پیری برای جمعی لطیفه ای تعریف کرد همه خندیدند
چندبار لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگرکسی نخندید
او گفت:وقتی نمیتوانید بارها به لطیفه ای یکسان بخندید چرا بارها به افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
چندبار لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگرکسی نخندید
او گفت:وقتی نمیتوانید بارها به لطیفه ای یکسان بخندید چرا بارها به افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
خدایا ؛ بارون از تو ___
سیگار از من ___
بیا باهم قدم بزنیم.
هیس!!!
گوش کن!
صدای جاروی فرّاشی می آید.
پیرمرد رفتگرداردمحلّه راتمیزمیکند.
سرش پایین است.به آسفالت سردخیابان خیره شده است.
به گمانم درفکرجورکردن جهیزیه ی دخترش است.
نباید دخترش جلوی آقا داماد خجالت بکشد!
امّا،مگرمی شود؟!آنهم بااین حقوق کم؟
خـودت بــاش...
بگــذار گــرگـــ هــای شهــر
هـــــر چـــﮧ می خواهنــــد بـگـــــــوینــد..!
بگــذار گــرگـــ هــای شهــر
هـــــر چـــﮧ می خواهنــــد بـگـــــــوینــد..!
گاهی ...
به دلت شک کن
ع
ش
ق
شاید
یک شایعه باشد!!!
به دلت شک کن
ع
ش
ق
شاید
یک شایعه باشد!!!
عاقبت دستانمان رو می شود با شعر ها..
مثل چشمانی که بعد از گریه ها پف میکند.
"سجاد رشیدی پور"
مثل چشمانی که بعد از گریه ها پف میکند.
"سجاد رشیدی پور"