نزدیک عید
ایشالله که همه عید خوب و خوشی رو در پیش رو داشته باشید و سالی پر از مهر , سعادت و شادکامی همراه با سلامتی رو شروع کنید .
پیشاپیش هم این عید عزیز و خجسته و باستانی رو به همه شما تبریک میگم .
            
دلمون گرفته
 به هر کی هم میگم , همش مسخره م میکنن که عاشق شدی !!
 به هر کی هم میگم , همش مسخره م میکنن که عاشق شدی !! آخه عاشقی کجا و ما کجا ؟؟!! درد دلی هم که نمیشه گفت نداریم .. یعنی داریما ولی .......... خب بیخیالش ....
 آخه عاشقی کجا و ما کجا ؟؟!! درد دلی هم که نمیشه گفت نداریم .. یعنی داریما ولی .......... خب بیخیالش .... چند روزی هم هست که دنبال ی کاری هستم ولی هرچی به این درو اون در میزنیم به هیچ جایی نمیرسه . میگن اینجاش خرابه یا فلان چیزش مشکل داره . خلاصه ی بهونه ای در میارن برا خودشون که ما رو دست به سر کنن . خداییش خیلی کلافه شدم دیگه ... بازم خدارو شکر
            
اولین روز مدرسه
 چه زود گذشت . چه معلمایی , چه همکلاسیهایی ؟ خیلی خوش بود . من هنوز اسم معلمهای دبستانمو یادم هست . سال اول خانم نوذری , سال دوم آقای ریشهری , سال سوم آقای شهسواری , سال چهارم آقای قربانی و سال پنجم هم آقای انصاری بود . راستی سال چهارم و پنجم هم یه معلم برا قرآن و هنر داشتیم که اسمش خانم عیدانی بود . من از همینجا دست همشونو میبوسم و هر جا که هستن براشون آرزوی سلامتی و شادکامی دارم . هم کلاسی هامون هم که شکر خدا 99 درصدشون رو به یاد دارم که تو این بین میشه به دوتا از دوستان عزیزمون که دیگه بینمون نیستن و دستشون از دنیا کوتاست یاد کرد . آقایان ابولفضل شنبدی و حمید شنبدی . یادشون گرامی . درضمن الان چندتاشون هم وبلاگ نویس هستنا , همین آقا مسعود و آقا وحید خودمون که ایشالا زنده 120 ساله باشن . وای چه روزایی بود . نمایشا , جشنا ... خداییش خیلی دلم براشون تنگ شده .
 چه زود گذشت . چه معلمایی , چه همکلاسیهایی ؟ خیلی خوش بود . من هنوز اسم معلمهای دبستانمو یادم هست . سال اول خانم نوذری , سال دوم آقای ریشهری , سال سوم آقای شهسواری , سال چهارم آقای قربانی و سال پنجم هم آقای انصاری بود . راستی سال چهارم و پنجم هم یه معلم برا قرآن و هنر داشتیم که اسمش خانم عیدانی بود . من از همینجا دست همشونو میبوسم و هر جا که هستن براشون آرزوی سلامتی و شادکامی دارم . هم کلاسی هامون هم که شکر خدا 99 درصدشون رو به یاد دارم که تو این بین میشه به دوتا از دوستان عزیزمون که دیگه بینمون نیستن و دستشون از دنیا کوتاست یاد کرد . آقایان ابولفضل شنبدی و حمید شنبدی . یادشون گرامی . درضمن الان چندتاشون هم وبلاگ نویس هستنا , همین آقا مسعود و آقا وحید خودمون که ایشالا زنده 120 ساله باشن . وای چه روزایی بود . نمایشا , جشنا ... خداییش خیلی دلم براشون تنگ شده .خدا میدونه تو این سالها یکی از آرزوهام این بوده که برا یک بار هم شده , دوبار با همون همکلاسیها و همون معلما دور هم جمع بشیم و تجدید خاطره ای کنیم با اون تخته سیاه و گچهای آبی و سفید .
من همیشه این شعرو همراهم دارم که متاسفانه اسم شاعرش رو نمیدونم :
اولین روز دبستان باز کرد کودکی های قشنگم باز گرد
کاش میشد باز کوچک میشدیم لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر یاد درس اب و بابایت بخیر
ای معلم ای دبستانی ترین احساس من باز گرد این مشقها را خط بزن
            
گارگاه حمید
 یهو با تعجب دیدم که تمام ابزارا دارن میان سمتم !!!!! اولش ترسیدم ولی خودمو کنترل کردم و رفتم جلوشون ایستادم . بهشون گفتم چی شده , چرا اینقد سرو صدا میکنین ؟ باز شروع کردن به دادو بیداد . ازشون خواستم تا یکیشون جواب بده . دستگاه برش شروع کرد به حرف زدن که این حمید اصلا به ما اهمیت نمیده . اون داداشش هم ( وحید ) اصلا بلد نیست از ما استفاده کنه . ما رو با دعوا اینور و اونور میندازن . با خشونت ازمون استفاده میکنن . شبا ما رو به امون خدا رها میکنن . دیشب از ناراحتی به گربه گفتم پیشی بیا منو بخور , جواب نداد . اینبار با کمی خشونت گفتم پیشییییییییییییییی بیا منو بخور , تا دید منم از ترس فرار کرد . حالا میبینی چه به روزمون اومده که گربه هم از ما میترسه !!!!!!! خلاصه یک یکی اومدن و با من درد دل کردن . دلم خیلی گرفت , سریع از اونجا اومدم بیرون و نشستم با خودم فکردم باید چیکار کنم براشون که از این مخمصه رهایی پیداکنن . اصلا باورم نمیشد حمیدی که این همه از دوستیش با ابزاراش برا ما میگفت اینجور باشه . گفتن به حمید بگو که ما هیچی نمیخوایم فقط با ما مهربون باشه . ما اونو خیلی دوست داریم , پسر خیلی خوبیه ولی سر به هواست . منم تصمیم گرفتم که به حمید و وحید بگم که اگه بخوان به همین شکل ادامه بدن , برم تمام وسایلشون رو بردارم ببرم پیش خودم , تا زمانی که خودشونو اصلاح کنن . متاسفانه هنوز ندیدمشون . پس اگه شما زوتر دیدینشون , بهشون بگین من چه خوابی دیدم براشون .
 یهو با تعجب دیدم که تمام ابزارا دارن میان سمتم !!!!! اولش ترسیدم ولی خودمو کنترل کردم و رفتم جلوشون ایستادم . بهشون گفتم چی شده , چرا اینقد سرو صدا میکنین ؟ باز شروع کردن به دادو بیداد . ازشون خواستم تا یکیشون جواب بده . دستگاه برش شروع کرد به حرف زدن که این حمید اصلا به ما اهمیت نمیده . اون داداشش هم ( وحید ) اصلا بلد نیست از ما استفاده کنه . ما رو با دعوا اینور و اونور میندازن . با خشونت ازمون استفاده میکنن . شبا ما رو به امون خدا رها میکنن . دیشب از ناراحتی به گربه گفتم پیشی بیا منو بخور , جواب نداد . اینبار با کمی خشونت گفتم پیشییییییییییییییی بیا منو بخور , تا دید منم از ترس فرار کرد . حالا میبینی چه به روزمون اومده که گربه هم از ما میترسه !!!!!!! خلاصه یک یکی اومدن و با من درد دل کردن . دلم خیلی گرفت , سریع از اونجا اومدم بیرون و نشستم با خودم فکردم باید چیکار کنم براشون که از این مخمصه رهایی پیداکنن . اصلا باورم نمیشد حمیدی که این همه از دوستیش با ابزاراش برا ما میگفت اینجور باشه . گفتن به حمید بگو که ما هیچی نمیخوایم فقط با ما مهربون باشه . ما اونو خیلی دوست داریم , پسر خیلی خوبیه ولی سر به هواست . منم تصمیم گرفتم که به حمید و وحید بگم که اگه بخوان به همین شکل ادامه بدن , برم تمام وسایلشون رو بردارم ببرم پیش خودم , تا زمانی که خودشونو اصلاح کنن . متاسفانه هنوز ندیدمشون . پس اگه شما زوتر دیدینشون , بهشون بگین من چه خوابی دیدم براشون . 
            
برچسب ها: 
                                            انصافا کسی مثل حمید با ابزاراش دوست نیست ،
                    
                
مراسم عید تلخو یا عید تهلو
بریم سر مراسم روز عید فطر . ما تو این روز یه مراسمی رو برگذار میکنیم به نام عید تلخو ( تهلو به زبون خودمون ) . تو این روز همه مردم پس از اقامه نماز به اتفاق هم به سوی خانه کسانی میرن که عزیزی رو ازدست دادن . مردم در بدو ورود هر خانه با صاحب عزا ابراز همدردی نموده و بعد قراعت فاتحه آنجا را ترک میکنند . اهالی خانه هم با شیرینی و شربت از حضار پذیرایی میکنند . در قدیم وسایل پذیرایی نان شیرینی , خرما و زولبیا بود . بعد از پایان یافتن مراسم در آخرین خانه , اهالی محل به اهل قبور هم سر میزنند و در آنجا فاتحه ای نثار درگذشتگان میکنند .
            
وجدان
من میخوام اینو بدونم که اگه خدایی نکرده این اتفاق برا خودشون یا یکی از آشناهاشون رخ بده , چه عکس العملی رو از خودشون نشون میدن ...
آیا بی تفاوت رد میشن یا تا ته قضیه پیش میرن ...
وجدان هم چیز خوبیه اگه داشته باشی ....
یکی نیست به این بگه که آخه بی انصاف چطور دلت قبول کرد که بتونی راحت از این صحنه در بری و با خیال راحت بتونی به زندگیت ادامه بدی ...
خدا خودش فقط به فریاد برسه
            
چرا زیاد پست نمیذارم ؟
وقتی بود که میخواستم یه چیزی رو خدمتتون عرض کنم ولی هی امروز و فردا میکردم تا الان که
دیگه تصمیم گرفتم بگم . شما تا حالا فکر کردید که چرا زیاد پست نمیذارم , زیاد به وب شما
نمیام و ... . حتما الان با خودتون میگید که احتمالا گرفتاره یا حوصله نداره و خیلی فکرای دیگه که
ممکنه از سرتون بگذره . واقعیتش اینه که من کامپیوتر ندارم که هروقت بخوام , بتونم بیام توی
اینترنت . در واقع اصلا زیاد بلد نیستم ازش استفاده کنم . البته ناگفته نمونه ها که همه این کارها
رو خودم انجام دادم بدون کمک از کسی . فقط برا ساختن وبم از پسر عموم کمک گرفتم , همین
. شاید باورتون نشه ولی واقعیته . من همیشه دلم میخواست که یه وبلاگ داشته باشم و بتونم
تو اون مطلب بذارم و دوستان خوب مثل شما داشته باشم که خدارو شکر به این مهم دست پیدا
کردم . من هر وقت میخوام یه مطلب بذارم یا اینکه به وبم سر بزنم , میرم کافی نت پسر عموم و
از اونجا تمام کارها رو انجام میدم . میدونم براتون باورکردنش سخته ولی کاملا واقعیت داره . البته
مطالب زیباتون استفاده کنم , از من ناراحت نباشید . انشاا... که همیشه پیروز و سربلند باشید .
            
حسنک چه شد ؟!!!!
حاکمی بر مردمش گفت صادقانه مشکلاتتان را بگویید ؟
حسنک بلند شد و گفت , گندم و شیر که گفتی چه شد ؟
مسکن و کار چه شد ؟
حاکم گفت سپاس که مرا آگاه کردی
1 سال گذشت و دوباره حاکم گفت صادقانه مشکلاتتان را بگویید
اینبار کسی چیزی نگفت
کسی نگفت گندم و کار و مسکن چه شد ...
تنها از میان جمع یک نفر گفت که حسنک چه شد ؟!!!
            
اولین زن روزنامه نگار
مزین السلطنه که دختر میر سیدرضی رئیسالاطباء پزشک قشون ناصرالدین شاه بود تحصیلات خود را نزد پدرش یاد گرفت و به دلیل حضورش در خانواده ای تحصیلکرده و با سواد و داشتن ذهنی جستجوگر و علاقمند، از برخی تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه و جهان آن روزگار مطلع شد و چون علاقه زیادی هم به آموختن علوم جدید داشت به خواندن زبان فرانسه و آموزش عکاسی مشغول شد.
او که در واقع اولین زن روزنامه نگار ایران است البته اولین نشریه ای که از طرف زنان در ایران منتشر شد نشریه "دانش" نام داشت که در سال ۱۲۸۹ ه- ش توسط "خانم دکتر کحال" همسر میرزا حسینخان کحال انتشار یافت. این نشریه در تهران منتشر شد که هفتهای یک بار و در هشت صفحه با قطع رحلی و چاپ سربی چاپ میشد و علاوه بر ایران در سایر کشورها هم منتشر میشد که بعد از یک سال متوقف شد. مریم عمید ملقب به مزین السلطنه اولین نشریه زنانه ایران را منتشر کرد.
            
روز پدر
همیشه مادر را به مداد تشبیه کردم که با هر بار تراشیده شدن کوچک و کوچکتر می شود
اما پدر...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر همیشه ابهتش را حفظ می کند اما هیچکس نمی داند تا چه مقدار دیگر می تواند بنویسد.....
روز پدر رو به همه ی پدران عزیـــــــز و زحمتکش به خصوص پدر عزیز خودم تبریک میگم...
            
آرزوی پدر ........
            
مایه ننگ یا افتخار !!!
همان که دلیل افتخار یک کشور شده باعث عذاب و مایه ننگ یک محله قدیمی و باستانی است . آری
زادگاهم , جایی که در آن اسم و رسم گرفته ام , یادگار هزار مردان , سی و چند سال است که از خیلی
امکانات محروم مانده . تنها دلیل هم این نیروگاه است . بله همین نیروگاه اتمی که تمام سر و صدای دنیا به
خاطر اوست . خاک پاک هلیله ( بیشهر ) محله من , وطن من , این مکان قدیمی و مقدس دارای مردمانی
نیک و پاک و باغیرت است . مردم ما در یک مسئله خیلی صبورند که به نظر من صبر زیادی باعث میشه تا از
شما سواستفاده بشه که حال بیشتر از اون چیزی که فکرش کنی , سواستفاده شده و باز هم خواهد شد .
برگردیم سر اصل مطلب ...
آیا تا حالا در جایی دیدید , خونده اید و یا شنیدید که مصالح ساختمانی قاچاق محسوب بشه و کسانی که
اونها رو رد و بدل میکنن , بهشون بگن قاچاقچی ؟؟؟!!!
بله در این محل همه اینها وجود داره باعث و بانی همه این مشکلات , همین نیروگاه اتمی است . شاید
باورتون نشه ولی ما برای ترمیمم منازلمون یا ساختن خونه جدید , به صورت قاچاق و زیر میزی دادن میتونیم
با ذلت مصالح رو وارد محل کنیم که البته این کار رو قاچاقچیان عزیز زحمتش رو برامون میکشن که هر نوع
جنسی و با دو یا سه برابر قیمت به دست ما میرسونن .
خودتون قضاوت کنید ؟
هیچ کس از داشتن انرژی هسته ای ناراحت نمیشه ولی به چه قیمتی ؟ به قیمت اینکه چند هزار نفر از
مردم دچار سلب آسایش بشن و اونها رو از داشتن امکانات کوچکی همچون مصالح ساختمانی محروم کنن ؟
هلیله دارای جوانانی غیور با استعدادی هست که میتونم به جرات بگم که از 90% شهرمون در تمامی زمینه
ها و کارها و خیلی چیزهای دیگه سرتر هستند . ولی یه مانعی که دارن همین نیروگاهه
برای ما داشتن نیروگاه زمانی با ارزش میشه که محله زیبا و عزیزمون در آسایش و دارای امکانات باشه .
پس به امید اونروز , ولی ...
            
دوباره ...
زمین لرزه ای به بزرگی 7 و نیم درجه در مقیاس امواج درونی زمین ( ریشتر) در عمق 18
کیلومتری حدود ساعت 15 و 18 دقیقه استان سیستان و بلوچستان را لرزاند.
خوشبختانه در این حادثه طلفات زیادی رخ نداد و فقط یک نفر از هموطنانمون رو از دست دادیم .
شهرستان سراوان با مساحت23880 کیلومتر مربع ، در شرق استان سیستان و 
بلوچستان قرار گرفته است.
طبق آخرین گزارشات و بر اساس گفته رئیس سازمان مدیریت بحران کشور  زلزله 
سراوان در بیابانهای آن روی داده و هیچ خسارتی بر جا نگذاشته است.
امیدواریم که دیگه شاهد چنین بلاهایی نباشیم . 
آمین
            
دل ما لرزید ...
سرتا سر این خاک بوشهر است ...
حالا همه چشمها به سوی کاکی و شنبه بوشهر است ... شهر مردان بزرگ ...
حالا دلها متوجه دیار دلیران دشتی است ...
حالا یک ایران همدل و همراه بوشهر است ...
قسمتی از تنم
وطنم
لرزید
قسمتی از دلم
ایرانم ... بوشهر
.
.
.
خدایا ...!
آرامتر ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!
باز هم نه زمین بلکه دل ما لرزید ...
            
نزدیک عید و کار خرابی
 جاتون خالی ! چه کیفی میده وقتی برادر یا خواهرت در حال کار کردنه و خسته ست و حوصله خودش رو دیگه نداره , بری و سر به سرش بذاری !!!!
 جاتون خالی ! چه کیفی میده وقتی برادر یا خواهرت در حال کار کردنه و خسته ست و حوصله خودش رو دیگه نداره , بری و سر به سرش بذاری !!!!  ولی بدونید که من اینجوری نیستما , مطمئن باشید !!!!!
ولی بدونید که من اینجوری نیستما , مطمئن باشید !!!!!  دیروز خونه یکی از دوستام بودم و داشتیم با هم کشتی میگرفتیم که یهو با کاسه خورشتی که برامون کشیده بودن , برخورد کردیم و چشمتون روز بد نبینه , از قضا ریخت رو لبه فرشی که تازه شسته بودن و جمعش کرده بودن کنار دیوار اتاق گذاشته بودنش .
دیروز خونه یکی از دوستام بودم و داشتیم با هم کشتی میگرفتیم که یهو با کاسه خورشتی که برامون کشیده بودن , برخورد کردیم و چشمتون روز بد نبینه , از قضا ریخت رو لبه فرشی که تازه شسته بودن و جمعش کرده بودن کنار دیوار اتاق گذاشته بودنش .
 ماهم حالا هرچی پارچه خیس کردیم و کشیدیم رو فرش بدتر شد که بهتر نشد
ماهم حالا هرچی پارچه خیس کردیم و کشیدیم رو فرش بدتر شد که بهتر نشد  تو این اوضاع یه فکری به کله م رسید و به دوستم گفتم بیا فرش رو برعکس کنیم و لبه کثیفش رو روبه دیوار کنیم تا کسی نفهمه !!!
تو این اوضاع یه فکری به کله م رسید و به دوستم گفتم بیا فرش رو برعکس کنیم و لبه کثیفش رو روبه دیوار کنیم تا کسی نفهمه !!! وای چند روز دیگه که فرش رو باز کردن چه حالی به اهل خونه شون دست میده !!
 وای چند روز دیگه که فرش رو باز کردن چه حالی به اهل خونه شون دست میده !! منم از ترسی که بهم دست داده بود , از اون روز تا حالا خونه شون نرفتم و تا روز عید هم نمیرم . ولی میخوام به مامان دوستم قضیه رو بگه آخه خیلی گناه داره چون تنهایی اون فرش رو شسته بود
 منم از ترسی که بهم دست داده بود , از اون روز تا حالا خونه شون نرفتم و تا روز عید هم نمیرم . ولی میخوام به مامان دوستم قضیه رو بگه آخه خیلی گناه داره چون تنهایی اون فرش رو شسته بود 
 دیگه خودتون باید بدونید که اسم کی رو قراره بیارم
 دیگه خودتون باید بدونید که اسم کی رو قراره بیارم 
 وای که من چه آدم صادقیم , به به به خودم
 وای که من چه آدم صادقیم , به به به خودم 
 
            
            
 
                 
  
 