رویاههایی که هیچ وقت به سرانجام نمیرسد.اه خدای من

دخـــــــــــــتـــــــــریـــــــــــ همــــــــــــیـــشه مشـــــــــــکــــــــــی پـــوشــــــ

آدم وقتـی چنـد تـا عطـر رو بـو میکنـه دیگـه شـامـه اش بـوی عطـر بهتـر دیگـری رو تشخیــص نمیــــده
.
.
.
.
.
آدمـی کـه بـا صــد نفـر میپــره هـم دیگـه عشقـو تشخیـص نمیـده


نوشته شده در سه شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 03:29 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

کاش بعد از همه دلقک بازیهایم… کسی می آمد ماسک را از روی صورتم بر میداشت! میگفت… حالا از دردهایت بگو… من گوش میکنم
atefeh
photofunia-1c4052a.jpg

نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 07:08 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

  این روزها هر كسی مرا میبیند، از حال و روز من میپرسد.

.. شك نكن كه اگر هم از حالم بگویم، هیچ كس نمیفهمد.

 همین قدر بدان كه بـــه طــــرز خیـلی خیـلی تلخـــی آرامــم

atefeh 

photofunia-265e054.jpg


نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 07:06 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

خـ ــدایـ ــا

آســ ــمــ ـانـ ـت چـ ـه مـ ـزه ایــ ـست؟

مـ ـن تـ ـا بـ ـه حـ ـال فقـ ـط زمـ ـین خــ ــورده ام

 atefeh

155.jpg


نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 06:53 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

خدایا..من گرفتارسنگینی سکوتی هستم که گویاقبل ازهرفریادی لازم است

خدایا..بامن حرف بزن.بامن که شکسته ترازواژه های شکسته وبیگانه ام.

ای ترانه خاموش ...ای مسافرستاره پوش...

خدایا اگرشادی بودم دروجودتمام انسانهای غمگین جای بازمیکردم وبرغم و

غصه هایشان غلبه میکردم وآنهاراازانسانها ی...دورمیساختم که مانندخوره

روح انسان رادرانزوامیخورند.

اگرشادی بودم دردل کودکان معصوم وبی سرپرست می نشستم ومانع ورود

هرقطع امیدی بردلهای لطیف ونازکشان میشدم.

اگرشادی بودم  مادران داغدیده وحسرت بردل جای بازمیکردم واجازه نمیدادم

گاه غبارغم وگریه سراغ قلبهای پرعاطفه وصبورآنها بیاید.

اگرشادی بودم تلاش میکردم درچهره پدران زحمتکش وپینه بدست خودنمایی

کنم تاهرگاه خسته بادست خالی ازبیرون به خانه می آیند هیچگاه غم نداشتن

وخجالتی رادرخودحس کنند.

خدایا..میدانی خیلی خستم ..دستم رابگیر...

خدایامحتاجم  بتو...به نظرت...

خدایا..........................کمکم کن

atefeh

http://8pic.ir/images/61630752624403558527.jpg


نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 02:46 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

دیشب آسمان اشک می ریخت...

دیشب بغض آسمان ترکید و صدای گریه اش شیشه ها را لرزاند...

دیشب آسمان هم مثل من دلگرفته بود...

رفتم تا در بقل باران بخوابم و اشکهایم را در زیر اشکهایش پنهان کنم...

تا توانستم اشک ریختم اما...

اما نتوانستم مثل ابرها بغضم را رها کنم...

بغضی که روزهاست خفه ام می کند...

نمی دانستم چرا ابرها می توانستند بغض شان را رها کنند اما من نمی توانستم...

هرچه سعی کردم نشد...

به ابرها خیره شدم...

حالا دیگر می دانم چرا ابرها بغض شان رها شده بود...

چون آنها همدیگر را در آغوش گرفته بودند...

چون دوری شان به پایان رسیده بود  و بعد از مدتی دوری همدیگر را به بقل کشیده بودند...

این اشک شوق بود که از ابرها می بارید...

این بغض تنهایی بود که با رسیدن ابرها به هم فراری شده بود...

آخر در این تنهایی خفه می شوم...

آخر این بغض مرا می کشد...

((بازم تنهایی...

بازم یه حسرت...

درد و سکوت و کابوس و وحشت...

...

لعنت به چشمات...

لعنت به این درد...

سوز جدایی چشمامو کور کرد...))

atefeh  


نوشته شده در سه شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 02:31 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریخت...



    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


    کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


    و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


    میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


    کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


    میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


    میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

atefeh 


نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 07:36 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

دفتر خاطراتمو ، وا می کنم به یاد تو

در میارم از آلبومم ، عکسای یادگاریتو

عکسا تو هی می بوسمو ، زل می زنم به دفترم

عشق تو مونده در دلو ، فکر تو مونده در سرم

من هنوزم دوست دارم

زنجیر قفل یاد تو ، از دل من وا نمی شه

طفلکی قلب عاشقم ، فکرته هر جا همیشه

بعد تو روزگار من ، خیلی به سختی می گذره

فکر نکن عاشقت یه روز ، عشق تو از یاد می بره

من هنوزم دوست دارم

کاش خونه قلبمو باز، بیای چراغونی کنی

کاش تو حصار زندگیت ، باز منو زندونی کنی

کاشکی بیای مثل قدیم ، دست تو دستام بذاری

قول بدی این بار که بیای ، باز نری تنهام بذاری

من هنوزم دوست دارم

atefeh 


نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 04:36 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

خیالت همیشه هست . . .
امـــا دیگــه بسِ ...
دلم خودت را میخواهد ، نه خیالت را . . 
.

atefeh 


نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 04:32 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

تو رو خواب دیدم بیا زود باش

صداتو شنیدم بیا زود باش

منو انتظارت داره میکشه

بیبن میز چیدم بیا زود باش

پر از انتظارم منو گوش کن

چراغ غرورت رو خاموش کن

ما از هم گذشتیم و داغون شدیم

شب چشم به راهی و بی طاقتی

به اندازه سال هر ساعتی

نذار انتظارم نفس گیر شه

بیا خواب من با تو تعبیر شه

نگاه کن گلم ماه کامل شده چقدر حرف دارم نذار دیر شه

در رو نبستم بیا زود باش

چقدر بی تو خشتم بیا زود باش

به عشقت نشستم بیا زود باش

بیا زود باش...

atefeh 



نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 04:27 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

 سلام خدا جون …



 میدونم ازم دلخوری ،



  میدونم  چند وقته بهت سر نزدم ،



 میدونم چند وقته فراموشت کردم !



 خدا جون میخوام واست از دلتنگیم بگم ،



 میدونم مثه همیشه سنگه صبورمی .



 دلم خیلی گرفته ،



 این بار نه از دور و بریهام ، نه از دنیا ، از خودم !!



 یه مدته حضورت توی لحظه های بودنم احساس نمیشه !



 یه مدته بودنت توی زندگیم کمرنگ شده !



 یه مدته از گناه ابایی ندارم !



 یه مدته دیگه از سنگینی نگاهت شرم ندارم !



 یه مدته توی مرداب زندگی غرق شدم !



 یه مدته بنده ی ناسپاس شدم !



 یه مدته مغرور شدم !



 خدا جون نمیدونم چرا دیگه صدای اذونت آرومم نمیکنه !



 یه مدته شنیدن صدای “الله اکبر ” اذونت مضطربم میکنه !



 اضطراب از  فاصله ی افتاده بین من و تو



 خدا جون … تو کمکم کن !!



 نذار از تو تهی بشم ، نذار با نبودنت بمیرم !



      “دستمو بگیر، کمکم کن“

atefeh


نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 04:22 ب.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات


خدا...

دیگه تحمل دوریش رو ندارم

یه راهی پیش روم بذار...

atefeh


نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 11:22 ق.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

عشق یک واژه زلال است؛تو باید باشی

قلب من زیر سوال است ؛تو باید باشی

فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت...

زندگی بی تو محال است؛تو باید باشی...

atefeh 


نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 11:21 ق.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

مــی دانـــی اگـــر هنوز هم تورا آرزو می کنم برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !! شــایـــــد آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ...!!

atefeh 



نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 11:18 ق.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

عاشقانه همراه من گام بردارwalk with me in love

 

Talk to me about

به من از آن بگو

 

what you cannot say to others

كه توان گفتنتش را به دیگری نداری

 

Laugh with me

با من بخند

 

even when you feel silly

حتی آنگاه كه احساس حماقت میكنی

 

Cry with me

با من گریه كن

 

when you are most upset

آنگاه كه در اوج پریشانی هستی

 

Share with me all the beautiful things in life

تمام زیباییهای زندگی را با من شریك باش

 

Fight with me

در كنار من

 

against all the ugly things in life

با تمام زشتی های زندگی ستیز كن

 

Create with dreams to follow me

با من رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم

 

Have fun with  in whatever we do me

در شادی هرچه میكنم شریك باش

 

Work with me towards common goals

برای رسیدن به آرزوهایمان یاری ام كن

 

 ...Walk with me throughout life

بیا با هم گام برداریم در تمام زندگی


atefeh 



نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 11:09 ق.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات

امروز عکس تنهاییم را قاب گرفتم !

عکسی در ابعاد سه در بی نهایت . . . !

atefeh 



نوشته شده در پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت 11:06 ق.ظ توسط عاطفه محبتی |نظرات


آخرین مطالب
» ey kash
» in rozha
» khodaya
» khodayaaaaaa
» بغض و تنهایی...
» کاش میدانستی
» هنوزم دوست دارم...
» خــــــــــیال
» بیا زود باش
» سلام خدا...
» بریدم
» محال
» ارزویی جز تو ندارم
» بامن باش همین...
» عکس تنهایی

Design By : RoozGozar.com