دوران نوجوانی من

جستجو
پست ثابت

https://www.uplooder.net/img/image/34/90aadeea31e7f92e53a309ae1146d440/%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D8%AA%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86.png
سلام دوستای خوبم کیاناپرویزی هستم
به وبلاگ من خوش اومدید امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنید.
اینجا مخصوص ما نوجوانانه ! ما اینجا با هم میخندیم
با هم از غم و غصه ها و مشکلاتمون حرف میزنیم ،با هم یاد میگیریمReading a Book
ارتباطاتمون رو قوی تر و سالم تر میکنیم
سبک جدید زندگی که توش خلاقیت و شادی پر رنگ تر هست رو تجربه میکنیم و ایده های جدید
رو امتحان میکنیمPainterما همگی مجهز به سیستم شادی هستیم و میتونیم از پس هر کاری بر بیایم،
به دنیا لبخند بزنیم و با خلاقیت و استفاده از چاشنی رنگ ها دنیامونو قشنگ تر کنیم
این وبلاگ مدام آپدیت میشه و هر چند روز یه بار پست های جدید و متنوع میذارم.
به بخش های دیگه ی وبلاگ(منوی بالا و منوی سمت چپ)حتما سر بزنید.
لطفا با نظراتتون ما رو حمایت کنید.
خوش باشید

یکشنبه 27 بهمن 139207:26 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
شروعی دوباره
مهم حتما بخونید!
سلام به همه ی شما دوستای عزیزم نمیدونید چقدر دلم براتون تنگ شده!!!
بچه ها یه اتفاق خیلی بدی افتاده فکر کنم کسایی که تو میهن بلاگ وب دارن اطلاع دارن؛ میهن بلاگ داره نابود میشه! وب خیلی از بچه ها هم تا الان حذف شده و قابل بازگشت نیست. آرشیو مطالب وبلاگ خودمم سال 88 تا 94ش پاک شده کلا و دیگه هم نمیتونم پست بذارم یا قالبمو عوض کنم.
(امروز خیلی اتفاقی متوجه شدم که میتونم پست ارسال کنم و از فرصت استفاده کردم و اینا گذاشتم. که قطعا این حالت موقتیه و نمیشه دیگه توی میهن بلاگ بند شد)
منم اسباب کشی کردم رفتم وردپرس و در تلاشم که همه ی مطالبمو منتقل کنم اون ور.
اونجا خیلی تنهام و هیچکس منو نمیشناسه. خیلی دلم برای همتون و خاطرات قشنگی که با هم ساختیم تنگ شده.امیدوارم اگه یوقت کسی از شما به اینجا سر زد اینو بخونه و بتونه منو پیدا کنه.امیدوارم دوباره بتونیم همدیگه رو پیدا کنیم و کلییی خاطرات قشنگ بسازیم و از هم چیزای بدردبخور یاد بگیریم.
اگه اومدید اون ور حتما حتما منو در جریان بذارین.خواهشا وبلاگ جدیدمو به دوستاتون معرفی کنید.برای دوباره سرپا ایستادن واقعا به کمک شما نیاز دارم. امیدوارم بتونیم هممون یه روز دوباره دور هم جمع بشیم.
مرسی عاشقتونم و شدیدا دلم برای اینجا تنگ میشه. هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روزی مجبور بشم این وبو کامل ترک کنم:(
کلی حرف توی دلمه ولی اشکام اجازه ی نوشتن بقیه ی درد و دلامو نمیده. دوستتون دارم. خدانگهدار...

شنبه 13 اردیبهشت 139910:48 ق.ظکیانا پرویزینظرات ()
زن
Illustration by Audrey Lee

مدت هاست که افکاری بین قلب و عقلم پاسکاری میشن و هیچ وقت از درست یا غلط بودنشون سر در نیاوردم.افکاری که باعث شده غلاف پیچیده ای از سردرگمی در ذهنم پدید بیاد.نمیدونم کی قراره سرنخ این غلاف رو پیدا کنم ولی این رو میدونم که اوضاع اینجوری نخواهد موند.سنی که در آن به سر میبرم سن همین سردرگمی هاست.یقین دارم که یک روزی از این توده ی عظیمی که در تنهایی هایم ساختم خلاص میشوم و بهترین راه را انتخاب میکنم.

معمولا در تنهایی هایم یا هنگامی که آرامش ذهنی دارم،به فکر فرو میروم.افکاری که من را تا بیکران کهکشان ها یا اعماق اقیانوس میبرند.همسفر پرنده ها در آسمان پرواز میکنم و هم پای مورچه ها وارد دنیای زیرزمین میشوم.چند سالی میشود که مسافر افکارم هستم و به جاهای دور و ناممکن پای میگذارم.ولی در انتهای تمامی این سفرها به یک چیز رسیدم.به یک خالق،یک پروردگار،کسی که ریشه ی تمامی این افکار را درون وجودم قرار داد.کسی که بخشی از وجودش را به من عطا کرد و من را با تمام کاستی هایم،اشرف مخلوقاتش نامید.من وجود خدا را درون خودم حس میکنم.هنگامی که یک نقاشی یا اثر هنری خلق میکنم،در واقع از آن بخش از وجود خدا که در من جریان دارد استفاده میکنم.میل به خلق کردن؛از کودکی همیشه دنبالمان است.بزرگترین تفاوتی که با حیوانات داریم.میل به خلق کردن چیزهای جدید.از منابع تبعید گاهمان استفاده میکنیم تا روح خدای درونمان را روشن نگه داریم.ما خلق میکنیم.گاهی به نفعمان گاهی هم به ضرر خود و سایر جانداران...

هرگز نمیتوانم بگویم که خدا وجود ندارد.چون او را همیشه حس میکنم.هیچکس به من تحمیلش نکرده.خودم بعد سالها پیدایش کردم و به میل خودم به او عشق میورزم.

نمیخواهم کلیشه ای سخن بگویم ولی مدتی است که کتابش را مطالعه میکنم و هرچه بیشتر میخوانم،بیشتر به عظمتش پی میبرم.

ولی از این بحث ها که بگذریم،به شخصه دوست ندارم به چیزی که در موردش تفکر نکردم و اعتقادی ندارم،عمل کنم.تمام حرفهای خدا را در مورد نماز،روزه،صدقه،راست گویی،مهربانی و غیره را قبول دارم ولی هنوز در یک مسئله مانده ام.فکر کنم بزرگترین سدی باشد که باید رد کنم تا به خدایی که همه میگویند،برسم.

من هنوز مسائل زنان در قرآن و سایر ادیان الهی را درک نکرده ام.حس عجیبی دارم.حس میکنم در ادیان الهی در حق ما زنان اجحاف شده.من هنوز حجاب را درک نکرده ام!من هنوز علت کمتر بودن دیه ی زنان را درک نکرده ام!من هنوز علت این تبعیض ها و آزار و اذیتها را درک نکرده ام! مگر ما انسان ها با هم برابر نیستیم؟پس چرا من زجر بکشم که تو راحت باشی؟چرا من خود را بپوشانم و از خیلی از آزادی ها محروم شوم که تو با خیال راحت به کارهایت ادامه دهی؟چرا خدا تضمین کرده که در صورت نافرمانی،تو حق کتک زدن مرا داری؟

من هیچ کدام از این ها را نمیفهمم.انقدر این مسائل برایم عجیبند که این حرفها را از خدای مهربان بعید میدانم.گاهی خودم را اینگونه دلداری میدهم که احتمالا در این بخش از قرآن دست برده اند.

من عصبانیم! به هیچ وجه نمیتوانم باور کنم که خدا در کتاب مقدسش به مردان اجازه داده که همسرانشان را کتک بزنند.نمیتوانم این مسئله را باور کنم که حقوق و ارزش من در ادیان آسمانی از جنس مقابلم کمتر است.مگر من هم انسان نیستم؟نه فقط در دین اسلام بلکه در سایر ادیان یا فرهنگها نیز در حق زنان اجحاف شده.مثلا در زبان انگلیسی برای خطاب یک آقا فقط یک کلمه وجود دارد.فقط و فقط آقا. ولی برای خطاب یک خانم باید وضعیت تاهل آن خانم را نیز بیان کنیم.

چرا همیشه نگاه کل جامعه به ما زنان است؟چرا باید همیشه سختی بکشیم تا زیبا و پاکیزه به نظر برسیم؟مگر ما به این دنیا زیبایی بدهکاریم؟از یک طرف میگویند ارزش زن بالاست از یک طرف مسئله ی پریودی که یک اتفاق عادی در بدن هر زنی هست را خوار و بی ارزش میدانند و باید از گفتنش حتی جلوی هم جنسانمان نیز شرم کنیم.

چرا نمیتوانیم خود را مانند پرنده ای آزاد،رها کنیم و آواز سر دهیم؟صدایمان فقط برای شوهرهایمان است؟نه فقط صدا،زیباییمان،بدنمان و تمام وجودمان...

از اینکه مطئلق به کسی باشم متنفرم.از اینکه سختی بکشم تا تو راحت باشی متنفرم!از اینکه وقتی هم نوعم را که باید مکمل من باشد،درکوچه و خیابان میبینم و میترسم،متنفرم!از اینکه این همه سختی و درد تحمل کنم ولی تو باز هم مرا کم عقل و ضعیف خطاب کنی متنفرم!از این جامعه ی مرد سالار متنفرم! از همه ی نرهایی که بویی از انسانیت نبردن متنفرم!از این اشک هایی که هنگام نوشتن این جملات در چشمانم حلقه زده متنفرم!از اینکه حس میکنم حتی خدا هم من را ضعیف و پست میداند متنفرم! از اینکه یک زن هستم متنفرم!

 

 

پنجشنبه 23 آبان 139811:04 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
در پی اسم جدید وبلاگ

https://www.uplooder.net/img/image/95/35ea167092fbe58f3939aef5bdc2ee22/d76bb313f8330680bd36cb08fb8d07c9.gif
    روزها و هفته ها یکی یکی سپری شدن و بالاخره دوران نوجوانی به اتمام رسید.
دورانی که سرشار بود از خنده و خوشحالی؛لبخندهایی از ته دل، آغشته به این جمله ی تکراری که شاید"من خوشبختترین آدم روی کره ی زمینم!!!" دورانی که تا میتونستم توش خندیدم و از زندگیم لذت بردم و هرروز به خودم و اطرافیانم عشق ورزیدم و تا جایی که میتونستم به ذرات اطرافم انرژی مثبت انتقال دادم.
خوشی هایی که با خودشون ناخوشی می آوردن.و ناخوشی هایی که همیشه با خودشون خوشی می آوردن.
امکان نداشت یه روز بخندم و فرداش با تمام وجود گریه نکنم و یه روز گریه کنم
و فرداش از اعماق وجودم نخندم.
دوران نوجوانیم پر از حس ناب و قشنگ بود که وقتی با ناراحتی ها در می آمیختن،قشنگیشون چند برابر میشد.
توی این چند سال بلوغ و نوجوانی کم گریه نکردم،کم دلم نشکست،
کم از خودم و تمام آدمای اطرافم متنفر نشدم...
آدمهایی که انگار ذره ای براشون ارزش نداشتم،آدمهایی که به خاطر اینکه مبادا لحظه ای غرورشون زیر پا بره،باعث شدن قلب تازه ای که ازدوران کودکیم بهم رسیده بود
ترک بخوره،لگد مال بشه و مثل شیشه خورد بشه.
توی این دوران،خیلی زمین خوردم،خیلی تحقیر شدم،خیلی حرف ها پشت گلوم موند و روی هم تلنبار شد و بعدا به اسم بغض شکسته شده از گوشه ی چشمم جاری شد...
ولی تک تک این دردها،تک تک این اشکها،خنده ها و بعض ها، منه الان رو ساختن.کیانایی که حالا بلند شده و محکم و استوار در حال دویدن به سمت جلوئه.به سمت روزهای خوبی که قراره بسازه و آدمها و موجودات و ذراتی که قراره بهشون کلی انرژی بده!
ولی درکل دوران عجیبی بود.اون اوایل هرچی بیشتر میگذشت بیشتر متوحه میشدم که دارم ثبات رفتاری و فکریم رو از دست میدم.انگار که هیچ کنترلی روی اعمال و افکار و حرفهایی که میزنم نداشتم.هرچی بیشتر میگذشت بیشتر خودم رو گم میکردم.انگار دیگه کیانای سابق نبودم.انگار توی یه بدن شدیدا نافرمان و لجباز گرفتار شده بودم و هیچ راه فراری ازش نداشتم.شده بودم یه رباتی که طی مسیر ارتقا، مشکل نرم افزاری پیدا کرده و هر تلنگری باعث انفجارش میشه.و نه فقط خودش بلکه اطرافیانش هم توی اون انفجار نابود میشدن.
هر روز سوال های بیشتری برام پیش می اومد که هیچ جوابی براشون پیدا نمیکردم.هر روز بیشتر حس ترد شدن و درک نشدن توسط اطرافیانم بهم القا میشد.فکر اینکه برای هیچکس ارزشی ندارم دیوونم میکرد.این اواخر حسابی گوشه گیر شده بودم.چندان تمایل نداشتم که توی جمع باشم.هر وقت دورم شلوغ میشد سریع به دنبال یه گوشه ی دنج میگشتم که توی تنهایی هام با خودم خوش بگذرونم.یاد گرفتم که اگه آدمهای دیگه دور و برم نباشن هم میتونم خوش بگذرونم؛چه بسا بیشتر بهم خوش میگذشت.توی دنیای خودم و سرزمین رویایی که توی افکارم ساخته بودم ساعتها غرق میشدم و هیچ وقت دلم نمیخواست از اون آرمان شهر برگردم.
اگه بخوام درمورد وابستگیها و علایقم،توی این دوران عجیب غریب صحبت کنم ساعتها طول میکشه چون هربار روی یه چیز متمرکز میشدم.خودم خبر نداشتم ولی همش دنبال یه چیزی بودم که بهش دل ببندم.یک شخص،یک هنرمند،یک طرز تفکر،یک آیین،یک چیزی که قابل ستایش باشه.اولیشم انیمیشن آواتار بود که اگه بخوام مفصل بگم صدها سال باید راجع بهش بنویسم:)...یه مدت عاشق یه والیبالیست بنده خدایی به اسم موسوی شده بودم که وقتی برای بازی به اصفهان اومد و به خاطر قد کوتاهم منو ندید و بهم امضا نداد، جفت پا از عشقش پریدم بیرون.یه مدت شدیدا غرق کتابه و دنیای تخیلات آدمهای خیالپرداز شدم که هنوز هم یکمش توی وجودم مونده.یه مدت به شدت دلباخته ی یه خواننده ی خدابیامرزی به اسم مرتضی پاشایی شدم.هر روز آهنگاشو گوش میدادم و عکساشو نگاه میکردم و هرروز بیشتر از قبل قربون صدقش میرفتم و شبا براش فاتحه میفرستادم.(هنوزم عکساش رو دیوار اتاقمه:| )
یه مدت درگیر این پسرای رنگ و وارنگ و آیدولهای کره ای شده بودم و حسابی براشون لاو میترکوندم.خلاصه...یه مدت عضو انجمن حمایت از محیط زیست شدم.یه مدت عاشق استایل تامبلر یا گرانج بودم،یه مدت فولکس و جهانگردی و این داستانا،یه مدت فاز رنگی رنگی و هپی لایف ورم داشته بود.یه مدت حسابی نماز خون شدم و تصمیم گرفتم محجبه بشم که دوام چندانی نیاور.یه مدت اوتاکو شدم و شدیدا معتاد انیمه(هنوزم هستم)یه مدت به فمینیسم روی آوردم و دم از حمایت از حقوق پایمال شده ی زنان زدم.هر روز عاشق یه چیزی میشدم و چند ماه یا چند هفته بعد فارق...
خلاصه که دورانی داشتیم برا خودمون.هنوزم زندگی ادامه داره.فقط یه "نو" از اسم دوران نوجوانی من برداشته شده.با این تفاوت که دیگه به اون شدت،افکارم تغییر نمیکنه.کم کم دارم میفهمم که کی ام و از کجا اومدم و میخوام چیکار کنم.از روز به اتمام رسیدن سن نوجوانیم،فاز جدیدی از زندگی من شروع شد.فاز جدیدی که توش باید برای ادامه ی زندگیم توی این کره ی خاکی شدیدا تلاش کنم.هنوز هم باید زمین بخورم و دوباره بلند شم.هنوز هم باید فکر کنم تا به جواب سوالهام برسم،هنوز هم باید کشف کنم.راز خودم رو.راز بوجود اومدن و زندگی کردنم.راز بقا."راز بقای من" در فاز جدیدی از زندگیم.
پ.ن:راستی تولدم هم پساپس مبارک:)

موضوعات: دلنوشته ، خاطرات ،
جمعه 3 آبان 139806:34 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
انهدام مدرسه
https://www.uplooder.net/img/image/69/a6288719ac9c7e0c48a5b91485ae3de8/%D8%A7%D9%86%D9%81%D8%AC%D8%A7%D8%B13.png

اینم از جشن هپی سامر ما به وقت بچه های یازدهم گرافیک هنرستان حضرت معصومه
آغاز 90 روز آزادی و دراز کشیدن زیر کولر و خیره شدن به سقف رو به همه دانش آموزان گرامی تبریک عرض میکنم!
امیدوارم این تابستون بتونم دوباره وبلاگ جان رو سر و سامون بدم و برگردم به آغوش گرم خانواده^-^
پ.ن:دنبالم نگردید؛ اینجانب منهدم کننده ی شماره 3 از سمت راست می باشم

موضوعات: هنر ، خاطرات ،
چهارشنبه 29 خرداد 139809:58 ق.ظکیانا پرویزینظرات ()
شب یلدا مبارک
 
https://www.uplooder.net/img/image/46/2f3b839775da10aecabd66fb7c984211/Untitled-1.png

تصویرسازی برای کارت پستال شب یلدا
پروژه ی هفته ی پیش
یلداتون مبارک باشه دوستای خوبم

(⌒▽⌒)☆


جمعه 30 آذر 139701:51 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
low poly art
https://www.uplooder.net/img/image/12/8e555936c44d1502ced72b1849bf0516/chanyeol1.png

طراحی چهره ی low poly از چانیول، رپر و یکی از اعضای گروه EXO
دوستان این اولین طراحی چهره ی دیجیتال منه و با نرم افزار Corel draw انجامش دادم.
البته مال تابستونه و به خاطر بی مسئولیتی من تا امروز فقط توی اینستاگرام ثبت شده بود...
امیدوارم مورد پسند واقع بشه.مرسی از شما دوستای خوبی که دارم و همیشه به وبلاگم
سر میزنید.حتی اگه بهتون اطلاع ندم.دنبال یه وقت آزادی میگردم که دوباره مثل قبل و پر انرژی
بیام و هم پست بذارم و هم به وبلاگ های قشنگتون سر بزنم.

موضوعات: هنر ،
پنجشنبه 29 آذر 139710:57 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
سال های آخر دوران نوجوانی

https://www.uplooder.net/img/image/19/0edf7f7be78ecf8dd3840bc2ee4f6f11/tumblr-nk4kui4YGF1uo1owvo1-500.gif


از خودم،وبلاگ عزیزم و همگی شما عزیزان بابت این تاخیرهای تکراری توی پست گذاشتن واقعا عذر میخوام.
باورم نمیشه توی این سال های آخر دوران نوجوانیم، انقدر توی رسیدگی به وبلاگی که از سن هشت سالگیم
همیشه همراهم بوده ،کم کاری میکنم!
ما بین سن 8 تا 9 سالگیم بود که پدرم برام این وبلاگ رو با اسمی که خودم تحت تاثیر برنامه ی تلویزیونی
مورد علاقم انتخاب کرده بودم یعنی "نانا" تاسیس کرد.اون اوایل زیاد ازش سر در نمی آوردم ولی کم کم
به وبلاگ نویسی علاقه پیدا کردم.اسم وبلاگ از "نانا" تغییر کرد و شد"دنیای کودکان".
چند سال و اندی بعدش ، با ورود به سن نوجوانی،تبدیل شد به اسمی جاودان که تا الان هم همه جا دنبالم
بوده."دوران نوجوانی من".
از روزی که نانا ساخته شد تا الان حدودا 10 سال گذشته!!! طی این سال ها،من به جای خاک بازی توی کوچه و بازی
با بچه های هم سن و سالم، بیشتر وقتم رو صرف وبلاگ نویسی و دوستی با بچه هایی که مثل خودم اهل
بازی توی کوچه نبودن،میکردم. طی این 10 سال،دوست های خیییلی زیادی پیدا کردم.دوست هایی که مثل خودم
بودن.بچگی کردن هاشون عجیب بود.از سن کم کد نویسی بلد بودن،به جای نشستن پای تلویزیون و دیدن
عمو پورنگ و از این قبیل،توی اینترنت دنبال زیرنویس فصل جدید آواتار کورا بودن(خودش میدونه کیو میگمD: )
وبلاگ نویسی باعث شد مسیر زندگی من عوض بشه.باعث شد با کسایی آشنا بشم که سرنوشتمو کامل عوض کنن.
باعث شد به چیزی علاقه پیدا کنم که از بچگی توی اینترنت دنبالش بودم و طی سال ها،کم کم تجربش کنم
و بعد ها با آمادگی و به صورت جدی دنبالش کنم.وبلاگ نویسی باعث شد شاخه ی کامپیوتر رو انتخاب کنم
و بیام رشته  ی گرافیک کامپیوتری.
بابت اون زخم هایی که باید روی زانوهام می افتاد و نیفتاد،بابت تمام گل هایی که باید توی وسطی میگرفتم
و نگرفتم،بابت تمام همسایه های هم سن و سال خودم که میتونستن هم بازی های دوران بچگیم بشن
ولی نشدن،اصلا اصلا پشیمون نیستم.خوشحالم که وقتم رو پشت میز کامپیوتر و با وبلاگم و بچه های
مثل خودم گذروندم.
نه اینکه اصلاااا بچگی نکردم ها،اتفاقا تک فرزندی باعث شد توی ساعت هایی که اینترنت قطع بود یا بابام
با کامپیوتر کار داشت،دوستای خوبی مثل دیوار پیدا کنم:)
خوب وسطی بازی نمیکرد،همیشه توپ هام بهش برخورد میکرد.البته منهای چند باری
که توپ رو خیلی ناجور به خودم برگردوند و باعث شد با مخ به زمین بخورم.
البته تا جایی که یادمه قوه ی تخیلم هم یه مقدار عجیب بود.کم عروسک نداشتم ولی همیشه با دکمه های خیاطی مامانم
یا پیچ و مهره های جعبه ابزار بابام سرگرم میشدم:|
بگذریم از این حرفا؛نمیدونم چرا هر دفعه میخوام یه چیزی توی وبلاگم بنویسم،تبدیل میشه به رمان:|

خلاصه که....برای لذت بردن از دوران نوجوانیم وقت زیادی ندارم.همین دو ماه پیش شمع های 17 سالگیم رو فوت
کردم و وارد دو ساله آخر دوران نوجوانیم شدم.بیاین مثبت فکر کنیم خوبیه وبلاگم این بود که از بچگی کردن اصلا خسته نشدم.و هنوز انرژی هایی که باید توی بچگیم تخلیه میشد رو با خودم حمل میکنم...
باید اعتراف کنم هنوز هم به بهونه ی بردن نوه ی داییم به پارک،سرسره بازی میکنم و هنوز هم وقتی پیچ و مهره میبینم
نعشه میشم و میرم توی یه عالم دیگه:)))
هنوز هم کلللی انرژی دارم که باید تخلیه بشه و گاهی واقعا دنبال یه راه برای تخلیه ی این همه انرژی میگردم.
یکی از دوستان چند وقت پیش شهربازی رو بهم پیشنهاد دادن ولی فکر کنم شهربازی هم برای این همه انرژی که از
10 سال پیش توی وجودم مونده کمه!!!
القصه...همه ی اینا رو گفتم،خواستم بگم که من گناه دارم! خیلی زوده که دوران نوجوانیم داره تموم میشه.
اگه یه وقت خدای نکرده بزرگ بشم دیگه باران هم بازی نداره تا توی سرسره ها دنبالش بی افته...
دیگه بستنی ها تبدیل به حلیم نمیشن...دیگه حیاط مدرسمون از جیغای بنفش من و دوستام پر نمیشه...
دیگه آدامس خرسی،سنگ،تشتک دلستر،تیله،استیکر یا فولکس های مینیاتوری به کلکسیونم اضافه نمیشه...
اگه بزرگ بشم
دیگه کسی به گربه های محلمون غذا نمیده...
دیگه انجمن کمیچا و مراسم های کمیچایی رو فراموش میکنم...
دیگه روزهای 13 هر ماه ملت رو سر کار نمیذارم...
دیگه ادای کارکترای مورد علاقم رو در نمیارم...
دیگه با کلمه های ظاهرا بی معنی که برای اکیپ هنرستانیمون کلی معنی داره مثل چشم،نگین،بهارنارنج،کوچه،
کبریت خیس،کلوچه،ستاره و سپیده، کف حیاط از خنده ریسه نمیرم...:_)
من نمیخوام بزرگ شم!
اگه بزرگ شم همه ی این روزای خوبیو که هیچ وقت دیگه تکرار نمیشن فراموش میکنم!
من هنوز خیلی چیزایی که باید تا چند سال پیش تجربه میکردم رو انجام ندادم
من از صمیم قلبم دلم میخواد بچه بمونم!
از صمیم قلبم

موضوعات: دلنوشته ،
شنبه 17 آذر 139705:09 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
مقصد:)
https://www.uplooder.net/img/image/25/a4dbb691acef084417f89de9416f5ac6/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8-%DB%B0%DB%B7-%DB%B3%DB%B0-%DB%B0%DB%B0-%DB%B2%DB%B2-%DB%B0%DB%B9.jpg

مقصد:)
(از سری اینستاگرافی های یک عدد شرق زده)

موضوعات: دلنوشته ،
یکشنبه 7 مرداد 139711:22 ب.ظکیانا پرویزی ()
attack on titan comic
https://www.uplooder.net/img/image/92/e6aa977bf6cae50c273552798f1e6a0d/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D8%AA%DA%A9.png

طراح کمیک:خودم
والا خو با این اپنینگاشون؛آدم دلش میخواد بره سربازی
من هر جایی و در هر حالتی که باشم وقتی این آهنگ رو میشنوم باید ژست مخصوصشو بگیرم و شینزو ام رو
ساساگه یو کنم!یه سری سر همین آهنگ نزدیک بود با دوچرخه برم تو دیوار:|
شما با تیتراژ کدوم انیمه ها حال میکنین؟
https://www.uplooder.net/img/image/72/80faaba128e353845265f10511e02145/tumblr-inline-nj3zqhzvZj1qgy16y.gif

چهارشنبه 3 مرداد 139701:44 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
کهکشان به دست ★
https://www.uplooder.net/img/image/40/76aa975537f46869aa3b361805565b4e/IMG-20180720-145021-516[1].jpg


دنبال چی میگردی؟! کهکشان رویاهات درست توی دستاته...!!!
پی نوشت:وقتی مقوا نداری و دلت برای آبرنگ هات تنگ شدهɷ◡ɷ
توجه!!! ژست دستم نشان از تتلیتی بودنم نیست سوء تفاهم نشه یه وقتFarting


موضوعات: عکس ، دلنوشته ، انرژی مثبت ، ایده ، هنر ،
چهارشنبه 3 مرداد 139712:55 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
شروع دوباره
https://www.uplooder.net/img/image/40/a6aafcbc748c55cc88d63625a12d284d/IMG-20180423-004502-016.jpg

سلااااااممممم طلسم شکسته شد و کیانا بالاخره به وبلاگش برگشتتتتت!!!!!http://www.copypastekon.ir/files/smiles/rice_ball/rice-ball-smiley-04.gif
واقعا بابت این غیبت طولانی و تمام بد قولی هام متاسفم!Begging
با اینکه تاسبتون شروع شده ولی به یه مدت زمان نیاز داشتم تا روی فرم بیام.راستش این رسم
هر ساله منه نمیدونم شما هم اینجوری میشید یا نه.همیشه طی سال تحصیلی کلی برای
تابستون برنامه ریزی میکنم ولی تا تابستون شروع میشه حال هیچکاریو ندارم و کلا از زندگیم نا امید میشم
ولی بعد از یه مدت(که گند خورده شد به تابستونم:|)تازه سر حال میام.من اسم این ناامیدی و گذاشتم
افسردگی تابستونی یا به قول یه آهنگ، سامر تایم سدنس:_)
ولی الان توی دوران خلاصی از این افسردگیه بی معنیم و زندگی و تابستون من تازه شروع شده!
البته تقریبا از دیروز.بالاخره الناز،رفیق شفیق هم رشته ایم از سفر طولانیش برگشت و اومد خونمون تا کارهای
فروشگاه رو انجام بدیم.البته با کمک های فراوان و بی دریغ خواهر گرامی بنده،ملیکا چان!
راستی گفتم فروشگاه...یه خبرااااییییی توی راهههه منتظر باشیدددد........
راستی امروز آمار بازدید وبلاگ رو نگاه کردم و با کمال تعجب با این صحنه مواجه شدم.Computer
https://www.uplooder.net/img/image/74/d90f59e353ab142918acc099a5440184/whatttt.png

جااااااااااااااانننننننننن؟170 و خورده ای هزاااااااار نفرررررررررررررررررررر!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه یعنی چیییییییی!!!!!!! با اینکه پستی هم نذاشتم چند روز پیش رکورد بازدیدای وبم ترکوند!!!!!!!!
باورتون میشه که باورم میشه که باورتون نمیشه که دهنم هنوز باز مونده!@-@
هن؟آممم...بیخیال:|
طول میکشه تا از شوکش بیام بیرون!مرسی واقعا مرسییییی
راستی راستی عکس عنوان این پست چندان به ربط نیست.چتری هامو کوتاه فرمودم:)
بر خلاف نظرات اطرافیان از جمله مامان گرامی و خاله ها و دوستان که گفتن چون
پیشونیت کوتاهه چتری بهت نمیاد و شبیه سوسک میشی،چتری بهم اومد!!!جالب اینه الان همون آدما بهم میگن
واااایییی عزیزم چقدر با چتری خوشگل شدیییی خیلی بهت میاد همیشه موهاتو این مدلی بذار:|
به قول شاخ های مدرسمون:وات ده فاز؟:|
الان هم در تلاشم خود موهامو هم کوتاه کنم ولی پدر گرامی اجازه نمیده.از همون دوران طفولیت یادمه بابام همیشه
با مو کوتاه کردن من مشکل داشته و هر سری موهامو حتی چهار-پنج سانت کوتاه میکردم تا چند روز باهام
حرف نمیزد! یکی نیست بگه خب پدر من موهای خودمه خودم دارم زجر میکشم همش گره میخوره.
عقده ای شدم دلم میخواد قیچی بردارم موهامو پسرونه بزنم:|

سه شنبه 2 مرداد 139706:24 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
طراحی لیوای
https://www.uplooder.net/img/image/97/4c63bd332db5462b8f622651a3522d97/levi2.png

سومین روز تابستون با طراحی از لیوای آکرمن*^*
موقع طراحی ایشون هر خطی که میکشیدم دو تا هم جیغ میزدم و بعد ادامه میدادم
اینو کشیدم گفتم بعد سال ها که میام وبلاگم دست خالی نیام
فعلا اینو داشته باشید تا ترکوندن وبلاگ رو از همین حالا شروع کنیییممم
دام دارارام دارارام دارارام

موضوعات: هنر ،
یکشنبه 3 تیر 139702:49 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
طراحی کاراکتر انیمه ای از خودم
اینجانب بالاخره به وبلاگش برگشت(タイトルなし) の絵文字
البته اینجانب اکنون در عمق وجود امتحاناتش به سر میبرد بنابراین دوباره باید برود به درسش برسدウサギ の絵文字
خوبین؟خوشین؟چه خبر؟
اومدم یه اعلام حضوری بکنم و برم.عای ملتتتت من زندمممم!!!!
البته به قول یه عزیزی تا آخر امتحانات سوسک میشمモノクロ。可愛い。 のデコメ絵文字
دیدین وبلاگ عزیزمو تازگیا چه بیریخت شده:(( اصلا میبینمش دلم میگیره:_(
فقط منتظرم امتحانام تموم شههههه!!!خیلیا رو زخمی میکنمممم عررررر! :|||
از الان دارم ظاهر وبلاگمو طراحی میکنم و یه لوگوی اکولی پکولی هم براش درست کردم فقط منتظرم
از امتحانا خلاص بشم که بیام و دوباره مثل قبل و حتی بهتر به اینجا برسم.
عکس پایین یه بخشی از کارهاییه که برای تابستون قراره انجام بدم ولی
طاقت نیاوردم و قبل امتحانا طراحیش کردم
https://www.uplooder.net/img/image/36/09ff4434f89c745059ec9e381e029a27/Untitled-5.png

ایشون که میبینین خودم هستمモノクロ。可愛い。 のデコメ絵文字
قراره دوستای واقعی و مجازی ایشون هم طراحی بشه...パンダ のデコメ絵文字
راستی اینجانب جدول هیراگانای ژاپنی رو کامل حفظ کرد و اکنون میتواند به ژاپنی برایتان بنویسد目玉 の絵文字
はじめまして。私はキアナです
از برنامه های تابستان اینجانب:

1.طراحی قالب جدید برای وبلاگ
2.ساخت فروشگاه اینترنتی گرافیکی(سوپرایز)
3.طراحی بقیه ی کاراکترهای انیمه ای
4.طراحی کمیک
5.طراحی چهره دیجیتال از اعضای اکسو،خودم،صداپیشه های ژاپنی مثل فوکویاما...
6.انجام دادن کاسپلی
7.دیدن انیمه های بیشتر可愛いやつ のデコメ絵文字
8.طراحی پیکسل،استیکر کیبورد و...
9.لپتاپ تکونی
10.کار در چاپخونه
11.کار در تولیدی لباس مامان
12.حفظ کردن چند تا از آهنگ های اکسو و جی پاپ
13.حفظ جدول کاتاکانا و کار روی کانجی ها
(بالا بردن دایره لغات ژاپنی)
14.کار کردن گرامر ژاپنی
15.خواندن مانگای توکیو غول و نوراگامی و چند مانگای دیگه
16.کوتاه کردن چتری هام
و...و...و...

دل تو دلم نیست زود تر تابستون بیادhttp://www.copypastekon.ir/files/smiles/rice_ball/rice-ball-smiley-04.gif

موضوعات: هنر ، خاطرات ،
دوشنبه 7 خرداد 139701:39 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
بارون میاد جر جر...
https://www.uplooder.net/img/image/12/4b1b5f158447090892c43f1990788dfe/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8-%DB%B0%DB%B4-%DB%B2%DB%B6-%DB%B1%DB%B8-%DB%B1%DB%B9-%DB%B4%DB%B4.jpg

بارون زیبا ترین گریه ی دنیاست،وقتی که خدا دلش میگیره... cafe-webniaz.ir

پنجشنبه 6 اردیبهشت 139705:19 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
خبرای خوبی توی راهه...
https://www.uplooder.net/img/image/14/65a6058892d50f5f7bd16aaafcb150c8/IMG-20180209-122603-440.jpg

سلامی به همه ی همراهان و عزیزان گرامی که در انتظار آپدیت وبلاگ حقیر،فسیل گشته و به تاریخ پیوستند!
خوبید خوشید سلامتید؟ممنونم بابت حمایت های بی دریغتون که توی این مدتی که نبودم
وبلاگم رو تنها نذاشتین و حسابی نظر گذاشتین.
امروز بعد از مدت ها،به لطف سرما خوردگی گرامی یه بهونه ای جور کردم که از درس هام فرار کنم و بیام یه سری
به وبلاگ عزیزم و شما دوستای خوبم بزنم.الان که مشغول تایپ این پست هستم دارم از گلو درد و آبریزش بینی
هلاک میشم:_) انقدر دلم براتون تنگ شده که نگووووو...در اولین فرصت بعد از امتحانات خرداد دوباره میام
پیشتون و باز با هم میگیم و میخندیم و از هم کلی چیز یاد میگیریم.راستش این سه سال دبیرستان باید حسابی
درس بخونم بخاطر هدفم و بخاطر آیندم.این سه سال خیلی سرنوشت سازه...
ممنونم که همیشه حمایتم میکنید و با نظراتتون بهم امید میدین.امیدوارم بتونم جبران کنم.
راستی مژده مژده یار پسندید مرااااا :|
اهم اهم ببخشید...مژده بدید و بالا پایین بپرین که کلی خبر خوب تو راهه!
عاغا به خدا این سال تحصیلی تموم بشه خیلیا رو زخمی میکنم!
قراره کلی تغییرات توی وبلاگ ایجاد کنم و یه بخش فروشگاه هم اضافه میکنم که البته فعلا توضیح زیادی در موردش
نمیدم چون سورپرایز لو میره:_)
خب وقت،وقت خداحافظی است یارجانان گرامی
سعی میکنم امروز چند تا پست بذارم توی وبلاگ بلکه دلتنگی مان رفع شود...

پنجشنبه 6 اردیبهشت 139704:11 ب.ظکیانا پرویزی ()
دیدار عاشقانه

http://uupload.ir/files/tivm_img_20180111_144109.jpg

21دی ماه 96
امروز بی شک یکی از بهترین روزهای عمرم بود! اولش با یه سفر خشک و خالی و کوتاه برای خرید پارچه ارزان از خیابان ابن سینای اصفهان شروع شد.که آخر هم تلاش های بی دریغ والده برای پیدا کردن  پارچه ای مناسب و آن همه راه رفتن و غرغر های پی در پی پدر گرامی بی نتیجه ماند.البته این موضوع کاملا عادی است وقتی با والده به بازار میرویم معمولا چندین سال پیر میشویم ولی همچنان ایشان به جستجو و کند و کاو خویش ادامه میدهند و ما را با چشمانی گود افتاده و عصایی در دست،لنگان لنگان دنبال خود میکشانند.

http://www.uupload.ir/files/9zsd_img_20180111_144145.jpg

سرانجام سر از یک مغازه بریونی در نزدیکی های باغ هشت بهشت در آوردیم تا به قول پدر پس از آن همه پیاده روی بی نتیجه بریونی به رگ بزنیمو حال کنیم!از آنجایی که من تا به حال لب به بریونی نزده ام و به خصوص بعد از آنکه فهمیدم این غذای محبوب ازامعا و احشاء تنفسی گوسفند ساخته میشود ، ترجیح دادم همان کباب کوبیده خودمان را بخورم.ولی بعد از آنکه چهره ی هوس انگیز این غذا و چهره ی ذوق زده و گرسنه ی افراد از جمله پدر و مادر خودم را در رستوران دیدم،تصمیم گرفتم چند لقمه از غذای والده را بچشم.با اولین لقمه لبخندی بر لبم ظاهر شد.لبخندی که میگفت عجب غلطی کردم!منم بریونی میخوام.سر انجام با مظلوم نمایی های دخترانه ام دل پدر را بدست آوردم و کمی از بریونی اش را به من داد.القصه بعد از خوردن غذا خیلی ناگهانی تصمیم بر این شد که تا وقت هست به میدان نقش جهان برویم.من از قبل چند جمله به زبان ژاپنی آماده کرده بودم که اگر در اصفهان توریست ژاپنی دیدم با آنها صحبت کنم.بعد از این تصمیم من ذوق زده و با چشمانی گرد شده مانند دوربین های مدار بسته به دنبال افراد چشم بادامی میگشتم.البته دریغ از آنکه چندین افغانی هموطن نیز با ژاپنی ها اشتباه گرفته شدند.همین طور که پدر و مادر را  بسیج کرده بودم و داشتیم دنبال چشم بادامی های گوگولی میگشتیم با صدای والده از جا پریدم که میگفت:کیانا فولکس!!! و من با دهانی باز و چشمانی از حدقه در آمده و صداهای ناهنجاری که از خود در می آوردم به سمت محل مذکور که والده با انگشت نشان میداد رفتم.خودرو را دقیق نظاره کردم و دیدم بـــــــــــــــــــله!

http://www.upsara.com/images/swc_img_20180111_151507.jpg

از شدت هیجان دست و پایم را گم کرده بودم._آخه من؟فولکس؟اینجا؟اصفهان؟_تازه فولکس معمولی نبود!یک عدد عشق جان گوگولی مشکی رنگ که هم کافه کتاب بود و هم کافه چای و قهوه و کیک!از خوشحالی نمیدانستم سرم را به کدام دیوار عالی قاپو بکوبانم!دختر جوانی که معلوم بود مثل خودم رنگی رنگی و به قول معروف "اهل دله"صاحب آن فولکس بود.کلی کتاب و رمان داخل فولکس بود و فضای دنج و قشنگی درست کرده بود.پشت فولکس هم چای و قهوه میفروخت.خیلی از این جور آدمها خوشم میاد.رنگی رنگی،با نشاط،اهل مطالعه،سفر،فولکس واییییی!!!!کمی با هم گپ زدیم و فهمیدم اون هم مثل من عاشق جهانگردی با فولکسه.روزهای سه شنبه کنار فولکسش توی همین میدان نقش جهان جلسات کتاب خوانی داره.همینجا بود که با خودم گفتم لعنتی چرا توی اصفهان زندگی نمیکنم!؟قرار گذاشتیم دو سال دیگه که من خواستم برم دانشگاه حتما توی این جلسات شرکت کنم.القصههه نمیدانم چرا در این متن، موقع ذوق کردن لحنم عوض گشت:|

http://www.upsara.com/images/g9dd_img_20180111_151348.jpg

بعد از خوردن چایی و گشت و گذار در میدان نقش جهان،هنگام بیرون آمدن از یکی از دهنه های میدان،درست هنگامی که هم ذوق مرگ بودم از این که با عشق جان(فولکس) ملاقات کردم و هم ناراحت از اینکه توریستی به تورم نخورد

http://www.uupload.ir/files/xvte_img_20180111_151651.jpg

ناگهان دوباره با صدای والده از جا پریدم که اینبار میگفت:کیانا!چشم بادومییی!!! و من ذوق زده تر از قبل و با چهره ای شبیه میمونی که بعد از سال ها موز دیده بالا و پایین پریدم.اول چشم بادومی آن اطراف ندیدم.فکر کنم نور دیده ام از شدت هیجان کور شده بود.با کلی ایما و اشاره والده و ابوی گرامی بالاخره سوژه مشاهده گشت و من دوباره با آن صداهای ناهنجار به سمت آن ها رفتم ولی نا خداگاه خجالت کشیدم و برگشتم و دوباره با فحش و فضیحت های والدین مهربانم مواجه شدم و بالاجبار به سمت آن دو توریست گوگولی مگولی رفتم.با صدای خش دار و لرزان گفتم هاااای!
آن ها که انگار از قبل منتظر من بودند هم گفتند هااااای.به نظرم آن دو خانم مسن چشم بادومی بیشتر از من ذوق زده بودند.خیلی تند تند حرف میزدند اول احوالم را پرسیدند و بعدش هم من احوالشان را پرسیدم ولی به جای اینکه حالشان را بگویند گفتم ما اهل هنگ کنگیم:|کلا انگار ذهن من را میخواندند!حیف که ژاپنی نبودن مگر نه حالا حالا ها کار داشتم باهاشون ولی اون ها انگار خیلی مشتاق بودن که با من حرف بزنند.انگار که اولین ایرانی بودم که به انگلیسی باهاشون صحبت کرده بود.تا آمدم دهنم را باز کنم که بگم با هم عکس بگیریم با حالتی لهجه دار ولی به فارسی گفت
عکس بگیریم؟! پیش خودم گفتم یا اسطوخودوس اینا چینی ان یا پیشگو:| (باز لحنم عوض شد) القصه با هم چند تا عکس گرفتیم و در مورد دانشگاه و دیوار چین و دبیرستان و اینکه میخوام برم جهان گردی صحبت کردیم و چند جمله ای هم از دستم در رفت چون خیلی تند تند حرف میزدند و من متوجه فرائض ایشان نمیشدم.

http://uupload.ir/files/5eda_img_20180111_154651.jpg

خلاصه که امروز بهترین روز عمرم بود.اول اینکه با عشق جان گوگولی مگولی (فولکس واگن) ملاقات کردم بعد هم با دو تا چینی مهربون دوست شدم.با اینکه ژاپنی ندیدم و با این که توی عکسی که با چینی ها انداختم شبیه حیوان زیبا و جذابی به نام انتر افتادم ولی همین اتفاق های کوچولو کلی بهم انرژی داد و خوش گذشت.
بعدا نوشت:راستی سایت آپلود عکسم درست شدددددددددددددددددد!!!!!
همین الان اتفاقی داشتم پست های پایین تر وبلاگ رو نگاه میکردم یهو دیدم عکس های قبلیم همه هستن
و اونقدر جیغ زدم که مامانم از جاش پرید
تبریک به تو!
تبریک به خودم!
تبریک به شما!
تبریک به همهههههههه!!!!

موضوعات: انرژی مثبت ، خاطرات ،
پنجشنبه 21 دی 139606:45 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
مسابقه وبلاگ نویسی!

کنیچیوا میناسان( ̄O ̄)\
مرسی بابت کامنتای قشنگتونببخشید که وقت نمیکنم جواب بدم
نظراتتون رو که خوندم بیشتر انرژی گرفتم و دلم خواست دوباره بیام و پست بذارم
البته این روزا درگیر وبلاگ مسابقه فرهنگی هنری هستم گفتم بیام بهتون معرفیش کنم
(وبلاگ مسابقه فرهنگی هنری،بروبچ وبلاگ)
(بروبچ وبلاگ،وبلاگ مسابقه فرهنگی هنری)
خب دیگه آشنا شدید:|
ممنون میشم برید و نظر بذارید فقط خواهشا اگه وبلاگ دارین آدرسش رو بنویسید
آریگاتو گزایساموɷ◡ɷ
marzbemarz.mihanblog.com
راستی اگه سایت آپلود عکس خوبی سراغ دارین هم ممنون میشم بهم معرفی کنین واقعا بهش
نیاز دارم.به خاطر این سایت باکا (احمق) دیگه نمیتونم به هر سایتی اعتماد کنم.

http://www.upsara.com/images/fl60_browsing-the-internet-in-anime-girl-reaction-gif.gif

راستی معذرت میخوام بابت اینکه یه مدتی باید این قالب ساده و عکسای حذف شده وبلاگ رو تحمل کنید
در اولین فرصت تا جایی که میتونم برشون میگردونم.
شایدم اصن قالب رو عوض کنم(≧▽≦)
(لبخندی میزند و امیدوارانه بالا را نگاه میکند)
جانه ماتانه
بعدا نوشت:نظر سنجی رو بعد از سال ها() عوض کردم برید بشرکتید^^

پنجشنبه 14 دی 139609:30 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
تاسف و حرص خوردن(ಠ ∩ಠ)
سلام دوستای خوبم خوبید؟
من بالاخره بعد از سال ها برگشتم ولی خب زیاد موندگار نیستم باید برم باز
این امتحانای لعنتی تمومی ندارن(┳◇┳)
خیلی دلم میخواد دوباره مثل قبل بیام و پست بذارم و با هم بگیم و بخندیم مخصوصا الان که
کلی اتفاق جدید افتاده که دلم پر میزنه برای اینکه در موردش باهاتون صحبت کنم ولی خب مدرسه جان
یه لحظه هم امون نمیده! :")
امروز بعد از یک ماه وبلاگ رو باز کردم و با وبلاگی سفید و بدون قالب و عکس مواجه شدم
بعد از کلی کند و کاو متوجه شدم که سایتی که توش عکس هام رو آپلود میکردم پریده!!!!
(خدا خفش نکنه الهیییییییی)
اصن اعصابم انقدر خوردههههه!!!!کل عکس هایی که طی این چند سال حضورم توی فضای مجازی آپلود کرده
بودم پرید!پرید!!!!واقعا پریددددددددددد!!!!!
ای خداااااااا!!!!!
نمیدونم کی وقت میکنم این همه عکس رو برگردونم!بعضی هاشون رو هم فک کنم هیچ وقت نتونم دوباره
آپلود کنم!کلا همه چی به هم ریخته اصن یه وضعیه!مثل وضع الان مملکت:")
اصن توی شهرمون یه وضعیههه هااا!!!
دو،سه تا بانک و شورای شهر و مغازه رو آتیش زدن!
چند تا مدرسه و حسینیه رو هم داغون کردن.مدرسه ما هم شیشه دستشوییش که توی حیاطه شکسته:")
خلاصه که دعا کنید توی راه مدرسه نارنجک نندازن زیر پامون:")
امروزم مامانم از ترسش منو برد مدرسه و خودش برم گردوند آخه راه خونمون تا مدرسه نسبتا
زیاده و من نصف این راه رو هر روز باید پیاده برم نصفش رو هم با اتوبوس یا تاکسی:")
این دو هفته هم همش امتحان ترم اول داریم ولی بعدش یه هفته هیچ تکلیفی نداریم و بیکاریم
امیدوارم توی اون یه هفته بتونم بیام و پست بذارم یا حداقل نظراتتون رو تایید کنم!
ولی نگران نباشید من همه نظراتتون رو میخونم فقط وقت پاسخ دهی ندارم.
راستی تازگیا بدجور زدم به سیم آخر و دارم اوتاکو میشم حسابییییی!!!تا یه وقت اضافی
گیر میارم می دوم میام میشینم پا لپتاپ و انیمه میبینم:")کلا انیمه هایی که تا الان دیدم اینان:
شهر اشباح-قلعه متحرک هاول-صدای خاموش-اسم تو-همسایه ی من توتورو
سرویس تحویل دهنده کیک-پونیو-پیانوی جنگل-پرنسس مونونوکه-دفترچه مرگ
زندگی دوباره-دیگری-نماینده کلاس ما پیشخدمته-کی اون
الان هم دارم توکیو غول رو میبینم فعلا فصل 1 رو تموم کردم!
کلا تازگیا توی وقت اضافه هام یا انیمه میبینم یا زبان ژاپنی یاد میگیرم چون واقعا به این چیزا علاقه مند
شدم و آرزوم اینه که یه روزی برم ژاپن و کره جنوبی.
خب دیگه من باید برم!نگران نباشید حالمم خیلی خوبه:")
حسابی مراقب خودتون باشید زیاد هم از خونه بیرون نرید یوقت کار دست خودتون و خانوادتون میدید:")
جانه ماتانههههه


سه شنبه 12 دی 139612:58 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
corel draw
سلااااام دوستای خوبم.دل براتون تنگ شده بود.دو تا از طرح هایی که با کورل کشیدم رو براتون آوردم.
امیدوارم  که خوشتون بیاد^^
https://www.uplooder.net/img/image/26/f3f4c8be3ecb790db528723112bb7be9/rabite.png


https://www.uplooder.net/img/image/74/8adbe468005fd53984c00bdca694c342/avatar.jpg
عکس بالا که آخرین طرحم هست رو همتون میشناسید.آنگ گرامی
همین امروز صبح کشیدمش.(چشمام داره از کاسه در میاد(-_-)

موضوعات: هنر ، عکس ،
جمعه 12 آبان 139602:09 ب.ظکیانا پرویزی ()
مرسی
https://www.uplooder.net/img/image/50/a6016c3aa17045a0cd611a6892caa62a/das.png

من خوشبخت ترین آدم دنیام که شماها رو دارم
آخه کادو تولد بهتر از اینننننن؟؟!!؟!؟!!؟
ممنونم از سحر عزیزم بابت این کادوی فوق العاده!!!! عاشقشم خیلی خوشگله
مرسی بهتریننننhttp://www.millan.net/minimations/smileys/vitpuss.gif

موضوعات: هنر ، انرژی مثبت ،
جمعه 5 آبان 139606:11 ب.ظکیانا پرویزی ()
تولد در کنار بهترین دوست
https://www.uplooder.net/img/image/61/d37d3d33b7be39314a2a2fd9bd8aabbf/photo-۲۰۱۷-۱۰-۲۰-۱۰-۵۷-۴۷.jpg


گاهی اوقات وقت گذروندن کنار بهترین دوست لذت بخش تر از کلی بریز و بپاش برای جشن تولده!
همونطور که میدونید امسال تولدم رو با کیانا،بهترین رفیق دنیا جشن گرفتم
کلی با هم کرم ریختیم و تو سر و کله هم زدیم.
کیانا قبل از اینکه برسه خونمون بهم زنگ زد و گفت که تازه راه افتاده و تا برسه خونمون "باید"
تلفنی با هم صحبت کنیم تا خانوم حوصلش سر نره
منم که حمام بودم و موهام هنوز خیس بود نشستم پای گوشی با اولیاحضرت صحبت کردم تا برسه
ولی خب منم سرش تلافی کردم و وقتی زنگ در و زد چند دقه پشت در نگهش داشتم
بعدش که اومد خونمون بعد از کلی کتک کاری(عادتمونه:|) نشستیم شربت آبلیمو که به سلیقه اولیاحضرت
درست کرده بودم خوردیم بعدم چیپس و ماست آوردم خوردیم بعدم نشستیم Exo گوش دادیم.
داشتیم حرف میزدیم و چرت و پرت میگفتیم که کیانا خندش گرفت(کلا این کیانا وقتی میخنده از خود به خود
میشه و دیگه نمیشه کنترلش کرد:|)همینطور خندید و خندید و هی عقب عقب رفت تا افتاد روی سینی شربتها
و زد لیوان جهیزیه مامانم رو شکوند
https://www.uplooder.net/img/image/37/501b0faccc44a3b4f08aa23e7f154f59/photo-۲۰۱۷-۱۰-۲۰-۱۰-۵۷-۴۷-(2).jpg

ولی خب از اونجایی که من کارای کیانا خانومو بدون تلافی نمیذارم براش جارو برقی آوردم
و مجبورش کردم کل اتاقمو جارو کنه


خلاصهههه بعد از کلی عکس گرفتن پا شدیم لباس پوشیدیم بریم شهر کتاب که کادومو برام بخره


https://www.uplooder.net/img/image/49/4e4bf596d82fbe12f620719bd509c9ff/photo-۲۰۱۷-۱۰-۲۰-۱۰-۵۳-۴۴.jpg

https://www.uplooder.net/img/image/3/b1b05506b991cf1f5a9416a46beaa040/photo-۲۰۱۷-۱۰-۲۰-۱۰-۵۳-۴۶.jpg

https://www.uplooder.net/img/image/18/60ec762e72bcb367af56f0045bfd9432/photo-۲۰۱۷-۱۰-۲۰-۱۰-۵۳-۴۹.jpg


بعد از کلی گشت و گذار بین قفسه های رنگاوارنگ و هوس انگیز شهر کتاب بالاخره رسیدیم به میز
محصولات رنگی رنگی.(قرار گذاشته بودیم که کادو تولدمو خودم انتخاب کنم)
https://www.uplooder.net/img/image/3/e566658026cdaaf744190c7158cef691/photo-۲۰۱۷-۱۰-۲۰-۱۰-۵۳-۴۵.jpg

منم پلنر بنفشه رو برداشتم کیانا هم پلنر گلکسی
بعد از اینکه از شهر کتاب اومدیم بیرون مامان کیانا زنگ زد که زودی بره خونه خالش اومده خونشون
(نمیدونم چرا هر موقع با کیانا میریم بیرون برای کیانا اینا مهمون بیاد باید زودی بره!)
خلاصهههه کیانا تاکسی گرفت رفت...
مامانم هم رفته بود خونه و دسته گلمونو دیده بود.وقتی رسیدم خونه بعد از تعریف کردن جریان مامانم  راستی مرسی که زدین لیوانمو شکوندین:|(خواهش میکنم قابلی نداشت:|)

موضوعات: خاطرات ،
جمعه 5 آبان 139602:18 ب.ظکیانا پرویزینظرات ()
کلی حرف:|
https://www.uplooder.net/img/image/25/f55a6d86ddbcea5374d3034f1c113844/9.jpg

سهلامممم عشقتون بعد از یک هفته برگشت
درسامون چشم نخورن ایشالا انقدر زیادن که وقت نمیکنم بیام البته دورادور نظراتتون رو میخونم فقط
وقت پاسخ دادن ندارم.ولی از همینجا اعلام میکنم که آخر هر هفته سعی میکنم بیام و پست بذارم و
نظراتتون رو تایید کنم.راستی این عکس بالا رو که ملاحضه میکنید اولین روزیه که از بیمارستان به خونه
اومده بودم و توی بغل مامانجی خواب بودممامانجی میگفت منو میدیده یاده چینی ها می افتاده
قربون خودم برم که شبیه همچین آدمای نازنینی بودم
راستی از الان به بعد سعی میکنم تا جایی که بشه پست ها به ادامه مطلب نکشن چون خیلی از عزیزان حوصله سر زدن
به ادامه مطلب ها رو ندارن و فقط ظاهر وبلاگ رو میبینن در صورتی که اصل مطلب توی ادامه ست:|
دیدم که میگما!
راستی حسابی دارم زبون ژاپنی تمرین میکنم.فعلا مفهوم خط های کانجی و هیراگانا و کاتاکانا رو فهمیدم
تقریبا هر روز هم یه کلمه ژاپنی یاد میگیرم.دو ردیف اول جدول خط کاتاکانا رو هم یاد گرفتم و میتونم
بنویسمش.تا قبل از این کلمه های ژاپنی که میدیدم تاندون مغزم رگ به رگ میشد ولی الان یه مقدار دقیق تر
و (به قول معلم فتوشاپمون(فتوشاپ مرحوم))هنرمندانه بهشون نگاه میکنم و تا حدودی صداهای حروف رو میدونم:)
من ژاپن دووووسسسسس
راستی گفتم فتوشاپ مرحومممم.....
بعد از یه ماه درس خوندن آموزش پرورش جان گرامی تازه یادش افتاده که ما باید به جای فتوشاپ ، کورل
بخونیم:| (لعنتیااااااا یک ماه الکی درس خوندیییییییییییییییم!!!)
به قول خانم صدری(هنر آموز آن درس شیرین و بر باد رفته) مسئولین شب میخوابن صبح یه تز جدید از خودشون
در میکنن
راستی راستی این هفته حسابی ذوق مرگ شدم!واااای نمیدونین چی دیدممممم!!!!!!!!
خانم صدری(دیگه هی نگم معلم چه درسی) داشتن وارد کلاس میشدن که یهو یه چیزی به چشمم خورد که برق از سرم
پروند!چشمام مثل این شدن= https://www.uplooder.net/img/image/76/cc9b14c88a116d580aa682ccc3e7c2e8/Heart-Eyes-Emoji-2.png
حدس بزنین چییییی!!!!!!وای خدااااااا!!!پیکسل سفیر مهربانی فروشگاه رنگی رنگیییییی!!!!!

۱۵
تازه لپتاپ خانم صدری هم استیکر کیبورد رنگی رنگی دارههههه!!!
تازه پلنر هم خریدهههههه!!!!! واااااااااای خدایااااااا معلم بهتر از خانم صدری ندیدمممم!!!
مهربون ترین،بهترین،خوشگلترین،رنگی رنگی ترین،خلاق ترین و باحال ترین معلم دنیااااااا
یکی به من بگه چرا انقدر هنرستان خوبه؟

جمعه 5 آبان 139601:46 ب.ظکیانا پرویزی ()
تولدم با تاخیر مبارک:|
https://www.uplooder.net/img/image/48/8705830800045ac69ab21dacf26b98d2/birthday-me.jpg

امروز 26 مهر ماه 96 و من 16 سال و 2 روز دارم^^
ببخشید که با 2 روز تاخیر این پست رو میذارم آخه مگه این درسا میذارن!!!!
امسال اولین باری بود که شمع فوت نکردم.اصلا جشنی هم نگرفتم!حتی یه دور همی ساده...
حتی یادم نبود که تولدمه!دو روز قبل تولدم کیانا یادم آورد!!!https://www.uplooder.net/img/image/43/35a2b394fcdd0212fc1547121b073d1f/Neutral-Face-Emoji-grande.png
ولی خب درعوض فردا که پنجشنبست قراره دو تایی با هم با کیانا جشن بگیریم
میدونین...هر آدمی روز تولدش براش خیلی مهمه و مسلمه که اگه روز تولدش رو هیچکس یادش نباشه ناراحت میشه
منم انتظار داشتم اون روز از ناراحتی و افسردگی بمیرم چون حتی خودمم روز تولدمو یادم نبود چه برسه به بقیه!
ولی با این که مثل سال های قبلی شمعی فوت نکردم و کادویی که با کاغذ کادو خوشگل شده باشه
نگرفتم،بهترین تبریکای دنیا رو تجربه کردم!با تمام سادگیشون کلی خوشحالم کردن!
 تبریک یهویی کیانا که باعث شد بفهمم که عههههه پس فردا تولدمهههه:|
پیام های رگباری 6 صبح الناز
فهمیدن کل بچه های کلاس و خوندن شعر تولد تولد
وعده بستنی یکی از بچه ها که آخرم به وعدش عمل نکرد:|
(من بستنی موخواااااااااااااااااااااااام)
خلاصهههههه...فردا قراره کلی با کیانا خوش بگذرونیم و بالاخره بعد یک ماه سیر دلم ببینمش!
هر چند مدرسه هامون جفت همه و روزهای زوج ساعت تعطیل شدنمون مثل همه و هم دیگه رو توی
یه فرصت خیلی کوتاه میبینیم ولی با این حال کلی حرف سر دلمون مونده.
بدرود دوستان
باید برم برای کاندیدای شورای دانش آموزی پوستر بسازم

موضوعات: خاطرات ،
چهارشنبه 26 مهر 139608:55 ب.ظکیانا پرویزی ()
من هنرستانی شدم(البته یه ماهه:| )


https://www.uplooder.net/img/image/98/93ace74b05d538b821351e94242ac5d2/tumblr-static-912oav77iiw4occ08cwwg0ksc.png
سلام دوستای مهربونم مرسی که انقدر هوامو دارین و توی مدتی که نبودم کلی نظر گذاشتین
این مدت لا به لای کارام همش دنبال یه فرصت بودم که بیام و پست بذارم و حرفای دلمو بهتون بگم
ولی اصلا وقت نمیشد!تا این که امروزبه خودم گفتم کیانااااا!!! ببین دختر جون دیگه بسه انقدر این دوستاتو
چشم به راه یه پستی یه خبری یه نشونی از خودت بذاری و یهو همت کردم، بلند شدم
و اومدم و الان اینجام در خدمتتون
بزرگترین و مهم ترین خبری که دارم اینه که من بالاخره به آرزوم رسیدم و هنرستانی شدمPainter
خبر های بعدی هم به شرح زیرن:
1.از اون کامپیوتر زپرتی خلاص شدم و لپتاپ خریدم
2.دوستای جدید و باحالی پیدا کردم
اولش یکم سخت بود(یکم که نه خییییلی سخت بود)چون هیچکس رو اونجا نمیشناختم و همه ی بچه های
مدرسه دخترای منفی بودن(از نظر من توی نگاه اول)ولی بعد که کم کم باهاشون آشنا شدم دیدم بعضی هاشون
واقعا دخترای خوب و باحالین و اینطوری شد که باهاشون حسابی صمیمی شدم.
3.ترم 3 کلاس تئاترم شروع شد
4.گوشیم سوخت:||||
5.به دلیل خریدن لپتاپ تا مدتی از خرید موبایل جدید تحریم شدم و باید تا تابستون صبر کنم:|
6.اکسو ال شدم
گفته بودم که دوستای جدیدی پیدا کردم و کلا یه اکیپ شدیم.(بعدا در مورد این اکیپ براتون میگم)
یکی از این افراد اکیپمون اسمش النازه و شدیدا طرفدار گروه کره ای EXO هست و اینطور شد که من هم آهنگاشونو گوش دادم و دیدم الناز حق داره اکسوال باشه و واقعا اینا فوق العادن!!!(بعدا مفصل براتون در این مورد میگم)
7.میخوام برم جنوب شرق آسیا!!! :)
با الناز برنامه ریختیم بریم جهانگردی! از هند شروع میکنیم(میرم یکی از دوستای اینترنتی هندیم رو ببینم)
بعد میریم چین بعدش کره کنسرت اکسو بعدشم ژاپن بعدش یه راست میریم اسپانیا شاید سر راه هم بریم
جزایر هاوایی
خلاصههههه امسال خیلی خوبه!عاشق مدرسه و کلاسمون و معلما و دوستام شدم همه چی اینجا خیلی رنگی رنگیه!

乙女 のデコメ絵文字خوبی ها و نکات مثبت هنرستان乙女 のデコメ絵文字
خیلی درسهامون شیرینن
معلمامون همشون عااااالین به جز معلم زبانمون:|
دوستای خیییلی خوبی پیدا کردم
مدرسه ما و مدرسه دوستای قدیمیم جفت همه و روزای زوج ساعت تعطیل شدنامون مثل همه و فرصت خیلی
خوبیه که با دوستای قدیمی و فابریکم دیدار داشته باشم:)
پروژه های گرافیک دستی و کامپیوتری زیادی داریم که واقعا با عشق میشینم پاشون
معاون مدرسمون و معلم ادبیاتمون خالم رو میشناسن و باهاش دوستن(پارتی از این کلفت ترررر؟؟!!)
هنر آموز طراحی سیاه و سفیدمون و هنر آموز فتوشاپمون وبلاگ نویسن
اکثر امتحانای درسای اختصاصیمون تستیه
ریاضی نداریممممممممممممممممممم!!!!!!!!!!!!!!!!!
نماینده پرورشی شدم(اصن نمیدونم چی هست:| )
بوفه مدرسمون بستنی داره(من عاااااشق بستنیممممم)
یه دوست خاصی پیدا کردم!طرفدار دو آتیشه مرتضی پاشاییهههههه!!!
اینجا همه لیسانسه ها رو دیدنننن!!!
نکات منفی هنرستان http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/bored.gif
خیلی دخترای این دوره زمونه منفی و بی تربیت شدن و فحشای بدی میدن!
مسیر خونه تا مدرسه خیلی طولانیه!
دوستای قدیمیم پیشم نیستن:((
همه خیلی کارایی که مربوط به سنشون نیست انجام میدن(موهاشونو رنگ میکنن،ابرو بر میدارن و...)
اکثرا درساشون ضعیفه(ولی من با اکیپ خرخونا دوست شدم)
اکثر دخترا اینجا خیلی خودخواه و مغرورن و جز خودشون کسیو نمیبینن:/
و....
ولی من دارم سعی میکنم نکات منفی رو نادیده بگیرمو کنار دوستای خودم باشم و با منفی ها زیاد صمیمی نشم
و یه جورایی سرم به کار خودم باشه و حسابی درس بخونم!
توی پست های بعدی براتون پروژه هایی که انجام دادیمو میذارم ممنون که سر میزنین
و نظر میدین واقعا ذوق میکنم نظراتتونو میخونم
خداحافظ

موضوعات: خاطرات ،
شنبه 22 مهر 139603:57 ب.ظکیانا پرویزی ()
ایده برای نقاشی اسکرپ بوک
https://www.uplooder.net/img/image/67/a01563fffcc46230ae08ad7d61cec8e1/419734-623711.png

کنیچیوا!!! عاغا از دیروز من شدیدا عاشق انیمه و توکیو و ژاپن و اوتاکو و مانگا و از این جور چیزا شدم白雪姫★ のデコメ絵文字
خدا خیرش بده کارگردان انیمه هه روChu!!
خب بریم سر اصل مطلب امروز قراره یاد بگیریم اسکرپ بوکمون رو با نقاشی های قشنگ خوشگل سازی کنیم
حتما نباید خیلی نقاشی هم بلد باشین تا بتونید اینا رو بکشین.وسیله ی خاصی هم نمیخواد یه مداد هم کافیهDeco-mail pictograms of various
بفرمایید ادامه ی مطلب(タイトルなし) の絵文字
راستی منبع عکس بالا وبلاگ یکی از دوستان که دقیق یادم نیست کدومتون بودین目玉 の絵文字
https://www.uplooder.net/img/image/57/edb73b9f2df400b2b63c32d37989d9b9/98765423.png

موضوعات: انرژی مثبت ، ایده ، هنر ،
یکشنبه 12 شهریور 139604:54 ب.ظکیانا پرویزی ()
your name
https://www.uplooder.net/img/image/23/0711a162ec681c84eec5924fc101dfa3/your-name-bo-phim-hoat-hinh-nhat-duoc-mong-cho-nhat-nam-2016-sap-khoi-chieu-tai-viet-nam-1851695.jpg

سلام ببخشید که دیر به دیر پست میذارم،یه مدت از اینترنت دور بودم...
امروز براتون معرفی انیمه ی your name (اسم تو) رو آوردم.باید بگم که بهترین انیمه ی یک قسمتی بود
که تا حالا دیدم! برید ادامه مطلب تا بیشتر باهاش آشنا شید

https://www.uplooder.net/img/image/57/edb73b9f2df400b2b63c32d37989d9b9/98765423.png

شنبه 11 شهریور 139607:45 ب.ظکیانا پرویزی ()
بابالنگ دراز
https://www.uplooder.net/img/image/14/f64b764c5e872e9bb281466e200973b5/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B7-%DB%B0%DB%B8-%DB%B2%DB%B6-%DB%B2%DB%B1-%DB%B1%DB%B7-%DB%B4%DB%B5.jpg

یادمه کلاس سوم که بودم معلممون برای کارنامه هامون با پدر و مادرها جلسه گذاشت و بهشون گفت
که میخوایم برای بچه ها جشن بگیریم والدین هم هر کدوم باید به سلیقه خودشون کادویی برای اون روز
آماده میکردن هفته ها گذشت و روز جشن فرا رسید پدر و مادر ها دور از چشم ما یکی یکی میومدن و کادوشون
رو به معلممون میدادن و میرفتن.بعد از جشن کادوهامون رو با ذوق و شوق باز کردیم همه ی همکلاسی هام
عروسک و اسباب بازی هدیه گرفته بودن ولی کادوی من اون چیزی نبود که من میخواستم اخم هام رفت تو هم
نگاهی به کتاب قرمز رنگ روبه روم انداختم چند دقیقه با بغض به کتاب خیره موندم تا اینکه یکی از دوستام
کتاب رو برداشت و جلوی صورتش گرفت بعد با پوزخندی گفت:هه بابالنگ دراز؟!دیگه بغض امونم رو برید
کتاب رو برداشتم و محکم توی کیفم پرت کردم.به خونه که رفتم با گریه به مامانم گفتم که همه مامانها برای
بچه هاشون عروسک خریدن اون وقت تو کتاب خریدی!و با گریه به اتاقم دویدم.الان میفهمم من چقدر احمق
بودم ارزش این کتاب رو درک نکردم ومدتی کنج اتاقم خاک خورد تا اینکه بعد از چند ماه با اصرار مامانم
خوندمش و عاشقش شدم!تا الانم سه بار خوندمش و امروز هم میخوام برای بار چهارم بخونمش:)
مامان معذرت میخوام که اون موقع ازت بابت این کتاب فوق العاده تشکر نکردم

https://www.uplooder.net/img/image/29/d8e8c08c1fb9ccfeed8d49e93b5ea89f/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B7-%DB%B0%DB%B8-%DB%B2%DB%B6-%DB%B2%DB%B1-%DB%B1%DB%B8-%DB%B3%DB%B6.jpg

موضوعات: معرفی کتاب ، خاطرات ،
شنبه 4 شهریور 139608:18 ب.ظکیانا پرویزی ()
من رنگی ، من بدبخت:(
https://www.uplooder.net/img/image/37/94f38bc37c3fe7d23a13c6a73804ce5f/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B7-%DB%B0%DB%B8-%DB%B2%DB%B1-%DB%B1%DB%B9-%DB%B4%DB%B4-%DB%B1%DB%B2.jpg
دلام عشقتون،نفستون،دلیل زندگیتون اومد پست بذاره
دوستانی که توی اینستاگرام و گروه وبلاگ هم تشریف دارن از جریانات این روزام خبر دارن
(از بس استوری میذارم خیر سرم)
برید ادامه ی مطلب چرا وایستادید منو نگاه میکنید؟!

https://www.uplooder.net/img/image/57/edb73b9f2df400b2b63c32d37989d9b9/98765423.png

موضوعات: خاطرات ،
دوشنبه 30 مرداد 139606:44 ب.ظکیانا پرویزی ()
مرحله سوم اسکرپ بوک(محتوا) ◕‿◕

https://www.uplooder.net/img/image/45/49a720df4fc9d9da8aed44ed3fb98714/photo-۲۰۱۷-۰۷-۲۷-۱۶-۲۶-۲۵.jpg
خیلی هاتون گفته بودین عکس اسکرپ بوک خودت رو بذار اینم اسکرپ بوک منhttp://www.copypastekon.ir/files/smiles/rice_ball/rice-ball-smiley-04.gif
و حالا بریم سراغ مرحله ی سوم یعنی محتوای اسکرپ بوک落書き*白黒*ゆるキャラ*かわいい*キュート*イラスト*お絵かき の絵文字
توی این مرحله چی یاد میگیریم☆はてな★ のデコメ絵文字
☆数字★ のデコメ絵文字یاد میگیریم توی اسکرپ بوکمون چه چیزایی بنویسیم
ぷっくり。カラフル。可愛い。数字。 のデコメ絵文字یاد میگیریم با خلاقیتمون صفحه ها رو خوشگل سازی کنیمモノクロ。可愛い。 のデコメ絵文字
整理 のデコメ絵文字یاد میگیریم اسکرپ بوکمون در عین بی نظمی مرتب و قشنگ باشه:)(タイトルなし) のデコメ絵文字
یه سوال:توی اسکرپ بوک چه چیزایی مینویسیم؟
یه کلام بگم هرچی که دلمون کشید:|
فقط یادمون باشه که اسکرپ بوک یه دفتر خاطرات معمولی و خشک و خالی نیست

اسکرپ بوک اصلا دفتر نیست!یه دنیای دیگست.یه دنیای جادویی که توش هر چیزی ممکنهグリンピース 見てね(^◇^)┛ 過去にも少し載せました 再度載せます ゴメンネ のデコメ絵文字
توی اسکرپ بوک ما با رویاهامون پرواز میکنیم وحد و حدودها رو می شکنیم乙女 のデコメ絵文字
ما با خلاقیت و هنرمون میتونیم از پس هر کاری بر بیایم白雪姫★ のデコメ絵文字
https://www.uplooder.net/img/image/57/edb73b9f2df400b2b63c32d37989d9b9/98765423.png

موضوعات: آموزش ، انرژی مثبت ، ایده ، هنر ،
پنجشنبه 26 مرداد 139611:26 ق.ظکیانا پرویزی ()
آموزش ساخت کلاسور اسکرپ بوک
https://www.uplooder.net/img/image/32/03fb0f57e370cfc1ad548eee66c66dc7/bc6f12c5f76a60b86c8a3989f046e98e.jpg

سلام من آمده ام وای وای من آمده ام عشق فریااااد کند من آمده ام که ناز بنیاااد کننند北欧 の絵文字
اهم اهم ببخشیدبعضی از دوستان توی درست کردن اسکرپ بوک به مشکل برخوردن چون
کلاسور نداشتن امروز اومدم آموزش ساخت کلاسور رو براتون بذارم که دیگه این مشکل هم حل بشه و
اون دوستان گرامی هم به جمع ما اسکرپ بوکی ها بپیوندند

https://www.uplooder.net/img/image/57/edb73b9f2df400b2b63c32d37989d9b9/98765423.png

موضوعات: آموزش ، ایده ، هنر ،
سه شنبه 24 مرداد 139604:37 ب.ظکیانا پرویزی ()
آخرین مطالب
صفحات سایت

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات