سفر تا انتهای شب

این روزها همه عشق ها بدلی است چون که اصل آن گران تمام می شود ...

نغمه عشق ...

 

با شروع یک نگاه آتش شدی بر دیده ها

دیده بر هم میگذارم تا وصال لحظه ها

 

من ندانستم چه شد آرام جانم ای عزیز

نبض قلبم میزند سوی تو با آهنگ ها

 

من به قربانت ؛ شبی آسوده بر بالین نرفت

این تنِ خسته ز دوری و پُر از فریادها

 

من کجا و آن نگار مهربانم در کجا !!!

غربتی را بنگرم در اشک و آن تردیدها

 

دلِ " آوا " شهریارم !! با تو از عشق می سُرود

نغمه عشق ارمغانت با لبی از خنده ها

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  شنبه 21 آذر 1394ساعت 07:30 ب.ظ  توسط نادیا   نظرات()

با من نبودی ...

در محفل اندیشه ام

پنهان میکنم خطوط سرسام آور دروغ هایت را

پشت تلاطم باورهایم

ابر در جستجوی چشمانم

می درد سکوت سینه اش را

تا ببارد تا بلغزد بر گونه های تبدارم

کمی نزدیکتر به من

ترنم لالایی کودکانه ای

مرا پرتاب میکند به شکوه کودکیم

تا شناور کند نهالی را در بطن خسته ام

دزدانه میابم چتری را برای سرپناهش

تا سرما نخورد از بی کسی زمانه

تا درد نکشد از حراج انسانیت

ندانستم تو از من نبودی

ندانستم تو با من نبودی

من بی خودانه اندکی تبسم را

مهمان زمزمه ی مهتاب میکنم

گم میشود حوض بی رنگ خاطرات

در التهاب دستانم

و من در میان هجمه ی

دستانی خالی از فریاد

متلاشی میشوم در بغض دقایق

سکوت میکنم تا انتهای شب 

می گریزم از هزار رنگ درونت

تا آسمان چشم بگذارد

و بخندد بر باورهای مضحک دنیای با تو بودن

زیرا هیچگاه تو با من نبودی ...

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  پنجشنبه 21 آبان 1394ساعت 09:01 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

رویایِ یک پائیز ...

 

آرام می سوزم در خلوت پائیز

رویای یک پائیز همیشه زیبا نیست

مثل یک برگ خشک

افتاده از شاخه

با باد رقصیده

مثل تنش زخمی

زیر قدم های یک عابر خسته

با درد پیچیده

نجوای زرد برگ

از زخم و تنهاییست

هر کس شنید می گفت

به به ...

چه آواییست !!!

رویای یک پائیز

همیشه زیبا نیست

گاهی برای ما

تعبیر تنهاییست ...

 

نــــــادیـــــــا

 



+ نوشته شده در  پنجشنبه 30 مهر 1394ساعت 07:43 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

می دانی دلتنگم ؟ ...

 

خیالت مانده

و پلک های من

که دوخته شده به جاده عبور تو

بیزارم

از جدایی ها

از انتظارها

سیلابی شد رفتنت

در اتاق بی کسی ام

تا غرق شوم در بودن هایی که نیست

بغض کرده قلمم

و روانه میسازد

اشک را بر روی کاغذ دلم

از دلتنگی ...

صدایم کن

تا آب شود یخ های وجودم

صدایم کن

تا جان دهم

در هوای نفس های تو

نگاهم کن

تا غزل و قصیده کنم خنده هایت را

نگاهم کن

تا با نگاهت

جزرو مدی به پا کنی در دلم

تا شعرت کنم عاشقانه 

می دانی دلتنگم ؟ ...


نــــــادیــــــا




 چنگ میزنم به خیالت

مشتم را که باز میکنم غمگین تر می شوم ...

عطر دست هایت می پرد 

کدام را نگه دارم ؟!

خیالت را ؟

عطر دست هایت را ؟

آن روزهای از دست رفته را ؟

یا ... ؟!

هیچکدام ...

من خواب و خیال نمیخواهم 

خودت را کم دارم !

یادت که نرفته ؟

تو یک آغوش به من بدهکاری ...






+ نوشته شده در  پنجشنبه 16 مهر 1394ساعت 07:46 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

ببار بارون ...

ببار بارون دلم امشب گرفته

بریز ای اشک تنم را تب گرفته

 

ببار بارون ببار بر قلب تشنه

ببار آهسته بر این سنگ نوشته

 

شکسته شیشه احساس قلبم

بزن بارون بزن آتش گرفتم

 

سکوت هر شبم فریاد و درده

رهایی از سکوت دستای سرده


ببار بارون بشور چشمای خیسم

که جز نامردمی اینجا ندیدم


تنم سرد و دلم غمگین و خونه

از این تنهایی و درد زمونه


ببار بارون ببار آهسته بر من

بریز ای اشک بر چشم تر من

 

نـــــادیـــــا


+ نوشته شده در  جمعه 10 مهر 1394ساعت 08:50 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

...

در صفای محراب عشق
در تقدس این محراب
زیر تنهاترین سایه شعرت
چشمانم
قلب و جانم از آن تو بود
سرودم نغمه شعر بودنت را
از پیله غزلهای تنهایی و اعتماد
با دیدگان دل،آشفتگی زمان را یافتم
در گرمای نگاهم که آیینه رخت بود
بغض اندامت را چشیدم
دلم گشت مآمن صعودت
امــــــا......
فــــرو ریخت آوار بهت و افترا
چشمان بی گناه دلت
باور نمود یاوه گوئی را
تا به ثمر نرسد
"نــــــهال"نشکفته باورمان

باوری که خیال نبود
یقین و عهد بود!!!

باشد همان از خدا بی خبران 
شوند،،،،خوشنود از غربت

نــــــهالمــــــــان.....

نــــــاصر



+ نوشته شده در  چهارشنبه 8 مهر 1394ساعت 08:15 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

می خواستم ...

 

 

 

 

در صفای محراب عشق

می خواستم برسم به معراج تو

زیر سایه ی تنهاترین شعرم

می خواستم در آشیانه چشمانت

شعری شوم تا تو بسرایی

از پیله پروانگی ام غزل غزل

می خواستم دستپاچه کنم زمان را

در شبهای گرم نگاهت

در بغض اندام احساسم

تا بی پروا

بالا روم از پلکان قلبت

اما ...

فرو ریخت آوار اعتماد

بر چشمان بی گناهی دلم

بر سینه ی سوخته ی

سنگفرش جاده غرورم

بر تپش های گاه و بی گاه قلبم

تا به ثمر نرسد

" نهال " نشکفته خیالم ...

 

نــــــادیــــــا

 



+ نوشته شده در  سه شنبه 7 مهر 1394ساعت 08:53 ب.ظ  توسط نادیا   نظرات()

منکه رفتم ...

 

منکه رفتم تو بگو با دل ویرون چکنم  

   با نمِ اشکِ دو تا چشمای گریون چکنم


منکه رفتم تو بمان با غم عشاق دگر  

   با سیه روزی این چشمه پُر خون چکنم

 

دگر آسوده بشو دیده فرو خواهم بست  

  با غم دوری و هجرت منِ مجنون چکنم


منکه رفتم تو هنوز قاب تووی چشمانی

  با خیالت شده رسوا منِ حیرون چکنم

 

منکه رفتم ز کنار شب و کاشانه تو  

  با غروبی که نباشی منِ داغون چکنم


نبینی چون منِ دیوانه خریدار دگر

  با تب پیکر و این آتش پنهون چکنم

 

منکه رفتم تو دلت با دگران خوش باشد

  با سبکبالی این فکر پریشون چکنم


منکه رفتم ز هوا و ز دیارت اما

  با نگون بختی این چهره بی جون چکنم

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  یکشنبه 5 مهر 1394ساعت 07:41 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

رویایِ خوب ...

 

تو رویاهای خوبِ خوابم هستی

به زیبایی طلوع عشق

نقش خاطره می کشم خیالت را

رنگ رنگ

در صفحه ی کوچک دلم

باد میزنم عطر گیسوانت را

تا برسد به مشام آسمان 

شکوفه کنند ستاره ها

خوشه خوشه

من ستاره می چینیم با طلوع ماه 

از عطر گیسوانت ...

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  پنجشنبه 2 مهر 1394ساعت 07:52 ب.ظ  توسط نادیا   نظرات()

حاشا کنم ...


خواهم شبی از غصه ها اشک چِشَم دریا کنم

گر تو شبی آیی بَرم شاید تو را حاشا کنم

 

در پیچ و تاب زندگی هر لحظه غلطان می شوم

در روزگار بی کسی خواهم دلم رسوا کنم

 

آدم ندیدم نازنین در این زمین پُر نشیب

با چیدن سیب بهشت شاید که خود حوا کنم

 

من مستِ چشمانت شدم ساقی ببین گشتم خراب

جامی دگر بَر من بیار شاید تو را پیدا کنم

 

خواهم که با مرگ دلم پایان دهم عشق تو را

امشب چرا دیوانه ام خواهم دلم شیدا کنم

 

من یک زن شوریده ام عاشق نبودم تا کنون

گر تو دلت عاشق نشد من راز خود افشا کنم

 

"آوا" بمیر از درد عشق آتش به سامانت زدنند

امشب بیا در بزم من شاید تو را حاشا کنم

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  شنبه 28 شهریور 1394ساعت 06:22 ب.ظ  توسط نادیا   نظرات()

تخم انتظار ...

 

 

عشق امد

از خانه ی دلم پر کشید آرامش

در سرزمین بارانی چشمانم

اشک تخم انتظار کاشت

بیداری سبز شد

درد شِکفت

فریاد تا حنجره رسید و مرد

من ماندم و عشق

و ....

 شبهایِ تنهایی ...

 

نــــــادیــــــا

 



+ نوشته شده در  چهارشنبه 25 شهریور 1394ساعت 06:50 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

غم من تا غم تو ...

 

پشت یک چراغ قرمز

خیره بر همهمه افکارم

دخترک کهنه به دست

می شست شیشه ها را

دستهایی بی جان

خالی از هر احساس

لحظه ای نگاه سردش

گره خورد به نگاهم

پاره کرد رشته افکارم را

دیدگانش غرق در خواهش و درد

چون کسی خسته و آزرده

ز بیداد زمان

من با او

در جدالی نابرابر با خودم

از ته بغض صدایش کردم

خنده ای سرشار از بیم و امید

بر لبش نقشی بست

اسکناسی کهنه که در آن دم

همه ی عشق و امیدش میشد

من به دستش دادم

با صدای بوق ماشینهای سرد

من به خود آمده بودم دیگر

غم من تا غم تو

من کجایم تو کجا

 

نـــــادیـــــا

+ نوشته شده در  جمعه 20 شهریور 1394ساعت 06:33 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

دیگر نمی خواهم ترا ...

 

من مرگِ دل را دیده ام دیگر نمی خواهم ترا

 از زندگانی خسته ام دیگر نمی خواهم ترا

آسان نبود ای ماه من پایان دهم کار دل

   از بیش و کم آزرده ام دیگر نمی خواهم ترا

عمرم خزانی بود و بس تنها برو بی من برو

  من از جفا پژمرده ام دیگر نمی خواهم ترا

از سوز دل دیگر مگو آتش زده بر جان من

  من از خطا برگشته ام دیگر نمی خواهم ترا 

باران نبود همراه من شاید بشوید اشک من

  چون نو بهاری مرده ام دیگر نمی خواهم ترا

سازم دگر کوکی نداشت تا همنوازی سر دهد

  من ساز خود بِشکسته ام دیگر نمی خواهم ترا 

بی شک تو را از جان خویش بیشتر تمنا کرده ام

  اینک ببین وامانده ام دیگر نمی خواهم ترا

آرامه آرام میروم از کوی تو دلدار من

  من از ازل جا مانده ام دیگر نمی خواهم ترا 

شاید بپرسی جان من این رفتنم بهر چه بود

 خواهم نوشت دلداده ام دیگر نمی خواهم ترا

از من مخواه با اشک دل گویم که دیگر نیستم

  در این غزل بود نامه ام دیگر نمی خواهم ترا 

عمری گران از کف برفت "آوا" دگر آوا نبود

  من به قضا تن داده ام دیگر نمی خواهم ترا

 

نـــــادیـــــا


+ نوشته شده در  سه شنبه 17 شهریور 1394ساعت 06:41 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

درد من درد تو ...

 

من از دردهایم

واژه می سازم

درد من درد توست

به من بگو

دردهایم را در دامن کدامین سال

قطره قطره بگریم

من آتشفشان دردم

در کمرگاه کوه

تحمل را با لحظه ها

گره میزنم

تا صبح فردا ...

 

نــــــادیــــــا

 



+ نوشته شده در  شنبه 14 شهریور 1394ساعت 07:50 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

فانوس برافروز ...

 

تو از من به من نزدیکتری

تو هستی " من "

و من شبحی سرگردانم

در دریای تاریکی شناور

شناور ماهری نیستم

راه ساحل را نمی دانم

ای من ترین " من "

فانوسی برافروز

تا با تو بودن را در روشنا ئیش

زندگی کنم

فانوسی برافروز

 

نــــــادیــــــا

 



+ نوشته شده در  سه شنبه 10 شهریور 1394ساعت 06:29 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

چقدر خوبه ...

 

چقدر خوبه که تو هستی     کنار لحظه های من

مثل کوه دماوندی     برای غصه های من

 

چقدر خوبه تورو دارم     توو شبهای پریشونی

برام مثل یه بارونی     که می باره به آرومی

 

توو شبهای غم و گریه     تویی سنگ صبور من

برای رد شدن از غم     تویی راه عبور من

 

شبایی رو که دلگیرم     صدات می پیچه توو گوشم

منم آروم میشم کم کم     که هستی تا ابد پیشم

 

برات از آدما میگم     از این دنیای وارونه

میگی آروم زیر گوشم     که فردارو کی میدونه

 

تویی آغاز هر لحظه     شروع هر نگاه من

تویی آغاز هر خنده     توو دنیای پر آه من

 

تویی اون نور خورشیدم     تویی ماه شب تارم

میدونی که دوست دارم     میبینی که چه آرومم

 

نـــــادیـــــا 


+ نوشته شده در  یکشنبه 8 شهریور 1394ساعت 06:41 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

عاشق باش ...

 

عاشقی درد کمی نیست بیا عاشق باش

در زمین رنگ غمی نیست بیا عاشق باش

 

آنچه خاموش کند آتش دل رسم وفاست

زندگی غیر دمی نیست بیا عاشق باش

 

به جز این گنج که در سینه تو پنهان است

بخدا جام جمی نیست بیا عاشق باش

 

به تو هشدار دهم تا که نفس در جان است

به جز این اشک نمی نیست بیا عاشق باش

 

اول و آخر شعرم به جز این حرف نبود

عاشقی درد کمی نیست بیا عاشق باش

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  جمعه 6 شهریور 1394ساعت 07:53 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

کی میآیی ...

 

نمی دانم چه وقت می آیی ؟

 تا چه زمان منتظرت بمانم ؟

 انتظاری به اندازه رویش گل امید

 یا به شیرینی

 اولین لبخند گل های انار

سراغت را از که بگیرم ؟

 از ماهی دل

 که بی قرار خود را

 به تنگ بلور احساسم می کوبد

 یا از نگاه منتظر

 پنجره های غبار گرفته ؟

 ولی من میدانم

 هر زمان که بیایی

 از زمان بیداری خورشید

 تا اذان چشمه ها

 نگاهم را فرش راهت خواهم کرد

 

نـــــادیـــــا

 



+ نوشته شده در  چهارشنبه 4 شهریور 1394ساعت 06:45 ق.ظ  توسط نادیا   نظرات()

درد دل ...

 

بی تو امشب من چه گریان آمدم  

   آسمان لبریز باران آمدم

در کنارت با دلی تنگ آمدم

  چون زلیخا در بر سنگ آمدم

 من به دنبال نگاهت می دوم 

 کو به کو بر ردِ پایت می دوم

عشوه و نازم دگر سودی نداشت

  بر شکست دل چرا پا می گذاشت

 ای نگاهت مایه آرامشم  

  ای صدایت همدم آسایشم

این دلم هی بی قراری می کند

   بحر دل از دیده جاری می کند

 تا به کی باید خود آزاری کنم  

   مرگ دل را من عزاداری کنم

عاشقی کار منِ دیوانه بود 

  یوسفم مستِ دلِ بیگانه بود

 می زنم چنگی به ریسمان خدا

   تا شود درد دلم از تن جدا

 

نــــــادیــــــا


+ نوشته شده در  یکشنبه 1 شهریور 1394ساعت 10:20 ب.ظ  توسط نادیا   نظرات()

تهی از تو ...

 

این لحظه ها

 که از تو تهی شدم

 روح مرا به دار می کشند

 شراره آتش است شعر من

 بر دامن بی گناهی کاغذ

در میان سیاهی شب

 چشم دوخته ام به ساعت

 عقربه ها نیز انگار مرده اند

 

نــــــادیــــــا



+ نوشته شده در  یکشنبه 1 شهریور 1394ساعت 09:54 ب.ظ  توسط نادیا   نظرات()