پست ثابت

 
آسمون(سلام به بروبچ )////نظرسنجی یادتون نره!!!!کامنت یادتون نره!!!!همه چی یادتون نره!!!!!!!

خب ازاین عکسه خوشم میاد!!!!!!

عکس عاشقانه 



[ دوشنبه 11 دی 1391 ] [ 06:19 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

دانشگاه آزاد

در کدام نقطه هنوز دانشگاه آزاد احداث نشده ؟
۱-فلات تبت
۲-کوه های کلیمانجارو
۳-جزایر گالاپاگوس
۴- قطب جنوب وحومه



[ دوشنبه 26 اسفند 1392 ] [ 12:24 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

ﺳــﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﮐــﺎﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﯽ ﻣﻦ


ﺳــﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﮐــﺎﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﯽ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ


ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ :


ﺑﯿﺴﮑﻮﺋﯿﺖ ﺭﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﭼﺎی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻭﺍ ﻧﺮﻩ



[ دوشنبه 26 اسفند 1392 ] [ 12:22 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

کجای قصه مان سکوت کرده ای؟

تمام هوا را بو می کشم، چشم می دوزم و زل می زنم...

انگشتم را بر لبان زمین می گذارم. هیس...

می خواهم رد نفس هایش به گوش برسد.اما... گوشم درد می گیرد از این همه بی صدایی.

دلتنگی هایم را مچاله می کنم و پرت می کنم سمت آسمان...

دلواپس تو میشوم که کجای قصه مان سکوت کرده ای که تو را نمی شنوم!


حوالی من توقف ممنــــوع است








[ یکشنبه 18 اسفند 1392 ] [ 08:04 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

دانلود آلبوم جدید زانیارخسروی

[ سه شنبه 13 اسفند 1392 ] [ 11:12 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

--داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش—

 

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

 

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

 

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

 

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت

 

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش افتاده بود-اما-

 

طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

 

 

ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند

 

شود مرهم

برای دلبرش آندم شفا یابد

 

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

 

و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه

به روی من

 

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد

 

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سر را رو به بالاها

 

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

 

هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

 

به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

 

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

 

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!

 

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست اوبودم

 

و حالامن تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

 

نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

 

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -

 

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت
اما ! آه

 

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

 

و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

 

به من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گل"

که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی

"بمان ای گل"

ومن ماندم

 

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

 

و نام من شقایق شد

 

گل همیشه عاشق شد

 



[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 04:21 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

تمام شدن

 چقــدر دلم تمام شدن می خواهـد ...


از آن تــمام شدن هایــی که بشــود نقــطه سرِ خط ...و


آنگـــاه دیکــته تمــام شـود!ومن دیگــر آغـــاز نشــــوم



[ دوشنبه 28 بهمن 1392 ] [ 05:26 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

خیالت راحت




قول داده اَم…

گاهـــی...

هَر اَز گاهـــی...

فانـــوس یادَت را...

میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم...

خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛

هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره

میان این کوچـه های تاریك پَرسـه میزَنـَم

اَما بـه هیچ سِتاره‌ی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…

خیالَت راحَت !


[ یکشنبه 27 بهمن 1392 ] [ 10:46 ق.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

کلاس

داشتم تو کلاس از اول تا آخر با دوستم حرف میزدم ،

استاد آخرای کلاس دیگه از دستم خسته شده بود گفت:

پنج دیقه مونده دیگه حرفاتو جمع بندی کن !!!!!!!!!!


[ یکشنبه 20 بهمن 1392 ] [ 09:49 ق.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

من...

من فقط دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم،اما می شود کمی کمکم کنید!

آی جماعت…شماها دقیقا چه رنگی هستید؟...

شهر من اینجا نیست !اینجا…آدم که نه!آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!

و جالب تر !اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکندتا میزبان سیاهی دیگری باشد!.

شهر من اینجا نیست!اینجا…همه قار قار چهلمین کلاغ رادوست می دارند!و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!

.شهر من اینجا نیست!اینجا…سبدهاشان پر است ازتخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!.

من به دنبال دیارم هستم,شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!...آدمــیزاد در حرف زدن هایش بی ملاحظه است … !

وقتی میخواهد با منطق حرف بزند ؛ احساساتی میشود …وقتی از احساسش میگوید ؛

آرزوهایش لو میرود …وقتی از آرزوهایش یاد میکند ؛ حسرتش رو میشود …وقتی

حسرتهایش را روشن میکند ؛ منطق میتراشد …و اینگونه گند میزند به همه ی روابطش …...



[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ 11:02 ق.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

آنقدر

آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم

 که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...


[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ 10:51 ق.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

نگاه خسته

نگاهم اما...

گاهی حرف میزند...

گاهی فریاد میكشد...

و من همیشه به دنبال كسی میگردم

كه بفهمد یك نگاه خسته 

چه می خواهد بگوید...



[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ 10:49 ق.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

بز درون


شما هم مثل من وقتی رو چمنای پارک میشینین بز درونتون فعال میشه و چمنا رو میکنین؟


[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 06:47 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

بهله

یکی از فانتزیام اینه که تو مِه پنهان شم بعد فانتزیایی که میان تو مِه محو بشن

رو با دمپایی ابری خیس اونقد بزنم که صدا سگ دربیارن تو مه !!!


[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 02:03 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

اعدام

 یکی از فانتزیام اینه که یه روز که دارم تو خیابون راه میرم یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته

رو شقیقه یه خانوم سانتی مانتال و میخواد کیفشو خالی کنه ، منم سریع بپرم بینشونو و

درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم باهاش درگیر شم و درحین درگیری یهو صدای شلیک شنیده شه

و چند ثانیه هر دومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم و یهو دزده بخوره زمین و در حالیکه از

 شیکمش داره خون فواره میزنه من بگم : نهههههههه من نمیخواستم اینطوری شه …

در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه ! (شش ماه بعد)

تو دادگاه در حالیکه من دارم بی گناهیمو ثابت میکنم قاضی من رو مقصر بدونه و به قصاص

محکوم کنه بعد در حالیکه من نا امید شدم یه نگاه به خانواده ام میندازم میبینم همه شون دارن

گریه میکنن و یه نگاه به خانواده مقتول میکنم میبینم خون جلو چشاشونو گرفته

سریع اونورو نیگا میکنم … بعد برمیگردم سپیده رو نگاه میکنم میبینم یه سر تکون میده به

 معنی خاک تو سرت ، عآخه به تو چه ربطی داشت نخود هر آش ؟؟؟

 (بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم)
خلاصه روز اعدام فرا میرسه و منو میبرن برای اعدام ؛ بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن

 قاضی بهم میگه آخرین خواسته ات چیه ؟ منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین ،

 بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه و با آخرین خواسته ام موافقت میکنه …

بعد منم میرم تو افق سحرگاهی محو میشم !


[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 01:57 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]

شب یلدا

عکس شب یلدا,کارت پستال شب یلدا


این روزا هندونه و انار و غیره بهونس همه دنبال خود یلدا خانوم هستن.!!!!!!!!!


دوستای گلممممم شب یلداتون پیشاپیش مبارک!



[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 01:43 ب.ظ ] [ asemoon 19 ] [ نظرات() ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات