پسر بارانی
باران یعنی نقطــــــ............ـــــــــــــه چیــــــ ن تا خدا !!!!!
نویسندگان
امکانات وب
صدایاب

کد هدایت به بالا

لینک دوستان

به نام او
این پست ثابت این وبلاگه:

اول از همه:
http://www.8pic.ir/images/65715009068453629154.gif

بعد از wellcome میخوام بگم این نوشته ها مخاطب خاص تقریبا دارن
اونقــدر تلــخ نوشــته ام و بــه تلــخ نوشــتن عـادت کــرده ام که دیگــر

 خجالــت میــکشم گــرم بنویســم ، از زنــدگی بنویســم !

 عــادت بـه تنــهایی و درد کــشیدن از خـود تنــهایی و درد بدتــره


((ورود افراد با چتر "اکیدا" ممنوع))

  • با هر وبلاگی تبادل لینک میکنم
  • خواهش میکنم نظر یادتون نره"مطمئن باشید بیشتر از یک دقیقه وقتتون رو نمیگیری"
  • پروفایل همیشه بروز میشه
http://s5.picofile.com/file/8127631592/10177243_705711852826231_9165899077995065445_n.jpg

افتتاح وبلاگ:دوشنبه 27 شهریور 1391

راستی:"داشت یادم میرفت"
"وبلاگ خوبی داری...به منم سر بزن!!!"
قبل از اینکه این جمله ی کلیشه ای رو بنویسی یه نگاه به پست کنی بد نیست


و آخرین حرف:
http://www.8pic.ir/images/91864296437536399690.jpg


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( جمعه 18 مرداد 1392 ) ( 19:45 )

و فكر كن

چقدر تنها بود


اگر ماهی سیاه كوچك

صمد را نداشت


و شازدِه ی كوچك

آنتوان را


و من

تو را...



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( چهارشنبه 2 دی 1394 ) ( 21:34 )

در من یك تیمارستان وجود دارد
یك تیمارستان با هفتاد تختخواب
هفتاد تختخواب با هفتاد دیوانه
و سخت ترین كار دنیا را من میكنم
زمانیكه از من میپرسند: خوبی؟؟!
و من باید یك تیمارستان هفتاد تختخوابی را آرام كنم و با
متانت صادقانه ای بگویم
بله امروز "خیلی خوبم"!!!



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( چهارشنبه 2 دی 1394 ) ( 21:33 )

ببخشید،
بعداً،
چندم ِ تقویم است؟!



قرار دارم. .


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 4 مهر 1394 ) ( 02:06 )

سلام...
میدونم،میدونم!!!
تو رو خدا هیچی نگین!
خودم میدونم که خیلی خیلی بی معرفت شدم و چند ماهی هست که پست جدید نذاشتم...
از همه ی بارانی های عزیز پوزش می طلبم و قول میدم از این به بعد مثل قبلا فعالیتم رو بیشتر کنم؛
همتون رو دوس دارم،میبوستمون
"بارون رو براتون آرزو میکنم..." :)


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 19 شهریور 1394 ) ( 14:37 )

با یه نابینا میشه آهنگ گوش کرد
با یه کر و لال میشه شظرنج بازی کرد
با یه معلول ذهنی میشه رقصید
با یه بیمار سرطانی میشه از زندگی گفت
با یه آدم نشسته رو ویلچر میشه قدم زد
ولی...
با یه آدم بی احساس،
نه میشه حرف زد
نه بازی کرد
نه قدم زد
و نه شاد زندگی کرد!



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( چهارشنبه 13 خرداد 1394 ) ( 04:45 )

بالاخره در زندگی هر آدمی ،
یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده
مدتی مانده ؛
قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته ...
آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست
اینکه بعد از پایان رابطه ،
روزی روزگاری ...
در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،
آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است
اینکه بعد از گذشت چند سال ،
بعد از تمام شدن احساس تان به هم ،
چه ذهنیتی از هم دارید ، مهم است
اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ...
اینکه تو را چطور آدمی شناخته ، مهم است
به عنوان یک آدم خوب از تو یاد می کند یا بد ؟
می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری ، یا نه ،
منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد ؟
می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهم ترین اشتباه زندگی اش ...
خاطرات خوبی از تو دارد یا نه ، برعکس
مبهم ترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه کرده
به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار می گذراند
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد ...


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ) ( 16:16 )

چرا همیشه گفته میشود . . .
«««« سکوت نشانه ی رضایت است »»»»
چرا نمی گویند :
نشانه ی دردیست عظیم ، که لب ها رابه هم دوخته است...!!!
چرا نمی گویند : نشانه ی ناتوانی گفتار ،از بیان سنگینی رفتار افراد است...!!!
چرا نمی گویند : نشانه ی دلی شکسته است که ،
نمیخواهد با باز شدن لب ها از همدیگر ،
صدای شکسته شدنش را نامحرمان متوجه شوند . . . ! ! ! ؟ ؟
پس سکوت همیشه نشانه ی رضایت نیست . . .
سکوت سر شار از ناگفتنیاست.....


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 19 اردیبهشت 1394 ) ( 13:51 )

نــه عشق من
نــه عزیزم
نه گلم
نــه هیچ یک از این واژه های تكراری
به اندازه ی نامت را به زبان آوردن
با آهنگ صدایش
ویرانگر تر نیست برای دل
حالا فكرش را بكن
یك - میم - بعد از اسمت
یك - میمِ - مالكیت
چاشنی این آهنگ شود
میشود پا برهنه تا خود خود خدا هم
رقص كنان دوید ...


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 3 اردیبهشت 1394 ) ( 22:36 )

خیلی سخته بغض خفه ت کنه ، ولی غرورت نذاره اشک بریزی !!!
خیلی سخته بدونی سیگار آرومت میکنه ، ولی بهش قول داده باشی لب بهش نزنی !!!
میدونی سخت تر از اون چیه؟؟؟
اینکه عاشقِ کسی باشی که عاشقت نیس !!!
آره رفیق ، توی یه جمله خلاصه شد
سخته ...
اینکه شب و روزتو با خیال کسی بگذرونی که اصلا توی خیالش هم جایی نداری !!!
سخته گریه کنی واسش ، ولی موقع نوشتنش بنویسی "غرورت نمیذاره اشک بریزی"
.
.
.
آدمی که عاشق شد ، دیگه عاشق شد !!!
دلی که شکست ، دیگه شکست !!!
غروری که له شد ، دیگه لِه شد !!!
اونی که رفت ؟؟؟
...


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( سه شنبه 18 فروردین 1394 ) ( 23:01 )

ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﮐﻨﯿﻢ
"نه از نوع 5+1 "
ﺩﻭﺟﺎﻧﺒﻪ !
ﺗﻮﺟﺎﻧﺐ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺭﺍﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻭﻣﻦ ﻃﺮﻑ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩﺑﺮﺩ ﺷﻮﯾﻢ
ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍﺑﺒﺮ
ﻭﻣﻦ ﻋﻘﻞ ﺗﻮ ﺭﺍ
.
.
.
به این می گن مذاکرات 1+1
به ظریف و ظرافت خاصی هم نیازی نیست . . . . خود بخود حل میشه . . .


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( جمعه 14 فروردین 1394 ) ( 20:07 )

سلام...
دوستای گلم این وبلاگ یکی از وبلاگ نویسای قدیمه:
rehe1994.blogfa.com

بعد از مدت ها دوباره دست به قلم شده؛
لطفا برید وبلاگشو ببینید و اگه شد لینکش کنید...البته اونم لینک میکنه ها.

کلبه تنهایی من                    rehe1994.blogfa.com

دوستون دارم هوار تا


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 13 فروردین 1394 ) ( 19:44 )

ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب
ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویسد

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ شبها ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ:

ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ!

ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿزﻧﺪ

ﺧوشحالم ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ

ﺧوشحالم که ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ

ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ

خوشحالم ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ

ﺧوشحالم ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘم

ﺧوشحالم که ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ

ﺧوشحالم که ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ

** ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ **


اینجاست که سهراب میگه :

چشمها را باید شست / جور دیگر باید دید


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( سه شنبه 26 اسفند 1393 ) ( 14:18 )

معلم به ناگه چو آمد ، کلاس ، چو شهری فروخفته خاموش شد

سخن‌های ناگفته در مغزها ، به لب نارسیده فراموش شد

معلم ز کار مداوم مدام ، غضبناک و فرسوده و خسته بود

جوان بود ودر عنفوان شباب ، جوانی از او رخت بر بسته بود

سکوت کلاس غم‌آلود را ، صدای درشت معلم شکست

ز جا احمدک جست بند دلش ، بدین بی‌خبر بانگ ناگه گسست

بیا احمدک درس دیروز را ، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت

ولی احمدک درس ناخوانده بود ، به جز آن‌چه دیروز آنجا شنفت

عرق چون شتابان سرشک یتیم ، خطوط خجالت به رویش نگاشت

لباس پر از وصله و ژنده‌اش ، به روی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت ، بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند

وجودش به یکباره فریاد کرد ، که در آفرینش ز یک گوهرند

در اقلیم ما رنج بر مردمان ، زبان دلش گفت بی‌اختیار

چو عضوی به درد آورد روزگار ، دگر عضوها را نماند قرار

تو کز ........

تو کز...........

وای یادش نبود

جهان پیش چشمش سیه پوش شد

نگاهی به سنگینی از روی شرم ، به پایین بیفکند و خاموش شد

ز اعماق مغزش به جز درد و رنج ، نمی‌کرد پیدا کلام دگر

در آن عمر کوتاه او خاطرش ، نمی‌داد جز آن پیام دگر

ز چشم معلم شراری جهید ، نماینده‌ آتش خشم او

درونی پر از نفرت و کینه داشت ، غضب می‌درخشید در چشم او

چرا احمد کودن بی‌شعور (معلم بگفتا به لحن گران)

نخواندی چنین درس آسان بگو، مگر چیست فرق تو با دیگران؟

عرق از جبین احمدک پاک کرد ، خدایا چه می گوید آموزگار

نمی‌بیند آیا که در این میان ، بود فرق مابین دار و ندار

چه گوید؟ بگوید حقایق بلند؟ به شهری که از چشم خود بیم داشت

بگوید که فرق است مابین او ، و آن کس که بی‌حد زر و سیم داشت

به آهستگی احمد بی نوا ، چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آن‌ها به دامان مادر خوش‌اند ، و من بی‌وجودش نهم سر به خاک

به آن‌ها جز از روی مهر و خوشی ، نگفته کسی تاکنون یک سخن

ندارند کاری به جز خورد و خواب ، به مال پدر تکیه دارند و من

من از روی اجبار و از ترس مرگ ، کشیدم از این درس بگذشته دست

کنم با پدر پینه‌ دوزی و کار ، ببین دست پرپینه‌ام شاهدست

سخن‌های او را معلم برید ، ولی او سخن‌های بسیار داشت

دلی از ستم‌کاری ظالمان ، نژند و ستم‌دیده و زار داشت

معلم بکوبید پا بر زمین ( که این پیک قلب پر از کینه است)

به من چه که مادر ز کف داده‌ای ، به من چه که دستت پر از پینه است

رود یک نفر پیش ناظم که او ، به همراه خود یک فلک آورد

نماید پر از پینه پاهای او ، ز چوبی که بهر کتک آورد

دل احمد آزرده و ریش گشت ، چو او این سخن از معلم شنفت

ز چشمان او برق سویی جهید ، به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:

تأمل خدا را ، تأمل دمی.........

تو کز محنت دیگران بی‌غمی ، نشاید که نامت نهند آدمی...



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( یکشنبه 24 اسفند 1393 ) ( 14:31 )

به امید روزی که بهم پیام بدی,جواب ندم,بگی:

بیخیالش حالش خوبه...

اما بهت خبر بدن امروز تشیع جنازشه.

تو هم جا بخوری...

بیای ببینی تنم رو سنگ غصالخونست.

میگی پاشو شوخی کردم باهات.

بابا هر چی تو بگی...

نکن این کارا رو...

تو که میدونی من از این شوخیا بدم میاد.

اما ببینی دارن میشورنم و منم تکون نمی خورم.

ببینی کفنو می پیچن دورم.

میگی دروغه,..

داری شوخی میکنی,

اما بیای سر خاکم ببینی گذاشتنم تو قبر.

میگی پاشو دیوونه...

باشه هر چی تو بخوای,

اما رو صورتمو باز میکنن,..

چشام بستس...

سنگو میذارن روم.

خاک میریزن...

داد میزنی:

زندس دیوونه ها,

داره شوخی میکنه,

نریزید خاک ...

اما یکی بیاد دستو بگیره,بگه:

اون روزی که بهت نیاز داشت,کجا بودی؟

نه,شوخی نیست...

واقعیته.

آره,واقعیت ...

بزنی زیر گریه,اما دیگه خیلی دیره...

بازم سلامتی اون روز که من نیستم !!!!!!



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 21 اسفند 1393 ) ( 13:17 )

ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭘﯿﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﺪﻩ ...
ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻡ
ﮐﺎﻓﯿﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ !
ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ،ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﻼﯾﻨﻪ ﭼﺖ ﻧﮑﻦ ...
ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺕ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺸﺪ !!!
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﯾﻬﻮﯾﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺮﻭ ...
ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺖ ﭘﯿﺸﺖ ﻣﯿﻤﻮﻧﺪﻥ !!!
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ...
ﭼﻮﻥ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺕ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ !!!
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﺖ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻧﺪﻩ ...
ﺗﻮ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﯿﺴﺘﯽ !!!
ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﺳﻮﻧﯽ ﺁﺷﺘﯽ ﻧﮑﻦ ...
ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻣﻘﺼﺮﻩ ﻭﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ..
ﺍﮔﺮ ﻗﺪﺭﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﻘﺖ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ !!!
ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﺳﺨﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﺒﯽ ﻗﻮﯼ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﻗﻮﯼ ﺗﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ........
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺸﻨﻮ !!!
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﻧﻔﺴﺖ ﻋﺰﺕ ﻣﯿﺒﺨﺸﯽ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺘﺖ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﯿﮑﻨﯽ .


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 2 بهمن 1393 ) ( 15:13 )

آهای عشقم:
به خواستهایت رسیدی؟
هوسهایت به ته کشید؟
لب های دیگران دلت را زد؟

آغوش های دیگران برایت جا به اندازه ی کافی نداشت؟
برای اشکهایت خندیدن؟
سردیت را گرم نکردن؟

کمبودهایت را گفتن عقده؟
دردهایت را با شادیشان عوض کردن؟
دوست دارمهایشان عام بود؟

بوسه هایشان طعم هرزگی میداد؟

اینها همان کسیانی هستن  که تو بخاطرشان چشمت را بر تمام عاشقانه های من بستی.....!!!!!
حالا که از دنیا فقط دست رد بر روی سینه ات مانده ،برگشتنت برای من چ سود؟؟؟

من نمیبخشمت ....
فقط این را بدان ... همه برایت ""من"" نمیشوند ...


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 13 دی 1393 ) ( 00:03 )

سلام دختر
ﺑﻴﺎ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﻢ
ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ نگرفتند
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
خوب دعوا میکنند
ﻓﻘﻂ ﺑﻠﺪﻧﺪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ خراب ﮐﻨﻨﺪ
ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ ﻣﺮﺩﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﻭﺩ
ﻣﻰ ﺷﻨﻮﻯ
ﺗﻪ ﺻﺪﺍﻳﺶ
ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻯ ﺑﻰ ﺻﺪﺍﺳﺖ که ﺑﺎ ﻳﮏ ﺍﻏﻮﺵ ﺳﺎﺩﻩ ، ﻗﻠﺐ ﻫﺮ ﻣﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻭﺭﺩ
ﻧﮕﺎﻫﺶﮐﻦ
ﻭﻗﺘﻰ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﻰ ﺩﻟﺴﻮﺯﻯ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻰ
ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﺟﺮ ﺯﻧﻰ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ
بعضیهایشان ﺑﻰ ﻣﻌﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺣﺮﻑ ﺑﺪ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ
ﺑﺎﺯﻯ ﺑﻠﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﺍﻧﻬﺎ ﺗﻘﺼﻴﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﮐﺴﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩﻩ
ﮔﻞ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﻳﺶ ﻧﺰﺩﻩ
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻧﺒﻮﺳﻴﺪﻩ
ﺍﻭ ﺑﺠﺎﻯ ﺑﻮﺳﻪ ﺳﻴﻠﻰ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻳﺎﺩﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻣﺮﺩ
ﺑﺎﻳﺪ ﻗﻮﻯ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﺧﺘﺮﮎ ... ﭘﺴﺮﻫﺎیی هستند نمیشکنند
ﻣﮕﺮ ... ﺑﺪﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﮐﻰ


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( سه شنبه 18 آذر 1393 ) ( 19:15 )

ﺗﺤﻘﯿﺮﺕ ﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻔﺮﯾﻘﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ...

نوشته شده توسط : پسر بارانی ( یکشنبه 16 آذر 1393 ) ( 13:00 )

هیــــــس. . .
اگه ماله منی. . .
اجازتم دست منه. . .
همه چیزتم مال منه. . .
پس چروک پیشونیتم مال منه. . .
تنها جایی که بت اجازه میدم ناراحت شی. . .
زیر تابوت منه. . .
پس فقط برام بخند.


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 15 آذر 1393 ) ( 23:36 )

به خاطر خودت می‌گویم
که سردت نشود
که دلت نلرزد
که ترس برت ندارد
که دستت خالی نماند
به خاطر خودت می‌گویم دوستم داشته باش
که در سالن انتظار بلیط سینما را صدبار نخوانی که سرت را گرم کرده باشی
که در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانی
که اس ام اس ساده رسیدم، بخواب، دلت را خوش کند
که در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسد
که بتوانی راحت شعر سیدعلی صالحی را کنار دفترت بنویسی
که ترست بریزد و تو هم شعر بنویسی
که ترست بریزد و در کوچه برقصی
که عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنی
به خاطر خودت می‌گویم
دوستم داشته باش
که ادبیات بی استفاده نماند
و شعرهای عاشقانه به کاری بیاید
به خاطر خودت می‌گویم
دوستم داشته باش
بی دوست داشتن تو که نمی‌شود
دوستم داشته باش لطفا
دوستم داشته باش تا از این سطور سطحی گذر کنیم
و به ادبیات برسیم
وگرنه من که سرم شلوغ است و
کاری به این کارها ندارم


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 15 آذر 1393 ) ( 14:04 )

لیلے و ﻣَﺠﻨـﻮن ﻫـاﮮ عصـر ﻣـن ... ﻫﻔﺘــه ﺍی دﻭ ﺑـﺂﺭ ﺑــــه ﻫـﻢ ﻣﯿﮕــــن:
} Bye For Ever {!!!


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 13 آذر 1393 ) ( 22:01 )

✘☜مـَــــــرام؟؟؟☞✘ ⇘✪

✘☜هـِــــــه!!☞ ✘ ⇘✪

✘☜دیـــدے بیـــــار بـــَـرام☞✘

یـہ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺖ ... ⇘✪

ﻻﻣــَﺼﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﻃـَﺮﻓﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ! ⇘✪

ﻻﺷــﯽ ﺑﺎﺯﯼ !!!....... ⇘✪

ﻃﺮﻓــــ ﺑﺎ ﺗﻮ " ﻓــﺎﺑﻪ " زیر ﺍﻭﻥ یکــی" ﺧﻮﺍﺑﻪ .. ⇘✪

جـَو نمیــدم ⇘✪

"ﺣــﺎﺷـــــــــــــــــــﯿﮧ ﮐﺎﺭِ آﺩﻣــــــﺎﯾﮧ ⇘✪ ﻻﺷــــــــــــﯿﮧ"?? ⇘✪

ارہ "باخت" دادم . ⇘✪

اما بـِہ هرچے لاشے مـِث تو"بیلاخ"دادم..✘

†شمــــا تنـــد تنـــد بــا عَلَـفـــــاے هــــرزِ دورِت ⇘✪ ←REL→ بــــزن..†✘ ⇘✪

مـــــــــــا ⇘✪

✘بـــا سبـــزِ دورِمـــــون ♚←ROL→♚ میزنیــــــــم✘♨??✘

اما اُسکــــول ایـــن خطـــے کـِـــہ دارے دنبـــال میکنـــے رد شـــاشــ⇘✪ ِ

پَــس لیــــس عــــالـــے متعــــالـــــ ↯

ایـــــنو نَــذاشتم لـایکـــ بـِگــیرم ⇘✪

گُــذاشتم رکــ تــو حــالت بـِرینـــم ⇘✪

والسَـــلام



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 13 آذر 1393 ) ( 13:43 )

" شُمـا سِكــس میكُنــی ،
مـــــــــــا عِشــــــق بـــــــــــــــازی . . .
" شُما میری جِلو كه شُروع كنی ،
مـــــــا بــــه خودِمــــــون مـــیایم میبیــــنیم تَــــموم شُـــــده . . .
" شُمااِرضا میشی بُلند میشی ،
مــــــــا تــــــــازه شُــــــــروع میكُـــــــــنیم . . .
" شُما با صِدایِ نَفَس نَفَس حال میكنی ،
مـــــــا بـــا صِـــــدایِ قَلبِــــــش زِنـــــــدِگی میكنـــــــیم . . .
میبیــــــنی رِفیــــــق ؟!؟!؟
دُنــــــــیایِ مَـــــــــن و تو خیلــــــی با هَم فَــــرق میكنــــه . . .
"" پَـــــــس كمتَـــــر پُشــــــتِ سَـــــرَم حَــــــرف بِــــــزَن""


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( دوشنبه 10 آذر 1393 ) ( 22:41 )

., " عصر یخبندان مبارک "

مدتهاست، مجازی شلوغیم...
مجازی شادیم...
مجازی میخندیم...
مجازی دل میبندیم...
مجازی دیگران را دلداری میدهیم...
مجازی عاشق میشویم . . .

اما...

اما واقعی " تنهاییم "
واقعی درد میکشیم...
واقعی میشکنیم...
واقعی اشک میریزیم...
واقعی متنفر میشویم . . .

آری ؛ یخبندانیست، زمین !!

سرهایمان را در گوشی هایمان، فرو کرده ایم...
در پناه فیلتر شکنها...
زاغ سیاهه یکدیگر را هک میکنیم.

ببین . . . . .

اینکه به پایکوبی اش، نشسته ایم،
انقراضه عشق است و خوشبختی؛

و اینک، دسته جمعی، آغاز عصر یخبندانمان را، لایک میکنیم...

" عصر یخبندان مبارک "



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( یکشنبه 9 آذر 1393 ) ( 22:34 )

قَهــوه را َتلــــخ دوست دارم!
مـَزه ز ِنــدگـی میدهد...!!!


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( یکشنبه 9 آذر 1393 ) ( 16:34 )

خیلی ها بــاران را نمی فهمند

نمی فهمند باید خیس شـد تا سبک شد

نمی فهمند که شیشه عینکــشــان باید نمناک شود

نمی فهمند که با بــاران باید خندید

به بـاران باید عشق داد

با بـاران باید عشق کرد

و شــایــد بــاران خیلی ها را نمی فهمــد!!!



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 1 آذر 1393 ) ( 22:46 )

بیزارم

از فیس بوک ، گوشی و ...

هر شبکه 

رشته سیم یا بی سیمی

که رسانای صدا و تصویر است

بی هیچ احساسی...

بیا مثل انسان های نخستین

زیر درختی یا سایه ی سنگی

سراسیمه بغلم کن

در گوشم حرف بزن

و من

تا پایان تمدن تو را ببوسم!!!



نوشته شده توسط : پسر بارانی ( شنبه 1 آذر 1393 ) ( 22:43 )

دلم گرفته ازت بارون!

روز عاشورا کجا بودی؟؟؟


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 8 آبان 1393 ) ( 15:52 )

آهای غسال!!!

روی کفنم بنویس:
موریانه ها زهرمارتان این تن که میخورید،
پر از حسرت های شیرین بود!!!
آهـــــــــــای...
از همین حالا میگویم حواستان را خوب جمع کنید؛
یادتان باشد انعام خوبی به قبر کن بدهید تا قبرم را بزرگتر و جادارتر از دیگر قبرها حفر کنید؛
میترسم که قبرم،جایی برای دل پر آرزوهایم،نداشته باشد!
و من در خانه جدیدم باز هم شرمنده دلم شوم...


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( پنجشنبه 1 آبان 1393 ) ( 20:02 )

هی کافه چی !
بیا اینجا کنارِ من بنشین
اینبار نه قهوه می خواهم نه چای
بیا اینجا بنشین برایم بگو...بگو کــِ چه طور است احوالِ کسی کــِ هر روز زنگِ درِ کا فه اش به صدا در می آید
و او با لبخندش به کسی کــِ وارد می شود خوش آمد می گوید
از آدمهایی برایم بگو کــِ دست در دستِ هم می آیند
از آن هایی کــِ تنها برایِ کمی گذراندنِ وقت با دوستان می آیند برایم بگو
یا شایدم بهتر است برایم از آن دسته بگویی کــِ تنها می آیند؛ تنها می نشینند؛ تنها خیره می شوند؛ تنها لبخند می زنند؛ تنها قهوه می نوشند؛ تنها می روند
از آنهایی بگو کــِ وقتی به سمتِ میزشان می روی باید چندبار صدایشان بزنی تا متوجهِ تو بشوند
از همان هایی کـــِ کافه ات پر و خالی می شود اما آنها همچنان خیره به ناکجا آبادی نشسته اند و با قاشق آن قهوه ی ساعتها سرد شده را هم می زنند و هم می زنند و هم می زنند
تا به حال شده حالشان را بپرسی؟ یا مثلا گذر کنی و بگویی: چیزی نیاز ندارین؟ و بعد او یک نگاهِ سرد تحویلت بدهد یا یک لبخندِ سردتر و تنها بگوید: ممنون...
کافه چی!
تو به سادگی از این آدمها گذر نکن..گاهی کنارشان بنشین؛ شاید کــِ همانطور کــِ خیره مانده اند با تو سخن بگویند
شاید همانطور کـــِ نگاهشان به فنجانِ قهوه است اول یــک ...آهــــــــــــــــــــــِ بلند بکشند و بعد بگویند..ممنون کــِ کنارم نشسته ای
آری کافه چی!
این آدمها گاهی به تو و کافه ات پناه می آورند تا شاید تو هم کلامِ سکوتِ آنها بشوی
از این آدمها ساده گذر نگن کافه چی..
این آدمها ت.ن.ه.ا.ی.ن.د.


نوشته شده توسط : پسر بارانی ( یکشنبه 26 مرداد 1393 ) ( 03:31 )
تعداد صفحات :41 1 2 3 4 5 6 7 ...
درباره وبلاگ

باران نبار
من نه چتر دارم
نه یار

╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬

باران كه می بارد دلم برایت تنگ تر میشود
راه می افتم
بدون چتر
من بغض میكنم
آسمان گریه

╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬

بعضی ها می آیند
درد هایم را میخوانند
و میگویند
چه جالب
و من با خود می اندیشم
چه جالب که دردهایم برایشان
اینهمه جالب است!

╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
صفحات جانبی
آمار وبلاگ
کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات