» تعداد مطالب :
» تعداد نویسندگان :
» آخرین بروز رسانی :
» بازدید امروز :
» بازدید دیروز :
» بازدید این ماه :
» بازدید ماه قبل :
» بازدید کل :
» آخرین بازدید :
هفته ای که گذشت رسانه ها محله برو بیایی بودند از تیترهایی که تایید و تکذیب میشد....
از خبرهای داغ انتخاباتی گرفته تا فضاحت دوباره ملی پوشان میلییاردی فوتبال...
از صفحات اجتماعی که به پاس خداحافظی فرگوسن و مهدوی کیا و بکهام متن های انچنانی نوشتند...
و این میان باز ستاره های زمینی همانهایی که صفحه انسانیت زندگیشان پیش اوستا کریم ثانیه ای هزاران بار
لایک میخورد باز در قمار زرد پرستی ما گمنامو مهجور ماندند...
...................................................................................................................................................................... این وبلاگ هر هفته یک گوی طلایی و یک تمشک طلایی به سبک و سیاقی دیکر اعطا میکند به ستاره های زمینی
ناشناخته و ستاره هایی که بر خلاف شهرت و نام پر اوازه خود هر از گاهی با کارهایشان ثابت می کنند
ستاره ای پوشالی بیش نیستند...... ...................................................................................................................................................
گوی طلایی هفته با افتخار تقدیم به: اتش نشان فداکار امید صادقی
اتش نشانی که قلم در توصیفش عاجز است اویی که از جان خود گذشت تا جان دخترک هفت ساله ای را نجات
دهد اویی که با اهدای اعضای خود به بیماران نیازمند اهدای اعضا فداکاری را به معنای واقعی ان نشان داد
هر چند که شاهکارش به اندازه خداحافظی یک غریبه از فوتبال یا اصلا به اندازه خبر ازدواج دو مجری بازتاب
نداشت..
بی خیال امید جان بی خیال این انسانها تو برای ما اسطوره ای تویی که ستاره هایت را از خدایت میگیری
راستی سفرت خوش امید تو دیگر قهرمان گمنامی بودی که نامت بر صفحه پر افتخار این خاک حک شد..
تمشک طلایی هفته تقدیم به: به صورت دسته چمعی به ستاره های پوشالی تیم ملی فوتبال
که میلیاردها پول می گیرند و ادعاهایشان گوش فلک را پر کرده اما از پس عمان هم بر نمی ایند ...............................................................................................................................................
پیشنهاد های هفته.....
پیشنهاد فیلم هفته: خاطره بازی دوباره با سریال به یاد ماندنی امام علی هر شب ساعت 23:30 از شبکه ای فیلم
اینکه از حالا به جای اینکه برای مثلا ماکسیما سوارها بگین ماکسیمات تو حلقم باید به پراید سوارها هم بگی پرایدت تو
حلقم پرایدی که به قول ابراهیم رها ای پراید.... همینطور که در
خیابانها حرکت میکنی و از مردم دل میبری به جان مسوولان با بالا گرفتن
برف پاککنهایت دعا کن.
آنها چنان در حوزه اقتصاد کیمیاگری بلد
بودند، که توانستند نه مس، که لگنی مانند تو را طلا کنند؛ طلای هجده عیار!
باز من نمیدانم چرا این مردم ناسپاس انتقاد میکنند. قیمت
پراید امروز، قیمت زانتیای یک سال پیش است.
آیا این امر به راحتی به دست
میآید؟ این دوستان ناممکنها را برای ما ممکن کردهاند
...............................................
اینکه کشتی هم از رشته های حاضر در المپیک حذف شد و حالا معلوم نیست باید تو المپیک بعدی باید دلخوش کدوم
رشته باشیم....
شاید حالا فقط بشه با قول اعطای پراید در مقابل مدال المپیک در بقیه رشته ها در المپیک بعدی ابروداری کنیم
..........................
اینکه این روزا همه چی گرون شد جز قیمت دل ادما ...قیمت همه سکه ها بالا رفت جز سکه محبت و معرفت...
اینکه پرسپولیس رتبه یازده یا دوازدهمی لیگ براش عادی شده ...
اینکه ده نمکی شاهکار اخراجی های چهارو رو نکرد....
اینکه رسانه ملی پس از مدتها سنت شکنی کردو یک سریال خوب مثل زمانه رو به انتن فرستاد تا اینجوری بتونیم
در مقابل طرفداران سریال های ترکی سری بلند کنیم...
اینکه خدا اگه بخواد یکی رو محبوب کنه واقعا محبوب می کنه و گرنه چه حکمتیه که فرهاد مجیدی فقط پس از
نه ثانیه حضور گل بزنه ...
و اینکه نوروز نزدیکه اما دلامون صد تا زمستون از بهار دورند...
رفعت : سلام آقا حیدر. حیدر : سلام از ماست، خوش اومدین ... چه وقتی از شبه ننه؟ مادر حیدر : آقا یاور اومده عیادتت. حیدر : یاور؟! ... خوش اومده ... اما من که چیزیم نیست ... ساعت چنده؟ مادر حیدر : از نیمه شب گذشته. حیدر
: نیمه شب ؟! ... چی می گی ؟! ... من قرار بود امشب تعزیه شب دهمو اجرا
کنم ... خواب موندم ننه؟ ... مثه همۀ اونایی که خواب موندن و حسین رو تو
کربلا تنها گذاشتن؟ ... پس چرا صِدام نکردی ننه؟ مادر حیدر : خوف نکن بچه ... خوف نکن...... ......................................................................................
این یکی
از سکانس های زیبای سریال جاودانه شب دهم است که بازی فوق العادۀ حسین یاری و موسیقی
گوش نواز فردین خلعتبری تأثیرگذاری اش را دو چندان کرده بود.....
سکانسی که درد مندانه یاداور تنهایی حسین (ع) از دیروزهای دور تا به امروز است و حکایت خواب ماندن ما به بسان
انهایی که یا خود را به خواب زدن و یا خواب ماندن و فریاد تنهایی اسطوره ازادگی را نشنیدند....
حیدر خوش مرام گنده لات یه لا قبای کوچه های قدیمی تهران وقتی دل در گروی عشق به شاهزاده قجری بست و
سربند شرط اجرای تعزیه در ملا عام نا خواسته راه به وادی ازادگی حسین (ع) گذاشت فهمید که چون فرهاد باید
سنگ از کوه سخت بردارد نه از ساحل سلامت...
لوطی شب دهم به قول خودش به سیم چهارم زده بود و اومده بود تا از قبال این قسم افاضه ها سر دلی سبک کند اما
نمیدانست که دریای بزرگ ازادگی و جوانمردی حسین (ع) هر خرابه دلی را که عمق دریایش راببیند عاشقانه در خود
غرق می کند انقدر که حتی وقتی فخرالزمان پیشنهاد ازدواج او را قبول کرد و از سربند شرط اجرای تعزیه اخر گذشت
رو به او کرد و گفت: دهنت گلاب شاهزاده خانم اما...
اما مگه میشه ظهر عاشورا باشه و حسین (ع) رو تنها گذاشت......
انگاری حیدر صدای تنهایی حسین را شنیده بود که از اون جوونی که پس از جواب رد از فخرالزمان زار و ویلون زیر درخت
امامزاده قنبرک زده بود و دلش اونقد از اندوه لبریز شده بود که خلوت نشین محمل اعتکاف شده بود به خوش مرامی
تبدیل شده بود که جان به استان جانان داد و بی انکه خوف کند عاشقانه شهید مکتب ازادگی ازاده مرد کربلا شد....
و اما هنوز سالها میگذرد و صدای تنهایی حسین به گوش میرسد....
و هنوز هر ظهر عاشورا بی انکه خوف کنیم حسین را تنها می گذاریم و تنها برایش به سر و سینه میزنیم بی انکه
بدانیم او چرا از همه دار و ندارش گذشت تا راه درست زیستن و ازادانه زیستن را به نسلهای پس از خود نشان دهد....
راستی این عاشورا هم تمام شد و نمیدانم ما باز هم در کوفه نفس خود میمانیم یا سر به کربلای ازادگی و جوانمردی
حسین (ع) خواهیم گذاشت....وعده ما اگر زنده ماندیم عاشورای بعد
روایت بازمانده های تصادف اتوبوس دانش آموزان از حادثه:
.....اتوبوس از ابتدا نقص فنی داشت
.....ترمز ماشین خراب بود و ماشین نمیایستاد. ما فقط جیغ میکشیدیم. اتوبوس
از کنترل خارج شده بود و از بین ماشینهای سنگین میگذشت و نمیایستاد.
ترمز اتوبوس از بروجن خراب بود.“
....از بروجن که به مقصد خوزستان حرکت کردیم اتوبوس مشکل فنی داشت، اتوبوس
اسکانیا اتوماتیک بود و با هر نقصی بین راه نگهمیداشت و باز حرکت میکرد.
هرچه که بود، اگر اتوبوس اسکانیا از ابتدای سفر نقص فنی داشت،
اگر
لزومی به حضور دانشآموزان برای گذراندن دوره عملی واحد درسیشان در
خوزستان نبود،
اگر هنگام اعزام بچههای دبیرستانی رسیدگی بیشتری شده بود،
اگر در طراحی این واحد درسی بیشتر دقت شده بود،
اگر هر چه که بود، رویا
عسگری، پریسا رضایی، فاطمه شمس، الهام حسنزاده، هانیه انتظامی، شبنم
مقدسی،
برای نمونه ادعا میشود که ایشان گفته است:" ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم" که البته این سخنِ بسیار زیبا و دلنشینی است اما حقیقتِ امر این است که این سخن، برگرفته شده از
دیالوگ مارلون براندون در فیلمِ "یک وحشی" که در سالِ ۱۹۵۳ نمایش داده شده است، میباشد. سخنِ اصلی گفته شده در آن دیالوگ اینچنین است: " من ترجیح میدهم سوارِ بر موتورسیکلتام به خدا فکر کنم، تا اینکه در کلیسا بنشینم و به موتورسیکلتام فکر کنم"