هنر و اندیشه با افکار زیبایت زندگی کن، چون زندگی به اندازۀ فکرهای تو زیبا میشود درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان یکشنبه 25 آبان 1399 :: نویسنده : آشنا
چه غریبانه و بی صدا رفتی، پــــــــدر چون روشنی از دیده ما رفتی تنهـــــا ماندم، تنهـــــا رفتی
... هنوز باورم نیست، پدر به این زودی ما را ترک کند و مهر و محبتش را از ما دریغ نماید! چقدر ساده و صادقانه زندگی کرد و چه اندازه بامهر و محبت و بی توقع بود، چگونه میتوان از عادت به این همه خوبی دست کشید؟!
شاید پاییز همه ی پدرها اینگونه بوده است و ما از آن بی خبر بوده ایم! ناگفته های بسیاری در دل داشتیم ولی فرصت نشد و اجل داغی از پایان زندگی را بر دل ما نهاد.
عجب ماتمکده ای ست دنیا، چه درد بزرگی ست غمِ ازدست دادن پدر..! کاش میشد به قامت رنگین این زندگی، مثل باران ها گریست و ضجه زد، کاش میشد بادلِ اندوهگین خود، قفل دلتنگی را شکست، راه تاریکی را بست ...
دانــــــــــی که پس از مرگ چه باقی مـــــاند عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
یاد و خاطره ات همیشه همراه ما خواهد بود. روحت شاد و قرین آرامش الهی نوع مطلب : برچسب ها : غروب: 7/5 صبح پنجشنبه 8-8-99، لینک های مرتبط : پنجشنبه 24 مهر 1399 :: نویسنده : آشنا
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی در روح نظر کردی چون روح سفر کردی از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی ماننده بوی گل با باد صبا رفتی نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی از نور خدا بودی در نور خدا رفتی ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی مولانا نوع مطلب : برچسب ها : رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی، لینک های مرتبط : پنجشنبه 29 خرداد 1399 :: نویسنده : آشنا
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور ... به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو ... در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است ... شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است ... حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است و تماشاگه این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح تار شبانگاه تویی بهروز یاسمی نوع مطلب : برچسب ها : چند وقتی ست که تنها به تو می اندیشم، لینک های مرتبط : سه شنبه 24 دی 1398 :: نویسنده : آشنا
اهل کاشانم, تکه نانی دارم,خرده هوشی,سرسوزن ذوقی. دوستانی بهتراز آب روان. لای این شب بوها,پای آن کاج بلند... قبله ام یک گل سرخ. دشت سجاده من. در نمازم جریان دارد ماه,جریان دارد طیف. اهل کاشانم: گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ,می فروشم به شما دل تنهاییتان تازه شود. چه خیالی!چه خیالی!...می دانم! ... سهراب سپهرینوع مطلب : برچسب ها : شهر من گم شده است، لینک های مرتبط : قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا، وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا، امّا گرد بام و در من بی ثمر میگردی. انتظار خبری نیست مرا نه زیاری نه ز دیّاری ، باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که ترا منتظرند. قاصدک! در دل من همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خویش غریب. قاصدک تجربه های همه تلخ، با دلم میگوید که دروغی تو، دروغ که فریبی تو، فریب. قاصدک! هان، ولی ... راستی آیا رفتی با باد؟ با توام، آی کجا رفتی؟ آی...! راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی، جایی؟ در اجاقی- طمع شعله نمی بندم - اندک شرری هست هنوز؟ قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند ... "مهدی اخوان ثالث" نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 8 آذر 1398 :: نویسنده : آشنا
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون هابیل از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید آدمیت مُرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مُرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ ــ آدمیت برنگشت ــ قرن ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبی ها تهی است صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست قرن موسی چمبه هاست روزگار مرگ انسانیت است من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار اشک در چشمان و بغضم در گلوست وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا باور کنم ... ! صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان می کنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردان با جان انسان می کنند صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است نوع مطلب : برچسب ها : قرن ما، روزگار مرگ انسانیت است، لینک های مرتبط : پنجشنبه 16 آبان 1398 :: نویسنده : آشنا
کردی آهنگ سفر اما پشیمان می شوی چون به یاد آری پریشانم پریشان می شوی گر به خاطر اوری این اشک جانسوز مرا آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی من که می دانم تو هم چون شمع گریان می شوی گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی بشکند پیمانه ی صبرم ولی در چشم خلق چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی بینم آن روزی که چون پروانه بهر سوختن پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد آن زمان بی همزبان در این گلستان می شوی "رحیم معینی کرمانشاهی" نوع مطلب : برچسب ها : شاید فراموشم کنی !؟، لینک های مرتبط : شنبه 6 مهر 1398 :: نویسنده : آشنا
ای فراموشی کجایی تا به فریادم رسی باز احوال دلِ غـــــــم پرورم آمد به یاد بیدل دهلوی نوع مطلب : برچسب ها : تا سحر بیپردهگردد شبنم از خود رفته است، لینک های مرتبط : شنبه 16 شهریور 1398 :: نویسنده : آشنا
خاطره ها، گاه و بی گاه می آیند .. کنارم می نشینند می خندند، گریه می کنند، اما پیر نمی شوند. محمدرضا عبدالملکیان نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 16 تیر 1398 :: نویسنده : آشنا
چو مرغ شب خواندی و رفتی دلـــــــــــم را لرزاندی و رفتی
نوع مطلب : برچسب ها : به باغ قصه به دشت خواب، سایه ابریست در دل مهتاب، لینک های مرتبط : چهارشنبه 22 خرداد 1398 :: نویسنده : آشنا
هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 27 فروردین 1398 :: نویسنده : آشنا
همه می پرسند: چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید، روی این آبی آرام بلند، که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن مینگری نه به ابر، نه به آب، نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند، نه به این خلوت خاموش کبوترها، نه به این آتش سوزنده که لغزید به جام، من به این جمله نمیاندیشم من مناجات درختان را هنگام سحر، رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینه کوه، صحبت چلچله ها را با صبح، نبض پاینده هستی را در گندم زار، گردش رنگ و طراوت را در گونه گل، همه را می شنوم، میبینم، من به این جمله نمیاندیشم! به تو میاندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو میاندیشم همه وقت، همه جا من به هر حال که باشم به تو میاندیشم تو بدان این را، تنها تو بدان! تو بیا، تو بمان با من، تنها تو بمان! جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب! من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند! اینک این من که به پای تو در افتادم باز ریسمانی کن از آن موی دراز تو بگیر، تو ببند! تو بخواه، پاسخ چلچلهها را، تو بگو! قصه ابر هوا را تو بخوان! تو بمان با من، تنها تو بمان! در دل ساغر هستی تو بجوش! من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست، آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش! فریدون مشیری 99 نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 3 بهمن 1397 :: نویسنده : آشنا
شعر آواز خسرو شیرین، استاد محمدرضا شجریان از آلبوم ساز خاموش چو گل هر دم به بویت جامه در تن نگردد هیچکس با دوست دشمن حافظ نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 12 دی 1397 :: نویسنده : آشنا
ای که میپرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی دشت گل کاری شده در کویری چشمهای جاری شده عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی یک نگاه آشنا دیدن افتادگان زیر پا عشق یعنی از بدی ها اجتناب بردن پروانه از لای کتاب در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درماندهای درمان کنی عشق یعنی خویشتن را نان کنی مهربانی را چنین ارزان کنی عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آیین مپرس عشق یعنی ذهن زیبا آفرین آسمانی کردن روی زمین هر که با عشق آشنا شد مست شد وارد یک راه بی بن بست شد هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود درجهان هر کارخوب و ماندنی است رد پای عشق در او دیدنی است سالک آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است عشق یعنی شور هستی در کلام عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام. "زنده یاد مجتبی کاشانی" * بر گرفته از شعر زیبای "نشان عشق"
نوع مطلب : برچسب ها : عشق یعنی مهربانی در عمل، لینک های مرتبط : یکشنبه 13 آبان 1397 :: نویسنده : آشنا
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حق گزاران یاد باد گر چه صد رود است در چشمم مدام زنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا رازداران یاد باد نوع مطلب : برچسب ها : یاد باد آن روزگاران یاد باد، لینک های مرتبط : پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||