وقتی که پاییز میاید


مدتی است که در زوایای اندیشه ام وجودی را جستجو می کنم که وجودم به او وابسته است. بصورت یک رویا بیاد دارم که گفتی بهتر است ابتدا همدیگر را بشناسیم که من احساسم بگونه ایی بود که بدون درنگ جواب گفتم ؛ برای شناختن تو یک نگاه کافی و برای زندگی کردن با تویک عمر کم است . امروز در جایگاهی ایستاده ام که به این احساس و گفتار و جواب شک کرده ام . تازیانه های زندگی درس هایی به جبر به انسان می آموزد تا هیچگاه از روی احساس عشق نورزد ؛ عاشق نگردد.

شاید آدمی باید بواسطه تجربه تکامل یابد ولی افسوس بهای تجربه کردن گذر عمر است که هرگز به جایگاه قبلی خود بازنخواهد گشت و این پارادوکس همیشه از خود غمی بجای میگذارد تا صاحبان اندیشه را در این غم غوطه ور سازد و چون پاییز می آید دیگر اندیشه و عقل زایل میگردد ؛ چون پاییز میاید وجود انسان لبریز از احساس میگرد ؛ چون پاییز میاید غم نگاه و شناخت؛ شکوفه میدهد و چون پاییز میاید بوی ........

 

شقایق بلوغ عشق است

وقتی خاک

اندام متبرک عشق را

به مساعدت خنجر می پوشاند

فراتر ازحکایت سرخ عشق

افسانه ای آیا به کتاب بزرگ زندگی ثبت است؟

وقتی صدای ما از ارتفاع غشق

شکوفه سرخ جراحت می چیند

بگذار بی دلان در برهوت روحشان

با سرآب های بی رنگ تصورشان خوش باشند

ما عشق را

در گلستان زخم دیده ایم

و در اوج مرگ زندگی ....

( شعر از استاد جلال ملکشا)

                         آپلود عکس



ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 آبان 1397 ] [ 10:07 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات