بابا داشت روزنامه میخوند
بچه گفت: بابا بیا بازی!
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد و گفت :
فرض کن این پازله…! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، باتعجب پرسید:
توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو درست کردم …
دنیا خودش درست شد
آدمای دنیا که درست بشن…
دنیا هم درست میشه …
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را ..
بـــــهش گفتـــــم:
داد بزن بگو "دوستت دارم"
تا همــــه دنـــــیا بدونن دوســــتم داری..
در گــــــوشـــم گــــفت:
"دوســــتت دارم"
پـــرسیدم چرا در گوشـــم گفتـــی؟
گــــفت:
چون....
**"تـــــو همــــه دنیـــــــای منــــی" **
من و خدایم . . .
هر روز فراموش می کنیم . . .
من لطف او را . . .
و او خطاهایم را . . .
كودك نگاهی به سوراخ چكمه اش انداخت!
لبخندی زد
سرش را رو به آسمان كرد وگفت: " خدایا گریه نكن "
" امشب می دوزمش...!
اگر سهم من
از این همه ستاره
فقط سوسوی غریبی است..
غمی نیست..
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست
