وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد
  وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد
ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن
گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

کرم حسود مشت مرا باز کرده است
ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند
اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر
نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن
چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت
تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی
آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری
وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت
با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند
باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است
باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد
خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

این عشق بود و قصه تکراری خودش
یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند
اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند
خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی
هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد
ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو
آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت
با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست
حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین
گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد
تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود
آغوش پادشاه برایش رکاب شد

(احمد بابایی)


[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت قاسم
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 12:28 ب.ظ


آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
  آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

(سید حمید رضا برقعی)


[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت قاسم
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 12:24 ب.ظ


علیُ مع‌الحق و حق با علیست

حضرت عباس(ع)-مدح و شهادت


علیُ مع‌الحق و حق با علیست

که ماکو ولی ، بعدش الا علیست

محمد علی است و زهرا علیست

که کارِ خدا دستِ مولا علیست

علی گویم و گفته‌ام بارها

چه کم باشد اینگونه بسیارها

 

علی جلوه‌ای کرد و تکرار شد

علی عازمِ قلبِ پیکار شد

علی بارِ دیگر که کرّار شد

علی شد جوان و علمدار شد

ابالفضل یعنی که مولا علی

صد و سی و سه مرتبه یاعلی

 

فقط اوست تیغّ دو دَم میزند

و مانندِ حیدر عَلم میزند

همینکه به میدان قدم میزند

چپ و راست را هِی بهم میزند

به پیشانیش نقشِ زردِ علیست

که این دستمالِ نبرد علیست

 

اگر اینچنین عزمِ میدان کُنَد

پیشمان شوند و پریشان کُنَد

حرم را پِیِ خود رجز خوان کُنَد

زَنَد ضربه و یاحسن جان کُنَد

زَنَد باحسین و زَنَد باحسن

کِشد یاحسین و کِشد یاحسن

 

میانِ حرم مرکبِ کودکان

به میدان ولی کوهِ آتشفشان

میانِ حرم خادم این و آن

به میدان ولی مَردِ تیغ و کمان

رقیه از این دوش سر برنداشت

که از دوشِ او جایِ بهتر نداشت

 

امیر است و آواره زینب است

کفیل است و بیچاره زینب است

ولی او فقط چاره زینب است

بگو که همه کاره زینب است

همیشه حرم را بهم میزند

که دل میبرد تا قدم میزند

 

اگر خیلِ مژگانِ گیرا نبود

اگر برقِ چشمانِ آقا نبود

و اینقدر خوش قدّ و بالا نبود

چه میشُد که اینقدر زیبا نبود

ببین آخر از دور چشمش زدند

خدایا چه بدجور چشمش زدند

 

نشان داد چشمانِ خود را به آب

لبِ خشک و سوزانِ خود را به آب

و نوزادِ بی جانِ خود را به آب

فرو کرد دستانِ خود را به آب

پُر از آب شد مَشکِ آب آورش

خجالت کشید از دو دستِ تَرَش

 

به سویِ حرم راه طفلان گرفت

که از بارشِ تیر باران گرفت

دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت

ولی مَشک را او به دندان گرفت

نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن

که خانم رُباب آمدم صبر کن

 

شد از تیرها خریدار پشت

که خَم شد به مَشک و پدیدار پشت

شده زیرِ رگبار خونبار پشت

به مقتل نوشتند شد خار پشت

ولی حیف تیری به مَشکش نشست

و تیرِ دگر قابِ چشمش شکست

 

چه شد حرمله روی زانو نشست

که تیرش میانِ دو اَبرو نشست

نوکِ نیزه‌ای سمتِ پهلو نشست

عمودی به سر خورد و بر او نشست

عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت

سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت

 

سر و وضعِ او را بِهَم ریختند

به نیزه عمو را بِهَم ریختند

به تیغی گلو را بِهَم ریختند

کشیدند و مو را بِهَم ریختند

حرامی همه پشتِ هم آمدند

پس از او ارازل حرم آمدند

 

پس از او دلِ زارِ خواهر شکست

یتیمی زمین خورد و از پَر شکست

و سیلی چنان خورد که سر شکست

که دندان شیریِ دختر شکست

یتیمی عمو گفت او را زدند

چه کج رویِ نیزه عمو را زدند

لطفی



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت عباس (ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 07:15 ب.ظ


ما مسلمانیم اما ما مسلمانِ نجف

حضرت عباس(ع)-مدح و شهادت


ما مسلمانیم اما ما مسلمانِ نجف

جانِ کعبه صدهزاران بار قربانِ نجف

روزِ اول که زمین را چون نگینی خلق کرد

گفت در گوشش خدا جانِ تو و جانِ نجف

در نجف مدحِ علی می‌چسبد اما بعدِ آن

نامِ عباس است غوغا زیرِ ایوانِ نجف

کارِ ما مدحِ علی نه مدحِ قنبر گفتن است

مدحِ عباس است اما کارِ طوفانِ نجف

بر علی سوگند فریادِ علی عباسِ اوست

بابِ حاجات است پس نادِعلی عباسِ اوست

 

 

کیست این مرد این تمامِ اقتدارِ زینب است

کیست این شیر این که تیغِ کارزار زینب است

سایه‌ی زینب نمی‌دیدند ، اصلا می‌شود

دید خانم را که کوهی در کنار زینب است

شانه‌هایش را نوشتم کوهسارِ کربلا

گیسوانش را نوشتم آبشارِ زینب است

دستمالِ زردِ بابایش به عباسش رسید

بعد از این او مرتضا او ذوالفقارِ زینب است

بیلدیلَر عالَمدَ عباسدی خانومون عالمی

یِل‌یاتار طوفان‌یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

آسمان خورده تَرَک تا او عَلَم برداشته

کوه از جا کَنده شد یا او قدم برداشته

کودکان بر شانه  بر دستش عَلَم  پایش رکاب

یک تنه بر دوشِ خود بارِ حرم برداشته

ما گره‌هایی که کور است این حرم می‌آوریم

داد ، دستِ خود ولی دستِ کَرَم برداشته

گفت آقایم که از ما هم خیالش راحت است

دستهایش را به محشر مادرم برداشته

گفت آری با کریمان کارها دشوار نیست

پیشِ این باب‌الحوائج این گره‌ها کار نیست

 

 

گرچه از داغِ پسر سوزد جگرها بیشتر

میزند داغِ برادر بر کمرها بیشتر

تا صدایِ یا اَخا آمد تمامیِ حرم

رویِ سینه میزدند اما به سرها بیشتر

زود آمد بر سرش چون خوب میداند حسین

بعدِ صدها تیر می‌آید تبرها بیشتر

کاش میشد اینهمه زیبا نبود این با ادب

گفت وای از تیرها وای از نظرها بیشتر

هِلهله می‌آمد و بر سینه مادرها زدند

زود خانم‌ها گره‌ها را به معجرها زدند

 

پیشِ اکبر اینقدر این پُشتِ زخمی تا نشد

آمد اما در حرم نزدیکِ دخترها نشد

این طرف زینب زمین می‌خُورد در آنسو حسین

بعد از این بابا برایِ بچه‌ها بابا نشد

وای دیگر این ربابه آن ربابِ قبل نیست

خواست خانم پیشِ اصغر پا شود اما نشد

آنقدر محکم گره زد که حرامی تا کشید

رویِ دختر شد سیاه اما گره‌ها وا نشد

شد غروب و بچه‌ها از درد زانو میزدند

عمداً این سر را نوکِ نیزه به پهلو میزدند

لطفی



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت عباس (ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 07:12 ب.ظ


مگر از عمر پدر غیر پسر می‌ماند

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت

مگر از عمر پدر غیر پسر می‌ماند

که جوان در نظر او به جگر می‌مانَد

سالها بود کنار تو فقط میگفتم

که برای من از این عمر پسر می‌مانَد

خواستم راه رَوی یک دو قدم ، میدیدم

ساعتی بعد برایم دو سه پَر می‌مانَد

زودتر از نفس اُفتاده‌ام از تو که بگویند همه

که جوانمُرده در این دشت مگر می‌مانَد؟

پسری را که روی چشم بزرگش کردم

بر عبا نیز به اما و اگر می‌مانَد

کاش میشد که مرا جمع کنی میخندند

خواستم پا شوم از خاک کمر می‌مانَد

اکبری داشتم و حال چرا اکبرهاست

که تنِ تو به تن چند نفر می‌مانَد

رفتم از هر طرفی جمع کنم قدت را

نیمه‌ای در بغل و نیمِ دگر می‌مانَد

بازوی مادرم و بازوی تو مثل هم اند

زخم پهلوی تو بر ضربه‌ی در می‌مانَد

میکشم از بدنت نیزه و تیغ و مِقراض

باز بر سینه‌ی تو چند تبر می‌مانَد

میکشندم ز روی خاک عموهایت وای

عمه با جمعیّتی شوم نظر می‌مانَد

حسن لطفی



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اکبر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 08:46 ب.ظ


هیچ بابایی نبیند آنچه را من دیده ام

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت


هیچ بابایی نبیند آنچه را من دیده ام

من جوانم را غریق موج آهن دیده ام

مثل باران می چکید از دست هایم پیکرش

هستی ام را روی دستم اربن اربن دیده ام

یک تنه میرفت بر جنگ علی نشناس ها

وقت برگشتن تنش را چند صد تن دیده ام

لشکری دستش به خون لاله ام رنگین شده

قاتلش را یک نفر نه جمع دشمن دیده ام

بی دفاع از کوچه های سنگ و آهن می گذشت

مادرم را در وجودش خوب روشن دیده ام

هر چه با غم ناز رویش را کشیدم برنگشت

خون مانده در گلویش را کشیدم برنگشت

کردی


[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اکبر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 08:45 ب.ظ


گمان مدار كه چون سنگ خاره ایم همه

امام زمان

گمان مدار كه چون سنگ خاره ایم همه

كه در غم تو دلی پر شراره ایم همه

چراغ هم به شب ما نمی زند سوسو

كه آسمان بدون ستاره ایم همه

در این دو ماه عزا بیشتر ز هر ماهی

به انتظار طلوعی دوباره ایم همه

خودت به ما سمت نوكری عطا كردی

وگرنه بی تو كه ما هیچ كاره ایم همه

به عشق جد تو فریاد میزنیم حسین

اذان عشق، سر هر مناره ایم همه

برای آنكه دلت را بیاوریم به دست

میان روضه پی راه چاره ایم همه

چه راه چاره ای امشب به پیش دیده ی ماست

دخیل بسته ی یك گاهواره ایم همه

بیا و روضه بخوان صبح و شام مثل رباب

بخوان كه منتظر یك اشاره ایم همه

دم غروب شبیه رباب غمگینِ

ربودن بدن شیرخواره ایم همه

بیلبانی



[ ]
[ مرتبط با ] : امام مهدی (عج)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 03:36 ب.ظ


رباب لشگر خود را به دست اقا داد

علی اصغر

رباب لشگر خود را به دست اقا داد
خدا کند نرود پیش اش آبروی رباب

علی بهانه گرفت جای آب تیر آمد
سفید شد همان لحظه تار موی رباب

غروب روز دهم بعد عصر عاشورا
کسی نبود نباشد به جست و جوی رباب

تمام نفرتم از خنده های حرمله بود
همان که قهقهه میزد به های و هوی رباب

خدا کند که نباشد سر علی اصغر
سری ز نیزه زمین خورد پیش روی رباب

 محمد مهدی نسترن



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:33 ق.ظ


نمانده شیر برای رباب عزیز دلم

علی اصغر

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد
برای تو جگر آب، آب عزیز دلم

هنوز راه نیفتاده ای مبارز من
مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم

بگو برای سه شعبه میان این همه یل!
چرا گلوی تو شد انتخاب عزیز دلم

نگو که می شود آخر محاسن بابا
به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم

دعای آب نشد مستجاب حیف اما
دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم

میلاد حسنی



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:31 ق.ظ


بر درِ خیمه نشسته است و خبر می‌گیرد

علی اصغر ع

بر درِ خیمه نشسته است و خبر می‌گیرد
خبرت را زِ منِ سوخته پَر می‌گیرد

چه کنم خیمه روم یا نروم آه ، رباب
بیشتر صبر کند درد کمر می‌گیرد

دستِ من نیست اگر دست به پهلو دارم
دستِ او نیست اگر دست به سر می‌گیرد

کاش میشد نَفَسی… یا که تکانی بخوری
دارد از شرمِ حرم قلبِ پدر می‌گیرد

چار پایان همه خوردند بجای تو از آب
چقدر آب لبِ طفل مگر می‌گیرد؟

مادرت گفت برو لیک بپوشان او را
این سفیدیِ گلو زود نظر می‌گیرد

مادرت گفت برو رو مزن اما آقا
تو اگر رو بزنی هلهله سر می‌گیرد

هرطرف می‌نگرم تیرِ سه‌شعبه آنجاست
آه این تیر مگر جا چقدر می‌گیرد

تیرش آنقدر مهیب است به هرکس بخورد
می‌شود رد زِ گلو و به جگر می‌گیرد

بعدِ پیراهن من نوبتِ قنداقه‌ی توست
حرمله دارد از آن دور خبر می‌گیرد

سرِ قبرِ تو زِ من پیرزنی می‌پرسد
سرِ نوزاد به سرنیزه مگر می‌گیرد؟

 حسن لطفی



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:30 ق.ظ


نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی

نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی

چه آتش بود بر جان پدر انداختی رفتی؟

به یک الله أکبر با اذان اکبری ، اصغر!

چه شد؟ غیر از مرا در پشت سر انداختی رفتی

به قلب من – من بی بال و پر – تیر هلاکت را

به مادر هم کمانی بر کمر انداختی رفتی

جگر از تشنگی ، از داغ اکبر ، پاره شد ، دیگر

چه داغی بود بر پاره جگر انداختی رفتی؟

به روی دوش من چشمت تماشای که را می کرد؟

که یک باره مرا هم از نظر انداختی رفتی

تمام آسمان از خون تو پُر شد ، سلاحت بود

که گفته در دل لشکر سپر انداختی رفتی؟

پدر دنبال تو می آید اما بر دل مادر

چه اندوهی چه آهی در سحر انداختی رفتی

سید علی احمدی



[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:28 ق.ظ


مادری بین خیمه غمگین بود

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت


مادری بین خیمه غمگین بود

سرش از شرم رو به پایین بود

پیش چشمان بانوان حرم

دیده اش پر شد از نم و شبنم

بانویی که دگر نظیر نداشت

کودکش تشنه بود و شیر نداشت

دست خود را تکان تکان می داد

کودکش تشنه داشت جان می داد

چه کند با دل گرفتارش؟!

داد دست رقیه گهوارش

پیش او هم علی نشد آرام

زینب آمد ولی نشد آرام

کودکی زیر لب در آن محفل

گفت با گریه یا ابوفاضل

آه، از شرم ساقی توحید

پیکرش بین علقمه لرزید

ناگهان نور مشرقین آمد

پدرش حضرت حسین آمد

عمه گهواره را به آقا داد

به دل مادرش تسلا داد

گفت: او هم دلاوری شده است

تشنه ی جام کوثری شده است

رفت آقا به سوی آن لشکر

رفت در روبروی آن لشکر

گفت: این طفل را چه تقصیر است

دست او نه کمان نه شمشیر است

آتشی بر دل فلک خورده

لبش از تشنگی ترک خورده

نیست کس تا دوای او بدهد؟!

جرعه آبی برای او بدهد

طفل خود را گرفت بالاتر

عمر سعد بود و یک لشکر

بین شان سخت ولوله افتاد

ناگهان یاد حرمله افتاد

گفت: برخیز و صید کن در دم

با سه شعبه تو هر دو را با هم

قلب کون و مکان شراره گرفت

تیر را سوی شیرخواره گرفت

تیر از چله ی کمان رد شد

در حرم حال مادرش بد شد

طفل خنده به روی لب آورد

روی دست پدر تلظی کرد

دست و پا زد میان آغوشش

ذبح شد بچه گوش تا گوشش

سر اصغر میان یک دستش

پیکرش شد از آن یک دستش

روضه، مافوق هر تصور شد

پدر از خون محاسنش پر شد

عرش را داشت شعله ور می کرد

متحیر به او نظر می کرد

این همه اظطراب را چه کند؟!

مانده حالا رباب را چه کند؟!

در عبا گرچه طفل پنهان بود

خونِ زیر عبا نمایان بود

بیش از این بین این مسیر نماند

پیکرش را به پشت خیمه رساند

وای از ناله ی مهیب رباب

وای از غربت عجیب رباب

رفت خیمه، نه این که دل بکند

خواست گهواره را تکان بدهد

از دلش غصه بی گمان نرود

بعد از این زیر سایه بان نرود
جواد شیرازی


[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:25 ق.ظ


زخم را اینبار بر قلب پدر می‌خواستند

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت

زخم را اینبار بر قلب پدر می‌خواستند

مادر بی تاب را بی تاب تر می‌خواستند

این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت

که برایش تیر انداز قَدَر می‌خواستند

دشمن نام علی بودند... ورنه چله ها

تیرشان تک شعبه هم میشد اگر می‌خواستند

تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند

نیزه های وحشی خونخوار، سر می‌خواستند

از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد

حسینی

گرچه او را کودکی بی بال و پر می‌خواستند


[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:24 ق.ظ


تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت

تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست

چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست

هر سو دوید مادر تو زمزمی نبود

طفل ذبیح خیمه، دل هاجرت شکست

با گریه ی تو هر دویمان آب می شویم

با گریه ات غرور پدر مادرت شکست

نامت علی است، محترمی مثل مرتضی

این احترام، ارثیه ی حیدرت شکست

می خواستم برای تو کاری کنم، نشد

خیلی دلم برای دو پلک ترت شکست

تا باد تیر حرمله از چله اش گذشت

مانند یاس خشک شده حنجرت شکست

تیزی یک پر از سه پر تیر، ذره ای

بر بازویت کشید، عزیزم پرت شکست

این حجم تیر کل تنت را گرفته است

مانند مادرم همه ی پیکرت شکست

خون گلوی تو به روی صورت من است

از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست

با فکر پاسخی که بگویم به مادرت

بُهتم کنار جسم و تن بی سرت شکست

حالا که می روی ز چه لبخند می زنی؟!

قد مرا همین نظر آخرت شکست

جواد شیرازی




[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:23 ق.ظ


این کوفیان تصمیم با تزویر می گیرند

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت

این کوفیان تصمیم با تزویر می گیرند

شش ماهه را از شیر، با یک تیر می گیرند

شش ماهه را با یک سر از پوست آویزان

در بُهت چشم مادرش از شیر می گیرند

داغ دلت را تازه می خواهند تا گودال

این تیرها از میخ در تاثیر می گیرند

با کار امروزش، برای حرمله فردا

در شام چندین مجلس تقدیر می گیرند

از برق حرص چشم هاشان دستگیرم شد

از پشت خیمه رفتنت تصویر می گیرند

در کوفه رسم میزبانی آب دادن نیست!

وحید قاسمی

زیر گلوی میهمان شمشیر می گیرند


[ ]
[ مرتبط با ] : حضرت علی اصغر(ع)
نویسنده : رجبعلی لطفی خلف
زمان : 11:21 ق.ظ





شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات