باروووووووون
امروز ی عالمه بارون اومد.صب ب چ بدبختی ای ازخواب بیدارشدم.
خیلییییییی خوابم میومدان ی چیزوحشتناکی.
رسیدم سرڪلاس سرموگذاشتم رو میزڪه بخوابم
نسرین ونجمه رسیدن گـ؋ـتن بریم زیربارون
طبق قانون دو ب یڪ مجبورشدم منم باهاشون برم توحیاط
بارون میومدشدییییییییید
حیاط مدرسه پرازگودالای اب شده بود
ب محض اینڪه تصمیم گر؋ـتیم بدوییم وبپریم توچاله ها دیگه ناپدیدشدن
ڪلن بیشتر جلودرسالن چاله چوله بود
ازینورمدرسه میدوییمو میر؋ـتیم اونور توراه
میپریدیم توچاله ها صدای شلپ شلپ میداد اززانو ب پایین ازمون اب میچڪید
نگاه معاونا وچهارصدتادانش اموز دیگه ب ما=
جورابا خیسسسسس ڪـ؋ـشا خیسسسس شلوارخیسسسسس
ازهمون ساعت هـ؋ـت تا دو ڪ تعطیلی شدیم پاهامون منجمدبودازسرما
ولی خیلیییییییییییییییی خوش گذشت
..............................
دیشب بازم خواب محمددیدم.اومده بودباماشین دنبالم.چقدخوش گذشت توخواب
ڪلن خلاف دیروز ک یکی ازگندترین روزابود،امروز روزخوبی بودهم صبش با ی رویای خوب شروع شد هم بارون وشلپ شلپ بازی.تازه فرداام قراره توسایت ثبت نام کربلارو قطعیش کنیم.باورم نمیشه
♥ یکشنبه 6 اسفند 1396 ساعت 08:10 ب.ظ توسط :) نظرات()