من مرگِ دل را دیده ام
دیگر نمی خواهم ترا
از زندگانی خسته ام
دیگر نمی خواهم ترا
آسان نبود ای ماه من
پایان دهم کار دل
از بیش و کم آزرده
ام دیگر نمی خواهم ترا
عمرم خزانی بود و بس
تنها برو بی من برو
من از جفا پژمرده
ام دیگر نمی خواهم ترا
از سوز دل دیگر مگو آتش
زده بر جان من
من از خطا برگشته ام
دیگر نمی خواهم ترا
باران نبود همراه من
شاید بشوید اشک من
چون نو بهاری مرده
ام دیگر نمی خواهم ترا
سازم دگر کوکی نداشت تا
همنوازی سر دهد
من ساز خود بِشکسته ام
دیگر نمی خواهم ترا
بی شک تو را از جان خویش
بیشتر تمنا کرده ام
اینک ببین وامانده
ام دیگر نمی خواهم ترا
آرامه آرام میروم از کوی
تو دلدار من
من از ازل جا مانده ام
دیگر نمی خواهم ترا
شاید بپرسی جان من این
رفتنم بهر چه بود
خواهم نوشت دلداده ام
دیگر نمی خواهم ترا
از من مخواه با اشک دل
گویم که دیگر نیستم
در این غزل بود
نامه ام دیگر نمی خواهم ترا
عمری گران از کف برفت
"آوا" دگر آوا نبود
من به
قضا تن داده ام دیگر نمی خواهم ترا
نـــــادیـــــا