خدایا برای تمام لحظاتی که تو با من بودی و من بی تو
مرا ببخش !
مرا ببخش !
خواستم بگویم که کیستم... دیدم نگفتن بهتراست !... چه سود آنکه با من نمی ماند ، همان بهتر که نشناسد مرا...... آنکس که می ماند ، خود ،خواهد شناخت .
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
در باره کلبه متروک وسط باغ
درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده
درباره چوپانی که بره اش را در کوهها گم کرده است
درباره حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه
درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد
و درباره خودم که چقدر بی فکرم ......