از سلمان فارسى نقل شده
كه گفت : روزى گذر شیطان به جمعیتى افتاد كه از على علیه السلام بدگویى مى كردند!
در مقابل آنها ایستاد. جمعیت گفتند: كى هستى كه مقابل ما ایستادى ؟ جواب داد: ((ابومره )) هستم (لقب شیطان است
) گفتند: آیا سخنان ما را شنیدى ؟ گفت : اى بر شما! آیا على بن ابى طالب علیه
السلام را كه مولاى شما است ، ناسزا مى گویید؟ آنها گفتند: از كجا دانستید كه ایشان
مولاى ما است ؟ گفت : از قول پیامبر خود شما كه ((در
غدیر)) فرمود: ((هر كس من
مولاى او هستم ، على مولاى او است . خدایا! دوست بدار كسى كه على را دوست بدارد و
دشمن بدار كسى كه على را دشمن بدارد.))(549)
آنها گفتند: آیا تو
درباره او چنین مى گویى ؟ شیطان گفت : اى جمعیت ! كلام مرا بشنوید. من در میان
طایفه جن دوازده هزار سال خدا را عبادت كردم . وقتى خداوند جنیان را هلاك كرد. من
از تنهایى به خدا شكایت كردم . مرا به سوى آسمان دنیا بالا بردند. من در میان
ملائكه دوازده هزار سال دیگر خدا را عبادت كردم ؛ در حالى كه خدا را تسبیح و تقدیس
مى نمودم . ناگهان نورى كه همه جا را روشن كرده بود بر ما تابید. در اثر این نور
همه ملائكه به سجده افتادند و گفتند: پاك و منزه است خدا. این ، یا نور ملك مقرب
است یا نور نبى مرسل . ناگهان ندایى از جانب خداوند آمد كه : این نور نه از ملك
مقرب است نه از پیامبر مرسل ؛ بلكه این نور پاك از على ابن ابى طالب علیه السلام
است .(550)
درباره علاقه شیطان به
حضرت على علیه السلام روایاتى وارد شده : روزى آن حضرت به شیطان گفت : اى ابو
الحارث ! آیا براى قیامت خود چیزى ذخیره كرده اى ؟ گفت : یا على محبت و دوستى تو
را.(551)
بلى شیطان هم ،
حضرت على علیه السلام را مى شناسد و پى به مقام و مرتبه او برده است . در قیامت هم
چشم امید به شفاعت او دارد.
:. حربه شیطان به خودش برگشت .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
براى انجام كارى ، یكى از غلامان خود را صدا زد. شیطان او را وسوسه كرد كه جواب آن
حضرت را ندهد. چندین بار او را صدا كرد، جواب نیامد! حضرت به جست و جو پرداخت . دید
آن غلام پشت دیوارى دراز كشیده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام
! مگر صداى مرا نمى شنیدى كه جواب نمى دادى ؟ غلام عرض كرد: چرا. فرمود: چرا جواب
نمى دادى ؟ عرض كرد: یا على ! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود:
من هم كسى را كه به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مى آورم . من شیطانى را
كه به نام
((ابیض
)) است و
تو را وسوسه كرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات كنم به غضب مى
آورم .
سپس فرمود:
((انت حر
لوحه الله )) من تو را آزاد كردم ، تو را براى
رضایت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم .
(548)شیطان نه این كه نتوانست آن حضرت را به غضب
آورد بلكه ایشان شیطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.
:. شیطان دشمنان على علیه السلام را معرفى مى کند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از انس بن مالك نقل شده كه : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
روزى با على علیه السلام بر در خانه نشسته بودند. پیرمردى پیش آمد به آن حضرت سلام
كرد و رفت . بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به على فرمود: یا
على ! او را شناختى ؟ عرض كرد: یا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابلیس بود.
على عرض كرد: یا رسول الله ! اگر شناخته بودم با یك شمشیر او را از پاى در مى آورم
و امت تو را از دست او نجات مى دادم .
ابلیس برگشت پیش على علیه السلام و گفت :
یا على ! در حق من ظلم كردى . آیا نشنیده اى كه خداوند مى فرماید:
((و شاركهم فى الاموال و الاولاد)) به خدا قسم ! من در نطفه كسى كه تو را دوست داشته
باشد، شركت نكرده ام و نطفه او پاك است .
(546)از جابر بن عبدالله نقل شده : مادر خدمت حضرت
رسول صلى الله علیه و آله و سلم بودیم . ناگهان دیدم كسى در ركوع و سجده گریه و
زارى مى كند. گفتیم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ! این شخص چه نماز
خوبى مى خواند! فرمود: او آن كسى است كه پدر ما را از بهشت بیرون كرد. على علیه
السلام بى مهابا حركت كرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى كه دنده هاى
راست او در چپش فرو رفت و فرمود:
((ان شاء الله
)) تو را مى كشم .
شیطان گفت : تو نمى توانى مرا بكشى ؛
زیرا عمر و اجل من در پیش خدا معلوم است . چرا مى خواهى مرا بكشى ؟ هیچ كس دشمن تو
نیست ، مگر این كه من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ریخته ام و در اموال و
اولاد دشمنان تو شركت مى كنم .
(547)
:. شیطان در روز عاشورا .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
شیطان لعین تصمیم گرفته كه انتقام خود را از اولاد آدم بگیرد.
لذا در تمام اختلافات حضور پیدا مى كند، در تمام جنگ ها حاضر مى شود و جبهه دشمن را
تقویت مى كند، فراریان را با حیله بر مى گرداند، به سوى میدان مى كشاند و آتش جنگ
را شعله ور مى سازد.
یكى از آن جاها روز عاشورا بود كه تمام لشكریان خود را جمع
كرده و به پایكوبى و رقص پرداخت . هر كس از لشكر امام حسین علیه السلام شهید مى شد،
از خوشحالى فریاد مى زد و رقص مى كرد. هر كدام از لشكریا عمر سعد فرار مى كردند،
شیطان به صورت یكى از سر كرده هاى لشكرها در مى آمد و سر راه شان را مى گرفت و آنان
را به میدان بر مى گرداند. مى گفت : واى بر شما، این همه جمعیت و مردان شجاع ، از
یك نفر تشنه و بى كس و مجروح گریزان شده اید! مردانگى و غیرت شما كجا رفت ؟!
برگردید او را محاصره كنید، با ضرب شمشیر از پاى در آورید و اگر نمى توانید، او را
تیر باران نمایید.
با حیله و نیرنگ لشكر را بر مى گردانید و شورى دیگر در جنگ
ایجاد مى كرد. ولى آنها چون جراءت نمى كردند از نزدیك با امام حسین علیه السلام
بجنگند از دور، آن قدر تیر به سوى آن مظلوم انداختند كه مانند مرغ پر در آورده بود.
وقتى كه تیر سه شعبه زهر آلود بر سینه امام نشست و از پشت سر بیرون آمد، امام علیه
السلام از بالاى اسب بر زمین افتاد. شیطان میان آسمان و زمین از خوشحالى فریاد زد و
گفت : امروز كینه خود را بر سر اولاد آدم خالى كردم و انتقام خود را گرفتم . او مى
كوشید تا لشكر زودتر كار حسین علیه السلام را تمام كند.
(539)زینب مى فرماید: وقتى ابن ملجم ضربت بر سر
پدر بزرگوارم زد، من آثار مرگ را در ایشان دیدم ، پیش رفتم و عرض كردم : اى پدر
بزرگوار!
((ام ایمن
))
حدیثى از براى من گفته است دوست دارم آن را از دو لب مبارك شما بشنوم . آن حضرت
فرمود: اى نور دیدگان من ! حدیث همان است كه
((ام ایمن
)) به تو گفته و برخى از مصیبت هاى كربلا و گرفتارى هاى
آن روز را براى دخترش زینب بیان كرد تا جایى كه فرمود: زمانى كه رسول خدا صلى الله
علیه و آله و سلم ما را به این حدیث خبر مى داد، فرمود:
یا على ! در آن روز،
ابلیس با شیاطین خود، از شدت شادكامى در سرتاسر زمین پرواز مى كند و به شیاطین و
هوادارانش مى گوید:
اى جماعت شیاطین ! شاد باشید كه انتقام خود را از فرزندان
آدم گرفتم ، برترین بدبختى را براى آنها فراهم كردم ، جهنم را به آنها به میراث
دادم ، مگر جماعتى كه دست به دامن این خانواده شوند و از آل محمد صلى الله علیه و
آله و سلم یارى جویند.
اى شیاطین ! بر شما باد كوشش در راه ایجاد بدبینى به این
خانواده ، كارى كنید كه به این خانواده و دوستان آنها دشمنى ورزند تا كفر و گمراهى
در مردم استوار شود و یك نفر از آنها رستگار نگردد.
بعد از آن ، حضرت على علیه
السلام به زینب فرمود: اى نور دیدگانم ! بى گمان ابلیس در این سخن راست گفت : با
این كه كار او همیشه دروغ گفتن است ؛ زیرا مى داند هیچ عمل صالحى با داشتن دشمنى با
شما فایده اى ندارد، هیچ گناهى با داشتن دوستى شما ضرر و زیانى به انسان نمى رساند،
(مگر گناهان كبیره ) یعنى ، شیعیان شما به واسطه علاقه اى كه به شما دارند، اگر
گناه و معصیتى نمایند و موفق به توبه شوند و گناهان خود را ترك نمایند ضررى متوجه
آنها نمى شود.
و دشمنان شما، به واسطه دشمنى و عداوتى كه با شما دارند، اگر
مانند جن و انس خدا را بپرستند، عبادات آنان سودى به حالشان نخواهد داشت .
(5 :. شیطان در جنگ بدر .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
وقتى كه لشكر اسلام و مشركان در برابر هم صف بستند، و صف ها
سامان گرفت ، ابلیس به صورت سراقه بن مالك نزد قریش آمد. قرآن در این باره مى
فرماید:
-اى پیامبر! به یاد آر وقتى را كه ، شیطان كردار زشت آنا را در نظرشان
زیبا نمود - و براى فریب دادن آن جاهلان به شكل پیرمردى در آمد - و گفت : من با
قبیله خود شما را یارى مى دهم و كارهاى پلیدشان را به دید آنان آراسته
گردانید.
و نیز افزود: هم چنین امروز - مسلمانان تاب مقاومت شما را ندارند -
احدى بر شما غالب نمى شود،
((و قال
لا غالب لكم الیوم من الناس و انى جارلكم )) و
من امروز شما را امان دهنده ام و لشكرى بسیار از شیاطین را حاضر كرده و به كفار
نشان داد و گفت : با این لشكر به كمك شما آمده ام و شما را پشتیبانم !.
(531)پرچم را به من دهید. سپس علم را به دست گرفت
و از پیشاپیش لشكر حمله مى كرد. چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم چنین دیده
دست نیاز به درگاه خالق بى نیاز بلند كرد و مشغول دعا و تضرع شد.
گفت : خدایا!
اگر این ها كشته شوند، دیگر در این سرزمین كسى تو را نمى پرستد. جبرئیل نازل شد و
گفت : یا رسول الله ! غمگین مباش ، خداوند مرا با هزار فرشته فرستاد. در همین هنگام
ابر سیاهى با برق بسیار بر بالاى سر لشكر ظاهر شد حضرت ایستاد، مسلمانان صداى اسلحه
از آن مى شنیدند، و آوازى شنیدند كه مى گفت : نزدیك برو اى هیزوم (هیزوم نام اسبى
است كه آن روز جبرئیل بر آن سوار بود) چون ابلیس لعین جبرئیل امین را دید در حالى
كه دستش در دست حارث بن هشام بود علم را از دست انداخت و به عقب برگشت كه فرار
كند!
حارث گفت : اى سراقه ! كجا مى روى ؟ در چنین حالى ما را تنها مى گذارى ؟
ابلیس گفت : من مى بینم چیزى را كه شما نمى بینید. من نیروى عظیمى از فرشتگان آسمان
را مى بینم و شما نمى بینید! و گفت : از شما بیزارم . از قدرت و غضب و عقاب خدا مى
ترسم كه عقاب خداوند بسیار است .
(532)حارث به گمان آن كه سراقه است گفت : اى سراقه
! تو دروغ مى گویى . من چیزى نمى بینم ، مگر فرومایگان مدینه را. شیطان با دست خود
بر سینه حارث زد و دست خود را از دست او بیرون آورد و گریخت . در پى او مردم هم
گریختند.
مولانا این تكه تاریخ و فرار شیطان از ترس ملائكه را در قالب اشعارى
بیان كرده است :
همچون شیطان در سپه شد صد
یكم
|
خواند افسون كه اننى جار
لكم
|
چون قریش از گفت او حاضر
شدند
|
هر دو لشكر در ملاقات
آمدند
|
دید شیطان از ملائكه
اسپهى
|
پاى خود واپس كشیده مى
گرفت
|
كه همى بینم سپاهى من
شگفت
|
گفت : حارث از سراقه شكل
هین
|
دى (533) چرا تو مى نگفتى این
چنین
|
گفت : این دم من همى بینم
حرب
|
مى نبینى غیر این لیك اى تو
ننگ
|
آن زمان لاف بود این وقت
جنگ
|
دى همى گفتى كه پایندان
شدم
|
كه بودتان فتح و نصرت دم به
دم
|
دى زعیم الجیش (534) بودى اى
لعین
|
وین زمان ، نامرد و ناچیز و
مهین
|
تا بخوردیم آن دم تو و
آمدیم
|
تو به تون (535) رفتى و ما هیزم
شدیم
|
چون كه حارث با سراقه گفت :
این
|
از عتابش خشم گین شد آن
لعین
|
دست خود خشمین ز دست او
كشید
|
چون ز گفت اوش درد دل
رسید
|
سینه اش را كوفت شیطان و
گریخت
|
خون آن بیچارگان زین مكر
ریخت
|
چون كه ویران كرد چندین عالم
او
|
كوفت اندر سینه اش
انداختش
|
پس گریزان شد چو هیبت تاختش (536)
|
جبرئیل
شیطان را دنبال كرد و به تعقیب او پرداخت تا به دریا رسیدند. در آب فرو رفت و گفت :
پروردگارا! وعده ام دادى كه تا آخر دنیا زنده بمانم ، به وعده خود وفا كن ، اى خدا!
مگر از مهلتى كه به من دادى پشیمانى ؟
عده اى از كفار كشته و عده اى اسیر شدند و
بقیه هم به طرف مكه برگشتند. هنگامى كه به مكه رسیدند گفتند: سراقه ما را فرارى
داد.
خبر به سراقه رسید، نزد قریش آمد. سوگند یاد نمود و گفت : من از جنگ شما با
خبر نشدم تا وقتى كه خبر گریختن شما را شنیدم . من در آن جنگ اصلا حاضر نبودم
.
وقتى مسلمان شدند، تازه فهمیدند آن كسى كه گریخت شیطان بوده كه به شكل سراقه
در آمده و باعث شكست آنها شده است .
(537)