مترســـــــــک |
|
مترسانم مترسک
باغ بی حاصل که دزدیدن نمی خواهد
چنین ویرانی و زردی
که دیگر اشتیاق چیدن و دیدن نمی خواهد
... مترسانم مترسک
سارها از مرگ و از هجرت نمی ترسند
تو میدانی که هجرت حاصلش مرگ است
ترسیدن نمی خواهد
مترسانم مترسک
تا نپرسم من نگهبان کدامین شاخۀ سبزی؟
سوال بی جواب ای دل!
که پرسیدن نمی خواهد
مترسانم مترسک
تا نترسانم دلت را از هراسی سرد
-نمی فهمی!-
-نگهبانی!-
نگهبانی که فهمیدن نمی خواهد
تو می ترسی مترسک
از هجوم سارها بر باغ «بی برگی »
کمی آرامتر لَختی-
حفاظت از چنین باغی
خروشیدن نمی خواهد
|
|
|
|
|