زندگیمون قصه نیست و نبود

زندگی درست مثل نقاشی کردن است؛ خطوط راباامیدبکشید اشتباهات راباآرامش پاک کنید قلم مو را در صبر غوطه ور کنید و با عشق رنگ بزن...




سلام دوستان همیشگی من...
امیدوارم حال همگی خوب و دور از بلا باشد
عیدتون مبارک ...طاعات و عباداتتون قبول درگاه خدا

خیلی چیزا بدهکارم از جمله تبریک عید نوروز ، اعیاد شعبانیه و دلنوشته های زیادی که باید نوشته میشد و  بروی این صفحه مجازی نمایان نشد
امیدوارم زندگی بروفق مرادتون باشد
تنها نوشته ایی که بعد از مدتها میتونم بنویسم این است که :
خاطرات خوب و بد و شیرین و تلخ توی این دنیای مجازی باهم داشتیم و تا جایی که امکان داشت بودنم فقط بخاطر کمک به دوستانم بود اما ممکنه در بین این خاطرات برکسی حقی و ظلمی کرده باشم ، از همه کسانی که من رو میشناسند و من رو دنبال میکردند و میکنند خواهش میکنم بدیها مو ببخشید و حلالم کنید .
براتون دعا مکینم همیشه سلامت باشید و راه خوشبختی در زندگیتون باز بشه و همیشه شاد و خندون باشید و به آرزوهاتون برسید .

شعار من همیشه این بوده که : هیچ وقت و هیچ کجا چ دنیای واقعی و چه مجازی به کسی اعتماد نکنید و فقط به پدر و مادرتون اعتماد داشته باشید .

مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید .

پ ن :
              پست دوم وب رو مرور کنید .
                                                                                                                         دوستدار شما : داداشی
                                                                                                                                       1399/03/04


نوشته شده در چهارم خرداد 99 ساعت 18:55 توسط داداشی.. . نظرات | |

 

سلام و درود خدا به تو که حوصله میکنی و این نوشته نامه منو میخونی .شاید این اخرین پست وبم باشه و شروع دلتنگی های من برای تو که شاید دیگه نتونم باشم .د

نمی‌دانم اسمت چیست. یا الآن کجا هستی. اما میدانم حتما سرت خیلی شلوغ است. تو هم مانندِ دیگر دختران، احتمالا به دنبال موفقیتی. داری درس می‌خوانی شاید. نمی‌دانم چقدر می‌فهمی، اما می‌دانم سوادت خیلی بالاست. شاید در تلاش برای رفتن به دانشگاه مورد علاقه‌ات هستی و یا به دانشگاه و مدرکِ بالاتر فکر می‌کنی.

میدانم که سرت خیلی شلوغ است! حسابی داری درس می‌خوانی. اما لابه‌لایِ ورق زدنِ جزوه‌‌هایت، فرصتی که پیدا شد، وصیت من را هم بخوان. شاید درسی هم باشد که فراموش کرده باشی، شاید واحدی هم باشد که نگذرانده، یا کتابی که نخوانده‌ باشی.

همینطور که در انتظارِ شاهزاده‌ی زیبایت، سوار بر اسب سفیدی، لطفا کمی هم به من وقت بده.

از اینکه تو را “خواهر” خطاب کردم و می‌کنم، ببخش. با خودم فکر کردم بگویم: دوستم؟  دوستی‌هایِ ما آدم‌ها، “تا” دارد اما. هر کسی تا جایی با آدم دوست می‌ماند. تا کجایش مهم نیست، جایی اما تمام می‌شود. همیشه یک وقتی می‌آید که دوست بودن‌مان، و دوست‌داشتن‌مان، دیگر برایشان سودی نداشته باشد. به ضررشان که شد، تمام می‌کنند. و گذشته از این، خواهر با خودش، صمیمانه‌ترین معنایِ دوست بودن و دوست‌داشتن را دارد. دوست داشتنی که هیچ‌وقت “تا” ندارد.

 

خواهرم!

هیچ‌گاه غرق در روزمرگی‌های خودت نشو. گاهی لازم است، سر از جزوه‌هایت برداری، و اجازه ندهی روزمرگیِ دنیا تو را به سمتی ببرد که دیگران می‌خواهند. ببین از مدرک بالاتر چه می‌خواهی، از جایگاه بالاتر، از پول و احترام بیشتر. همینکه تحسین دیگران را داشته باشی و برایت دست تکان دهند و تو بر خود ببالی و لبخند‌های مصنوعی بگیری و تحویل‌شان بدهی، کافیست؟!خواهرم، هر چه طبلی تو خالی تر باشد، صدایِ بیشتری را به گوش می‌رساند. صدایِ بیشتر و توجهِ بیشتر آدم‌ها، می‌تواند نشانی از تهی بودن باشد. آدم‌ها، صدایی را دوست دارند که بلند تر باشد، حتی اگر گوش‌خراش. طبلی نباش که صدایت برود تا دوردست‌ها. نوایی باش، آهنگین، که آوازه‌ی زیبایی‌اش، همه را به پشتِ دربِ خانه‌ات بکشاند، از آن دوردست‌ها.نه که از مسیرت منصرف شوی، تا می‌توانی یاد بگیر. به جز درس، همیشه کتاب بخوان. تعدادِ کتاب‌هایی که خوانده‌ای و اینکه اسم چندتا نویسنده را می‌دانی و فلان کتاب را چه کسی نوشته و کدامشان نویسنده‌ی محبوب توست، فقط به دردِ پُز دادن می‌خورد. واژه‌هایش را مثلِ یک سوپ سر بکش و با جانت درآمیز. بدان یک کتاب، حتی فقط یک جمله‌ی یک کتاب، می‌تواند زندگی‌ات را برای همیشه تغییر دهد.در کنارش اما، درس‌های بزرگ‌تری از زندگی را بیاموز و هیچوقت این را فدایِ آن یکی نکن. و همواره به یاد داشته باش، که بزرگ‌ترین آدم‌هایی که زمینِ ما به خود دیده، تحصیلات نداشتند. گاهی، خواندن و نوشتن هم نمی‌دانستند. و هیچ‌وقت فراموش نکن، بزرگ‌ترین درس‌های زندگی، نه در کتابی نوشته می‌شود و نه در دانشگاهی تدریس.

 

 خواهرِ شادی‌هایِ بی دلیل!

تا می‌توانی تجربه کن. اما یادت باشد، در بعضی کارها، هیچ راه برگشتی نیست. حواست باشد، که نه محافظه کار و ترسو باشی، و نه بی‌محابا دل به دریا بزنی.گاهی با صدای بلند بخند. پاهایت را در حوضِ یک پارک فرو کن و بگذار این‌بار، بوسه‌ی ماهی‌ها، پاهایت را غلغلک بدهد. نترس از نگاهِ آنانی که بلند خندیدن، نجابتت را در نگاهشان بخشکاند. دشمنانِ شادی و خنده، نجابتت را در اسارتت می‌دانند. اسیرِ باورهای هیچکس نشو و همانگونه باش که باورش داری.نجیب باش! و نجیبانه بخند و شادی کن. تو را به خدا، اینقدر از چشمانت ماتم و اندوه نبارد… گاهی هم لباس های رنگی بپوش. نقاشیِ دنیا را ببین، بال‌های پروانه‌ها را، رنگین‌کمانی را که باران آورده… خدا، رنگ‌ها را دوست دارد.

خواهرِ تمامِ خوبی‌ها!

لباست را تنها صدفی بدان که مرواریدی همچو تو را در بر گرفته است، نه بیشتر و نه کمتر. اسیرِ لباس نباش، تنگ کردنِ دکمه‌ی بلوزت، فقط قفست را تنگ‌تر می‌کند و روحت را اسیرتر. برای آزادی‌ات، روسری‌ات را عقب می‌زنی و باز بیشتر اسیرِ جسمت می‌شوی… و هیچ‌وقت هم فکر نکن، که سانت‌های بیشترِ لباسِ تو، نشانه‌ی پاکی و نجابتِ بیش‌ترِ توست. همانقدر بپوش که پوشیده باشی. نه کمتر و نه بیشتر. نجابتِ تو، چشم‌ها و قلبِ نجیبِ توست. لباسِ تو، تو را از قفسِ جسم می‌رهاند.

 

گاهی به سوراخ‌های جورابت بخند و باز پایت کن. گاهی دست هایت را باز کن و بی‌هدف، رویِ لبه‌ی جدول قدم بزن. بی آنکه به مقصد بیاندیشی. باران که بارید، خیس شو. چتری از باران بساز، و بخند به نگاه‌های متعجب آدم‌هایی که زیرِ سایه بان پناه گرفته‌اند. بخند به چترِ بارانی‌ات! گاهی در خلوتِ خودت، برایِ خودت آرایش کن. گوشواره‌ی آویز گوش‌ات کن و به قیافه‌ی خودت از ته دل بخند. و خودت را بی‌دلیل دوست بدار. گاهی هم، نه برایِ دیگران، که برایِ خودت، زیبا باش.


خواهرِ آزادم!

اگر به تو می گویند ضعیفه، اگر ضعیف و وابسته می‌خوانندت، فقط بدان، تو خودت، در قالبِ دختری به قدمتِ تاریخ، مسببِ تمامِ این بی‌عدالتی‌ها هستی. از خودت شروع کن، نه از من… شاید اینگونه، من هم تغییر کنم. من هم تغییر خواهم کرد، اگر تو نیز همیشه به یک مرد، به چشمِ یک دیوار ننگری. گاهی خودت باید تکیه‌گاه باشی… همانطور که روزی تکیه‌گاه فرزندانت خواهی شد. گاهی، تو، تکیه‌گاهِ مردت باش… گاهی هم بگذار او، روی شانه‌هایت گریه کند. گاهی هم تو آرامشش‌اش باش. چه اشکالی دارد؟ گاهی هم تو مرد باش. گاهی تو برای آشتی پیش‌قدم شو. گاهی تو اول ببخش. گاهی تو اول سلام کن. گاهی یک مرد، با تمامِ مردانگی‌اش، همچون یک کودک، به تکیه گاهِ محکمِ تو نیاز دارد. گاهی هم، تو مردِ مردت باش.

گاهی تو انتخاب کن. همیشه که نباید انتخاب شوی. این را تو همیشه خواستی، که همیشه، این تو باشی، که انتخاب می‌شوی. تو بودی که در گوش‌ات خواندند که انتخاب کردن برایت کسرِ شان است، و با انتخاب شدن عزیزتر خواهی‌شد. گاهی هم تو با تمامِ ظرافتِ زنانه‌ات، مردت را مهمان کن. تو حساب کن. اینگونه، او هم خود را مردِ زندگی‌ات خواهد یافت، و نه پدری برایِ تکیه دادنِ تو! این‌گونه، عزیزتری… گاهی، تو اول بخواه، تو اول مهر بورز، تو اول بساز.

هرگز، خود را به صفرهای سکه‌هایِ مهریه‌ات نفروش… مهریه‌ی تو، نه تعدادِ سکه‌های مردت، که تعدادِ قطره‌هایِ اشک‌ِ شوقِ اوست. که مهرِ تو، به تعدادِ لبخند‌هایی‌ست که بر لبانت می‌نشاند. یک‌بار هم تو مردِ مردت باش، تو فکرِ مردت باش…

هزینه‌ی اضافیِ عروسی‌ات را پس اندازِ زندگی‌تان کن. گیریم مهمان‌ها در قصرِ شانزلیزه یک شب هم بهشان خوش گذشت، شب‌های باقیِ عمرت اما، فکر کردن به هزینه‌ها، در او جایی برای فکر کردن به تو باقی نمی‌گذارد! تو هم از انتظاراتت کم کن و هم‌پایِ مردت، کمی از بارِ زندگی را بر دوش بگیر. و آن‌وقت بیا و از برابریِ مرد و زن حرف بزن!

 

خواهرِ عشق های جاودانه!

آدم‌ها را نه از آنچه می‌خواهند ببینی، بلکه از آن‌چیزی بشناس که نمی‌خواهند تو به آن پی ببری. چگونه به چشم‌هایت اعتماد می‌کنی؟ وقتی آسمان را با چشمانت، آبی می‌بینی، و میدانی آبی نیست. و وقتی آبِ دریا را آبی رنگ می‌کنی و می‌دانی، مشتی از آن آب که برداری، آب، بی‌رنگ است.

بهترین چیز‌هایِ دنیا نه دیدنی هستند و نه شنیدنی. واقعی‌ترین دوستت دارم‌ها، هیچ‌وقت به زبان آورده نمی‌شوند. حقیقی‌ترین احساس‌ها، در پنهان‌ترین پستویِ قلبِ آدم‌ها پنهان است، همچون یک گنج. و اگر در جست‌وجویِ گنجی، بدان که، عظیم‌ترین گنج‌ها نه در قصرهای باشکوه، که در خراب‌ترینِ خرابه‌ها مدفون است. همیشه قصرها اولین جایی هستند که غارت می‌شوند. قصرهایِ زیبا، یا پیش از این غارت شده‌اند، یا غارت خواهند شد. گاهی، حقیقتی را از پشتِ ناگفته‌ها دریاب.

 

خواهرِ مهربانی‌های بی‌دلیل!

ستاره‌ی کم نورِ آسمان را ببین… هیچ چشمی خیره به آن نمی‌نگرد. تمامِ چشم‌ها خیره به آن ستاره‌ی پر نوری‌ست، که برایشان چشمک می‌زند! انگار یادشان رفته، کم‌نوریِ یک ستاره، نه از کوچکیِ آن، که گاهی از فاصله‌ی زیادِ آن‌هاست. و آن‌ها، تا آن ستاره‌ی نجیب، میلیاردها سالِ نوری، فاصله کم دارند! وقتی که برسند، خواهند فهمید، که خورشیدِ آدم‌ها، تنها، نزدیک‌ترین ستاره است. و نه بزرگ‌ترین. تو محدود به نزدیک‌ترین‌ها نیستی. تو محکوم به اطرافیان نیستی. گاهی برای رسیدن به ستاره‌ات، میلیاردها سالِ نوری را طی کن… حرکت کن! تو یک انسانی. نه یک درخت!

 

خواهرِ دوست‌داشتنی!

تو برای تنها بودن آفریده نشده‌ای، تنهایی‌ات را اما دوست بدار. و هیچ‌گاه تنهایی‌ات را ارزان نفروش… پیش‌فروش‌اش نکن، فصل‌اش که برسد، به قیمت می‌خرند. و بدان، شیشه‌ها، هر چه ناپاک‌تر باشند، بهتر دیده می‌شوند. و شیشه‌های پاک، اصلا به چشم نمی‌آیند.

 

خواهرِ شیرین‌ام!

آنکه تو را دوست دارد، عطشی برای لمسِ تنت ندارد و لمسِ تنِ تو، هیچ ربطی به دوست داشتن. جسم‌ات را به آغوشِ مردی بسپار، که قلبش را به آغوشِ تو سپرده باشد.هیچ‌وقت به زیبایی‌ات مغرور نشو، همیشه گرگ‌ها در کمینِ زیباترین‌ طعمه‌ها هستند. معمولا، معمولی‌ها خوشبخت ترند. فراموش نکن، هر کسی می‌توانند ببینند تو چه به نظر می‌آیی، ولی تعداد کمی می‌دانند تو واقعا چه کسی هستی. کسی را دوست بدار، که تو را نه بخاطرِ آنچه به نظر می‌آیی، که برایِ آنچه به نظر نمی‌آیی، دوست بدارد.


حرف آخر

خواهرم، می‌دانم که چیزِ زیادی نمی‌دانم، حرف‌هایم را، تنها، نشانی از آن بدان، که با تمامِ نفهمی‌هایم، دوستت دارم.و در تاریک‌ترین لحظه‌هایِ تنهایی‌ات، همیشه به یاد داشته باش که اگر هیچ‌کس نیست، خدا که هست…خدا که هست ... خداکه هست

و اینک با دلی مملو ازغم وامیدوار به فضل صاحب کرم ؛دست به دعا بر می دارم که تورا که هم مادری وهم خواهر؛ درپناه خویش مصون ومحفوظ بدارد .روزگارت را شاد وقدمهایت را استوار وبعد از این واژه غم بی معناترین کلمه در زندگانیت باشد ونهال سبز امید در زندگیت جوانه زند ورشد نماید ودرختی تنومند ومثمر ثمر گردد.

(آمین یا رب العالمین)

 

 

و همیشه‌ی همیشه، مراقب خودت باش.

– تقدیم به تمامِ دختران و زنانِ سرزمینم. و برایِ فردایی، که در کنارِ هم، و از جنسِ آدم، هم‌جنس باشیم.

 


نوشته شده در چهارم خرداد 99 ساعت 10:17 توسط داداشی.. . نظرات | |