزنید زیر خنده و با خودتون بگید "داره خالی میبنده بابا ..." ولی هر بار که بهتون فکر میکنم گریم میگیره .. هر بار که یاد خاطرات قشنگ و مسخرمون و حتی دعوا هامون میفتم از شدت دلتنگی اشک توی چشم هام جمع میشه ،لبخند تلخی روی لب هام میشینه ...
نمیشه برگردید؟برگردید که دنیای کوچیکمون رو دوباره بسازیم؟ صمیمیت وب هارو برگردونیم .. هر اخر هفته توی چت روم ها جمع شیم و داستان بگیم و بخندیم و کل کل کنیم؟
برگردید ... خواهش میکنم ،صمیمیت وب ها خودش باز نخواهند گشت... 
حتی اگر برنمیگردید حداقل یه طوری با من ارتباط برقرار کنید .. حتی با همون ایدی تلگرام....
دوستایی مثل شما دیگه پیدا نمیشن ...
البته همتونو دوست دارم ... ولی بیشتر از همه دلم برای تافی تنگ شده ... کجایین اخه؟

برچسب ها: خبر ، دلنوشته ،
[ جمعه 3 آذر 1396 ] [ 09:55 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ نظرات () ]
Dear foreigners
Hello to dear foreigners!!
 This web is not a website!! It's a weblog and we don't post articles or this stuff!!
So please don't send us massage because this web is just for sharing our draw or  storis and some of our memories...
And all of them are Iranian and you can(not)read them!!so please stop act  that you 
؟؟؟can read them...okey
We love to talk and know some foreign friends but you just bothered us and we really had enough!
Some of you tried to write Iranian and that was a kind of cute and funny....but let's try to be friends if you really want this ...but this is not a good pleas for advertising 
Thank you♡
P.s:sorry for my English،i still going to the English class and i may have some Grammar problems or spelling problems..btw I'm 15

برچسب ها: خبر ،
[ شنبه 18 شهریور 1396 ] [ 02:49 ب.ظ ] [ roxsana . ] [ Comments () ]
Little story
این قسمت : راکسلا 
بچه ها یه توضیحی بدم 
تمام اتفاقات داستان کوتاه و شخصیت ها ، رفتارشون بیشتر معکوسه 
شخصیت هانترس دیگه اون دخترا قبل نیست تو داستان فراتر از انتظار متوجه میشین 
تو داستان کوچک رفتار ها فرق داره 
شخصیت هام مثل جاستین زیاد خل نیس 
یا اریس رفتارش فرق داره 
خود هانترس ( ورژن جدید ) زود جوش نی و... 
این قسمت هم ک راجع راکسله اینم فرق داره راکسل میتونه در عرض 2 دقیقه اون 3 تا رو سلاخی کنه جه برسه براشون کار کنه 
پس دچار اشتباه نشید 
ممنون 

ادامه مطلب

[ دوشنبه 30 مرداد 1396 ] [ 04:22 ب.ظ ] [ _huntress_ ] [ نظرات () ]
Little story
 های گایز
یه سوپرایز براتون دارم 
میخوام داستان کوتاه بنویسم 
با شخصیت های خودمون 
اگه جای شخصیت های دیزنی بودیم 
بعضی هاتون تو ذهنم هستین ک چه شخصیتی بهتون میاد 
بعضی هاتون ن ک بهم تو این پست بگین 
حالا شخصیت ها نقششون 
هانترس ( راوی 
 مدیر وب راکسل ( سیندرلا ) 
 کیانا  ( زیبای خفته ، ارورا ) 
دنیلا ( بل . دیو د دلبر ) 
لی لی ( سفید برفی ) 
اسنو(شنل قرمزی )
دمین ( علاالدین=/ )  
بقیه هم زود بگن 
بیشتر جنبه ی طنز داره  ( اره جون عمم ) 
اگه خوشتون اومد و استقبال شد زود میزارم 

[ جمعه 27 مرداد 1396 ] [ 06:40 ب.ظ ] [ _huntress_ ] [ نظرات () ]
beyond expectation 2

ادامه مطلب

[ پنجشنبه 26 مرداد 1396 ] [ 12:46 ب.ظ ] [ _huntress_ ] [ نظرات () ]
عکس محبوبم
بچه ها من عاشق این عکسم ♡
خدایی خیلی خفته

[ پنجشنبه 26 مرداد 1396 ] [ 12:41 ب.ظ ] [ _huntress_ ] [ نظرات () ]
beyond expectation 1
دوستان من زندم^-^ 
شرمنده خیلی وقته نبودم 
وباتون هم میام ♡ 
راستی من دفترچه خاطرات امیلی سانچز رو حذف کردم یعنی ادامش میدم موضوع همونه فقط شروعش بنظرم غیر منطقی بود 
ولی موضوع همونه 
بیوگرافی هانترس هم تغییر پیدا میکنه 
اسم داستانم "فراتر از انتظار" گذاشتم 
لطفا بی جنبه ها نخونن ×
♡-♡

ادامه مطلب

[ دوشنبه 16 مرداد 1396 ] [ 04:19 ب.ظ ] [ _huntress_ ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب
صفحات سایت

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات