بارالها!
بـــار الها
تـــو نادیده می گیری
مــــن هم نادیده می گیرم
تـــو خطاهایـم را
مـــن عطاهایـت را...
آدم ها همه معمارند . معمار مسجد خویش .
نقشه این بنا را خدا کشیده است .
مسجدت را بنا کن .
پیش از آنکه آخرین اذان را بگویند
عرفان نظر اهاری
که غم دلخراش تو در آن جا بگیرد
برای تو چه جمله ای بسازم
که بتواند داغ بزرگ و جان گداز تو را بیان کند
کدام واژه مصیبت سنگین تو را بر دوش تواند کشید
یا کدام واژه و عبارت می تواند بار ذلت دشمنان تو را با خود حمل کند
و ننگ پلیدی و پستی آنان را بپذیرد
چه کلماتی می توانند بیانگر این همه جنایات دلخراش غزه باشند ...
ارمنـی بود و ارمنی زاده، ظــرف خالی گرفــت در دستش
آمــد و تــوی صــف نذری گفت: ((السلام علیــک دُردانــه))
.
پچ پچی دور او به راه افتاد، عده ای خنده، عده ای مبهوت
زیر لب دختری غضب می کرد: ((مــردکِ ارمنــیِ دیوانــه))!
.
سرِ خود را گرفت پایین تر، بغـــض تلخی گرفــت جانش را:
((من محب حسین(ع) و اولادش... آشنایم نه اینکه بیگانه))
.
صفِ دلواپسی جلو می رفت، ارمنی در دلش چه غوغا بود
روضه خـوان از رقیـّــه بانو خواند، از سه ساله میانِ ویرانــه
.
توی حالِ خودش پریشان بود،【فکر بیماریِ پسر در سر】
ناگهان مردی از سرِ صف گفت: ((شد تمام و نمانده یک دانه))!
.
همه رفتند و ارمنی آمد، با قسم، با گلایه و اصــرار
زد عقب هر کسی جلو آمد، رفت با گریه آشپزخانه ...
.
یک نگاهی به دیگِ خالی کرد، گفت:((باشد قبول آقاجان...
من همانم که دیگران گفتند ... مــردکِ ارمنیِ دیوانــه...))!
.
پای خود را گذاشت در کوچه، دلخور از خویش و از ندامت ها
دستِ رد خورده بود بر قلبـــش، رفت خــانه چه نا امیــدانه
▩ ▣ ▩
وسطِ دسته ظهــرِ عاشـورا، پسـری با صلیــب بــر گـــردن
【 ناگهان ویلچرش زمین افتاد... وَ پسر روی پاش، مردانه ....】
نظامی زن آمریکایی که پس از بازگشت از
ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می
فشارد.
آهای
سرباز، آهای مادر!...
گریه
کن، تو حق داری گریه کنی.
شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند
دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و
حتماً از تو بیشتر، برایت
دلتنگی می کرده.
گریه
کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه
کن، به خاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند،
و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به
این لباسها.
گریه
کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...
اما.............
من
چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
تو
مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی... حق داری برایش دلتنگ شوی...
سوالی
از تو دارم:
این
کودک را می شناسی؟
می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش
را لمس میکند؟
می
بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
این
پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
چه
میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
فکر
کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟
این
دختر را چطور؟حتماً او را دیده ای...
در کوچه پس کوچه های غزه.. پای برهنه می
دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
الان
به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا
لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
صورت
ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
ببین
چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
این
رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
حال
این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست .
این
است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...!
این
پدر را میشناسی؟
یادت
هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و
همقطارانت.
این
را چطور؟
از
این دست اگر بخواهم برایت بیاورم، بسیارست...
سردشت
، حلبچه ، قانا... صبرا و شتیلا... و .فلسطین وغزه و.....
گریه
کن سربازگریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید
نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه
کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده
اید
برگرفته از وب سایت توپ ترین ها
ان زاده کعبه و امین حرمین افتاده میان خاک و خون دیدی تو
انکس که ستیز خیبر و بدر و احد چون شیر بغرید چنین دیدی تو
......................................................................................................................