یکی از ما
| ||
|
درخت - ... !
درخت - اگر باد نبود چه می کردم ، احساس می کنم دیگر نمی توانم ادامه دهم . - نگران نباش ، چند بار است باد می تواند زوزه بکشد یادت هست ؟ - شاید ، ... ! یادم نیست ، فراموش کرده ام ، نمی توانم به یاد آورم . شاید ، بگذار فکر کنم ، اولین بار که باد را دیدم و خواست زوزه بکشد و خود را محکم گرفتم ، ۱ ، بعد ۲ ، بعد ۳ ، بعد ۴ ، ... ، بعد ۲۱ ، بعد ۲۲ ، بعد ۳۰ ، بعد ۱۰۵ ، بعد ۲۰۶ ، بعد ؛ - چطور شد یادت مانده و اینقدر سریع بخاطر می آوری ؟ - یادم نیست کِی بود و چگونه بود فقط هر بار می شمردم این شماره هاست که یادم مانده . میترسم ، هر بار که تکرارشان می کنم جاهایی را فراموش می کنم . - آخرینش چند است یادت هست ؟ - شماره ... ----> ۷۰۰۰۰، نه نه ۷۰۰۰ . میبینی ؟ ۷۰۰۰ کجا ۷۰۰۰۰ کجا ؟ میترسم ! . - چرا چِنین شده ای ؟ خودت می توانی بفهمی ؟ - نمی دانم شاید علّتش این باشد که ؛ ناگهان برگی افتاد . درخت گفت : چگونه رفت ؟ چطور شد ؟ باد نبود؟ - برگ ، برگ ، صدایم را می شنوی ؟ صدایم را می شنوی ؟ جواب بده ؟ می توانی تکان بخوری ؟ برگ ، برگ ! درخت نگاهی به آسِمان کرد و گفت : تو او را دیدی که افتاد ؟ آسمان - دیدم ؟ چه بود ؟ گفتی چه ؟ درخت - برگ ! ، یک برگ ! آسمان - کو ، کجاست ؟ درخت - نمی بینیش ؟ اینجاست ؟ درست است تو آنرا نمی بینی ، نزدیک تنه ام است ؟ آری . آنجاست ، تو نمی توانی آنرا ببینی اش . آسمان - همان همیشگیست ؟ درخت - نه . آسمان - چرا افتاد ؟ اولین بار است که باد نیست و برگی افتاده . درخت - درست است . تو نمی دانی چرا ؟ برگ - من هم نفهمیدم . نمی توانم بفهمم چرا افتاد . درخت - میترسم ! . آسمان - کاری از دستم بر می آید ؟ بگویید ؟ چه می توانم کنم ؟ برگ - ! درخت - ... ؟ ! برگ - او چیزی نمی گفت ؟ تو چیزی نشنیدی ؟ درخت - ... نه . یعنی نشنیدم . برگ - ! یعنی ... . چیزی می شنیدی ؟ شنیده ای ؟ چه چیزی ؟ درخت - چیزی نشنیده ام . - بگو ؟ پس ... طوری حرف می زنی انگار چیزی هست ، اگر هست بگو ! . برگ - !! ... !؟ آسِمان - !؟ درخت - دیروز که هوا تاریک بود و روشنایی آسمان نمایان شد ، ستاره ها ، برگ - خوب ! درخت - ... درخت - چیزی به نظرم آمد . نمی توانم بفهمم آن چه بود ، همین . برگ - ... ؟ درخت - تو چیزی نفهمیدی ؟ بگو بدانیم چرا افتاد . شاید بتوان کاری کرد . تا حالا بدون باد هیچ برگی نیوفتاده بود . میترسم . برگ - برگهای دیگر هم اینطور نبودند برایت ؟ بگو کدام بوده ؟ درخت - اصلاً نمی دانم مال این برگ بوده یا نه یا اصلاً مربوط به برگهاست یا درخت های آنطرفتر ؟ برگ - تو نمی دانی چرا برگِ آن درخت ها نمی افتند وقتی باد هست ؟ هیچ از باد پرسیده ای ؟ درخت - نه هیچ وقت نشد . باد اصلاً نمی تواند یکجا بماند وقتی می آید ، برگ ها را می برد و می رود . هیچ وقت نتوانستم . برگ - نگفتی چند بار باد را دیده ای ؟ آسمان - تو نفهمیدی آن برگ کجاست ؟ درخت - کدام برگ ؟ آسمان - همان که می دانست . نفهمیدی باد آنرا کجا برد ؟ درخت - برای چه ؟ رفت ؟ نمی دانم کجا رفت . درخت - مگر تو می توانی آنرا پیدا کنی ؟ آسمان - آری فقط نمی توانم در میان درختان آنرا ببینم . برگی از کدام قسمت بود ؟ درخت - تو ، کدام را می گویی ؟ کدام برگ ؟ آسمان - همان که گاه می گویی رفت . چرا به من نمی گویی کدام برگ ، از کدام قسمتت بود ؟ درخت - ... ؟ برگ - یکی را بگو شاید بتوانیم چیزی بفهمیم . درخت - بگویم کدام بود ؟ فرقی ندارد ؟ برگ - ... نمی دانم بگو ... خودت بگو یکی را بگو . و این داستان ادامه دارد ... [ پنجشنبه 12 دی 1398 ] [ 09:47 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
یک سایت تبلیغات یا وبلاگ . در هر بلاگ بتوان مطالب ارسالی را در فولدری در همان بلاگ فرستاد و هر خواننده به همه آنها دسترسی داشته باشد . اگر بلاگ هر شخصی چندساله شود ، برای پیدا کردن مطلبی در اوایل ساخت وبلاگ تا کی باید پایین یا بالای صفحه بروند . سوال آیا چنین وبلاگی در ۴سال حدود ۵۰۰۰ خواننده دارد ؟ با تاسف نباید وبلاگ ایجاد میشد این حرف ها شنیدنی نیستند . کافیست . موفق باشید .
[ شنبه 4 آبان 1398 ] [ 11:19 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
به نظر شما نتیجه وبلاگ من چیست یا چه تاثیری بر خواننده می گذارد؟ [ دوشنبه 22 مهر 1398 ] [ 03:14 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
- درختِ بید ! ، مگر مجنونی ؟...در باد لرزانی؟
- این از ترس و ناشناختنِ باد نیست این از طبیعتِ من است. - اِ ؟ آری شاخه هایت آویزان و سبک ، چُنین اند . تنه ات کجاست نمی بینمش؟ بگو چگونه اورا نظاره گر باشم. - این چُنین نیست که همه کَس بتوانند ، باید این جا بود و دید . تو در آسِمانِ خود که تو خودِ آسمانی ، ازبالا نمی بینی چون ساقه های سبک و لرزانم چُونان چطری مرا و او را تنه ام را در بر گرفته است این دو ، من و او یکی م ، یک درخت . - نمی فهمم ، چگونه توضیح دهم من در بالا آسِمانم و در زمین که همه را می بینم و میدانم ... چگونه ، نمی فهمم؟ من یک آسمانم و تو را زمین و ماه و ستارگان را که همه جماداتِ شکل یافته را که یادم هست می بینم و دیده ام ... ؟؟ چه گویم ؟ این چه مفهومی است که نمی توانم گفت ؟ ۲ و ۱ یعنی چه یک = ۱ ، این یعنی چه ؟ ۱~۲ پس چه میشود گفت ؟ چه گفتی ؟ مرا و او را ؟ - بله . من و او . - مگر تو یک درخت نیستی ؟ - آری هستم . - پس چگونه ۲ خطاب به خود می گویی ؟ - این چُنین نیست که ۲ خطاب باشد . - نمی دانم ؟ - - - - می توانم کمک کنم ؟ من ، درختِ بیدِ ، لرزانِ ، ترسان ؟ - ... ! - ... ! - ... ! - ؟ - ؟ باد در می نوردد و چِنان برگها را تکان میدهد و شاخه ها را ، که پاییز را صدا می زنند . و سکوت می شکند . - بگو بدانم . گفت : آنکه میدانست رفت. - کدام بود ؟ - نمی دانم . و آسِمان که انبوه برگها را ، باد ، چون تلّی از خاکِ نرم در خود پیچید و به زمین و بالا بُرد و آنها را ، خشک ها را ، با ضربه به زمین کوبید و در هم شکست ، نظاره می کرد ، دید ، خورد شدند و راحت آنها را بُرد ... و باد دید برگها خورد شدند و راحت آنها را برد و برد و باد این چُنین خود را می دید ، از همه طرف ، چِنان به شَعَف در آمد که خواست برگها را بگیرد و باز هم رهایشان کند تا بیشتر بخندد و زوزه بکشد و چِنان از چرخِ برگها لذت بُرد که به خود بالید . در این پیچ و تابِ دیدن ، بیدِ آشوب زده را دید . به او گفت : از سخاوتت ممنونم تو مرا شاد کردی تو با تنه زنجیر° در خاک° مرا از خود رها می کنی و من چگونه جواب دهم ، تو را به لرزشی بیشتر مبتلا میکنم ، مرا ، مرا خواهی بخشید ، دوباره و دوباره ؟ - تو از شنیدن این جمله تکراری ام خسته نمی شوی ، پاسخ بده بگو بگو ؟ - نمی دانم ؟ - من هم نمی دانم تو هم باز حرف نمی زنی ؟ - - - نمی گو یید ؟ کدام یک حرف می زنید ؟ از که سوال کنم ؟ چه کسی پاسخم میدهد ؟ صدایم کجاست کجا می رود ؟ اصلاً کَسی مرا می بیند ؟ چه کنم ؟ به که پناه برم ؟ جایی جایم نیست ؟ تنها شما باد را می شناسید . خاک ، درخت ، چمن ، علف ، کوه . ابرها ! بگویید ؟ بگویید آیا شما را میشود گفت ؟ شما هم حرف بزنید !؟ شما هم رهگزرانی هستید ، بی صدا و خموش ، حرف بزنید ؟ چه کنم ؟ نمی گویید ؟ کدام یک حرف میزنید ؟ از که سوال کنم ؟ چه کسی پاسخم می دهد ؟ صدایم کجاست ؟ کجا می رود ؟ اصلا کسی مرا می بیند ؟ چه کنم ؟ به که پناه برم ؟ جایی جایم نیست ؟ تنها شما باد را میشناسید . ؟ ... ؟ ؟ ؟ - - ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ - - - - - ؟ ... ؟ - ...؟ - ...؟ - ... . ؟!!!؟! - ؟!؟ : ... ... باز هم ادامه دارد... ...
[ سه شنبه 16 مهر 1398 ] [ 01:03 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
[ شنبه 22 تیر 1398 ] [ 03:08 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
اینک منم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جواب فریادم را چگونه بشنوم ؟ چگونه ؟ بیایم پیشت ؟ نمیتوانم . من مسلمانم ، نه من انسانم ، ظالم نیستم ، به خود ، به خانواده ، به پدر ، به مادر . آنچه میبینم لایق انسان نیست ، چرا ؟
[ دوشنبه 6 خرداد 1398 ] [ 10:49 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
[ دوشنبه 6 خرداد 1398 ] [ 06:38 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
[ دوشنبه 6 خرداد 1398 ] [ 04:38 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
اگر اشتباه کنیم ، چه کنیم ؟ اگر نفهمیم اشتباه میکنیم ، چه کنیم ؟ اگر دیگری اشتباه کند ، چه کنیم ؟ اگر دیگران اشتباه کنند ، چه کنیم ؟ اگر همه اشتباه کنند ، چه کنیم ؟ اگر همه اشتباه کنیم ، چه کنیم ؟ که یکی هست و هیچ نیست وحدهُ لا اله َ الاّ هو ، و او یکی را برای مان قرار داده و او ذخیره سلسله امامت ، حصرت امام زما نمان امام محمد بن الحسن عسگری امام مهدی (عج) هستند. ... و نراهُ قریبا ... و تلاش میکنیم از زمینه سازان ظهور شان باشیم با آماده سازی مزرعه رشد نهال تنومند تنها حکومت عدل الهی ، که باشد مزرعه ای بدور از آفت. [ دوشنبه 6 خرداد 1398 ] [ 04:33 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
سلام ، خدایا باز هم سلام . تو که محبوب انسانی . ما تو را گم کرده ایم .همه می گوییم خدا ، همه صدایت میزنیم ، از تو مدد میجوییم و خواسته هایمان را از تو میخواهیم . ولی گویی تو را گم کرده ایم ، در زندگی سراسیمه به دنبال گمشده ای هستیم . در اندرون من خسته دل ندانم چیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست .آن چیز که در درونمان در فغان است همان جای خالی توست که پر نمی شود ، تا نمیریم پر نمی شود . محبوب من چگونه تا رسیدن به تو صبر کنم برای وصال تو تا کجا باید بروم . با چه مرتبطی تو را ملاقات می کنم . آیا آن موقع ، وقت ملاقات سر افکنده نخواهم بود ؟ خدایا از تو در خواست می کنم تا لحظه وصال به من توان تصمیم و قوه تمیز دهی تا ساخته شوم و لحظه دیدار سربه زیر نباشم . محبوبم مرا بپذیر ودر لحظه های تنهایی یاریم کن که تو تنها یاور مایی و جز تو یاریگری نیست . [ جمعه 10 دی 1395 ] [ 01:48 ق.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
پروردگارا ، سلامم را بپذیر و توفیق ده که باز هم با تو صحبت کنم . صحبتی بی پرده ، بی وقفه ومداوم ، هرزمان که تو اراده کنی . اسلام دین مبین از طرف توست برای بشر از دیروز تا امروز . چه ، خودِ ادیان دیگر نابترین احکام اسلام را دارند ؛ چون نوعدوستی ، مهربانی ، خداشناسی و... خوب بود مردم بینش بی نظروپاکشان را می داشتند و آنگاه به سادگی خوبی را از بدی و زیبایی را از پلشتی و حق را از ناحق تشخیص می دادند . پروردگارا به ما بنما که این تشخیص را چگونه بیابیم ؟ این بینش پاک را برای یافتن درستی ها ، خوبی ها چگونه بیابیم ؟ در بین این همه چند گونگی ها و تفاوت ها ! [ چهارشنبه 10 آذر 1395 ] [ 10:14 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
" ! تو ، شما ، خدایا با من چه کرده ای ؛ من با خود چه کرده ام ! " " ! همه خوبیهایی که برایم بوده و هست از توست ، و همه بدی هایم از من است ! " " ! تو کمال خوبی و من در راه رسیدن به خوبیهای تو ! " " ! خدایا نگرانم نگران اینکه بلغزم و در اجابت حق مقامت کوتاهی کنم ! " " ! خداوندا از تو میخواهم کمکم کنی ، در این مهم موفقم بداری و مرا در مقام خواسته ام قراردهی ! " " ! پروردگارا در راه تو قدم میگذارم و از تو کمک میجویم که تنها کمک دهنده به مایی وتو ! " " ! تنها ، خواسته ی ما ! " [ چهارشنبه 10 آذر 1395 ] [ 09:34 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
من با تو چگونه ام ؟ عبد و معبود ؟ آیا هستم . امیدوارم باشم . عبد کیست ؟ همه خواسته اش ، خواسته معبود ؛ کردارش ، گفتارش ، پندارش ، همه . خواسته ی معبود چیست ؟ خواسته اش همه ی نیکی ها ، خوبیها ، شادی ها و هجر از معبود ... شادی چیست ؟ باید گفت شادی ، خندیدن به خنده دار نیست ، لذت بردن نیست ، شادی نهایت احساس شعف رسیدن به خواسته است . حال این خواسته ، اگر خواسته ی خدایی باشد همان شادیی است که خواسته ی خداست و اگرعبد یکبار آن را تجربه کرد باز هم آن را خواهان است . هجر از معبود چیست ؟ عبد همه ی عمر از معبود خود جداست ، خود را در این جهان بدور افتاده و سرگردان می بیند خواسته اش از معبود رسیدن به اوست . عبد همه ی تلاش خود را در رسیدن به خواسته های معبود می کند . معبود ما ، خواسته هایت را در فطرت هایمان به ودیعه گذاشتی هر آنچه خواهانِ توست برای ما که باشیم و هر آنچه تنها زیبنده توست نباشیم ، چون تکبّر ، جبّاریّت ، قهّاریّت ، کُن و یَکون بودن ، این آخری تعجب آور شد ، نه ؟ خواهم گفت ، خداوندمان از فَرطِ اشراف اصلاً نیاز به مداقّه در بود یا نبود چیزی یا واقعه ای ندارد ، امّا ما ، در محدوده ای محدود از دانسته های در ذهن پیدامان گرفتارتصمیماتی ناقص میشویم که اگر آن قسمت از ذهن نهانمان را هم میداشتیم شاید باز هم گرفتار همان نقص بودیم و پا را فراتر می گذارم و میگویم چه بسا از خصوصیات و خصلتهای نهادینه در فطرتهایمان در جای نابجا و در زمان نادرست برای همان تصمیمات که باز هم ناقص ویا حتی نادرست شوند وام گیریم و این جز در ناآگاهی و کوته بینیمان نیست چون تکبّر که درست است تنها زیبنده خداست اما باز هم او ، خدایمان که عزیز است و عالِم و حکیم ،آن را هم در فطرت هایمان قرار داده ، اما آنچه نکته است و در این بودن هست آن است که تکبّر را در عزت نفس بکار گیریم نه در خود بزرگ بینی و برتر بینی که خود را در آن غرق کنیم بیرون آمدن از آن توفیقی خواهد که تنها در دست اوست و خدا اگر خواهد که ما لایقِ اصلاح تفکر غلطمان بشویم، خودِ ما ، مقدمه ایم ، یعنی ما ، مثلی داریم می گوید تو پلی نشان ده تا من به تو سی وسه پل نشان دهم ، پل ما موقعی برایمان آشکار میشود که نشانِ خدا دهیم و لایق اصلاح باشیم که همواره متفکر باشیم در خود و دلایل عمل هامان و نتایج اعمالمان و این خود آنزمان که خود را چون در آینه می بینیم ببینیم و قضاوت کنیم ، حاسِبوا قبلَ اَن تُحاسبوا ، ما همه اختیار داریم ، همان که در اولین مان بود و تا ما هست و تا بعد ما و تا آخرین مان . بفهمیم فهمیدیم و مصمم شویم باقی مانده ایم در راه خدا و آنگاه که در این اختیار و بودنش برایمان خیانت نکنیم و خدا را از خود روگردان نکنیم ، و همو مهربان است و رحیم بر ما و هیچگاه روگردان از آفریداش نبوده و نیست و تا دم مرگ درها را به رویمان باز میگذارد ، کارمان زیاد سخت نیست چه همه گذشتگانمان و شنیده ها و دیده هایمان از آنها در فرهنگ انسان و انسانیّت در قرون و اعصار که برایمان آشکار میشود در کشاکش زندگی هامان اگر همان تفکر و دیدن را برای خود اصل بدانیم و یاد بگیریم و در خود و دیگران که به هر نوع صدای مان را به گوش میشنوند و از پای ننشینیم و هماره در این راهِ شیرینِ کشف خود و شناخت پایدار بمانیم تا آخر خود هم نمیدانیم آن پل چه است و کجاست و کدام بود و خدا چنان با ما خواهد بود که تلخ ترین لحظاتِ عمرِ در گذر را آنقدر نرم میگذرانی که در خود که بنگری به خود میگویی این تلخی را چگونه بی حسّ درد گذراندم غمهایی پشت سرهم ، چگونه مرا دیوانه نکرد ؟ تولد و مرگ . دو در که آمدن شادی و رفتن غم برای وابستگان است و این هردو نه در دست ماست و نه در یاد ما. در ورود به در درد هست برایمان و در خروج از در هم درد هست درد ورود را نمیفهمیم همان گریه و بیتابی های آن دوران تا اینکه در گذر زمان حافظه پایدارمان شکل میگیرد و اولین خاطره در یادمان میماند همه داریم ببینیمش و بفهمیم چه برایمان دارد برای یاد گرفتن در راهی که همه خاطراتمان وعبرت هایشان و آنچه گذشته مان در اعماق ظرف و ظروف اصول شخصیتی انسانی و غیر انسانی برایمان چراغی و چراغهایی اند و ما در این باند که داریم پرواز میکنیم و فرود میاییم ببینیم و قضاوت کنیم این باند مناسب همچو من هست ؟ و عملکردی که ما را در آن قرار داده با خواسته آفریدگارمان همخوانی دارد ؟ خواسته خدا ،هجر از معبود است برای عبد. خدا ما را از خود دور میکند و در این دنیا میآییم به خواست او . با خواست او هم از اینجا میرویم . در این بین قدرتی داریم در اختیار ، نامش اختیار . در مقابلش جبر . تفکرها بوده و هست که ما همه اینجا آیا مختاریم یا مجبور ؟ دو جمله : مختاریم مجبور باشیم . مجبوریم مختار باشیم. آیا شقّ دیگری هست؟ افعال را تعویض کنیم : مختاریم مجبور کنیم . مجبوریم مختار کنیم . اولی در ارتباط با خودمان شد ،دومی در ارتباط با غیر خود. مفهومی دیگر هست آیا ؟ فکر میکنم. هست. مختاریم مختار باشیم ؛ کنیم . مجبوریم مجبور باشیم ؛کنیم. نظمی دیگر میدهیم : مختاریم مجبور باشیم ، مختاریم مجبور کنیم . مجبوریم مختار باشیم ، مجبوریم مختار کنیم . هر انسانی ارتباط با خود ، دیگران ، و خدا را در این دنیا دارد . خود را مجبور یا مختار کنیم یا با خود مجبور یا مختار باشیم ، در هر دو مفهوم با فعل جمله مناسب ایجاد شد جمله اول ساختن و شدن خود را نتیجه میدهد .جمله دوم ( توضیحات ادامه دارد...) ( مفهومی ...) ( .اما در خروج ...) ( در خواسته های به ظاهر فطری که هست و ...) ( این از دید من ، از نظر معبود یکی از مهم ترین خواسته هایش از عبد است ؛ وعبد رسیدن به معبود را جز در رهایی روح خود از تن جسمانی نمی بیند . پس آیا من ، ما ، عبد تو هستیم ؟)... [ سه شنبه 10 شهریور 1394 ] [ 11:21 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
عرش به فرش ، آدم تا انسان ؛ انسان از آدم
ابوالبشر شروع شد تا حال که ما، نوع ما ، طلایه دار او هستیم ؟ آیا امانت دار حضرت آدم بوده ایم . آدمی که در عرش بود نه هنگامی که در فرش قرار گرفت . خدایا ما را در حفظ و ادای امانت هایمان موفق بدار . مقام ایثار؛ کمال مهربانی ،کمال بخشش ، کمال ازخود گذشتگی ، کمال اعتقاد به خدا ، کمال اعتقاد به غیب ، کمال اعتقاد به قیامت است . شهید نماینده ایثار در زندگی اش، در داشته هایش و باارزشترینش جانش و شهید گمنام در اسمش هم از خود گذشتگی دارد .از همه شهیدان طلب بخشش داریم . [ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 08:19 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
پروردگارا ، مارا ببخش و بیامرز که نیازمان را ازتو نخواستیم و از دیگری خواستیم . خداوندا ، تو را میپرستیم در حالیکه به غیر تو توجه داریم . خدایا ، همه ما را ببخش و بیامرز با هر خصوصیت و هر مرامی . ای خدا ، با همه وجود و نیرومان فریاد میزنیم خداااااااااااااااااااااااااا. [ دوشنبه 5 مرداد 1394 ] [ 11:02 ب.ظ ] [ فرحناز زرگرحسینی ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |