تنهایی

یکشنبه 22 دی 1398 10:15 ب.ظ

نویسنده : علی رضا
                                                                                                




شبهای زیادی در فکر تو بودم بی آنکه بدانم برای چه ، شبهای سرد تنهایی را سر کردم تا شاید فراموشت کنم ؛ می دانی دیگر دلم به هیچ عشقی خوش نمی شودکه سرسپرده چون تویی
 شودکه ویرانی درونش را ببیند وچون تویی تو بر ویرانیش مغرورنانه قدم بزند و مستانه بخندد.
شبهای با تو بودن از اولین روزههایش سرد بود ،خودم را فریب می دادم که تو را دوست دارم
و می پرستمت ، عشق تو رویایی بود که ساخته و پرداخته بودم ، در ظاهر گرم و زیبا وبی نظیر
اما در درون خشک و بی حاصل . بی روح و سنگین می گذشت حضورسردت و حتی رفتنت .
 بی حاصل بود وجودم در این تنهایی . تنها هستم و هیچ چشمی انتظارم را نمی کشد ، درونم ویران است و بر این ویرانه ها خاک مرده زندگی ریخته .، تنهایی را دوست دارم ، .
تنهایی همدم دل خستگی های من است ،تنهایی سنگ صبور من در این آوار جدایی هاست تنهایی... ؛






دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: یکشنبه 22 دی 1398 11:35 ب.ظ

ابهام

شنبه 18 فروردین 1397 05:48 ق.ظ

نویسنده : علی رضا
نوشتم از درونم و از خاطراتم . از خاطراتی که هرکدام  زیر کوهی از خاک مدفون است . نوشتم تنها شده ام
نوشتم درد انتظار وجودم را می آزارد و نوشتم عبور از مرز خاطراتم حضورسبزم را می آزارد و نوشتم خیال می کنم
 سفر بهترین راه رهایی من است .
شاید وجودم خطای تازه ی من باشد و شاید نه . هنوز من در سفرم در سفری که همه اش غرق ابهام است
بزرگ بودم در شهر عشق . پادشاهی می کردم از اهالی آن روزگاران زیبا بودم و به هیچ چیز جز عشق نمی اندیشیدم
 آرام بی آنکه کسی حضورم را احساس کند با عشق رویایی ام غرق در شور و شادی بودم و خبر از غم نداشتم و رها بودم
وهیچ نمی دانستم که او چمدان تنهاییم را بسته و به دست غم سپرده است غمی که سالهاست روحم را آزار می دهد و می شود
چون سایه که هر جا میروم به دنبالم می آید و دردی به تنهایی هایم می افزاید
هنوز با همان توشه در سفرم . در سفری که هر روز دردی به تنهاییم می افزاید. کجا خبر از زندگی بی درد و غم و تنهایی باید گرفت
کجا می شود لحظه ای آرام و بدور از انتظار و تنهایی ماند .
چرا همراهی غم با من تمامی ندارد . چرا وجودم غرق ابهام است . چرا حضور یخ بسته ی زندگیم آب نمی شود و مرا از این تنهایی
و بی کسی و درد انتظار رهایی ام نمی بخشد
کجا حضور من ناتمام است که چنین در خویشتن گم شده ام






دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 24 فروردین 1397 01:41 ق.ظ

حرف دل

شنبه 17 مرداد 1394 11:42 ب.ظ

نویسنده : علی رضا
روزها را به فراموشی سپردم تا آرام گیرم اما تنها تر شدم . قلب پاره پاره ام به خاموشی رسید ، دیگر از چشمم بارانی نمی بارد برای نبودنت دیگر حرفی از گله ی

روزگار ندارم .نمی دانیم خبر داری یا که نه اما دیگر در نبودنت خبری از غصه نیست و شاید سالها بود که فراموش شده بودی و من در بیراه ها گم بودم .  سالهاست

دردی کهنه را به دوش می کشم که آواز خسته دلان اسیر جدایست  و چه شبهای بی ستاره ای را پی تو می گشتم غافل از اینکه عهدمان را سردی زمستان سپردی و

خود در کنار تاریکی توهم به تماشا ایستادی . فراموشت شدم تا به خاک اسیر شدم . فراموشت شدم ، تا به ویرانه ای می رسیدم دیوانه وار می باریدم . فراموشت

شدم ، آن زمان که بر گلبرگها می نوشتم دوستت دارم ، فراموشت شدم ،آن زمانکه خودت را به فراموشی سپرده بودی . برایم رنج و عذاب است که در خاموشی درد

به امید بازگشت بودم ، گاهی به خود می گویم غم گذشتهای سرد را مخور ، اما تا بیاد آتش گرفتن آرزوهایم می افتم همه ی ویرانی ها دوباره بر سرم ویران می

شود و باز آواره کوچه های تنهایی می شوم و شاید این تنها بهانه ای برا بودنم باشد بودنی سرشار غم و غصه که واژه مجهول زندگی را معنا می کند و شاید تو 

آخرین واژه مبهم بودن باشی ، نگذار جسم خسته ام در آتش انتظار خیالی بیش از این بسوزد که تو نه آغاز من بودی و نه  پایانم .



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: سه شنبه 20 مرداد 1394 04:19 ب.ظ

خداحافظی

دوشنبه 22 آبان 1391 08:19 ب.ظ

نویسنده : علی رضا
با عرض ادب و احترام


 می روم تا شاید روزی باز گردم



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -

فاصله

جمعه 26 خرداد 1391 12:42 ب.ظ

نویسنده : علی رضا

 

رفتی مسافرم تنهای تنها شدم حالاحس نزدیک شدن دستهامون را باید از زمین خواهش

کنیم رمز گلایه از دوری توشده اشکهای پنهونی که توی تاریکی شب سنگ فرش     

خاطراتو  خیس می کنه من آماده رسیدن به اون جاری با تو بودنم . کجای این قصه دل

کندن از تو رو نوشتن ، باورم نیست که نگاه آخرینت شده رویای با تو بودن .یادت بهم

گفتی تا نفس می کشی باهام می مونی یادت وقتی نگاهت می کردم لبخند می زدی

می گفتی وقت سفر نرسیده ولی افسوس که شکستی عهد کنار هم بودن را تا لحظه

مرگ .دلمو با حضور کوتاهش اسیر خودش کرد ، با نفس هاش زندگیم رنگ حقیقت     

     داشت اما حالا که نیست ...                                                                                     

مهربونم نفسهام پر شده از بغض دوری.  می دونی اگه بیام پیشت فاصله بین ما تموم

می شه ، می دونی دلم خسته شده از بس هوات کرده مسافرم با من نفس کش تا

خاک باورش بشه تو هنوز کنارمی تا باورش بشه .                                                    




دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 26 خرداد 1391 01:01 ب.ظ

برای کسی که دیگر نیست...

جمعه 5 خرداد 1391 06:26 ب.ظ

نویسنده : علی رضا

بزرگ بود واز اهالی امروز بود

وبا تمام افق های باز نسبت داشت

ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود

وپلکهاش مسیر سبز عناصر را به ما نشان داد

و دستهاش هوای صاف صداقت را ورق زد

ومهربانی را به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود

وعاشقانه ترین انهنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد

و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت میان عافیت نورمنتشر می شد ،

همیشه کودکی باد را صدا می کرد

همیشه رشته صحبت رابه چفت آب گره می زد

برای ما یک شب سجود سبز محبت راچنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لحجه یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم که با چقدرسبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت

ولی نشد که روبه روی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم

 




دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -

خلوت اشک

پنجشنبه 7 اردیبهشت 1391 11:00 ب.ظ

نویسنده : علی رضا

                                               

    در سکوت جاری میان چشم و نگاه حضور یک قطره اشک که بی صدا و آرام به پایین سقوط می کند هزاران راز را با خود روی زمین به دست خاک می سپارد و می شود یکی چون من . این من بودم که در سکوت یک قطره اشک هیچ شدم و این من بودم که شدم میکده ای برای خلوت جاری اشک چه کسی باور می کند که اشک مرا در خلوت خویش با هزاران هزار آرزوی شیرین به سردی جدایی سپرد.




                                                                           


                                                                               

 

                                                                                




دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 16 خرداد 1393 09:27 ق.ظ

طوفان

یکشنبه 13 فروردین 1391 11:00 ب.ظ

نویسنده : علی رضا



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -

سردی خاک

جمعه 4 فروردین 1391 11:47 ب.ظ

نویسنده : علی رضا

عاقبت پر کشید ورفت و مرا در بهارم به سرمای زمستان سپرد

چنان بی رحمانه سفر کرد که قلب اشک را در چشمانم شکست  که شب و روز

بی آنکه بخواهم می بارید .رفت و مرا میان دشت یخ بسته شقا یق ها تنها رها کرد

چنان نبودش درمن سایه افکنده که تنها امیدم خاطره ها شده.

نوای غریبی را برایم خواند آنچنان غریبانه که خاطره ها را همچون خواب می دیدم

نمی دانم شاید وجودش خیالی بیش نبوده، خسته ام از حضور سرد و بی روح عشق

نمی دانستم که سردی خاک مرا هم آغوش تنهایی می کند تشنه ی یک لحظه با او بودنم

می خواهم با تنهایی خلوت کنم تا غم ، سرود محزون بودن را زمزمه کند ...

کجا می توان از او اثری یافت برای بودن




دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 5 فروردین 1391 12:37 ق.ظ

دوستت دارم

چهارشنبه 28 دی 1390 12:00 ق.ظ

نویسنده : علی رضا



دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -



تعداد کل صفحات : 9 1 2 3 4 5 6 7 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات