پروردگارا !
به تو پناه می آورم از این که چیزی از تو درخواست کنم که بدان آگاهی ندارم
پروردگارا !
سینه ام را برایم گشاده دار و کارم را بر من آسان گردان
آمین
ستاره توی آسمون کویر همیشه خوش می درخشه
ستاره ی عزیز ...
به کهکشان من خوش آمدی!
دوست عزیزم ، خوشحال میشم از صفحات جانبی وب هم دیدن كنی
و عشق آن زمان آغاز شد که از روحت در من دمیدی
و نظاره گر وجودم شدی ...
خدای عزیزم ...
تولدمان مبارک
با سه روز تأخیر ، فرارسیدن سال جدید رو تبریک میگم
یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْكَ الْإِحْسَانُ
می دانی؟
این بهارها فقط می آیند
آغازشان اما با آمدن توست!
عیدت مبارک
أَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد
عزیزانِ دل سلام
به حول و قوه ی الهی ، برات کربلام امضا شده و ان شاالله امروز عازم کربلا هستم
روزهای آخرم سالَ م مصادف شده با این سفر نورانی
تا با یه قلب تر و تمیز و آکنده از عشق ، سال جدید رو تحویل کنم
ان شاالله که سعادتی باشه تا نائب الزیاره همگی تون باشم
حلالم کنید ...
خدا به همراهت ای دوست... ای خواهر... ای همزاد...
یکی از بهترین سفر ها، سفر دم عیده
حال و هوا... شور و شوق و کلا حس آدم ...
ولی
مسافر اگر مسافر یکی از شهر های عشق باشه دیگه حال، حال دیگه ایه...
دوست دارم حال و هواتو الهه نازنینم
خدا یار و یاورت باشه یاور نازنین
خیلی خوشحال بودم ...
بعد از مدت ها قرار بود پدربزرگ و مادربزرگم از شهرستان به خانه ی ما بیایند ...
آن شب را تا صبح نخوابیدم ...
به ماه نگاه می کردم و دلم خورشید می خواست...
دلم صبحِ فردا را می خواست ... به مرادِ دلم رسیدم ...
صدای زنگ خانه که آمد از جایم پریدم و پله ها را دوتا یکی کردم تا زودتر آنها را ببینم ...
دیگر نمی توانستم حتی ثانیه ای بیشتر برای دیدنشان صبر کنم ...
ولی ...ولی پایم گیرکرد به پله و افتادم ...!
ادامه ی این داستان ِ زیبا و آموزنده را از دست ندهید ...!
کتاب کارآموز رنجر یکی از کتاب هایی بود که در مرحله جدیدی از زندگیم ،
یعنی ابتدای ورود به دانشگاه ،
درس های زیادی به من داد.
جالب اینجاست که مطالعه هر فصلاز این کتاب یک سال زمان برد،و وقایعش تقریبا هم خوان
با وقایع زندگیمه ...
بهتون توصیه می کنم که از دستش ندین
بعد از کلی کار و درگیری های مختلف بالاخره امشب احساس می کنم که بارسنگینی از رو دوشم برداشته شده.
حالا خارج از بحث این که این کارا چی بوده، یک سوالی ازتون داشتم و دوس دارم که نظر بدین:
فرض کنید که برای انجام کاری دو نفر لازم هست. این دو نفر حتما حتما باید حضور داشته باشن .
بر حسب اتفاق و به قید قرعه شما و یک فرد دیگری برای انجام کاری انتخاب می شید.
پروژه با برنامه ریزی شما انجام می شه، چون به شما مسئولیت و آزادی تام دادن.
ولی ...
فرد همکار شما به دلایل مختلف از نظر شما کم کاری می کنه و بهونه میاره که
می خوام به کارهای شخصیم برسم و مثل شما با برنامه نیستم
و نمی تونم سریع همه کارا رو طبق برنامه پیش ببرم...
شما در همچین شرایطی _که باید حتما در زمان مشخصی کار رو تحویل بدین ، ولی همکار شما اصلاهمکاری مناسب نداره _
با چه مدیریتی می تونین کار رو به سرانجام برسونین؟
منتظر نظراتتون هستم:)
بالاخره امتحانات هم تموم شد... !
نمیدونم روزی می رسه که حسرت همین روز های امتحان رو بخورم یا نه !
ولی قطعا دوران دانشگاه یکی از حسرت هام خواهد بود ؛ خصوصا با نزدیک شدن به ترم های آخر ،
امیدوارم هیچ وقت حسرت چیزی رو نخورم.
برای شما هم آرزو می کنم که اونقدر از زندگیتون استفاده بکنید که حسرت هیچ چیزی رو نخورین.
هیچوقت " قرص هایی " که حال آدمو خوب میکنه
جای " خوب هایی " که دل آدمو قرص میکنه ؛ نمیگیره...
پ.ن
مثل تو عزیز ...
مثل تویی که همیشه همراهمی
کاش میشد مثل گل
شمعدونی حضورت رو قلمه زد
تا بهار از عطرِ
وجودت مست بشه
دوستت دارم گلم
# الهام _عسلم
درود بر تو ای زمستان
خوش آمدی ای سپید پوش فصل ها
ای آزمون سرد انتظار
شلاق بادت را دوام می آوریم…
سوز سرمایت را تحمل میکنیم…
و از کولاکت هراسی نداریم
زیرا که دل مان به عشق،گرم است
به مهر و دوستی
و به همراهی و همدلی
بارش برف ات را به تماشا می نشینیم
و دانه هایش را چون قاصدکی خوش خبر می پنداریم
امیدوارم که بخت دوستانم با سپیدی برف گره بخورد
و دلشان از هر اجاقی گرم تر باشد
مهربانی یک سلوک است!
یک نیاز…
نیازی برای آدم گمشده امروز
مهربانی یک انتخاب است
"باور کنیم آدمهای خوب خودشان نخواستند هفت خط باشند"
کسانی که دوستتان دارند شاید پشت هر لبخندشان،
از شما رنجی به دوﺵ دﻝ دارند اما دوستتان دارند
لابد آنها ارزﺵ دوست داشتن را می دانند!
دوست داشتن حرمت است، منفعت نیست
خلوﺹ است، رنگارنگ شدن نیست
صفای دﻝ است و بلاهت نیست
دوست داشتن را دوست بداریم.
بی ریا، پاک و با تمام وجود لایق مهربانی باشیم.
روزگارتان پراز مهربانی..
پ.ن
البته که مهربونی لازمه ی زندگیه
اما خب زیادیش میتونه آسیب بزنه
پس همیشه تعادل بهترین کاره
این هم شماره تابستان
جلد در دست احداث ولی مطالبمون به این شرح
این طرح جلد پشت ویژه نامه اولین شماره سبو با مدیریت مسئولی من هست.
خودم طراحی ش کردم
اعمال ما، وابسته به ماست. همچنان که روشنایی فسفر به فسفر، راست است که ما را می سوزاند اما برایمان شکوه و
درخشش به ارمغان می آورد.
و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جانهای دیگر سوخته است.
ای دشتهای پهناور غرق در سپیدی سحر، من شما را بسیار دیده ام، ای دریاچه های آبی، در امواجتان غوطه ها خورده ام
و هر نوازش نسیک خندان،
لبخند بر لبم نشانده است. این است ناتانائیل، آنچه از بازگفتنش به تو خسته نخواهم شد. من به
تو شور و شوق خواهم آموخت.
اگر چیزهای زیباتری می شناختم، از آنها با تو سخن می گفتم، بی گمان از همانها و نه از چیزهای دیگر.
تو به م فرزانگی نیاموختی، منالک، فرزانگی نه، که عشق آموختی.
مائده های زمینی
آندره ژید
امروز رسما مدیر مسئول شدم
فصلنامه ادبی فرهنگی سبو
ایشاا..اولین شماره اش که بیاد عکسی ازش میذارم
فعلا لوگو مونو ببینین