سلام
به شهرک ابنباتی خوش امدیداینجا کلی عکس های خوشمزه و جالب براتون می ذارم تا کلی کیف کنید
ولی خب قبل از شروع باید به قانون های من هم توجه کنید:1-توهین به من و افراد نظر دهنده ممنوع
2-کپی برداری از عکس ها و مطلب ها ممنوع
3-حرف خصوصی هم ممنوع
باتشکر
منتظرم باشید
خداحافظ
امضام:(تهیه شده توسط اتوسا جون و انی جون)
[ سه شنبه 9 شهریور 1395 ] [ 04:19 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظر تو () ]
سلام
اقا پنج شنبه من رفته بودم لاسم... و همین یکی دو ساعت پیش برگشتم...
فقط یه چیزی بگم:لطفا کسایی که به زندگی روستایی عادت ندارن نرن به روستا/:
وقتی با خانواده رسیدیم اونجا یعنی لاسم که توش خونه داییم بود داشتم از شماره یک میترکیدم....(به دنبال دستشویی)
که مامانم دید اب ندارن/:
داییم گفت باید برین سر چشمه اب بیاریم/:
منم فقط به دستشویی فکر میکردم که دایی گفت:میتونم برم بگم ابو وصل کنن و خرامان خرامان رفت به سمت دهیاری...
ابو که وصل کردن رفتم سمت دستشویی....فقط میتونم بگم یه عنکبوت روی چاه نشسته بود/:
به شلنگ سیل راه انداختم و پرتش کردم تو چاه و رفتم دستشویی...
بعد شام خوردیمو وقت خواب بود...-______-(خوابم هم که نمیومد هیچ..کلی شاپرک توی خونه بود)
نشستیم یه زیر انداز انداختیم توی حیاط حرف زدیم....ساعت که یک شد بابا گفت بیا پیش من بخواب
رفتیم تو فقط دو تا پتو و بالش بودو دیگر هیچ...
دور لامپ کلی شاپرک بود اندازه کف دست...
زدم چراغو خاموش کردم...
خوابمم نمیومدو ساعتی یه بار میزدم موبایل رو روشن میکردم ببینم ساعت چنده...
فقط بگم که هر موقع موبایل رو روشن میکردم شاپرکا روی موبایل میشستن....
اما خب امروز صبح اومدیم از اونجا
نتیجه:هیجا خونه ی خود ادم نمیشه^-^
کامنت پلیز
بای
پ.ن:دوشنبه میرم مدرسه/:
[ جمعه 5 مرداد 1397 ] [ 03:57 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام خوبین خوشین....
کمتر از 6 روز دیگه مدرسه ام شروع میشه/:
همش کابوس...همش کاررای دردناک میکنم(برگرفته از نهنگ عنبر(سلکشن رویا))
اقا شماها فیلم ورود اقایان ممنوع رو دیدین؟
خانم دارابی:عشق فقط دونوعه عشق مادر به فرزند عشق بنده به خدا بقیه عشق ها مجازین که بر اثر اختلالات به وجود میان...اگر دچاره عشق مجازی شدین دوش اب سرد بگیرین معجزه میکنه/:
خواستم به کسایی که الان سینگل نیستن و عاشق بگم که به گروه ما مجردا بپیوندن/:
راستی شما ها باب اسفنجی میبینین؟
اونجایی که میگه: باب اسفنجی به پاتریک:من زشتم به هیچ دردی نمیخورم!
پاتریک میگه:چرا بدرد میخوری،باعث بقیه نسبت به خودشون احساس بهتری داشته باشن...
بعد اختابوس از اون سر دنیا میگه:حیف که باب اسفنجی اینجا نیست تا از نبودن خودش لذت ببره/:
(خیلی عرفانی شدما/:)
خب با اجازه تون رفع زحمت کنیم
و نتیجه حرفام با یه یه جمله:زرشک به این زندگی/:
بای
[ سه شنبه 2 مرداد 1397 ] [ 11:23 ق.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
اقا من توی دوتا وب نویسنده شدم/:(الان میگین به ما چه)
یکیشون که داستان مینویسم که هیچ(الان میگین خب که چی)
اون یکی توش مسابقه گذاشتم(به ما چه)
اما ازتون خواهش میکنم توش شرکت کنید(الان میگین باشه اگه هم نخواین باید بگین باشه/:)
اینم ادرسش:
http://hastievan.blogfa.com
توی لینکامم اسمش سرگرمی های صورتیه(:
بیاین
مرسی بای
[ پنجشنبه 28 تیر 1397 ] [ 03:03 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام
خوبین؟
خوشین؟
سلامتین؟
روبه رشدین؟
اقا دیروز اینا(یا شاید هم پریروز/:) رفتم کلاس زبان ثبت نام...
من نمیدونم چرا همش اینجوریم...
اما هر موقع استرس میگیرم میرم دستشویی/:
نیم ساعت دستشویی بودم...
وقتی مامانم دید نمیام بیرون درو با لگد باز کرده مرا از خانه پرتاب کرده...
مامان دستمو میکشید منم مثل یه تیکه پارچه اینور و اونور کشیده میشدم...
سرمم گیج میرفت شدید
همین جوری داشتیم میرفتیم که مامانم خشکش زد...
منم دیدم از حرک وایساده چشاشو دنبال کردم تا رسیدم به این کلمه که روی بیلبورد زده بودند:
انواع اردو ها ارائه میشود(البته منظورم این نبود که این مهمه/:)
نوشته بود مثال:اردوی شرایط سخت
خب دیگه مامانم هی به من نگاه میکرد هی به این کلمه/:
کار سختی نیست که بفهمید میخواست منو بفرسته اردو نظامی...(میخواست ادم شم..)
سریع یه کاغذ دراورد با یه خودکارو شماره تلفنشونو نوشت...
به رفتیم کلاس زبان تایین سطح کرد منو فرستاد نوجوان/:(نمیدونم چه فکری کرده که من سطم بالائه) منظورم مامانم نیس استاده رو میگم...
خلاصه اینو بگم اگه یه مدت طولانی نبودم نگران نشین میرم اردو شرایط سخت..
اون موقع کاملا میشم یه داداش اصغر واقعی/:
خب من دیگه برم
زیاد زر زدم...
بای بای
[ سه شنبه 26 تیر 1397 ] [ 01:28 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام اقایون و داداشا(خانما و ابجیا)
خوبین خوشین...؟؟؟
اقا برگشتم...
دلم برای همتون تنگ شده بود^-^
اقا دیشب میخواستم براتون اپ کنم اما نبودم رفته بودم شهربازی/:
سوار ترن شده بیدیم با رفقا...
جاتون خالی نزدیک بود جامو ....کنم(از بالا تا پایین دروغه/:)
اقا من رفتم نویسنده یه وبلاگ شدم و توش داستان مینویسم...
اسم داستانم هم مرز و مرگ زندگیه
ادرس وب:http://stories-land.mihanblog.com
مرسی ممنون
راستی روزتون مبارک ابجیا/:
من دیگه برم میخوام فیلم ببینم^-^
بای بای
[ یکشنبه 24 تیر 1397 ] [ 12:01 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام خوبین خوشین؟؟
اقا من تا الان مسافرت بودم/:
اونم کجا مشهد جون...
اینبار در مورد سفر میخوام اپ کنم^-^
اقا من روز پنجشنبه رفتم با قطار به سوی مشهد....که باید بگم عالی بود چون درجه 1 بود./:
با قطار رسیدیم مشهد و پریدم تو هتل (البته بگم هتلش تعریفی نداش)/:
بعد امروز ساعت چهار صبح رسیدیم تهران (که قطارشم تعریفی نداش)/:
اقا تا رسیدم خونه پریدم تو اتاقمو به همه سلام دادم(البته کسی توی اتاقم نبود)
خب من بعضی موقع ها با اتاقم حرف میزنم(سلام دنیا)
بعد با عروسکایی که از مشهد خریدم بازی کردم(بچم دیگه)
رفتم حموم
بعد هم اومدم در خدمت شما...
اقا من خیلی دلم براتون تنگ شده بود
فقط اگه خواستین بگین که زنده این به داداش اصغرتون پیام بدین
توی نظرتون هم بنویسین که من زنده ام
دوستون دارم
از طرف اقا اصغر
پ.ن:راستی اگه توی این مدت کسی اذیتتون کرد بگین بیام براش../:
پ.ن:حجابتو حفظ کن ابجی...
[ سه شنبه 19 تیر 1397 ] [ 02:39 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام
خوبین خوشین
اقا اینو بهتون بگم که تا یک ماه دیگه مدارس شروع میشه
منظورم همون مدرسه منه
متاسفانه برای ما کلاس تابستونی گذاشتن...
اگه مرداد نتونستم زیاد سر بزنم نگران اقاتون نشین/:
می خواستم یه خبر بدم اقا از الان من جای داداش همتونم /:
اسمم هم داداش اصغر (دلتونم بخواد/:)
و راستی اگه هم کسی مزاحمتون شد بگید برم به فناش بدم(رگ غیرت/:)
دوستدار همتون
داداش اصغر-_____-
[ یکشنبه 10 تیر 1397 ] [ 02:51 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام خوبین خوشین اقا قالب وبم خوشگله؟؟/
اینو برام ایلین جون درست کرده..(دستش درد نکنه.)
راستی اومدم بگم که من برای شهریور مسابقه دارم..(اطلاعیه)
برام دعا کنین مرسی...
اگه دیر به دیر اومدم دلم براتون تنگ میشه
شوخی کردم میام/:
خب من دیگه برم
بای
[ شنبه 9 تیر 1397 ] [ 05:34 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
برای ایلین توی ادامه مطلب..
[ جمعه 8 تیر 1397 ] [ 03:29 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
[ جمعه 8 تیر 1397 ] [ 01:50 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام خوبین خوشین...
معذرت این پستو دیر گذاشتم...
اقا بازی ایران پرتقالو دیدن؟؟؟
حال کردین...
فکر میکردین تساوی شیم...
برای بار اول به سردار افرین میگم که پنالتی رو گرفت.
از بیرانوند هم تشکر برای گرفتن پنالتی رونالدو جون...
خب زیادی زریدم...
بای بای با همه شون تا جام جهانی 2021(درست گفتم؟؟)
اما اقا اگه اون داور اوشگول ایران اسپانیا گلمونو قبول میکردم الان رفته بودیم بالاتر/:
بچه ها بای...
[ چهارشنبه 6 تیر 1397 ] [ 02:44 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام بلاخره تونستم اهنگ بزارم روی وبم
سریع پلی کنینش
اهنگش عالیه...
[ دوشنبه 4 تیر 1397 ] [ 06:10 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
سلام
خوبین؟؟
چطورین؟؟؟
تابستون بهتون خوش میگذره؟؟؟
اقا کیا طرفدار کتاب دوتاخفنن؟؟؟
خوبه بدونین جلد سه شم اومده^-^
اسمش(دو تا خفن تابستون خود را چگونه میگذرانند)-_____-
البته باید بگم توی سایت انتشارات پرتقال برای سن 7 تا 10 ساله ولی من که 14 سالم میشه میبینم.(راستش کتابه برای کسایی که کودک درونشون میتپه خوبه اگه کسی هست که مثل من باب اسفنجی و مینیون میبینه براش خوبه-___________-)
یه نظر سنجی جدید گذاشتم راجب کتاب...
حتما بشرکتین..
راستی اگه حوصلتون سر رفت با خمیر بازی استیکر های تلگرامو بسازین برق ناخون بزنین بزارین دکوری(جان من!!!)
من دیگه رفتم
بای
پ.ن:راستی ممکنه یه ویدیو خفن آپ کنم... منتظر باشید^-^
[ دوشنبه 4 تیر 1397 ] [ 12:38 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
تموم شد
بلاخره تموم شد
مگه میشه؟؟ مگه داریم؟؟
و حالا باید منتظر کارنامه های ر..دمون باشیم(خودتون فهمیدین دیگه ) حرفم سانسور شد/:
بچه ها من به یه نتیجه ای رسیدم ...
امروز ساعت 6 با خوشحالی برای اخرین امتحان به سمت کمد لباس جهیدم... اما وقتی از امتحان ساعت 9:20 به خانه برگشتم فهمیدم... نمیتونم هیچ غلطی بکنم.../:
شما کاری سراغ دارین؟؟؟
تا الانم زنده م بخاطر دیدن کارتون های دوران طفولیت(کودکی) باب اسفنجی و توت فرنگی کوچولو و.. اینا رو دیدم.../:
لطفا راهنمایی کنید
مرسی
بای*-*
[ چهارشنبه 23 خرداد 1397 ] [ 07:34 ب.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
نه بابا منظورم اذان نیستا...(منظورم به عنوان مه)
منظورم پایان امتحان بید
من که خیلی خوشحالم
اقا یه اتفاقی افتاده.
فردا شاهد گریه همگان هستیم در مدرسه/:
اما من واقعا نمی فهمم چرا اینجوری عربده میزنن روز اخر مدرسه/:
من منتظره اینم که تابستون شلوار کردی ها مو از چمدون در بیارم بکنم پام و مثل گراز جلو تلوزیون خُش شم^-^
والا...
این نوع بشر هایی که بالا بهتون گفتم دو روز نگذشته عکس خودشونو که با خانواده لب دریا به صورت خویش انداز میزارن تو گروه(همون سلفی/:)
اهان راستی... دیدین شرلوک تموم شد/:
اصلا کسی شرلوک نیگا کرد/:
مرسی از این که نیگا کردین(در واقع نگا هم نکردین)
خب من برم دیگه
پ.ن: درباره اون مدرسه تابستونی که میخوام بزنم فکر کردین. تو نظرات بگین
پ.ن:تو نظرسنجی شرکت بکنید...*-*
بای(کامنت پلیز) سایونارا
[ سه شنبه 22 خرداد 1397 ] [ 08:38 ق.ظ ] [ دختر بهشتی(سارا) ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب
