شوماه سرزمین واژه های دلتنگی

شوماه یعنی شب مهتابی


نکته

 

تصاویر زیباسازی ، كد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچك دات نت www.pichak.net

سلام.از اینکه به سرزمین شوماه قدم گذاشتید ممنونم

نظر یادتون نره


 



پنجشنبه 12 اسفند 1389 توسط مشکان | نظرات ()

درد آنجا که عممیق است به حاشا برسد

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

 پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

 چشم کنعان نگران است خدایا

 مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

 ترسم این نیست که او با لب خندان برود

 ترسم این است که او روز مبادا برسد

 عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است

 عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد



شنبه 16 اردیبهشت 1396 توسط مشکان | نظرات ()

حلالت باشد...

فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد

بعد از این دیدن او فرض محالت باشد

از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی 

گریه ات باعث تکرار سوالت باشد

چمدان پرکنی خاطره ها را ببری 

عکسهایش همه عمر وبالت باشد 

روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد 

باز پیجیده ترین شکل خیالت باشد

توی تنهایی خود فکر مسکن باشی 

قرص اعصاب فقط شامل حالت باشد

" ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری"

قسمت ما نشد این عشق ...

حلالت باشد



پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 توسط مشکان | نظرات ()

مژدگانی بده

در پی ام هستی و پیدا شدنم نزدیک است

عشق چادر زده چندی است حوالی دلم

مژدگانی بده برپا شدنم نزدیک است

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

عاشقت هستم و رسوا شدنم نزدیک است

وصلت دست من و چاک گریبان شما

شک ندارم که زلیخا شدنم نزدیک است





یکشنبه 21 آذر 1395 توسط مشکان | نظرات ()

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرده خداوندش را




چهارشنبه 3 آذر 1395 توسط مشکان | نظرات ()

بگو

بگو دوستت دارم حتی کمی

بگو تا که باشد به روی زخم من مرهمی

بگو تا این درد کهنه خلاصه شود

خلاصه شود در آغوش مهربانت شبی

بگو , من همه هستی ام مهر توست

که مهرت آرام می کند دل وامانده ام را کمی

بگو دوستت دارم و همیشه بمان

که دیریست رها هستم با تو از عالمی


شنبه 29 آبان 1395 توسط مشکان | نظرات ()

تصمیم بیهوده

 از این تصمیم بیهوده چه چیزی قسمتم بوده

نگو با من از این خواستن که حسرت همدمم بوده

چه فهمیدی از این گریه چی خوندی از نگاه من

نبودی تو پناه من نبودی تکیه گاه من

تو این تصمیم بیهوده نشد تکرار دلشوره

اگه حتی نگاه تو من و میخواد و مجبوره

فراموشم شده روزی که بودم به تو وابسته

توی حرفام غم دنیاست چقدر دلگیرم و خسته

تو خواهش می کنی اما نمیتونم که برگردم

من از دست رفتم و انگار نمی بینی پر از دردم

کجای گریه های من رسیدی تو به داد من

نبودی تو برای من نبودی تو به یاد من

نبودی تو پناه من نبودی تکیه گاه من




چهارشنبه 26 آبان 1395 توسط مشکان | نظرات ()

غبارآلود هجران تو


قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق روشن نیستی

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزند ِ بادهای هرزه ایمن نیستی

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم،می‌گویی:"اصلا نیستی"

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی



جمعه 7 آبان 1395 توسط مشکان | نظرات ()

رمانی برای ابدیت

فکر می کردم دوستم داری

فکر می کردم در قصه ی تو شخصیت اول هستم

بعد ها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم

که دیده نمی شوم اما حضورم ملموس است

حالا می بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه ی تو

حالا، دردش همینجاست

 می بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست

حالا فکر میکنم اگر قصه ی تو

کتابی بود مثل یکی از آن کتاب های زردی که مخابرات چاپ می کند

 و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود

حالا فکر می کنم حضورم نقش مکمل تو نیست.

جمع اضدادی که قدیم ترها می گفتند

جمع من و تو

که خیالم راحت است تا دنیا دنیاست این جمع، ما نمیشود

حالا فکر می کنم دو تا قصه ی جدا هستیم

تو رمانی که خواندنت تا ابد طول می کشد

من داستان کوتاهی که نخواندنم تا ابد طول کشیده است



یکشنبه 7 شهریور 1395 توسط مشکان | نظرات ()

رویایی ترین باش

کمی خودتان را بردارید بتکانید

از تمام این فکرهای بی رنگ

از این حرف های خالی بی رویا

روزگار رقصنده ی دست خودمان است جانم

بخواهی برایت تانگو می رقصد

نخواهی تو را رقاصه ی تمام سازها و آوازهای خودش می کند

دست رویا را بگیر

برای یک بار هم که شده دور شو

از شهر ناامیدی

و باور کن تو با همین چهار حرف

ا م ی د

معجزه خواهی کرد

می روند

فدای سرت

می مانند

خوش به حال لحظه هایشان که با تو ثبت می شود

طوفان شده

قشنگ ترین رقص را برای همین روز بگذار

آنقدر زیبا حرکت کن که هر که رد شدِ

بگوید چه طوفان های زیبایی

زیبا باش

و باور کن

می شود

اگر بخواهی

در همین روزهای بی مهری

برای خودت

برای تمام کسانی که در قلبت جا دارند

رویایی ترین باشی

می شود




پنجشنبه 4 شهریور 1395 توسط مشکان | نظرات ()

روزم مبارک

ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍی ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎی ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ

ﺑﺮﺍی ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻫﺎی بی ﻭﻗﻔﻪ

ﺑﻴﺨﻴﺎلی ﻫﺎی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ

ﻧﺎﺯ ﻭ ﻛﺮﺷﻤﻪ ﻫﺎی ﻣﻦ ﻭ ﺁﻳﻨﻪ

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎی ﺑﻠﻨﺪ ﻭ بی ﺩﻟﻴﻞ

ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﻬﺎﺭ ﻧﺸﺪنی

ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ

ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﻧﺎﺯﻙ ﻧﺎﺭنجی ﺩﺭﻭﻧﻢ ﭼﻪ بی ﻫﻮﺍ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ

ﭼﻪ ﻗﺪی ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻃﺎﻗﺘﻢ

ﺿﺮﺑﺎﻫﻨﮓ ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ منطقی ﻣﻴﺰﻧﺪ

ﭼﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺍی ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﺯی

ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﻫﻢ ﺭﺿﺎ ﻧﻤﻴﺪﻫﻢ

ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻥ می ﺍﻧﺪﻳﺸﻢ

ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻧﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺟﺎی بستنی یخی ﻫﺎی ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩکی ﺍﻡ ﺭﺍ

ﻗﻬﻮﻩ ﻫﺎی ﺗﻠﺦ ﻭ ﭘﺮ ﺳﻜﻮﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻟﺤﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺟﺪی ﺍﺳﺖ

ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﺒﺮﻡ

ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﺎﺩی ﻫﻢ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﺳﺮ نمی ﺩﻫﻢ! ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﺍﻛﺘﻔﺎ می ﻛﻨﻢ

ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻤﺎمی ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﻪ

ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻭﺯﻧﺸﺎﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﺭﻭﻧﻢ

ﺯﻳﺮ سنگینی ﺁﻥ ﺑﻤﻴﺮﺩ

روزم مبارک...


جمعه 15 مرداد 1395 توسط مشکان | نظرات ()



شوماه یعنی شب مهتابی

مشکان

بازدیدهای امروز :
بازدیدهای دیروز :
كل بازدیدها :
كل مطالب :

RSS 2.0

------------------------------------------------------------------


دریافت كد ساعت
://mahmusic.net">.