⇜✘لعنتــــــی از تو نوشتـــــــم و از احساسم به تو✘↭
●▤⇜میدانم دیگر حتی در خیالت هم جای ندارم↭▥●
▣■†من برایـــــــت نوشـــــــتمو†■▣
◈✘♀غریـــــــبـــــــه ها لایـــــــک زدنند♀✘◈
▲▼↑↓و تـــــــو چـــــــه میدانی که هـــــــر نوشته ↑↓▲▼
⊙◎↭آتشی بود بر پیکر نیم سوخته ی من↭◎⊙
‡†این دل نوشته ها . . .نه ... نه ... ببخــــشــــــید!†‡
▩←این درد نوشته ها ی دلم نه دلنشین اند نه زیــبا→▩
✘اینها یک مشت حــرف زخــــم خورده ی بـغـض دارند✘↯
‡که نشانی دردنـــــــــاک‡
✘از یک عشق نـاکــــام دارند✘
و تـنــها مخــــاطبش غایـب است✘
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ سـیـگـار را بـهـتـر مـﮯ فـهـمـﮯ ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ بـیشتر ڪتابـ مـﮯ פֿـوانـﮯ ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ فـیـلـمـ را بـهـتـر مـﮯ بـیـنـﮯ ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ قـهـوه اَتـ هَـرگـز سَـرב نِـمـﮯ شوב ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ בیـرتـر شـبـ مـﮯ شـوב ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ مـوهایـتـ را مُـرَتـبـ نمـﮯ ڪـنـﮯ ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ شـیـشـﮧ عَـطـرتـ پُـر بـاقـﮯ مـﮯ مانـב ،
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ بـهـمـטּ هـمـ مـارلـبـروسـتـ . . .
تــنـهـآ ڪـﮧ بـاشـﮯ هـیـچـ چـیـز خَــنـבه בار نـیـستـ . . . !
تـــــــنـــــهــــــآیــﮯ פֿوبــــــــه ......اَمـآ . . . .
بـــیــچاره فـــک میــکــنه
به ما صــدمه زده باز .....
نمیدونه زنـــده بودنــشــم صدقه سر ماس .....
-ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
لــعــنــتـــــے . . .
حالا یه جور تـــورو بـــه فــــاکـــــــ میـــده کـــه از کمـــر تـاشــــــی!! هِــــــ ـ ــ ـ ـــ ـــه.... خـــوش بــاشــــی
-ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
مادرم
چرا به اتاقم نمیایی؟ چرا سری به من نمیزنی؟می دانم اتاقم بوی سیگار می دهد ...
می دانم از در و دیوارش خاکستر غم می بارد ...
مادرم
نمی دانی که درد درونم فقط با کامهای حبس شده در سینه ام آرام می گیرد ...
مادرم
نمیدانی که اتاقم زیر سیگاری کوچکی شده که روزهای آتش گرفته ی
زندگی ام را درونش خاموش می کنم ...
مادرم
سری به من بزن...می دانم که صدای سرفه هایم عذابت میدهد ...
می دانم که کبودی لبهایم اشک به چشمانت می نشاند ...
مادرم
من هم روزی پسر شاد تو بودم ... یادت که هست ... ؟! ولی روزگار خاکستری مرا
خاکستر نشین کرد ... تنها شدم ... ! شکستم ... !
آنقدر که آینه هم مرا دیگر نمی شناسد ...
به جز سیگارم ...
سنگ صبور شبهای بی تابی ام ...
رفیق روزهای تاریک و تلخم ... کسی برایم نمانده ...
مادرم
سری به من بزن ... منو سیگارم انقدر تنها مانده ایم که
هر دو بوی رخوت مرگ می دهیم ...
بعضے وقتا مجبورے تو فضاے بغضت بـפֿـنـבے …
בلت بگیره ولے בلگیرے نـڪنے …
شاڪے بشے ولے شـڪایت نـڪنے …
گریـہ ڪنے اما نزارے اشـڪات پیـבا بشن …
פֿـیلے چیزارو ببینے ولے نـבیـבش بگیرے …
פֿـیلے ها בلتو بشـڪنن و تو فقط سـڪوت ڪنے …
اینـــو آویـــــــــ ــــــــزه گوشت کــنـــــــــ ...!
مگـــه نخوآستــی
بــــری؟!!
پس اینکــــه گــــریـــــــــ
ـــــــه می کــــنم یــآ نـــهــــــــــ !
اینــکه شــــآدمـــــــ ــــ
یــــآ نـــهـ !
بـه خــودمـ ربــــــــ
ــــــط دآره
تـــو کـــه بـــه خــــواسته
ات رسیـــــــــــ ـــــــــــدیــــــــــــ...
رفتــــــ ــــــــــ ـــــــ ـــــی...
پس دیگــــــــه ســــ ـــآکت شو لعنتیــــــــــــــ.....
بـ.د.هـ.کـ.ا.ر.ی. . . !
بخوان و بگذر
بدون نصیحت ، بدون شعار
از من میپرسند با این همه احساس چرا سنگ دلی ؟
حالا من میگویم از این به قول شما سنگ : روزگاری که خدای احساس و تشنه ی حضور کسی بودم
تا روحم ظرفیت داشت همجنساتون اذیتم کردن و سوهانی شدن بر قلب پراحساسم ، هر بار با خودم
میگفتم : این فرق میکند مثل بقیه نیست ، اما باز قصه تکرار میشد
لابد با خودت میگی مقصر خودت بودی ولی یادت باشه تو جای من نیستی پس قضاوتت نابجاست
تو میدانی 24ساعت تو یک وضعیت بودن یعنی چی؟
میدانی تنها بودن 10 سال یعنی چی؟
میدانی وقتی تنها همدمت نت باشه و آدماش یعنی چی؟
از دردها و مشکلات جسمم نمیگم
میدانی قبل اینکه فلج بشی معتقد باشی « عشق یکی ، خدا یکی »
یک پسر بااخلاق ، مغرور و ورزشکار و شاد
اما دنیای نت و تنهایی گند زد به زندگیم
دخترای زیادی از دیوار کوتاه دلم بالا آمدن بعضیا از سرِ هوس بعضیا تنهایی بعضیام بازی و بعضیام ترحم
که این آخری از همه شنیع تر بود
هرچند زمان که گذشت زمین خوردنام قوی ترم کرد شدم همان امیر قبلی
« یه جورایی از مسببینش ممنونم »
اصلا تو میدانی حس لامسه نداشتن یعنی چی ؟
دست کسی تو دستت باشه اما حسش نکنی و ..
بچه هایی رو که دوستشون داری نتونی بغل و باهاشون بازی کنی
باخودت بگی چرا؟ تا کی ؟ و بغضت نیمه شب ها چنان بترکه، که از سیل اشک و آب دماغت
بالشتم خیس بشه اما بخاطر اینکه مادرت متوجه نشه هق هقتو خفه کنی
تو اصلا میدانی احساس مسئولیت مردانه بعنی چی ؟
یادمه تو یکی از مطالبم نوشتم
دلم کسی را میخواهد صبور،شریف ولایق
ولی الان میگم تو دنیای مجازی دنبال هیچی نیستم و نخواهم بود
حرف زیاده اما حوصله کم
تا نفس دارم از عشق مینویسم
یاحق
ساده نگذر
نوشته هایی که تو را اشک یا عشق می بخشند
قلب نویسنده اش را هزاران بار سلاخی کرده اند
این تو نیستی
که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم
حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند...
صحبت ازفراموشی نیست....
صحبت از "لیاقت" است ....
بـــرنـــگـــرد!!!
کــمی عـــوض شـــدم
دیریــسـت از خــداحـــافـظـــی هــا غــمگـــیـن نـمیشــوم
بــه کســی تــکـیــه نـــمیـکــنــــــــم
از کســی انــتـظار مــحـبـــت نـــــــدارم
خـــودم بـــوســـه مــیـزنـــم بـــر دسـتـــانـــــم
ســر بــر زانـــوهــایــــم میـــگذارم
و ســـنــگ صــبــــور خــــودم میــشــوم
نـــگــران خــــودم میـــشـوم
بـــرای خــــودم هـــدیـــه میــخــــرم
بــا خـــودم ســـاعــت هــا حـــــرف میـــزنــــم
در دنــیــای خـــودم کـســی حـــق ورود نـــــدارد جـــــــز خــــودم
مگه قلــبـــــ مـــن بـــتـــــــ بــود...؟
که خدا تـــو را
برای شـکـستــنــ ـش فرستاد…؟
گور پدر آن سلامتی که سیگار را مضر می پندارد!
سیگار من نگران حال من است…
نه مثل او که نگران حال همه است و از من بی خبر!