خاطرات ی نوجوون شرور

مطلب رمز دار : خصوصی

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


♥ سه شنبه 25 تیر 1398 ساعت 03:34 ب.ظ توسط :) نظرات()

شب وروز ڪنڪور

 سلام بعدازی سالواندی 

 بعد از ے سال دقیق بالاخرہ شب ڪنڪور ازخونـہ ر؋ـتم بیرون.

تو ایטּ یڪ سال ازخونـہ ر؋ـتـہ بودم بیروטּ اما ؋ـقط واسـہ ازموטּ یا مدرسه. هیچ جا دیگـہ نر؋ـتم.

رسیدم خیابوטּ گـ؋ـتم عهههـہ ماماטּ خیابوטּ یادش بخیرر عههـہ ایטּ مغازہ ها.. 

ے دخترہ برگشتـہ بود یجورے نگا میڪرد خخخخ یادہ اوטּ تبلیغاتـہ اـ؋ـتادم ڪ ے پسرجووטּ بود هے میگـ؋

 بابا ایטּ چیـہ باباش میگـ؋ اسبـہ اسب یادتونـہ تبلیغاتشو؟خخخ



 یهو نجمـہ  روهم باابجیش دیدم.بیڪار بودیم گـ؋ـتیم بریم لباس مجلسے نگا ڪنیم واسـہ مטּ ڪ چندوقت دیگـہ عروسے دخترخالمه.

اولیטּ مغازہ ڪ ر؋ـتیم توپاساژ ؋ـروشندہ گـ؋ نمیبینیטּ اوضاع بازارو.ایטּ ڪنڪوریا بازار مارو ڪساد

 ڪردن.مگـہ اینڪـہ ڪنڪورشونو بدטּ بازار ما راـہ ببو؋ـتـہ باز خخخخ 

میخواس بگم هووو همیטּ الانش دوتاڪنڪورے شریـ؋ جلوت وایسادنا

ایטּ نشاטּ از علو درجات اهمیت قشرڪنڪورے دررونق اقتصادے ڪشوره  



 یهو چشمم ب ے ڪـ؋ـش اـ؋ـتاد مهرش ب دلم نشست خریدم.نجمـہ ایناام عاشقش شدن.



ب هرسختے ڪ بود تا ساعت هشت ونیم خیابوטּ چرخیدیم وبازتاخونـہ پیادہ ر؋ـتیم ڪ مטּ خستـہ شم مثلازود خوابم ببره.

رسیدم خونـہ تلـ؋ـטּ زنگ زد برداشتم ے دخترہ گـ؋ واسـہ ڪتابات زنگ زدم بهم بدی.گـ؋ـتم اخـہ شب ڪنڪور لعنتی؟

بعدم گوشیو قط ڪردم.خیلے اصابم بهم ریخت ماماטּ بابامم ؋ـهمیدטּ اما ب روے خودشوטּ نیاوردטּ ڪ مטּ خیلے بهش ؋ـڪرنڪنم ولے ڪلا ؋ـڪرم درگیر شد. 


  هشت ڪل خانوادہ نشستـہ بودیم وسایلامو واسـہ ؋ـرداش امادہ میڪردیم.ساعت یازدہ اینا بود ڪ خاموشے زدیم.

اونشب ر؋ـتم بغل ماماטּ بخوابم ولے خوابم نمیبرد.تو بغل ماماטּ ڪ بودم(ڪوچولوے نازنازے هم خودتی) درگوشم گـ؋ ماماטּ باخیال راـᓗـت بخواب تو همـہ تلاشتو توے ایטּ سالا ڪردے خدا ڪمڪت میڪنه.. یهو نمیدونم چرا گریم گر؋ـت

ماماטּ خودشم ؋ـڪ ڪنم گریش گر؋ـت ڪ یهو ر؋ـت دسشویے ڪ مטּ نـ؋ـهمم.

اونورتر زهرا خسبیدہ بود.یهو اومد خودشو انداخت بغلم زد زیر گریـہ باصداے لرزوטּ لرزوטּ گـ؋ مو؋ـق باشی.گـ؋ـتم وا ابجی؟ـ؋ـردا نمیرم قتلگاـہ ڪه.

میرم ڪنڪور دیگه.مث همـہ ازمونایے ڪ تاالاטּ میر؋ـتم.

گـ؋ ابجے دلم برات تنگ میشـہ برے دانشگاه.گـ؋ـتم خنگولو نیگا.ـ

ᓗـالا بزار بخوابم ؋ـردا برم ازموטּ ے ماـہ دیگـہ نتیجـہ ش میاد سـہ ماـہ دیگـہ میرم دانشگاه. بگیر بخواب.

دیدم همـہ ازمטּ بیشتر استرس دارטּ ر؋ـتم اتاق خودم. 



 بـہ خودم قول دادم ᓗـتے اگـہ تاصب خوابم نبرد ساعتو نگا نڪنم.خیلے طول ڪشید تاخوابم برد ولے همش خواب میدیدم دارم نڪتـہ هامو میخونم.

نصـ؋ شب بیدار شدم گـ؋ـتم اـہ مטּ دارم چے میخونم بگیر بخواب دیگه. 


 واسـہ نمازڪ بیدار شدم دیگـہ خوابم نبرد.زهرارو ازاول تابستوטּ بزنے زودتر ازساعت یازدہ پانمیشـہ ولے اونم ازپنج صب بیدار بود.

ساعت هـ؋ـت رسیدم جاے ᓗـوزہ تقریبا راـᓗـت پیداڪردیمش.

همـہ مسعولاے ᓗـوزہ صمیمے تریטּ دوستاے مامانم بودن.

ازمراقبا گر؋ـتـہ تا اونے ڪ میگشت یا اونے ڪ پشت بلندگو بود.تا منو دیدטּ همشوטּ اومدטּ ڪلے تـᓗـویل گر؋ـتن  یڪیشوטּ منو برد صندلیمو پیداڪرد

صندلیم ڪنار پنجرہ بود بـہ همڪار ماماטּ گـ؋ـتم ب ماماטּ بگـہ مטּ ڪنار پنجرم بیاد ببینمش(لوسم خودتی)

بعد ازچنددقیقـہ دیدم ماماטּ نشستـہ قراטּ میخونـہ زهراام قدم میزد مטּ طبقـہ سوم بودم شانسے دست تڪوטּ دادم 

یهویے زهرا سرشو برگردوند منو دید.وقتے ماماטּ دست تڪوטּ دادبرام اشڪ توچشام جمع شد یهویے

 استرس گر؋ـتم تصمیم گر؋ـتم دیگـہ نگاـہ نڪنم.

 

 ؋ـقط یدونـہ ازبچـہ هاے مدرسـہ تو ڪلاس مטּ بودبقیـہ بچـہ هاغریبـہ بودن. 

میگـ؋ـتنومیخندیدטּ انگارنـہ انگار ڪـہ ڪنڪوره.

یڪیشوטּ ڪ اصلا ب قیاـ؋ـش نمیومد درسخوטּ باشـہ میگـ؋ بچـہ ها مטּ استرس اینو دارم بعد ڪنڪور

 عڪسے ڪ دادم مدرسـہ رو بزنטּ رو بنر اخـہ اوטּ عڪسم قشنگ نیس بعد دوستش میگـ؋

 باااااششششـہ تواول قبول شوخخخ  

 تااینڪـہ ڪنڪور شروع شد.هر درسو ڪ جواب میدادم یڪے ازهمڪاراے ماماטּ میومد میگف 

عزیزم چیزے لازم نداری؟باز درس بعدے یڪے دیگـہ میومد میگـ؋ عزیزم چیزے اذیتت نمیڪنه؟

مراقبـہ یجورے نگا میڪرد تودلش میگـ؋ ایטּ دخترہ رعیس جمهورہ انقد تـᓗـویلش میگیرن؟   

 نـ؋ـهمیدم اوטּ چهارساعت چجورے گذشت.

بالاخرہ صدایے ڪ مدتها منتظرش بودم جملـہ دوس داشتنے رو گـ؋ 

 داوطلباטּ عزیز وقت تمام است لطـ؋ـا پاسخنامـہ خود رابالا بگیرید. 

 مراقبـہ گـ؋ شما همشو سوالا رو زدی؟گـ؋ـتم טּ چطور؟گـ؋ اخـہ پاسخنامت سیاهـہ سیاـہ بود مטּ دیدم.

خنگول 

 ؋ـقط دلم میخواس زودتر برم بیروטּ 

 نمیدونم چیڪار ڪردم اما اینو میدونم ڪ همـہ تلاشمو ڪردم بقیـہ ش باخدا 

 ازڪنڪور ڪـہ اومدم ماماטּ گـ؋ نجمـہ ساعت هـ؋ـت ونیم ڪ درᓗـوزہ رومیبندטּ رسیدہ

 بعد ب زور راش دیدטּ ر؋ـتـہ تو دیدטּ ڪارت زبانشو اوردہ هیچے دیگـہ بدبخت داشتـہ سڪتـہ میڪردہ

 میگـ؋ عینـہ اسب میدوییدہ میگـ؋ـتـہ بابا بابا ᓗـوزہ رواشتباـہ اومدیم بدبخت هول شدہ نـ؋ـهمیدہ ڪارتش اشتباهـہ چشمش ب ᓗـوزہ اـ؋ـتادہ ؋ـڪ ڪردہ ᓗـوزش اشتباهه. 

ᓗـالا ماماטּ میگـ؋ مטּ ہ چے داد زدم نجمـہ چیشدہ ببا مטּ صـᓗـبت میڪنم باهاشوטּ اصلا نمیشنیدہ ؋ـقط جیغ میزدہ وعینـہ اسب میدوییدہ خخخ

 توراـہ باباش میـ؋ـهمـہ ڪارت اشتباـہ شدہ دوبارہ اینو میارہ خودش میرہ باسرعتـہ صدوبیست ڪارتشو میاره.

بدبخت داشت سڪتـہ میڪرد.


هرجور ڪ بودڪنڪور تموم شددددددددددددددددددددددددد


 
 اخیششششششششششششششششششششششششششش 


 یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو


 
 روز اخر ے جورے شدہ بودڪـہ روز اخر دلم میخواس برم ے جا داد بزنم بگم دیگـہ

 بسهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههـہ 


 روز بعدش همـہ ڪتابامو جمع ڪردم وازاتاق پاییטּ ڪ تقریبا ازراهنمایے تاهمیטּ روز قبل ڪنڪور توش درس خوندم عڪس گر؋ـتم.

اینم عڪس ڪتابا



خودمم باورم نمیشـہ همشوخوندم

و  الان من موندم و ی  دیوارارزوهام



عڪس اتاقو نمیزارم خیلے داغونـہ خخخ ؋ـقط عڪس گر؋ـتم ڪ دو روز دیگـہ ب بچم بگم ببیטּ مامانت تو چ شرایطیدرس خوند



بدرود

.............................................................................

پ.ن

 پریروز تفلدم بود 

  


♥ پنجشنبه 20 تیر 1398 ساعت 04:52 ب.ظ توسط :) نظرات()

مطلب رمز دار : خصوصی

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


♥ شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 01:58 ب.ظ توسط :) نظرات()

اوومدم

سلااام.من برگشتم
ولی نت خونه تمومیده باباام شارژ نمیکنه چرا که بنده سال دیگه کنکوریم و باید بشینم مث بچه ادم درس بخونم
دعا کردم واسه همه ملتمسین
ان شالله قسمت همتون شه برین
والا خاطرتشو تو دفتر مینویسم ی سی چهل صفحه ای بشه فک کنم نمیشه اینجا بزارم چون باگوشیم سخته.
ولی خوش گذشت خیلیااااا خیلی 
سال خوبی داشته باشین همگی.
ببخشید با گوشی سخته بیام جواب کامنتارو بدم فقط تایید میکنم
این عکس تسبیحیه ک ازکربلا خریدم.انگشتری که با تسببح همه جا تبرکش کردم.وچادرنمازی ک ازنجف خریدم.یادگاریام ازین سفرمقدس
من میرم برگشتنم با خدا خخخ یاحق


♥ پنجشنبه 23 فروردین 1397 ساعت 03:26 ب.ظ توسط :) نظرات()

هله هوله.نقاشی.ترس


سرڪلاس انشا بیڪارشدیم نقاشی میڪشیدیم 
 اینم حاصل همراهی مشترڪ منودوستم 
 اوناڪه ڪنار f زده رواون ڪشیده  m من 

  

کج شدحوصله ندارم دوپاره اپلودکنم

 زنگ اخرمعلم نداشتیم ازد؋ـتراجازه گر؋ـتیم ر؋ـتیم سوپری ڪنارمدرسه همه ایناروخریدیم سه تایی خوردیم..وای خیلی چسبیدوخوش گذشت 

  
  
 ر؋ـتیم خونه خالم.ـ؋ـاطمه دخترخالم ی  سال ازمن بزرگتره امسال ڪنڪوریه.بالادرس میخوندخالم گـ؋ بروپیشش تنوعم شه براش خیلی وقته نیومده پایین  
 بالاڪه میگه  ی ڪانڪس روپشت بوم ساختن ڪ ازتوحیاط پله  میخوره میره بالا 
 ازپله هااروم ر؋ـتم بالاڪه صدانده 
 پنجره های ڪانڪسش شیشه سادس ینی شیشش ڪدرنیس ڪ  دیده نشه اونورش 
 اول تق تق زدم ب ڪانڪس خودمم قایم شدم بعدازچندثانیه ڪ ؋ـهمیدم برگشته سمت پنجره رونگامیڪنه سرمو خم ڪردم زبونمو مث مُرده انداختم بیرون سرموتڪون میدادم.انگار یڪی ڪلموبرده داره تڪون میده خخخخخ مث ڪله گوسـ؋ـند ڪه وقتی میڪنی  زبونشم بیرونه خخخخخخخ 
 خودم ازتصورخودم ڪ چ شڪلی شدم ترسیدم 
 حالااون بدخ ساعت نه شب تاریییییڪ منو باچادرسیاه بااون قیاـ؋ـه دیده 
 ؋ـقط دستاشوگذاش جلودهنش تاتونست جیغ زد قشنگ دست وپاش میلرزید خخخخخخخ 
 بعدشم ڪ ڪامل خودمونشون دادم همینجوری جیغ میزدخخخخخخخخخخ 
 وایییییی بعدش  دوتامون مردیم ازخنده ولی روز  بعدتومدرسه چنان باڪـ؋ـش زدتوڪمرم قشنگ حس ڪردم ستون ؋ـقراتم نصـ؋ شد خخخخ 
 ولی  خیلی خووووب بود.تخلیه روانی شم.روانیم خودتی  
........

 این چه چیزمسخره ایه ڪ وقتی پسراناراحت میشن دوس دارن تنهاباشن برعڪس دخترا. 
 تواوج ناراحتی میگه میخوام تنهاباشم تاچن روز.بعدمن اتـ؋ـاقا دوس دارم هون لحظه تاچن روزپیشم  باشه.من فکرمیکنم این فاصله گرفتنه دورترمیکنه ادمارو ازهم.ولی خب اونم حق داره اونجوری اروم میشه.ولی منم حق دارم
  


♥ دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 10:15 ب.ظ توسط :) نظرات()

باروووووووون


 امروز ی عالمه بارون اومد.صب  ب چ بدبختی ای ازخواب بیدارشدم.

خیلییییییی خوابم میومدان ی چیزوحشتناکی. 

رسیدم سرڪلاس سرموگذاشتم رو میزڪه بخوابم
 
 نسرین ونجمه رسیدن گـ؋ـتن  بریم زیربارون 

 طبق قانون دو ب یڪ مجبورشدم منم باهاشون برم توحیاط 

 بارون میومدشدییییییییید 

 حیاط مدرسه پرازگودالای اب شده بود 

 ب محض اینڪه تصمیم گر؋ـتیم بدوییم وبپریم توچاله ها دیگه ناپدیدشدن 

 ڪلن بیشتر جلودرسالن چاله چوله بود 

 ازینورمدرسه میدوییمو میر؋ـتیم اونور توراه

 میپریدیم توچاله ها صدای شلپ شلپ میداد اززانو ب پایین ازمون اب میچڪید 

 نگاه معاونا وچهارصدتادانش اموز دیگه ب ما= 

 جورابا خیسسسسس ڪـ؋ـشا خیسسسس شلوارخیسسسسس 

 ازهمون ساعت هـ؋ـت تا دو ڪ تعطیلی شدیم پاهامون منجمدبودازسرما  

 ولی خیلیییییییییییییییی خوش گذشت 

..............................
 دیشب بازم خواب محمددیدم.اومده بودباماشین دنبالم.چقدخوش گذشت توخواب 

 ڪلن خلاف دیروز ک یکی ازگندترین روزابود،امروز روزخوبی بودهم صبش با ی رویای خوب شروع شد هم بارون وشلپ شلپ بازی.تازه فرداام قراره توسایت ثبت نام کربلارو قطعیش کنیم.باورم نمیشه 


  


♥ یکشنبه 6 اسفند 1396 ساعت 08:10 ب.ظ توسط :) نظرات()

اعتراف


سلام

 بعداز دوبارہ یـہ نبودنـہ طولانی 

 اول ازهمـہ ی چیزیو میخوام بگم 

 دوسالـہ تقریبا تردید داشتم راجب اینڪـہ بخوام راجب ی چیزی تو وب بنویسم.نمیدونم چرا 

 اما بالاخرہ تصمیم گر؋ـتم ڪ بنویسم ازش 

 من عاشق شدم 

 عید ڪ بیاد میشـہ دوسال 

 دوسالـہ ڪ همـہ زندگیم شدہ محمد 

 بخاط دلایلی تصمیم گر؋ـتیم راجب خودمون ب ڪسی چیزی نگیم یعنی ب ادمایی ڪ تودنیای واقعیمونن. 

 اما ازهمون اول نیازداشتم ب ی همدم ڪ ازمحمد باهاش حر؋ بزنم.

ی وقتایی مثل الان ڪ از ذوق دوس داشتنش ذوق مرگموپرازحس خوب بهش یا ی وقتایی ڪ ی ڪوچولو ازدست هم ناراحت میشیم یابخاطرترس ازایندمون دلمون میگیرہ وغصـہ میخوریم 

 این همدمو نمیتونم تو دنیای واقعیم داشتـہ باشم اما ؋ـڪرڪردم شاید اینجا جای خوبی باشـہ براش.

ن ؋ـقط واسـہ اینڪـہ یڪی بیادبخونـہ ویـہ چیزی بگه. 

واسـہ اینڪـہ خودم خالی شم وقتی ناراحتم.ووقتی ڪ خوشحالم ی حس خوب بمونـہ توخاطراتم 

 دیروز محمد خیلی جدی داشت ی چیزاییو بهم میگـ؋ـ.انقد ذوق ڪردم.

مثلا ی سری شرایطشو ڪ خودم میدونستم اما بازم بهم میگـ؋ ڪ اینا هست وقتی ازدواج ڪردیم باید بااین ڪناربیای ببین ازالان دارم میگم بهت و..  

 الان چند ماهیـہ دیگـہ وسط حر؋ـامون نمیگیم اگـہ شد وازدواج ڪردیم،...  

 الان چنوقتـہ میگـہ ازدواج ڪ ڪردیم،...  

 اینڪـہ اگـہ رو دیگـہ نمیگـہ و خیلی مطمعن میگـہ بعدازاینڪـہ یا وقتیڪـہ ازدواج ڪردیم ی حس خوبی بهم میدہ 

 اصن این اگـہ همیشـہ چیزبدیـہ ادم دوس دارہ نباشـہ هیچ جا:) 

 ان شااللـہ هم معنیش مث اگـہ هس اما بد نیس ینی ی بارمثبت دارہ ب جای اگـہ بگیم ان شاللـہ 

 اگـہ خراست 
 ......... 
 دیشب داشتم تا اینجا تایپ ڪردم بعدخوابیدم 
 بازم یڪی ازبهترین خوابای زندگیمو دیدم 

 خواب دیدم محمد اومدہ بود خونـہ مادرجون

شب ڪ شد ی تشڪ پهن ڪردیم.لحا؋ چهل تیڪـہ مادرجون ڪ خیلی ڪلـ؋ـت وگرمـہ انداختیم روخودمون

بوسم ڪردگـ؋ شب بخیروخوابید

وقتی خوابید من نگاش میڪردم خیلی قشنگ بود.دستاشوگر؋ـتم ،نازش میڪردم، یهودلم غش ڪرد واسـہ بوسیدنش.

اروم بوسش ڪردم  یهوبیدارشد ؋ـڪرڪردم میخواد دعوام ڪنـہ ڪ بیدارش ڪردم(یادم بود قبلا بهم گـ؋ـتـہ بود وقتی خوابم منو الڪی بیدارنڪن دعوات میڪنم خخ)

 ولی تا دید منم خندید گـ؋ ای ڪرموبوسم ڪرد دوبارہ خوابید
محمد توجمع خونوادم بود.ظهرڪ اذان میگـ؋ـتن ڪناربابام داشت نمازمیخوند.
چقد خواب خوبی بود.مرسی خداجونم 
 ................ 
 معدلم بیست شد شدم شاگرد اول
 
 ی ڪارت هدیـہ دادن بهمون 

 ی عروسڪ خریدم با ی مقداری ازپولش.انقدذوق مرگمممممممم 
 خیلی دوسش دارم خرگوشمو 

 حالا انقد ذوق داشتم موقع حساب ڪردن گـ؋ـتم میشـہ خودم ڪارت بڪشم رمزشم خودم بزنم؟خانومـہ گـ؋ بیا بزن

 ب قول مامان انقدی ڪ پول توی ڪارتم برام ارزش دارہ اگـہ بیست برابرشو مامان بابام بهم بدن اندازہ اون ارزش ندارہ برام.خیلیا میگن وقتی پولیو بدست میاری خیلی سخت خرج میڪنی وخساست ب خرج میدی 
 ی جورایی درستـہ اما ؋ـرق اصلیش با پولای دیگـہ ڪ دیگران بهت میدن اینـہ ڪـہ

 چیزی ڪ بااون پول میخری خیلی برات شیرینو باارزشـہ 

 اینم خرگوش ڪوشولوی من

 

 تازہ ابجیمم انقد عاشقش شد وقتی اومدیم خونـہ ڪ حاضربود باج بدہ بهم تا ی ساعت بازی ڪنی باهاش.

ینی ساعتی قرض میدادم بهش عوضش ی خوراڪیم میگر؋ـتم خخخ 

 امروز خودش ر؋ یدونـہ خرس خریدہ واسـہ خودش 

 همینا دیگـہ 
  


♥ چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 03:32 ب.ظ توسط :) نظرات()

گزینش عروس


 ایام مبارڪ امتحانا تموم شد اما ما سـہ تا امتحان خارج ازبرنامـہ داریم ینی هـ؋ـت صب تادو میریم مدرسـہ امتحانم میدیم 
 ی پیرزنـہ س سـہ روزہ باچادررنگی میاد مدرسمون بندہ خدا دندونم ندارہ موهاشم ؋ـر؋ـری طوسیـہ باروسری گل گلی،دنبال عروس میگردہ خخخخخ 
 معاونمون موهاشو قرمزززز ڪردہ هااا قرمزز 
 بعدامروز پیرزنـہ ر؋ـت د؋ـتر معاونمون ازجلوش ردشد یهوگـ؋ همینو میخوام خخخخ 
 اخـہ ڪوری مگـہ مادرمن همون موهای قرمزانشرلیشوندیدی؟ 
 ب مامان بابام گـ؋ـتم اینو یهوباهم گـ؋ـتن اوہ طـ؋ـلڪ عروسش چ شوتـہ پیرزنه(مرسی تـ؋ـاهم) 
 هیچی دیگـہ بهش گـ؋ـتن بابا این پسرش سیزدہ سالشـہ بهش نگا نڪن 
 همچین لب ولوچش اویزون شد 
 چقدر؋ـتیم بامعاونمون خندیدیم مسخرہ بازی دراوردیم خخخ  
 پیرزنـہ یبارتو یـہ سالن وامیستاد دید میزدبچـہ هارو یباردرحیاط خخخ.حالا امروز یڪی ازجلوش ردشد معاونمون ڪنارش بود یهوبهش گـ؋ همینومیخوام خخخخ حالا ڪل مدرسـہ میگن بابا اینادرسخونن همشون ڪوچیڪن هنوز،مدرسـہ ام جای اینڪارانیس برو.میگـہ بایداول تڪلیـ؋ عروسم معلوم شـہ خخخخ. 
 ؋ـڪ ڪنم ؋ـرداام بیاد.چجوری تیپ بزنم خوشش بیاد؟خخخخخ 
تلگرام ازادشدهمین الان یهوووووووووووووووووووو


♥ شنبه 23 دی 1396 ساعت 10:05 ب.ظ توسط :) نظرات()

خواب عجیب من


 خواب من 

 خواب دیدم حدودا بیست سالم بود چادرسادہ ڪش دارداشتم بایـہ بچـہ توبغل

(من چادرسادہ رونمیتونم روسرم نگـہ دارم امااونموقع بابچـہ توبغل نگـہ داشتـہ بودم.شگـ؋ـتاااااا)

(بابای بچـہ ڪوووووووپس

 منتظراتوبوس بودیم.اتوبوس نگـہ داشت جای خالی نبود ؋ـقط صندلی جلوڪناررانندہ خالی بود.

هیچی دیگـہ مجبوربودم برم.حالانمیدونم چرا جاییڪـہ پاتومیزاری انقدبلندبود 
 بـہ زورپریدم بالا شروع ڪردبـہ حرڪت ڪردن حالامن یـہ دستم بچـہ یـہ دستم دراتوبوس همینجوری اویزون ازماشین خخخخ

گـ؋ـتم خوچراحرڪت ڪردی گـ؋ بشین دیگـہ همینجوری.ینی دهنم سرویس شدتانشستم خخخ بعد؋ـهمیدم این بندہ خدایی ڪـہ بغلمـہ بچمـہ 

 حالا حر؋ میزدم باهاش میگـ؋ـتم چیـہ مامان؟غشش میڪردمیخندید 

 جاااااانم.مامان قربون خندہ هات 

بازغششش میڪردازخندہ 

 داشتم بارانندہ حر؋ میزدم گـ؋ـتم یـہ گوشـہ نگـہ دارمن برم عقب میخوام بچـہ شیربدم

(خخخخخ قشنگ باجزعیات مامان بودما

 بعدبچم ؋ـڪ میڪردبااون حر؋ میزنم غش ڪردہ بودمیخندید 

 اوسگوووووووووولـہ ڪی بودی تو 

 نگـہ داشت ماشینو.پیادہ شدم گـ؋ـتم یڪی ازاقایون بیادبرہ جلو.ڪسی ازجاش تڪون نخورد.یهومحڪم زدم بـہ دراتوبوس باصدای بلندگـ؋ـتم یـہ مردباغیرت پیدانمیشـہ اینجا؟؟

(خخخخخ این سلیتـہ بازیاچیـہ دختر.یاخدا این من بودم واقعا؟ازمن بعیدہ اینڪاراخخخ) 

 یـہ پسرہ پاشد ر؋ جلو من اومدم عقب اتوبوس.ردیـ؋ پشتی یـہ مردہ بوداونم یـہ بچـہ بغلش بود.

توڪل راـہ بابچم حر؋ میزدم قربون صدقش میر؋ـتم اونم میخندید

(خیلیییییییییی خوب بود)

خلاصـہ پیادہ شدیمونمیدونم چرا بااون مردہ بچـہ دارہ بودم(چیشد یهو؟)

اومدخونه من(اون‌پرروعه.توچرا هیچی نمیگی دختر؟همین الان اتوبوسوروسرت گذاشتی ازغیرت حر؋ میزدی ڪـہ خخخ) 
 

 حالا اومدہ بودخونم

(شوهرنداشتم نمیدونم ڪجابود اصن مردہ بودزندہ بود؟)

بعدبـہ مردہ گـ؋ـتم ببین من ؋ـردا امتحان دانشگاـہ دارم.

تاصب دوتابچـہ هارونگـہ دارمن برم درس بخونم

(هنوزم همینقد خرخون بودم خخخخخخ.مرضیـہ بیست سالتـہ بچـہ داری حیاڪن درسورهاڪن خخخ  ای خداترکیدم ازخنده)

ـ؋ـردا ازامتحان ڪـہ اومدم من دوتاشونونگـہ میدارم توبخواب.گـ؋ باشه

(ماشالا چقدحر؋ گوش ڪنم بود) 

 هیچی دیگـہ بعدم باصدای اذون بیدارشدم پاشدم نمازخوندم سرنماز دعاڪردم مامان شم 

 خلاصـہ اینڪـہ 

 مامان بودن حس بسی قشنگی ست حتی درخواب 

 بـہ بقیـہ قسمتای خوابمم توجـہ نڪنین بداموزی دارہ خخخ  

 ازخواب پاشدم واسـہ مامانم تعریـ؋ ڪردم انقدخندید.تواـ؋ـق محوشدہ بود میگـ؋ وای نوہ ازچشاش قلب میزدبیرون 

 -خب حالا جوونی هنوز زودہ واسـہ نوہ دارشدن  

 -میخوام 

 -بابای نوہ تو پیداڪن چشم 

 -پاشوبروسردرسومشقت پررو  



♥ یکشنبه 17 دی 1396 ساعت 03:04 ب.ظ توسط :) نظرات()

اومدم بالاخره

 سلااااااااااااااام 

 بالاخرہ همت ڪردم اومدم بعدی غیبت طوووووولانی (سه ماه) 

 درواقع این مدتی ڪـہ نبودم همچین حوصلـہ وب نداشتم ولی خب میومدم ڪامنتارومیخوندم نمیدونمم چرا

 ولی خب الان پشیمونم ڪـہ ڪلی خاطرہ خوبوثبت نڪردم 

 درواقع ازین ب بعدمیام ڪـہ خاطرہ هاموبنویسم واسـہ خودم ڪـہ بمونه
(نه اینکه شماچغندرباشیناولی بیشترهدفم اینه)

شایدبخاطردرساوایناوقت نڪنم بیا سربزنم ڪامنت بزارم اماخب قول میدم جواب ڪامنتاروتوخودوبم بدم.اینوگـ؋ـتم ڪـہ دیدین هستموسرنمیزنم تعجب نڪنین 

 واینڪه تولدمریموتبرڪ نگـ؋ـتمو.البتـہ نبودموخودشم نیس.اماهشڪدوم توجیـہ نیستوڪاملاڪم لطـ؋ـی بی معرفتی بود.شرمنده.تولدت مبارڪ عزیزممممممممم(فک کنم تبریک بااین همه تاخیرنشنیدی تاحالا)

 خب یڪم بگم درچ حالم واتـ؋ـاقای خوب اخیر 

 درساومدرسـہ رو روال خوبیـہ بابچـہ هاڪلی خوش میگذرونیم تومدرسـہ وشیطنتای دبیرستان ڪـہ  یڪی دوتانیس بخوام بگم 

 واما چهارتاحر؋ گـ؋ـتنی 

 1.امسال مثل اینڪـہ قرارہ بهترین عیدزندگیم باشـہ 

 والا توخونـہ نشستـہ بودیم.بحث ازراهیان نورپارسال ڪـہ ر؋ـتم شد.بـہ بابام گـ؋ـتم من ڪـہ درس دارم اماشماها  ثبت نام ڪنین برین یباراون مناطق(مامانم یباربادانش اموزاش ر؋ـته) 

 بعدهمینجوری حر؋ میزدیم یهوحر؋  ازڪربلاشد.یهوبابام گـ؋ ڪی پایـہ س بریم ڪربلا؟

منومامان یهوباهم گـ؋ـتم ماڪـہ چهارپایـہ ایم

چیشدیهویی نمیدونم اماهمون شب تصمیم گر؋ـت شدبریم ڪربلا

خدامیدونـہ ازون روز چـہ ذوقی دارمو باچـہ  ذوقی هرروزصبح  بیدارمیشم ومیخوابم.

واینڪـہ گذرنامـہ چهارتامونم اومد.خیلی خوشحالم 

 عڪس گذرنامـہ منم ازبقیـہ خوجل ترہ 

 البتـہ هیچڪس توبحث اعتمادبـہ نـ؋ـس رودست بابانیس.همچنان معتقدہ زیباترین عڪس گذرنامـہ ایران مال اونـہ خخ محمدرضاگلزارم چغندر 

 ان شااللـہ اگـہ امام حسین بخواد عیدعازم ڪربلام 

 این ؋ـڪ ڪنم بهترین خبری بودڪـہ میتونستم اول حر؋ـام بدم 

 2.المپیاد 
 ی روز  معاونمون اومدگـ؋ میخوام اسم داوطلبای المپیادوبنویسم.

من دستموبردم بالا.گـ؋  اجازہ بدہ خانوم.حالاڪسایی ڪـہ میخوان دستشونوببرن بالا.من اولین نـ؋ـردستموبردم بالاـ؋ـامیلموپرسیدخودم دوبارہ تڪرارڪردم گـ؋ـتم من قطعیما 

ڪلن چهارنـ؋ـربیشترنبودیم(ڪلاسمون= زندان نوابغ

 دوهـ؋ـتـہ گذشت. سـہ شنبـہ بعدامتحان ر؋ـتم د؋ـترڪـہ زنگ بزنم مامی بیادمدیرمون گـ؋ ڪدوم المپیاداروثبت نام ڪردی؟گـ؋ـتم ادبیات ؋ـقط..یهودوبارہ صدام زدن ر؋ـتم د؋ـترمدیرگـ؋ بابااسمت تولیست نیست ڪه.مالیستو؋ـرستادیم اسمت نبودہ مهلتشم تموم شده

گـ؋ـتم بخدامن اولین نـ؋ـراسمموگـ؋ـتم.معاونمون اونجابودگـ؋ نـہ توشڪ داشتی دستتونبردی بالاگـ؋ـتی ننویس اسممو

بـہ حق چیزای نشنیده

مدیرمون گـ؋ مگـہ نگـ؋ـتم این ازبچـہ های رتبـہ اورمونواسمشوبنویسین.منم اصابم خووووووووورد.مامانم اومددنبالم نشستم توماشین زدم زیرگریه.مامان زنگ زد ادارہ گـ؋ـتن اتـ؋ـاقا دوبارتمدیدشدہ اماممڪن نیست دیگـہ تمدیدشـہ راهی نیست ڪلن 

 حالامنم ابربهارشرشراشڪ میریختم.یهوچشمم اـ؋ـتادبـہ عڪس شهید ابراهیم.گـ؋ـتم معجزہ هاتوخوندم  اماالان  بهم نشون  بدہ ی معجزتو.ی ڪاری ڪن

میدونم  ڪـہ  صدامومیشنوی.البتـہ بازم هرچی صلاحه.بعدم سرنمازازخداخواستم 

 روزپنجشنبـہ ازمدرسـہ زنگ دن مهلت ثبت ام تمدیدشدہ برای بارسوم وخیلی عجیب.ثبت نامش ڪردیم مرضیـہ رو.
 
 ؋ـقط امدم تواتاق زل زدم بـہ عڪس شهید وگریـہ ڪردم 

 میشـہ گـ؋ قشنگ ترین معجزہ زندگیم بود.نه اینکه ثبت نامم جورشدا.اینکه صداموشنید.اینکه میدونم صدای منه گناهکاربه گوشش رسید.اینش  قشنگه

 مرسی داداش خوبم.روح بزرگت شاد 

 الان ڪیـ؋ میدہ رتبـہ نیارم هم شرمندہ شهیدشم همـہ معاونـہ بگـہ اینهمـہ سلیتـہ بازی دراورداخرشم هیچی نشدخخخ 

 3موهام 

 بعدازعروسی عموم ازونجایی ڪـہ دیگـہ عروسی نداشتیم وپسرامون زن نمیگر؋ـتنودخترامونم شوهر 

 تصمیم گر؋ـتیم موهاموڪوتاـہ ڪنم 

 ڪلی پرس وجوی ارایشگرخوب موپیداشدور؋ـتم.انقدزشت وبدترڪیب ڪوتاـہ ڪرد

شبیـہ پاتینگاماتینگای ؋ـیتیلـہ شدہ بودم.اـ؋ـتضاح ینی

حالاموهای من قبلش چی بود تاڪمرزیتونی موج دار 

 همـہ ؋ـوشم میدادن.وازهمون روز من اعتمادبـہ نـ؋ـسم پوڪید

گـ؋ـتم بلندشـہ شایدخوب شه.بدترشد.

امروزدیگـہ خودموتواینـہ دیدم میخواستم گریـہ ڪنم

ر؋ـتیم ی ارایشگاهـہ دیگـہ درست ڪردتایـہ حدودی.اماڪوتاهیشوڪـہ نمیشـہ درست ڪرد.

اـ؋ـسردہ شدم 

 ب نظرمن شخصـہ اعتماد بـہ نـ؋ـس یـہ دخترتویـہ مهمونی بـہ چن تاچیزبستگی داره:رژ،مو،ڪـ؋ـش،لباس 

 ڪـہ مو ازهمـہ بیشترہ ومن الان ازاین ناحیـہ اعتمادبـہ نـ؋ـسم خدشـہ دارشدہ خخخ

 ڪوتاـہ نڪنین موهاتونودخترا.من غلط ڪردم. من تاوقتی جوونمو روپای خودمم قول میدم موهاموڪوتاـہ نڪنم 
  


♥ شنبه 9 دی 1396 ساعت 08:24 ب.ظ توسط :) نظرات()

محرم.قسمت دوم


ادامه قسمت قبل


حالار؋ـتیم هال سلام ڪنم بـہ همه.


مادربزرگش صورتشواوردجلوروبوسی ڪنـہ اولین ودومین بوس ڪ طبیعیه‌.سومی ر؋ـتم عقب بازڪشیدجلوبوسم ڪرد

بازچهارمی بازپنجمی شیشمی خخخخ بندہ خدا

اخـہ فـامیلم هستیم یجورایی.نمیدونم ولی دقیقا چیڪارہ ایم.ازخونـہ مادربزرگ ساجی تامادرجون من صدمترراهـہ تقریبا.

ساعت سـہ ونیم ر؋ـتیم خونـہ مادرجون من تاهشت شب ساجی اونجابود.

منومحدثـہ وساجدہ تواتاق بالابودیم حر؋ میزدیم‌.بحث دااااااااغ خخخ.

انقدم خستـہ بودیم ولی ازخستگی نمیتونستیم بخوابیم.

ساعت هشت ر؋ـتیم خونـہ مادربزگ ساجدہ ڪـہ وسایلاشوبرداره.

بیڪاربودیم محدثـہ داش مثلاخط چش یادمیدادبهم.تواینـہ داشتم تمرین میڪردم.دهنم بایدبازمیموندوقتی میڪشیدم خخخخخ

بادهن بستـہ نمیتونستم.مث وقتی ڪش چادروسرت میڪنی دهنت خودبـہ خودباز میشـہ خخخخ

 انقدخندیدیم.ر؋ـتیم مسجد.نسرینم بودتوڪـ؋ـشداری.چقدخوش گذشتتتتتتتتتت.

مهدی (پسرسعیده)خواب بودهی میخواستم انگولڪش ڪنم بیدارشـہ باهاش بازی ڪنم دلم نمیومد.توخواب انقدنااازمیخندید. 

 بعدشب بازخونـہ مادرجون خسبیدیم.روزبعدصب پاشدم نمیتونستم تڪون بخورم.تمام بدنم گر؋ـتـہ بود.ڪتـ؋ـم ودستام ؋ـلج بودڪامل.

انقددردمیڪرد.ولی همین ڪـہ میدونستم دردسرپایی مجلس امام حسینـہ دردش بـہ تنم شیرین میومد.

تعزیه روستامون یجوریه که باشعرحرف میزنن ماهاهیچی نمیفهمیم انگاردارن خارج حرف میزنن ولی ماماناومادربزرگاوقدیمیایک اشکی میریزن


صب تعزیـہ بود.ساجدہ شون ر؋ـتن روستای باباش.ظهرناهار؋ـقط اقایون بودن.ناهارر؋ـتیم مسجدخیابون خالشون توشهر. منومحدثـہ وخالم.

توراـہ برگشت.ماشین جلویی شاگردرانندہ محمدبودرانندہ باباش(خب میشن ؋ـامیل همین خالم)بعدیهوگـ؋ ماشین جلویی محمده.منومیگی جاااااااااان سنـہ قوربان محمددددخخخخ

محدثـہ پشت ؋ـرمون بودگـ؋ اروم میرم ڪـہ اونا زود برسن جای خونـہ مادربزرگش پیادہ شـہ ببینیش.پشتمونم تراـ؋ـیڪ خخخخ

 ماشین عقبی داییم بودپشت سرش شوهردخترخالم 

 یڪم ڪـہ تندمیر؋ خالم میگـ؋ اروم برودیگه.جااان خالـہ چ پایـہ س خخخخ

بـہ موقع رسیدیم.محمدپیادہ شدیهومحدثـہ وخالمو دیدسلام ڪرد.

یکم ر؋ـتیم جلو پوووووووووووخ سـہ تامون زدیم زیرخنده

دندوناش خرگوشی بودخیلیییی زشت بود خونہ مادربزرگش اصلابادقت ندیدم ؋ـقط ی لحظـہ نگاش ڪردم سرشم پایین 

بود.خیییییلی بدبودالان ڪـہ دیدمششڪست عشقی خوردم اصن‌

محدثـہ میگـ؋ سنـہ قوربان محمد این بودتوهی میگـ؋ـتیاخخخخ انقدمسخرہ بازی دراوردیم. 

رسییدیم خونـہ دوست محدثـہ اس دادبهش چـہ خوشمزہ خوشمزہ سیب میخوردین سرمزار 

 قیاـ؋ــہ ما 

 خاڪ برسرمون 

 سرمزارڪـہ بودیم تشنـہ بودیم نـ؋ـری یـہ سیب برداشتیم گازمیزدیم.انقدتشنـہ بودیم مث سومالی زدہ هاسیبوگازمیزدیم میخوردیم.ابرومون ر؋ خخخخ البته خیلیم بدنبودبنظرمن نمیدونم بقیه چی دیدن خخخ

شبم ڪـہ شام غریبان مسجدروستامون محشره.

شام غریبانوڪل مسجدهمـہ باهم میخونن.یـہ جوری سینـہ میزنن تمام مسجدمیلرزه.خیلییی خوبه. 

 (جایی ڪـہ یـہ حر؋ـوچندبارنوشتم ینی ڪشیدہ بخونین هرچندهمـہ ؋ـڪ ڪنم لحن خوندنوبلدین دیگه) 

 شااااام غرییییییبان سحرندارد 

 امشببببب سڪییییینـہ پدرندارد 

 گلی گم ڪردہ امممم مییییییی جوووووویم اورااااا 

 بـہ هرگل گل میرسمممممم میییی بووووویم اوراااااا 

 گل من یڪ نشااااانیییییی دربدن داشت 

 یڪی پیراهن ڪهنههههـہ بـہ تن داشت 

 مظلوم حسین جااااااااان شهیدحسین جاااااان 

 حسییییییییین 

(البته فک کنم مال مامتنش باشمافرق داره.مال خودمونوهرچی تونت گشتم نبودکه بزارم)

 نوحـہ بعدیوڪـہ میخونن بازم همـہ باهم،یهوبغضت میترڪـہ 

 اخریـہ روزحااااجتموازت میگییییرمممم 

 میام توبین الحرمین برات میمیرمممممممم 

 ڪی دیدہ یڪ سربریییییدہ برسرنیییی 

 اشڪ ازچشاش برییییییزہ وقران بخونههههههـہ 

 حسین حسین ،حسین حسین،حسین حسین جان 

 خیلی قشنگـہ مراسم شام غریبان 


 شبم بعدسـہ روزبرگشتم خونه.چ دلم واسـہ باباتنگیدہ بودواسـہ اتاقم.

ولی امسال درڪل محرم خوبی بود.خیلی خوش گذشت.

ولی هنوزم دستام ازڪتـ؋ تاسرانگشت بی حسـہ وبـہ شدت سرماخوردم اـ؋ـتادم گوشـہ خونـہ اصن.

دوشنبـہ ڪـہ ر؋ـتم مدرسـہ ساجدہ ام ازمن بدتربود.جوری بودڪـہ نمیتونستیم صبش مانتومدرسـہ روبپوشیم انقددردمیڪرددستامون 

انشاللـہ عزاداریای هممون مقبول امام حسین واهل بیتش باشه.التماس دعا 
  
  
  


♥ دوشنبه 17 مهر 1396 ساعت 08:41 ب.ظ توسط :) نظرات()

محرم.قسمت اول


 جمعـہ بعدازظهرر؋ـتیم خونـہ مادرجوטּ روستا.

خالم  ے ماڪارونے چررررررب درست ڪردہ بودواسـہ مادرجون.ڪـہ مادرجون نخوردگـ؋ چربـہ شمابخورین.

زهراسرماخوردہ بود.مامانمم مشر؋ ب رژیم مטּ ے تنـہ نصـ؋ قابلمـہ روخوردم.

تـہ دیگم ے جورے بودڪـہ قشنگ ازش روغטּ میچڪیدانقدخوشمزززہ بود.

بعدر؋ـتیم مسجد.بـہ نسریטּ ا๛ دادم گـ؋ امشب نیستم 

 ماماטּ نسریטּ وساجدہ (هم ڪلاسیام.نسرینم ڪ دوست صمیمیمه) ومטּ ازیـہ روستاטּ

 هرسال مسجدروستامیایم پیش هم. 

 داشتم همینجورے بـہ نسریטּ ا๛ میدادموڪلے مسخرہ بازے واینایهوساجدہ اومد.هردوموטּ ذوق مرگ شدیم همودیدیم. 

 ساجدہ اولیטּ باربودتلق زیرروسرے گذاشتـہ بودداشت میمیردخخخ

 هردہ دیقـہ یبارمیگـ؋ مرضیـہ تلقم خوبه؟میگـ؋ـتم خوبـہ میگـ؋ دروغ میگے خخخ 

منم باراول ڪـہ تلق گذاشتم همش همیטּ حسوداشتم.ح๛ میڪنے خرابـہ همش.

گیردادہ بودپاشوبریم دسشویے تلقمودرست ڪنم.منم نمیر؋ـتم باهاش،هردہ دیقـہ یبارمیگـ؋ اے خدالعنتت ڪنـہ مرضیـہ ڪـہ نمیاے بریم

ازیـہ جابـہ بعدحق داش خدایی،یـہ طر؋ــہ تلق ؋ـرق سرش بوداوטּ یڪے ڪنارگوشش خخخخ 

خیلییییے ح๛ بدیـہ .ڪشت منوووووو انقدغرزدخخخ

 بعدبـہ زهرا(نوہ دایے نسرین)گـ؋ـتیم واسـہ سرپایے مجل๛ ؋ـرداش اسمامونوبنویسه.

موقع روضـہ ر؋ـتیم طبقـہ بالاے مسجددوتااقامسئول مسجدباهاموטּ حر؋ زدטּ ڪے چیڪارڪنه.منم اصابم خوووردروضـہ تاسوعاروازدست دادم. 

 شام حلیم بود. 

 منم باخوردטּ اوטּ حجم ماڪارونے اصلاگنجایش نداشتم بـہ زوریڪم‌خوردم.دوتادخترروبروموטּ بودטּ هم سטּ وسال خودمون،ازوقتے سرسـ؋ـرہ نشستیم‌ زل زدہ بودن‌بهمون

(چقدم بدہ ڪـہ بهش نگاـہ میڪنے ینے زل نزטּ بسه،اونم‌ نـ؋ـهمـہ باز زل بزنه)

غذانمیخوردטּ مارونگامیڪردن.

ایناروداشتـہ باشیטּ ؋ـعلا ...

 شب ساجے ر؋ خونشوטּ ؋ـرداش تودستـہ بازمیومدمیدیدیم همو. 

 ازمسجدتاخونـہ مادرجوטּ راهے نیس.مادرجوטּ ے دستش عصاش بودبااوטּ دست محڪم دست منوگر؋ـتـہ بود

؋ـشارمیدادزورشوانداختـہ بودڪامل رومن.انگشتردستم بودخانوم جونم ؋ـشاااارمیداددستموکه گرفته بود(نه ازروعمدکه بدونه انگشتردستمه.حواسش نبود).خیییلے دردداره.

(مث ے تنبیهے بودقبلاخودڪارلاانگشتات میزاشتטּ ؋ـشارمیدادטּ خخخ اوو؋ـ)انگشترمودراوردم اوטּ یڪے دستم ڪردم.

وقتے رسیدیم درخونـہ دستم بے ح๛ بودقشنگ.تاباشدازیטּ بے حسیا.ح๛ خوبے بودولی
 صب بـہ موقع رسیدیم مسجد. 
 دستـہ باماراـہ اـ؋ـتاد.

همش چش میگردوندم ساجدہ یانسرینوپیداڪنم.نبودטּ ولی.یڪم جلوترساجدہ شوטּ وایسادہ بودטּ ملحق شدטּ بـہ دسته.

واااے مهدیو(بچـہ ے سعیده.ابجے ساجده.شیش ماهشه.عشقـہ ؋ـقط)ازسعیدہ گر؋ـتم تایـہ مسیرے بغلم بود.
.
انقداروم ونازه.ـ؋ـقط بوش میڪردم زندگے میڪردم خداحـ؋ـظش ڪنـہ الهی

رسیدیم معصوم زاده. ر؋ـتیم سرخاڪ اموات بسے ؋ـاتحـہ خوندیم.

اوטּ دوتادخترہ ڪـہ دیشبش موقع شام زل زدہ بودטּ بهموטּ هرڪدوم یـہ عینڪ زدہ بودטּ ؋ـقط عینڪ بودטּ ینے خخخ

 ڪل صورتشوטּ عینڪ بود.بازعینـہ بزنگاموטּ میڪردن خخخ

مهدے بغلم بودسعیدہ داشت براش شیرخشڪ درست میڪردیـہ پسرہ جلوموטּ قدعلم ڪردہ بوداینم عینـہ اسب زل زدہ بودبهمون

قشنگ ے لحظـہ بـہ خودموטּ شڪ ڪردیم ؋ـڪ ڪردیم ے چیزیموטּ ه๛ ملت اینجورے نگامیڪنن

پسرہ خوششششتییییییییپ عینڪ داش قشنگ عینـہ پلی๛ خارجیابود.انقدبدنگاـہ میڪردمعذب بودیم ر؋ـتیم پاییטּ تر.بعدچטּ دیقـہ یهوڪنارمونگاـہ ڪردم.اوטּ دوتادختراوایטּ پلیسـہ ونزدیڪ بیست نـ؋ـردیگـہ ڪنارهم نشستـہ بودטּ همـہ عینڪ داشتטּ زل زدہ بودن.

ب قول نسریטּ انگارر؋ـتטּ یـہ جابهشوטּ تخـ؋ـیـ؋ دادہ همـہ باهم عینڪ برداشتטּ خخخ

 خانوادہ عینڪ.دوویژگے عمدشوטּ 

 عینـہ بززل زدטּ 

 احسا๛ شاخے باعینڪ  

 خیلے خوب بودטּ خخخ 

 ازمعصوم زادہ تاروستا سـہ ڪیلومترراهـہ تقریبا.

منوساجدہ باهم ر؋ـتیم.توراـہ نوحـہ گذاشتـہ بودیم.انقدخوووب بود

ر؋ـتیم مسجدواسـہ نماز.معصوم زادہ زیارت ڪـہ ر؋ـتیم تلق ساجدہ نمیزاش زیارت ڪنـہ بو๛ ڪنـہ ضریحو خخخ

معرڪـہ بودباایטּ تلقش ینی

موقع نمازشیش تامهراوردتابتونـہ سجدہ برہ تلقش گیرنڪنـہ خخ

همموטּ ایטּ مشڪلوداریم دخترامیدونטּ چے میگم

 انقدخندیدیم.نمازڪـہ تموم شدر؋ـتیم پیش مسئول مسجدواسـہ گروہ بندے سرپایی.

ے بازوبندایے بودنوشتـہ بودپذیرایے ازرواستیטּ چادروصل ڪردیم.گروہ بندیارومشخص ڪردن.

نـ؋ـراول ساجدہ بودڪناراشپزخونـہ ڪـہ مجمـہ غدارومیگر؋ـت میدادبـہ مטּ مטּ بـہ نـ؋ـربعدو... 

 اولیטּ مجمـہ روڪـہ گر؋ـتم ر؋ـتم توزمین.

چقدسنگییییییییטּ بود.ڪمرم شیش لاشد.

خودمجمـہ خالے ڪـہ برمیگردوندטּ چهارڪیلووزنش بود.

اولاڪـہ توهرمجمـہ پنج تادی๛ غذا بوداما ڪم ڪم دیدטּ وقت نمیشـہ نامرداتوهرمجمـہ سـہ ردیـ؋ غذاچیدہ بودن.

دیگـہ باخودشوטּ ؋ـڪرنمیڪنטּ یـہ بدبختے قرارہ بردارہ ایטּ مجمـہ روڪه‌

.سـہ هزارتازטּ اومدטּ مسجد.تمام مجمه هااز زیردستما ردمی شد

یـہ جاجامونوعوض ڪردیم.اول مטּ وایسادم بعدساجی

.بعضیاانقدسنگیטּ بودقشنگ وقتے میگر؋ـتم ناخوداگاـہ ب پاییטּ خم میشدم.دستام میلرزیدیڪم طولاڪے ڪـہ نگـہ میداشتم.ساجے قیاـ؋ـمو میدید میگـ؋ یاابولـ؋ـضل ایטּ یڪے معلومـہ سنگینـہ خخخ 

 همـہ اینایـہ طر؋ـ.گرما یـہ طر؋ـ.زیرچادرداشتیم عرق میریختیم ؋ـقط.لباساموטּ خی๛ خی๛ بود.

ولے بخداخیلے خوش گذشت.شیریטּ بودواسـہ هردومون.ازساعت یازدونیم تاسـہ طول ڪشید.

یـہ دخترہ بودسرپایے بوداونم.

مامثلابیست نـ؋ـربودیم سریع دست بـہ دست میڪردیم زودشـہ اوטּ میومدتنهامجمـہ رومیگر؋ بـہ هیشڪے نمیدادخودش تااخریטּ نـ؋ـرمیر؋ ملتم همـہ علاـ؋ خخخ

 انقدرومخ بود.ے مقاومتیم میڪردخخخ

یـہ خانومـہ ام بودگردبودوقدڪوتاـہ انقدبامزہ بود.مجمـہ رومیگر؋ بدوبدومیر؋ میدادنـ؋ـراخروقتے راـہ میر؋ انقدگردوبامزه بود 

ساعت سـہ نوبت خودموטּ شد.غذاتـہ چیטּ بودولے غذاے مابرنج وپیازواب خورش خخخخ

 تمام گوشتااززیردست ماردشدامایدونشم ب خودموטּ نرسیدخخخ

ولے انقدخستـہ بودیم همونم خیلے چسبیدبهمون.

اومدیم درمسجدمهدے بغل ماماטּ ساجدہ بود.ساجدہ بغلش ڪردگـ؋ بریم یـہ دوربزنیم میایم‌.تااومدیم ماماטּ ساجدہ نبود‌. 
  
 حالابچـہ ام بغلمون.موندہ بودیم چیڪارڪنیم گـ؋ـتیم بریم خونـہ مادربزرگ ساجی.داشتیم سربغل ڪردטּ مهدے دعوامیڪردیم خخخخ

یهوجلورونگاـہ ڪردیم اوטּ شبـہ پلیسـہ بودخخخ هرهرمیخندید

 زیپ چادرموبازڪردم مهدیوبردم توچادراـ؋ـتاب بهش نخورہ خخخ اـ؋ـتاب بهش میخوردچشاشوریزمیڪردمیچسبیدبِـهِـم بعدڪـہ باهاش حر؋ میزدم غش میڪردمیخندید.خدااااااـ؋ـداش شم. 
.
 ر؋ـتیم خونـہ مادربزرگ ساجے مامانش اونجابود.دم دروایسادم گـ؋ـتم برووسایلاتوبرداربریم خونـہ مادرجونم.

هرچے گـ؋ بیاتوگـ؋ـتم نـہ خجالت میڪشم

یهواومدگـ؋ مرضیـہ محمدم هستااا.گـ؋ـتم جااااטּ اومدممم خخخخ 

 محمدپسرداییشـہ طلبـہ ๛ هیجدہ سالشه.میگـ؋ هـ؋ـتـہ هـ؋ روزہ ایטּ هشت روزشوروزہ س.چهرش نورانیه‌.دورهم نشستیم یهومیبینیم ے گوشـہ نشستـہ قراטּ میخونه.ساجدہ انقدتعریـ؋ ڪردہ بودازش،دو๛ داشتم ببینمش.

حالار؋ـتیم تواتاق الڪے مثلامטּ حواسم بـہ اوטּ نبودنمیدونستم اوטּ تواتاقه


داشتم بامهدے بازے میڪردم یهوپاشدگـ؋ سلام.منم جواب سلامشودادم تویـہ صدم ثانیـہ ڪلے نگاش ڪردم.خوب بود.ایטּ بمونـہ درادامـہ میگم چیشد. 

 ادامـہ داره... 
  


♥ چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت 09:53 ب.ظ توسط :) نظرات()

السلام علی الحسین



♥ سه شنبه 11 مهر 1396 ساعت 07:33 ب.ظ توسط :) نظرات()

درهم برهم


 اول ازهمـہ تبریڪ بـہ مریمم 

 تبریڪ عزیزدلممممممممممممممممممم 

 یـہ دنیابرات خوشحال شدم

 خداروشڪرڪـہ نتیجـہ تلاشاوزحمتاتودیدی  

 مامانوبابامم تبریڪ گـ؋ـتن ڪـہ همڪارشون شدی وبرات ارزوی مو؋ـقیت ڪردن 

 خداروووووووووووووهزارمرتبـہ شڪر 

 ولی قول بدہ بیای نت پیشمون خانوم معلم(البتـہ اصلاشایدخودم نباشم دیگـہ خخخ)  

 خب قدم بعدی شوهرخوبـہ ڪی بشـہ اونوتبریڪ بگم!  
  
  مرضیـہ بـہ اغوش در๛ هابازگشت 

 دارم درسای پارسالومیخونم واسـہ ازمون

خدایی من ؋ـڪ میڪردم یـہ ڪلمـہ ام یادم نیست ولی جالبـہ بـہ هرصـ؋ـحـہ نگامیڪنم ڪل مطالبشوحـ؋ـظم توذهنم میادقشنگ.چ عجیب
نتیجـہ میگیریم درسای حـ؋ـظی اصلنم ؋ـر‌ّارنیستن 

  ڪتابا 

 ڪتاباموگر؋ـتم   

 پارسال 15تاڪتاب داشتیم دوتاش الڪی بودیعنی زنگ اونابزن وبرقص بودمثل امادگی وسبڪ زندگی 

 امسال امادگی+تـ؋ـڪروسبڪ زندگی+اقتصاد+منطق حذ؋ شدہ 

 روانشناسیو+ـ؋ـلسـ؋ـه+انسان ومحیط زیست اضاـ؋ــہ شدہ 

 چهاردہ تاڪتاب داریم 

 هی نگاشون میڪنم واب دهنموقورت میدم چراقطرهمشون شیش برابرشده؟؟ 

 عاشق تـ؋ـڪروسبڪ زندگی پارسالمون بودم ینی ڪتابش بعدازعیداومدیـہ صـ؋ـحـہ ام تدری๛ نشدخخخ

امتحانشم جوری بودڪـہ پنج تاسوال دادن+جوابش وشمارہ صـ؋ـحش 

 ڪـہ همونم حال نداشتیم بخونیم ڪلن زدن open book واسـہ امتحان نوبت دوم خخخخخخخ 

   خریدمهر 

 امسال قرارشدڪیـ؋ وڪـ؋ـش نخرم ؋ـقط مانتوشلوارومقنعـہ خریدموجامدادی ودوسـہ تاخودڪار 


 هرروزم مثل ڪلا๛ اولیامیرم جامدادیمومیارم بازمیڪنم توشومیبینم یڪ ذوقی میڪنم خخخخ 

خدایی ی خودڪارم واسـہ خریداول مهرخریدن ذوق ڪردن دارہ برام نمیدونمم چرا.ن این ڪـہ عاشق در๛ ومدرسـہ ام باشما ولی خیلی میذوقم 

 پ. ن مدیرمومیخوام 

 مدیرمون عوض شدههههه...
 عشق من بود.هروقت صداش میزدم میگـ؋ جونم عزیزم؟خیلی خوب ومهربون وپایـہ بوووووود 
 حالاڪـہ نیستی ڪی زنگایی ڪـہ معلم نداریم ؋ـلش پر؋ـیلم بدہ بریم دیتانگاڪنیم؟..  
 ڪی هریـہ ماـہ ببرتمون سینمابگـہ در๛ خوندین خستگیتون دراد؟...  
 ڪی هرروزتیپ خوشگل بزنـہ رژشوبرامون بامانتوش ست ڪنه؟...  
 اخ دورت بگردم مدیرررمدیرررررررڪوجاییی ڪوجاااا 

 خخخخ ولی واقعاهمـہ اینڪارارومیڪرد 

  تولدملیڪاجونم 

 دیروزهم تولدنوہ داییم بودهم دوست صمیمیم.اول ر؋ـتم نوہ دایی وسطاش پاشدم ر؋ـتم ڪاـ؋ــہ تولدملیڪا.واااای ڪـہ چقددلم واسـہ دوستام غش میر؋ـت یـہ سال بودندیدمشون
چقدحال دلم خوب شد.خوووووش گذشت.دہ پونزدہ نـ؋ـربودیم ڪاـ؋ــہ رواجارہ ڪردہ بود 


 مرضیـہ  زورگومیشودخخ 

 دارم این چن روزرومخ زهراباپاشنـہ بلندرقص پامیرم 

 ازش تادلم میخوادباج میگیرم وڪارمیڪشم  
 تابرمیگردہ یـہ چیزبگـہ میگم ڪتاباتوجلدنمیڪنما 

 خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ 

 اخ ڪـہ چقدمیچسبـہ خدااین لحظـہ هاروازمن نگیرخخخ 
 قیاـ؋ـش اینجوریـہ 
 میگع اخ ؋ـقط برسـہ روزی ڪـہ ڪتاباموجلدڪنی خخخخ 
 دوتابیوگلزخریدیم من مال خودموتموم ڪردم گـ؋ـتم ببین هردوتایـہ ڪتاب ڪامل 
 سـہ چارتامشت ازش گر؋ـتم خخخخخ ؋ـڪ ڪن زهرایی ڪـہ عاشق بیوگلزہ یدونـہ ام ازسهم خودش بـہ ڪسی نمیدہ خخخ 
 مانلی 
 هـ؋ـتـہ پیش رب درست میڪردیم روستاخونـہ مادرجون.من تواشپزخونـہ غذادرست میڪردم مرغواب پزڪردم گذاشتم ڪنارمیخواستم سسشودرست ڪنم یهودیدم مانلی_گربـہ ی همیشـہ گرسنـہ ی حیاط مادرجون_ باسرعت جت دارہ میرہ سمت مرغا 
 چنان جیغی زدم این گربـہ بدبخت تمام موهای بدنش سیخ شد 
 دومترپریدبالابدبخت

بعدیکم وایسااینجوی  نگام میکردخخخخخخخخخخ


 اصلاهول شدعقلش نڪشیدلااقل یـہ تیڪـہ بردارہ ببرہ بخورہ همینجوری مستقیم میر؋ـت تودیوارراـہ خروجوپیدانمیڪردخخخخ

 جیغم قط شدیـہ لحظـہ بدبخ دروپیداڪردر؋ـت دیگـہ نیومدخخخخخخخخخ 

  ڪوچ درسی 

 دوسـہ سالـہ میرم پایین در๛ میخونم تابستوناولی میام بالا 
 ی زیرزمین بوداول ڪـہ بابام سرامیڪ وگچوڪردوترتمیزوشیڪ ی اتاق مطالعـہ ساخت ازش برام ومیزوصندلیوهمـہ چیم دارم 
 ازاول مهرقرارہ برم تادوسال دیگه=ڪنڪور 
 تابستونم ڪوچی درڪارنی๛ 
 این شماواین محل زندگی من


 دوستم عڪسشودیدمیگـ؋ زندان.منم اسمشوگذاشتم زندان نوابغ خخخ اول من بعدزهرا خخخ 

  بای بای  تابستون ورامبد 

 دلم واسـہ تابستونی ڪـہ گذشت وهمـہ چیزا‌ش تنگ میشع.

واسـہ ڪلاسایی ڪـہ میر؋ـتم، باشگاـہ مربیمون تمرینای سخت مسابقـہ های حر؋ــہ ای توپایی ڪـہ مستقیم باا๛ مش میخوابیدتودهنت بچـہ های باشگااخ دلم براشون یذرہ میشـہ تادوسال دیگـہ 

 دلم واسـہ ڪلا๛ نقاشی اخماوبداخلاقیای استاد، دومترریشش پاستل گچیام مدادرنگیام مدادای طراحی تختـہ شاستی 
ڪلاسمون طرحا اووو؋  

 امسال ڪلن نقاشی خیلی  ڪم ر؋ـتم وکم کاربودم. ڪلا๛ نقاشی ی کاررنگی ڪردم ڪـہ عڪسشوقبلاگذاشتم بقیـہ جلسـہ هاام اجزای چهرہ ڪارڪردم حدودادہ جلسه.جلسـہ اخردوتاچهرہ کامل ڪشیدم زیادم جالب نیستن خخ



 ورامبدی ڪـہ تموم شدواقعاواقعاناراحتم ڪـہ تموم شدخییییلی شبابودڪـہ حالموعجیب خوب ڪرد.لحظـہ خداـ؋ـظیشون خیلی غمگین بود 
 پ.ن 
 ارزوی مو؋ـقیت واسـہ همـہ دوستای خوبم توسال تحصیلی جدید 
 پ. ن 
 ببخشیدڪـہ زیادشد
واسـہ اینڪـہ یهوخستـہ نشین همشوبخونین،هربارڪـہ میاین یـہ قسمتشوبخونین 
 سپاااااا๛ خخخ 
  


♥ پنجشنبه 30 شهریور 1396 ساعت 10:27 ق.ظ توسط :) نظرات()

مشهد


شب عیدبود.داشتم بادوستم دردودل میڪردم اس میدادیم.

یهودلم ر؋ـت حرم امام رضاوزدم زیرگریـہ  بـہ دوستم میگـ؋ـتم:

  ازاول تابستونـہ انتظارحرمومیڪشم ولی نمیریم. اقانمی خوادمنو

 ڪاش میشدبرم چون تادوسال دیگـہ در๛ من هست ؋ـڪ نڪنم بتونیم بریم سـ؋ـر. 

 دلم حرم میخواد.دلم صحن اقارومیخواد.دام ڪبوتراشومیخواد
 
 دلم میخوادچشام بـہ ضریح بیو؋ـتـہ وزاربزنم. 

 دلم میخوادبرم توحرمش باهاش دردودل ڪنم

 دعاڪنم.اتمام حجت ڪنم واسـہ خیلی چیزا 

 ڪاش میشداونجاباشم دلم پیش اقاس 

 همینجوری ڪـہ پیام میدادم بهش گریـہ میڪردم. 

 اونم گریـش گرفت وباهم سلام دادیم بـہ امام رضا.دلداریم میدادمیگـ؋ میری انشالله. 

 انقدگریـہ ڪردم ڪـہ خوابم برد. 

 صب مامانم اومدگـ؋ ساڪتوببندمیریم مشهد

اصلاباورم نمیشد.اصلاقرارنبودبریم

سرہ یـہ ساعت وسایلاروجم ڪردیموراـہ اـ؋ـتادیم اصلالازم نیس بگم چقددددذوق مرگ شدم داشتم بال درمیاوردم 

 مشهدڪـہ رسیدیم ر؋ـتیم خونـہ عمواینا.همون ڪ باهاشون میریم مساـ؋ـرت همیشه.شب ر؋ـتیم خونـہ بابای زنعموڪـہ سیده.بعداومدیم خونـہ ؋ـیلم نگاڪردیم.بعدهمـہ خوابیدن منومهدی خوابمون نمیومد.

 گـ؋ بیااحضارنگاڪنیم (میدونین ڪـہ ترسناڪ ترین ؋ـیلم جهانه).

بعدنشستیم جلوتلویزیون ؋ـیلموببینیم

 -مهدی 
- هوم 
 -من میترسم ولی 
- نـہ بابا تر๛ ندارہ  
 . 
 . 
 چندثانیـہ بعد 
 . 
- مرضیههههـہ غلط کردم منم میترسم  

 خخخخخخخخخخ تازہ ؋ـڪ ڪن  ؋ـیلم هنوزشروع نشدہ بودهیچی دیگـہ بیخیال شدیم
 
ساعت نـہ پاشدیم. 

 صب ساعت یازدہ حرڪت ڪردیم انقدتراـ؋ـیڪ بودیڪ ونیم رسیدیم حرم. 

 واردصحن ڪـہ شدیم گریم گر؋ـت.این بیداری بود.

بـہ همین زودی صداموشنیدودعوتم ڪرد 

 خیلی توحرم گریـہ ڪردم خیلی نمازودعاخوندم. 

 ارامش عجیبی بود.همون چیزی ڪـہ میخواستم.انگارڪولـہ بارگناهاموازرودوشم برداشت.ح๛ میڪردم پاڪ شدم. 

 بهترین زیارتی بودڪـہ توعمرم ر؋ـتم.خیلی چیزاروسپردم دست خودش وخیالم راحت شدوهمین بهم ارامش میداد
 
 .درحدی جوگیرشدہ بودم ڪـہ نمازظهروعصرموبایدشڪستـہ میخوندم ولی ڪامل خوندم بعدڪـہ اومدم خونـہ ؋ـهمیدم خخخخ

اصن تویـہ حال هوای دیگـہ بودم. 

 زیارت تموم شدمیخواستیم بریم ڪـہ ماشین عموتوپارڪینگ خیابون شیرازی خراب شد.باباوعمووایسادن ڪـہ تعمیرڪاربیاد بقیمون ر؋ـتیم بازارمرڪزی واسـہ من چادربخریم. 

 تمام مغازہ های بازارمرڪزیوڪـہ چادرداشتن  ر؋ـتیم.سـہ تامغازہ بودتوهرڪدوم یـہ مدل انتخاب ڪردہ بودم گیرڪردہ بودم. 

 چادری میخواستم ڪـہ استین داشتـہ  باشـہ ڪاپ داشتـہ باشـہ جلوش زیپ دارباشـہ وقتی ادم میپوشـہ شبیـہ پنگوعن نشـہ چاق نشون ندہ پایینشم راستـہ باشـہ زیپشم خیلی بالانباشـہ ڪـہ شبیـہ اردڪ شی 

 چادرخودم دانشجوییـہ ایستش خیلی خوبـہ امااون مشخصاتی ڪـہ میخوام توش  نیست.بعدمشڪل اینجابوڪـہ لبنانی این مغازہ بااون مغازہ ؋ـرق میڪردڪامل.یامثلاچادرای دیگه. 

 ی خانومـہ اومدتومغازہ چادرش خیلی خوشگل بودگـ؋ـتم مدلش چیـہ گـ؋  زینت.

برگشتم مغازہ سرم ڪردم.خوب بودایستش عالی بودهمـہ مشخصاتی ڪـہ میخواستموداش  امااستیناش ی جوری بود.مث  ساق دستـہ بعدیـہ چیزی میو؋ـتـہ روش بـہ پسرہ گـ؋ـتم نـ؋ـروشیش تادہ دقیقـہ دیگـہ ؋ـڪراموبڪنم گـ؋ میزارم ڪناربرات. 

 خودم میگـ؋ـتم لبنانی مامان میگـ؋ زینت.بعدازدہ دیقـہ ر؋ـتم ؋ـروختـہ بود.

یـہ چهل دیقـہ علاـ؋ـمون ڪردتایڪی دیگـہ اورد.منم اندازہ تمام مشتریااذیتش ڪردم 

 همـہ ی چادرای مغازشوپوشیدم.بعدمیخواستم بخرم گـ؋ـتم یباردیگـہ ڪویتی بدہ بپوشم 
 
 پسرہ نشست وسط مغازہ سرشوگر؋ گـ؋ واااااااااای
 ڪشتی منوووووووووووو چقدوسواسی بخردیگـہ همونو.نمیارم اصلا
 
 بعدڪـہ ر؋ زینتوبزارہ توڪیسـہ پارچـہ ای،من روبـہ مامانشون وپشت بـہ اون بودم داشتم اداشودرمیاوردم. 

چقدوسواسی نمیارم اصلا

یهوجلومونگاڪردم اینـہ سرتاسرمغازہ بودداشت ازتواینـہ نگام میڪردمیخندید

بعدڪـہ مامان داشت حساب میڪردگـ؋ـتم خب  دیگـہ سـہ سال دیگـہ میام میخرم باز

گـ؋ دقیقاچـہ روزی میای من نیام مغازہ خخخخ بعدهی نگام میڪردچشمڪ میزد

بعدمهدی دیدش چشم غرہ ر؋ـت بهش اینجوری وایساده بود

بعدپسرہ سرشوتڪون دادیعنی بـہ توچـہ مثلاتوچیڪارہ ای

بعدمهدی اخماش ر؋ توهم تاخوا๛ یـہ چیزی بگـہ پسرہ گـ؋ توداداششی؟مامانم گـ؋ ارہ هموخواهربرادرصدامیڪنن اماپسرعموشه.

قیافه مهدی
حالاهی هموبدنگامیڪردن تاوقتی ازمغازہ دراومدیم خخخ قیافه هاشون اینجوری بود

من اون وسط اینجوری بود.


میخواستیم بریم گـ؋ چهارتامشتری بیادتومغازم مثل تووسوا๛ باشـہ من مغازموحراج میزنم جمع میڪنم خخخ

بندہ خداااا.انقددلم سوخت براش وقتی میخواستیم ازمغازش بیایم بیرون گـ؋ـتم حلال ڪنین دیگـہ ببخشیداذیتم شدین.اصلاعذاب وجدان گر؋ـتم شدید

همون شب چهاربارر؋ـتیم مغازش ح๛ وابستگی پیداڪردہ بودم بـہ مغازش 

 مهدیم غر زد غر زدددددددددددددددددبعدبـہ زنعمومیگـ؋ مامان چادردردسردارہ خریدش

 من زن مانتویی میخوام چادری نمیخوام خخخدیگـہ ؋ـرداصبشم ڪـہ اومدیم شهرخودمون. 

ارادت داشتم به اقاامام رضا

اماوقتی دیدم انقدزوصداممومیشنوه ودعامومستجاب میکنه ارادتم بی نهایت شد

دعاکردم همگیو

 السلام علیک یاامام خوبی ها


  
  


♥ چهارشنبه 22 شهریور 1396 ساعت 02:28 ب.ظ توسط :) نظرات()

سوپرایزخوشمزه


 رفتیم سرچشمه روستای بابااینا یهوبابام گف مرضیههههه

 برگشتم نگاکردم دیدم ی دسته گل تمشک درست کرده برام انقدذوووووووووووووووووووق کردممممممممممممم 

ی صحنه ی  فراموش نشدنی بود

ایناها


 روستای مامان اینا بودیم بابام گف بیابریم ی جایی  خوموکشتم نگف کجا

 یهورفتیم دیدم ی درخت شاتوت بزرگگگگگگگگگگگگگگه 

بابارف بالاش اندازه یه دبه هف کیلویی شیرخخخخخخ(واقعاهرچی فک کردم نفهمیدم باچی بگم خخخ) برام جمع کرد

 انقدبازهراخوردیم که تهش من گفتم اگه یدونه دیگه بخورم بالامیارم

اونم روزفراموش نشدنی ای بود

اثرصحنه جرم:



مرسی باباجونمممممممم ازسوپرایزای خوشمزت

جیزجیزدلتون بسوزه


♥ دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 12:45 ب.ظ توسط :) نظرات()

اینه اتاقم


 دیشب ساعت دو همـہ خوابیدہ بودن من بی خوابی بـہ سرم زدنشستم اینـہ اتاقمونقاشی ڪردم خخخ

 سادہ بوددوس نداشتم الان بنظرخودم خلی گوگولی شدہ دوسش دارم 

بابام دیده میگه:باچی کشیدی پاکم میشه؟

قیافه من

چطورشده بنظرشما؟؟



♥ پنجشنبه 9 شهریور 1396 ساعت 09:51 ب.ظ توسط :) نظرات()

انگشترعقیق


 داشتم دنبالیـہ دعایی میگشتم یهوچشمم بـہ این نوشتـہ اـ؋ـتاددرموردانگشترعقیق 
  
 جالب بودبرام 
  
 ازخط ششم تاخط یڪی موندہ بـہ اخر .فک کنم خونده نمیشه  چیزی ازتوعکس. پایین نوشتم دوباره
  
 اونم انگوشترخودمـہ خخخ

التماس دعا


  سیّد بن طاوس از حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) روایت کرده است که هر که صبح کند و در دستش انگشتر عقیقی باشد و در انگشت دست راست کرده باشد و پیش از آنکه نظرش بر کسی بیفتد نگین آن را به جـانـب کف دست بگرداند و به آن نظر کند و سوره اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ تا آخر بخواند پس بگوید :
آمَنْتُ بِاللهِ وَحْدَهُ لاشریکَ لَهُ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ
ایمان دارم به خدای یگانه ای که شریک ندارد و کافرم به جبت و طاغوت (خلفای ناحق)
وَ آمَنْتُ بِسِرِّ آلِ مُحَمَّد وَ عَلانِیَتِهِمْ وَ ظاهِرِهِمْ وَ باطِنِهِمْ وَ اَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ
و ایمان دارم به راز آل محمّد و نهان و آشکار و باطن و اول و آخرشان
پس چون چنین کند خداوند عالمیان او را نگاه دارد در آن روز از شرّ آنچه از آسمان نازل می شود و آنچه بالا می رود بسوی آسمان و آنچه در زمین فرو می رود و آنچه بیرون می آید از زمین و در حِرز و حمایت خـدا و دوستـان خـداباشد تا شام


♥ دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 12:55 ب.ظ توسط :) نظرات()

سیندرلای عمو



سلاااااااام

 این داستان سیندرلای عموپیداشدخخخ

 
 عمویی بیستوسـہ سالش ڪـہ شدماراـہ اـ؋ـتادیم دنبال زن براش.


غریبـہ اشنادوست ؋ـامیل همسایـہ و...هـ؋ـتـہ ای یبارجم میشدیم هرڪدوم یـہ لیست ازدخترایی ڪـہ پیداڪردیم میاوردیم جلسـہ تشڪیل میشدخخخ


اندازہ موهای سرمونم‌ خواستگاری ر؋ـتیم وگل وشیرینی خریدیم


 ینی عموم اگـہ بعدهرخواستگاری گلاوشیرینیاروپس میگر؋ الان شیرینی عروسیش جورشدہ بود

باگلاام‌میتونس ماشین عروسوتزعیین ڪنـہ هرروزبـہ مدت یڪسال بـہ زنش گل هدیـہ بدہ خخخ


بعداینجوریم نبودڪـہ دخترہ خوشش نیاداتـ؋ـاقاهمشون بلـہ رومیگـ؋ـتن ولی عموجان قبول نمیڪردخخ


 خواستیم بریم خواستگاری یـہ دخترہ تو؋ـامیل.ڪـہ گـ؋ـتن ازدواج ڪردہ وخیلی ناراحت شدیمو

بعدش دوبارہ بـہ خواستگاری ر؋ـتناادامـہ دادیم تااینڪـہ خبررسیددخترہ طلاق گر؋ـتـہ ماام‌ ر؋ـتیم

 خواستگاری وبلـہ روگر؋ـتیم خخخ 


عیدنوروزسال نودوپنج قرارشدبریم حرم عقدشون ڪنیم.

من ندیدہ بودمش اماسحر(دخترعمم)دیدہ بودش.

خلاصـہ ر؋ـتیم توحرم سحرگـ؋ مرضیـہ این عروسـہ نگاش ڪردم هرچشمش اندازہ تنـہ درخت چنارخط چشم داشت.اـ؋ـتضاح بود.

همینجوری تو شوڪ بودم بعدر؋ـتیم جلوتربـہ سحرگـ؋ـتم ای خاڪ بااون سلیقش

 اینهمـہ خواستگاری بروچهارسال تهش بشـہ این.

یهوسحرگـ؋ دیدی مگـہ زنعمورو؟گـ؋ـتم شوتیاسحرالان نشونم دادی ڪه.


گـ؋ نه.گـ؋ـتم عـہ الان گـ؋ـتی این عروسه.

گـ؋ خنگول گـ؋ـتم اینم یـہ عروسـہ نگـ؋ـتم ڪـہ عروس ماس 

ڪـہ جلوترر؋ـتیموزنعمورودیدم وگـ؋ـتم نـہ باریڪلاخوشمان امد

جشن عقدنگر؋ـتن قرارشدیـہ جشن بزرگ واسـہ عروسی بگیرن.دیشب عروسیشون بود.قشنگ بـہ جرعت میگم یـہ ماهـہ روزوشب دنبال ڪارای عروسی ایم. 

 ارایشگاهواتلیـہ ومدل موومدل لباس وخیاطی و... 

 هرشبم خواب عروسی میدیدیم منوزهرا

 روزعروسی

 دیروزر؋ـتیم‌ ارایشگاـہ  

 خانومـہ موهامومیخواس درست ڪنـہ هربیست ثانیـہ یبارمیگـ؋ واااای چقدخوشرنگـہ موهات عزیزم.

ینی بخداانقدگـ؋ـ، گـ؋ـتم الانـہ ڪـہ چش بزنـہ همـہ ی موهام بریزه

ر؋ـتم واسـہ ارایش گـ؋ـتم ڪرم وایناهیچی نمیخوام پوستم صاـ؋ــہ وسـ؋ـیدہ ؋ـقط یـہ خط چشم بڪش برام.

تاخواس خط چشم بڪشـہ انقدپلڪ زدم خراب شدانقددعوام ڪرد.چـہ وضشـہ هرصدم ثانیـہ یبارپلڪ میزنی اینجوری ڪـہ نمیتونم بڪشم

 گـ؋ـتم باش ببخشید.


اصابش خوردشدگـ؋ نمیبخشممممم  یک حرصی میخوردخخخ

بعدبـہ زوریڪم ڪرم مالیدوریمل ورژگونـہ ورژ. خیلییی سادہ وڪم و دخترونه.

بعدتهش گـ؋ چشات خیلی خوشگلـہ ومدلش جوریـہ ڪـہ خیلی میشـہ روش ڪارڪردحیـ؋ ڪـہ انقدپلڪ میزنی بدبخ ارایشگرعروسیت خخخخ

گفتم بدبخ شدم الان چشامم این چش میزنه کورمیشم شب عروسی

 ازونجار؋ـتیم اتلیـہ  

 عڪاس ؋ـامیلمون بود.اول گـ؋ـتیم من یدونـہ عڪس زهرایدونـہ سحری یدونـہ یدونـہ خانوادگی. 

 نتیجـہ این شد:چهل تاعڪس من بیست تازهراوسحربیستامامانوبابام خخخخ 

 اول اززهراگر؋ بعدمن.

دوساعت حر؋ میزدعزیزم ڪلـہ بالاحالاپایین حالاچپ حالاراست

 خومرض اول بگوپایین بعدبگوچپ 

 پایڪی عقب پاشنـہ بالابچرخ چپ حالاپاهاتوجـ؋ ڪن

روااااااانی 

 ؋ـڪ ڪنم اینهمـہ حرڪت واسـہ گرم ڪردن پام بودخوازاول بگوجـ؋ـت 

 یڪسرہ ام قربون صدقـہ میر؋ـت میگـ؋ اخ اگـہ عروس من شی توانقدخوشگلی هرروزازت صدتاعڪس میگیرم

بسـہ دیگـہ پررونشو عڪستوبگیرخخخ بخداهمینجوری قربون صدقم میر؋ـت همش پسرم ڪـہ دارہ وبرین واسـہ عروسیم لباس بدوزین خخخ( الان بازمریم میگـہ پس پروانـہ چی خخخخ


 بعدخونوادگی گر؋ـتیم بعدبابام گـ؋ ازمنوخانومم تنهابگیر. اووووووباباروعشق است جان جان خخخ 

 عینع این عڪسای عروس دومادا سراشون تو؋ـاصلـہ نیم میلی متری دستادورڪمر ای بگردمشون خخخخ

 مااینجوری 

بابام هی میگـ؋ روتواونورڪنین زشتـہ نگانڪنین روتونواونورڪنین خانومم نگاشون نڪنخخخخ 


 عڪساروگر؋ـتیم ر؋ـتیم تالارمن وسایلاموگذاشتمور؋ـتم وسط.

ازهمون لحظـہ تااخرین اهنگ وسط بودم بـہ جزاهنگای رقص دونـ؋ـرہ شون.

 عروسم ؋ـامیلمون بود.من نودوپنج درصدمهمونارومیشناختم.دیگـہ رقصیدیم ورقصیدیم تاعروس دوماداومدن 

بعدر؋ـتیم وسط چنتایی

عموم دستموڪشیدگـ؋ بامن برقص زنعموبااجیش میرقصید.

یـہ اهنگوباعمویی رقصیدم 

بعدم باعروس ڪلی رقصیدم وهمینجوری گذشت.

حالامن تودلم موندہ بودیباردومادبهم محرم باشـہ تابگن دومادمیادهمـہ حجاب ڪنن من برم وسط قربدم

ازادی

 ڪـہ خداروشڪرارزوبـہ دل نموندم 

 تامیگـ؋ـتن دومادمیادهمـہ دنبال لباس من اون وسط این شڪلی بودم 


 بابامم اولین باربودمیومدطر؋ زنونـہ واسـہ عڪس گر؋ـتن وڪادوطـ؋ـلڪ انقدخجالت میڪشیدهمش سرش پایین بودقربونش برم الهیییییییی

انقدذوق مرگ بودیم هممون همچین قشنگ ر؋ـتیم بالاشیڪ وباڪلاس عڪس گر؋ـتیم اومدیم پایین خخخ 


 دیگـہ بعدشم ڪـہ عروس ڪشونوخونـہ عروس 


 روزبعدشم ڪـہ یـہ باندبزرگ بردیم خونـہ اقاجون ازصب تاشب رقصیدیم بـہ بـہ خیلی خوش گذشت 

خداازین عروسی درجـہ یڪاقسمت همـہ ڪنـہ 
  


♥ جمعه 3 شهریور 1396 ساعت 09:14 ب.ظ توسط :) نظرات()

عیدتون مبارک



 یاـ؋ـاطمـہ زهرا 
  
 خودت گرہ ازڪارم بازڪردی  زندگیمونجات دادی صداموشنیدی جوابمودادی تااخرعمرم نوڪرتوواهل بیتتم 
  
 اینم میسپارم بـہ تو 
  
 ............................................بـہ خودت سپردماااااااا 




♥ چهارشنبه 1 شهریور 1396 ساعت 09:02 ب.ظ توسط :) نظرات()

لینک تکونی


امروزکامنت میزارم.تایه هفته دیگه هرکی سرنزدحذف میشه


♥ دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 01:43 ب.ظ توسط :) نظرات()

:)))







♥ دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 01:40 ب.ظ توسط :) نظرات()

حجاب/زهرا


ر؋ـتیم تومغازہ 

 واسـہ زهرایـہ لباس بخریم.ر؋ اتاق پرو مغازہ ام شلوغ بودمردوزن.. 

 یهو؋ـروشندہ پریدتواتاق پرو درم بازگذاش زهراباتی شرت بودمحڪم دروبست 
 
 خانومـہ بعدش گـ؋ وااعزیزم توهنوزخیلی ڪوچولویی سخت نگیربـہ خودت انقدهوابـہ این گرمی اینجوری حجاب گر؋ـتی.حجاب مال ابتدایی بـہ بعدہ 

 زهرا گـ؋ سختم نیس خیلی راحت ترم اینجوری 

 شمازمانشومشخص نمیڪی خدامشخص میڪنـہ ڪـہ من الان  بـہ سنش  رسیدم  

 تودلم هزاربارقربون صدقـش ر؋ـتم 

 خانومـہ یـہ نگابـہ من ڪرد 

 من روسریم لبنانی بودساق دست داشتم یـہ انگشترعقیقم دستمـہ همیشه..چادرم ڪـہ داشتم
 
 گـ؋ خیلی شبیـہ زن شهیدا شدی و پنج شیش نـ؋ـربلندبلندخندیدن 

 ی نگابهش انداختم رد ردہ لایـہ های شڪمش و ناـ؋ـش دیدہ میشدیـہ  بلوزتنش بودبایـہ پارچـہ ڪـہ ازپشت انداختـہ بودروخودشو نمیشـہ گـ؋ مانتو 
 شلوارش تایڪم زیرزانوبود..ارایشش ازعروس بیشتربودشالشم هی میو؋ـتادازسرش 

 هیچی نگفتم 
 
 زهراچادرموڪشیدگـ؋ بریم ابجی  میدونم توم مثل من  اهمیت نمیدی بـہ حر؋ـاش 

 تاالان بیشترازدہ باراین داستان پیش اومدہ  هربارزهراخودش جوابای ازین قشنگترودادہ 

 ومن هربارخداروشڪرمیڪنم وبهش اـ؋ـتخارمیڪنم نیم وجبی ابجیشـہ 


  


♥ دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 01:20 ب.ظ توسط :) نظرات()

صندلی داغ:)




ولی قول نمیدم هرسوالیوجواب بدم.این پست به اصراربعضیا

سوالای ادمیزادی بپرسین





♥ یکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت 06:08 ب.ظ توسط :) نظرات()

نقاشی مدادرنگی



 اینم تازہ تموم شد.اولین ڪارمدادرنگیم 



♥ چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 01:34 ب.ظ توسط :) نظرات()

مسافرت قسمت اخر


استارا دریااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 شب رسیدیم استارا ساعت یازده.ر؋ـتیم ڪناردریامنوزهراومامان.

 

مامان ڪـہ ڪناروایسادمنوزهراتاجایی ڪـہ اب زیرزانوبودر؋ـتیم

 

 هی ازرو موجامیپریدیمو من بغلش میڪردم میچرخوندمش ڪلییییییییییی ڪیـ؋ ڪردیم

 

مهدی ڪناردریابـہ جای اینڪـہ لذت ببرہ حداقل نگاڪنـہ دریابـہ این قشنگی گوشیشوگر؋ـتـہ بوددستش شیرمیدوشید(وقتی گوشی دستمـہ میتایپم مامان میگـہ شیرمیدوشی بازخخخ اصطلاحـہ مامیه)

 

بعدمابازیمونوڪردیم‌میخواستیم بیایم ڪه(قبلش اینوبگم زهرا یـہ دمپایی دارہ بندانگشتی خیلی نازہ خیلی دوسش دارہ تومساـ؋ـرت هرجامیر؋ـتیم جایی میشستیم دمپاییشومیزاش توپلاستیڪ ڪنارخودش اصن جونش بـہ اون بستـہ بودخخ)

 

زهرای خنگول ڪـ؋ـشاشوگذاش لب ساحل ر؋ جلوپاهاشوتواب بشورہ بیادبپوشـہ خوخنگول ڪی بودی باز؟پاهات شنی میشـہ دیگه.یهوموج زددمپاییاشوبرددریا.

 

زهراام داش سڪتـہ میڪرد.گوشی باهامون نبود

 

بـہ مهدی میگم دودیقـہ چراغ قوہ بزن تواب انگارنـہ انگارازچت ڪردنشم نمیمونـہ انقداصابم خوردشدر؋ـتم ازتوماشین گوشی بیارم برگشتم مامان گـ؋ پیداشدہ دریاموج زدہ اوردہ لب ساحل مهدی پیداڪرده.

 

دقیقاسـہ چهارسال پیشم ڪـہ اومدیم دریااب دمپاییاموبرد نیم ساعت بعدش دوبارہ اوردڪنارمون خخخ 

 

خودش میدونـہ ازمشهدی جماعت چیزی نمیتونـہ بگیرہ پس میدہ خخخ

 

هواام تااون موقع تبریزواردبیل بودیم هوای عالی حالاڪناردریاهواگرمممم خـ؋ــہ شرجی خوابمون نمیبرد.

 

بـہ زورخوابیدیم صب پاشدیم بریم دریااب بازی.

 

زنونـہ مردونـہ جدابود.قشنگ لباسامونودراوردیم مامانوزنعمور؋ـتن تواب

 

 من پاموگذاشتم تواب بیست تاماهی اندازہ ماهی عیددورانگشتای پام میچرخیدن جییییییغ زدم ر؋ـتم بیرون

 

 مامان میگـہ چیـہ میگم ماهی دارہ نگاڪردڪـہ پربود.

 

نیم ساعت توساحل نشستـہ بودم مامان ایناتواب بودن

 

بعددیدم نـہ واقعاحیـ؋ــہ اینهمـہ راـہ اومدیم نرم تواب.

 

چشاموبستم ر؋ـتم اـہ خاڪ توسرشون قشنگ ماهیاروبدنم جول جول میڪردن لیزم بودن هی بدم میومدمیپریدم بیرون دیگـہ مامان بـہ زوربردزیراب منو.

 

دیگـہ سعی ڪردم بهشون ؋ـڪ نڪنم سـہ ساعت شنا ڪردیم بعداومدیم.خوبه ماهی داشت بااینهمه ادا اتفار سه ساعت شد ماهی نبودچقدطول میکشید

 

راـہ اـ؋ـتادیم بریم انقدهواگرم بودنتونستیم طاقت بیاریم که وایسیم  باربندببندیم

 باباوسایلاروگذاش توماشین منوزهرادیگـہ جانمیشدیم خخخ زهراڪـہ رووسایلاخوابیدمن ر؋ـتم ماشین عموشون.

 

مهدی ڪـہ ڪل راهوتوایسنتابودڪلا سرش توگوشی بودبعدتوماشینم سڪوت بودهرازگاهی دوسـہ ڪلمـہ حر؋ میزدن 

 

 بعدجوماشین ما:

 

ڪلاچهارهزارڪیلومترماباماشین راـہ ر؋ـتیم تومساـ؋ـرت 

 

  ڪـہ هزارڪیلومترومنوزهرا خواب بودیم

 

  اون سـہ هزارڪیلومتردیگـہ صدای ضبط ماشین تااخربودوهمـہ بزن وبرقص

 

 قشنگ من زهرامامان بابا یاهممون باصدای بلنداهنگایی ڪـہ حـ؋ـظ بودیمومیخوندیم

 

 یادست میزدیموجیغ وسوت و.. 

 

یامیرقصیدیم چهارتامونا 

 

 ڪلا ؋ـضای ماشین اونا باما خیلی ؋ـرق داش یجورایی غیرقابل تحمل بودمنم خوابیدم ازبیڪاری

 

 شب خلخال موندیم بـہ بـہ چـہ هوایی بودسررررررددد‌ڪیـ؋ ڪردیم 

 

هاپوگرسنه

 

 توراـہ قزوین زنجان بودیم یـہ جاڪنارجادہ نگـہ داشتیم هندونـہ بخوریم.

 

بعدڪنارجادہ باغ بودسیم خاردارڪشیدہ بودن دورتادورشومنم ر؋ـتم ڪنارسیم خاردارو رو یـہ سڪونشستم 

 

یهوبابابـہ پشت سرم نگامیڪردگـ؋ سلاااام چطووووری عمووو 

 

 برگشتم نگاڪردم چیزی نبودداشت اذیت میڪرد

  

 دودیقـہ بعدیهوباباگـ؋ سلاااااام عموخوش اومدی 

 

 گـ؋ـتم بازدارہ اذیت میڪنـہ برنگشتم یهودیدم بقیـہ چشاشون چارتاشدہ همـہ این شکلی شدن

 

 برگشتم عقبونگاڪردم یـہ سگ ڪوچولوباتمام سرعت داشت میومدبغلم منم جییییییغ میزدم ؋ـرارمیڪردم 

 

سگـہ خودشوردڪردازسیم خاردارا یهوچسبیدبـہ پاهای بابا هی خودشو میمالوندبـہ بابا 

 

 یهور؋ زیرپای زنعموجیییییغ میزدوای من بدم میادگمشواونور مامان داش میترڪیدازخندہ  به زنعمو یهوسگـہ ر؋ خودشوزدبـہ مامان همینجوری ازلای پای هممون ردمیشدماام جیییییییغ میزدیم  

 

 باباگـ؋ گرسنشـہ یڪم نون داشتیم ریختیم جلوش این مگـہ میخورد؟

 

هرنونو یـہ لقمـہ میڪردتویـہ نایلون اب ریختیم گذاشتیم جلوش تاقطرہ اخرشوخوردبدبخ گرسنـہ بودڪـہ اونجوری خودشوبـہ مامیزد 

 

 خلاصـہ روزی اون حیوونم دستـہ مابودخداروزیشورسوند 

 

 عموڪلا صاحبشو؋ـوش میدادڪـہ این طـ؋ـلیواینجوری بی اب وغذاول ڪردہ ر؋ـتـہ 

 

ساندویج یه متری 

 

 رسیدیم قزوین گرسنمون بودساندویجی نگـہ داشتیم 

 

مار؋ـتیم چارتابندری خریدیم هرڪدوم یڪی.

 

مهدی ساندویج یـہ متری سـ؋ـارش دادبراخودش تنهایی

 

 ینی اندازہ چارتاساندویج معمولی 


 تاتهش خورد

بعدگـ؋ سیرڪـہ نشدم امابدنبود 

 

 دیگـہ تارف نکن بیامنم بخووووووووووور

 

 دلم درابتدا برای زنعمووسپس زنش سوخت ڪـہ چجوری درایندہ میخوادشڪم اینوپرڪنـہ خخخ

 

 رسیدیم شاهروددوبارہ بعدمهدی گـ؋ ازاول مساـ؋ـرت شڪمم ڪارنڪردہ ینی دقیقاسیزدہ روز

 

ر؋ـتیم داروخونـہ قرص خریدیم اینم بـہ جای یڪی،دوتاخوردرسیدیم پارڪ ر؋ دسشویی یـہ ربع گذشت نیومدنیم ساعت شدنیومدبعدازیـہ ساعت اومدگـ؋ اخیش تااینوگـ؋ دوبارہ بدوبدور؋ دسشویی تاصب ڪارش همین بودخخخ

 

 قسنگ نصـ؋ ؋ـاضلاب اون روزشهرومهدی تولیدڪردخخخخ 

 

 دیگـہ خلاصـہ برگشتیم خونـہ عموایناام چهارصدڪیلومتراونورترازماان یـہ ساعت دیرترسیدن خونشون

 

 درڪل مساـ؋ـرت خوبی  بود 

 

هرچند

 

 منومهدی یـہ دعوای مـ؋ـصل ڪردیم دوروزحر؋ نمیزدیم باهم دعوامونم این شکلی شروع شدعینه ماجراهمینه خخخخ 

 قشنگ اگـہ همـہ خاطرہ هاروخوندہ باشین میبینین اصلابـہ نرمی  ولطاـ؋ـت ازش یادنڪردم خخخ ولی بعدازدوروزخوب شدیم دوبارہ  

 

 ولی خب بدی ماجرا بیماری مهدی بودڪـہ تااونموقع خبرنداشتم ڪلن ؋ـقط من میدونم وخودشودکترش هیشڪس دیگـہ نمیدونـہ حتی مامان باباش. خداڪنـہ خوب شـہ ان شاللـہ یـہ روزی 

 

 یڪی ازدشواریای دیگمون دسشویی منوزهرابود.مایـہ لیوان اب بخوریم دہ دیقـہ بعدش بایدتخلیـہ ڪنیم خخ ڪلا هربیست ڪیلومتریبارمیر؋ـتیم دسشویی 

 

 جالبـہ روزبعداومدیم خونـہ بابایـہ گوشـہ ناراحت نشستـہ میگم چیشدہ میگـہ دلم واسـہ عموومهدی تنگ شد بعدازیـہ روز 

 

 راس میگـہ منم دلم خیلی تنگ شدہ واسـہ مهدی ڪـہ نـہ .اماعمو.سختـہ بعددوهـ؋ـتـہ جداشدیم یهو 

 

 ولی خب یـہ دچن روزدیگه میان خونمون

 

خلاصـہ اینم ازچهارهزارڪیلومترایران گردی ما 



♥ سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 08:38 ب.ظ توسط :) نظرات()

مسافرت قسمت یکی مونده به اخر

ائل گولی.سوتی مهدی

ر؋ـتیم تبریزبهترین جاش یـہ پارڪـہ بنام ائل گولی خیلی قشنگـہ 

مهدی گـ؋ میرم بستنی میگیرم.اوووومردی شدی باریڪلا. 

 اومددوتاسینی دستش بودتوهرڪدوم سـہ تابستنی قشنگ اومدنشست همـہ بـہ بـہ چـہ چـہ

یهوبرداشتیم بستنیارودیدیم یڪی ڪمـہ مهدی چنتاگر؋ـتی میگـہ شیش تا.

الان ڪیودستـہ تبرحساب ڪردی؟خخخ

 حالادوساعت میشمارہ عـہ مگـہ هـ؋ـت نـ؋ـریم خخخ.انگارنـہ انگاریـہ هـ؋ـتـہ س تومساـ؋ـرتیم 

بایه همچین ادمی همسفربودم مناخخخخخ

کندوان توریست خارجی

 روزبعدر؋ـتیم روستای ڪندوان اونجا یـہ ون بودپلاڪش خارجی بود

پیادہ شدن دیدیم قیاـ؋ــہ هاشونم بـہ ایرانیانمیخورہ 

 ننـہ مهدی منوڪشیدہ بیابریم باهاشون حر؋ بزنیم ر؋ـتیم اونجابرگشت بـہ خانومـہ گـ؋ـت hello
این ریختی بودقشنگ 

 خانومـہ ام گـ؋ـhello 

 بعدزنعموگـ؋ خب دیگـہ مرضیـہ جان من بلدنیستم اندازہ ی خودم حر؋ زدم بقیش باتو خخخخ 

 بعدرفتم جلواین قیافه ای گـ؋ـتم welcome to our country 
where  are you from?
italy

 بعدیهوتندتندحر؋ زدبعدنیم ساعت گـ؋ـتم  

 hooooooy ejgham

 please speak slowly l can t speak english very well 
 ok 
 بعدڪلی حر؋ زدم ؋ـهمیدم مشڪل پارڪ دارن 

 بـہ مسئول پارڪینگ گـ؋ـتم  

 گـ؋ پول بدن 

 بهشون گـ؋ـتم:

 ejgham you shoud give money to him

 گـ؋ اشڪال ندارہ  

 بـہ مردہ گـ؋ـتم 

 یهوترڪی حر؋ زد؋ـهمیدم ؋ـارسی بلدنیس بحر؋ــہ حالامن زبون اینم بلدنیستم ڪـہ خخخخخخ

 اصن یـہ وضی شد 

  گـ؋ بیرون بیرون برن بیرون  

 بـہ بدختاگـ؋ـتم  

 he say you must park out side
 (ببخشیدااا خخخخ)excause me haaaa  

 ر؋ـتن نمیدونم ڪجاماشینشونوپارڪ ڪردن 

 خونـہ هاشم‌باحال بودبهش میگن خونـہ ڪلـہ قندی توش زندگی میڪنن حوصه ندارم عکسشوبزارم سرچ کنین خودتون دیگه خخخ

 ازتویدونش سقزڪوهی خریدیم ادامسـہ ازتوڪوہ میگیرن 

یـہ تیڪـہ خریدیم پنج قسمت ڪردیم منومهدی وباباومامان وزهرا 

 دوبارڪـہ جوییدیم شیش برابرشدبعدم سـ؋ـت بودخیلی اصلابادم نمیشد؋ـقط بایدمی جوییدی

 حالاـ؋ـڪ ڪن اون تیڪـہ ڪـہ خریدیمومیشدبیست قسمت ڪنی ماپنج‌قسمت ڪردیم 
 هرڪدوم تودهنمون اندازہ یـہ لنگـہ ڪـ؋ـش شد 

 یـہ ساعت سرگرم بودیم باهاشون.

بعدخربزہ بریدبابااتقدپهن قاچ ڪرددرحالت عادی دهنمون جانمیشد

امااونموقع سقزا ؋ـڪمونوروغن ڪاری ڪردہ بودن دیگـہ قشنگ اندازہ دهن ڪروڪودیل بازمیشدخخخ 

 بعدهمینجوری نشستـہ بودیم دوبارہ خارجیااومدن

زنعمودست منوگرفته بیابریم  حرف بزنیم باهاشون

عمومیگه خوبه بلدم نیستی

مرضیه که بلده مترجممون اون

بنده خدامنم هیچی بلدنیستم دیگه مگه حرف حالیش میشه  به زورمنوبرد

 یڪیشون اومدجلو؋ـهمیدم شوهرزنس حالا بین اینهمـہ ادم صاـ؋ صاـ؋ جلومن وایسادگـ؋ـhello 
 گـ؋ـتم aleik hello 
 بعدمامثلا ازنظراونا خارجی هستیم دیگـہ من الان برا اوناخارجی بودم ؋ـڪ ڪنم زنش گـ؋ـتـہ بودمن بااین حر؋ـیدم اینم ؋ـرستادہ بودبندہ خداداش ذوق مرگ میشدخخخ 

 گـ؋ـتم بزا بـہ اینم بگم خوش اومدی تودلش نمونـہ بگـہ بـہ زنم گـ؋ بـہ من نگـ؋ خخخ دیڪـہ ڪلی مسخرہ بازیوایناناهارم جوج زدیموراـہ اـ؋ـتادیم 

 بعدتوراـہ هندونـہ اناناسی خریدیم اولین بارمون بودظاهرش هندونـہ خودمونـہ امامزہ اب میدہ اوق 

ابدرمانی سرعین

 شب سرعین خونـہ گر؋ـتیم خوابیدیم روزبعدمیخواستیم بریم ابدرمانیاش 

 تونقشـہ ای ڪـہ داشتیم نوشتـہ بوددوازدہ تااستخرابدرمانیـہ عڪساشوتونت زدیم دیدیم هرڪدوم یـہ شڪلـہ بعدشمارشم زیرش بودمهدی زنگ زداطلاعات گر؋ـت گـ؋ بهترین گاومیش گلیـہ بعدازاون بش باجیلار.دیگـہ زنونـہ ر؋ـتیم بش باجیلارمردار؋ـتن گاومیش گلی.

 چـہ چیزی بودا ڪلا ڪـ؋ استخر شن بودبعداززیرزمین اب میجوشیدمیومد

ینی شلنگ ملنگ اب نبودابش خودبـہ خوداززمین میجوشیدداغههههـہ دااااغ 

یـہ ربع شناڪردیم نـ؋ـس ڪم اوردیم هی میر؋ـتیم تواب سردشیرجـہ میزدیم بازمیومدیم اب داغ.

دوساعت بودیم تقریبا بعداومدیم بیرون بابااینامیگـ؋ـتن استخرشون انقدداغ بودہ اگـہ دہ دیقـہ بیشترتواب میبودی پات تاول میزد. 



پ.ن راس گفتین چقدزیادبود خودم نگاکردم حوصله خوندنم نیومد.نصف کردم...


♥ چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 02:56 ب.ظ توسط :) نظرات()

قسمت دوم مسافرت


گم شدن گوشی مهدی

بعدازقایق یـہ ڪیلومترپیادہ روی داشت تقریبا پونصدمترر؋ـتیم یهومهدی دس ڪردتوجیبش گـ؋ یاخدا گوشیم نیس.
ینی چی گوشیت نیس.گـ؋ نمیدونم تواول غاردستم بودگذاشتم توجیبم امانیس
  
 ازهمون لحظـہ دیگـہ ڪو؋ـتمون شدغار 
 گـ؋ـتیم خب 
 الان 
 چندتااحتمال پیش میاد 

 1توجیبش بودہ ازش دزدیدن نـ؋ـهمیدہ هپلی هپو.الـ؋ـاتحه

2 رڪاب ڪـہ میزدہ اـ؋ـتادہ تواب الـ؋ـاتحه. ڪی بـہ توگـ؋ بری اون جلوخوچلغوز


 3ممڪنـہ اونجاڪـہ ازقایق پیادہ شد توقایق اـ؋ـتادہ باشـہ ڪـہ این احتمالش خیلی ڪمـہ چون اونی ڪـہ مهدی سوارشد قایق نبودڪـہ دوتاصندلی مانندبودڪـہ رڪاب داش اگـہ اون موقعم اـ؋ـتادہ باشـہ صددرصداـ؋ـتادہ تواب  

4 توهمین پونصدمترپیادہ روی اـ؋ـتاده ازجیبش 

 موردیڪ ودو ڪـہ اگـہ باشـہ بایدقیدگوشی یڪ میلیونیتوبزنی الـ؋ـاتحـہ الخلاص مع الصلوات 
 میمونـہ ۳و۴ 

 عموبرگشت ڪـہ این پونصدمتروبگردہ ماام ر؋ـتیم جلو.
بعدازپونصدمتردوبارہ قایق سواری بودایند؋ــہ عمور؋ جلوڪنارقایقران بهش گـ؋ قضیـہ رو.اونم ازڪنارهرقایقی ڪـہ ردمیشدبـہ همڪاراش میگـ؋ صندلی ڪنارشونویـہ نگابندازن ولی پنجاـہ تاقایقـہ هی این میاداون میرہ معلوم نیس اونی ڪـہ ماسوارشدیم ڪدومه. 

 خلاصـہ مسیرتموم شدورسیدیم همون جایی ڪـہ اول سوارقایق میشدیم.

بـہ مسعولای اونجاگـ؋ـتیم گـ؋ـتن اول بایدقایقرانـہ روبشناسیم ڪی بودہ 

تااینڪـہ یادم اومدتوقایق ازروبـہ روازغارچن تاعڪس گر؋ـتم ڪـہ قایقرانـہ دیدہ میشـہ 
البتـہ اگـہ برگشتـہ باشـہ عقب یانیمرخ باشه.

خلاصـہ منومهدی بایڪی ازمسعولاش ڪـہ یـہ پسرہ حدوداهیـ؋ـدہ هیجدہ سالـہ بودنشستیم عڪسارونگامیڪردیم زوم میڪردیم تایـہ سرنخی پیداڪنیم ازقایقرانـہ مث این پلیساخخخخ 

 نتیجـہ این پلیس بازیمون چن تاعڪس بودڪـہ یاروتیپش ازپشت دیدہ میشد ڪـہ هرڪدوم ازمسعولااسم یڪیومیگـ؋ـتن

 تااینڪـہ مهدی وباباوزنعمور؋ـتن جایی ڪـہ ازقایقاپیادہ میشیم وایسادن ڪـہ شایدقایقرانـہ روپیداڪنن ڪـہ احتمالش صـ؋ـربودتقریباچون شیـ؋ـت قایقراناعوض میشـہ 

منومامان واون مسعول هیـ؋ـدہ هیجدہ سالـہ ام اینوروایسادہ بودیم بازعڪسارومیگشتیم تااینڪـہ پسرہ بهم گـ؋ بگوظاهرشویباردیگـہ
 
 گـ؋ـتم سیبیل داش وتـہ ریش موهاش اینگلیسی بودگـ؋ بهزادہ 

 گـ؋ـتم سیبیلاش روبـہ پایین بودگـ؋ بهرامـہ
 
 گـ؋ـتم یـہ ڪوچولوزیرلبشم سیبیل بودگـ؋ بهنامـہ 

 گـ؋ـتم الان دوسانتی مترسیبیل زیرلب هویت یـہ نـ؋ـروبـہ یـہ نـ؋ـردیگـہ تغییررداد؟

خخخ راس گـ؋ـتم خو 
 خودشم مردہ بودازخندہ 

 یهوگوشیشودراوردبااخری ینی بهنام یـہ عڪس داش گـ؋ این نبود؟گـ؋ـتم چراااهمینههههههـہ
 
 یڪی ندونـہ میگـہ ببین پلی سیلین ڪشـ؋ ڪردن خخخ
 
 یهوباباازونوردادزدپیداشددددد
 
 بهنامـہ باهمون قایق رسیدہ بودہ بهش گـ؋ـتن داستانوبعدتوقایقو نگاڪردہ دیدہ گوشی توقایقـہ 
  تازہ همون موقع داشتـہ پیادہ میشدہ برہ خونـہ بـہ موقع رسیدہ بودیم 

 حالاقیاـ؋ــہ منوپسرہ ڪـہ بهناموڪشـ؋ـیدیم این شڪلی بود

چون زحمتامون ڪاملاپوچ وبی ؋ـایدہ بود؋ـقط مااسم یارو روقبل اینڪـہ خودش بیادبهمون بگـہ ؋ـهمیدیم چقدڪارمهمی ڪردیم اصن خخخ 

 خلاصـہ بااینڪـہ هیشڪدوممون ؋ـڪ نمیڪردیم پیداشـہ اماپیداشدبـہ قول باباپولش حلال بوده.حالاخداروشڪراگـہ پیدانمیشدڪـہ سـ؋ـرزهرمون میشد 

بیجار.اطلاعیه شوهرخخخخ

 رسیدیم بیجاریـہ شهرہ توڪردستان.

ازبچـہ یـہ سالـہ تاپیرمردنودسالشون شلوارڪردی پاش بود.

توماشین ڪـہ بودیم باباگـ؋ چـہ خوشگل وخوشتیپن این پسراش حتی باهمین شلوارڪردیاشون.

چـہ خوبـہ ڪـہ دومادادم بیجاری باشـہ 

بعدازتواینـہ ام بـہ من نگا میڪرد.

هامرضیه؟ 

 جان؟
 
 شنیدی چی گـ؋ـتم؟ 

 ارہ 

 دومادبیجاری میخوام اـ؋ـتاد؟ 

 خخخ مگـہ من میرم خواستگاری اون بایدبیاد 

 دیگـہ من ڪارندارم بایدنژادش بیجاری باشع 
 خخخخ

توجه توجه 

ازالان بـہ اطلاع هموطنان گرامی میرسانم 

نیازمندیڪ شوهربیجاری میباشم.

داوطلبان عزیزعڪس خودراالزاماباشلوارڪردی اپلودنمودہ وادرس ان رابـہ همراـہ یڪ شمارہ تماس درنظرات این پست درج نمایند.

چنانچـہ پدرگرامی پسندیدندبرای مراسم خواستگاری وبلـہ برون باانهاتماس گر؋ـتـہ خواهدشد.

پسران دم ازدواج ازهمین تابستان شروع میڪننداگرمیشناسیدمعر؋ـی ڪنید.

باتشڪرمدیریت وب 

 خخخخخ دیگـہ وظیـ؋ــہ من اطلاع رسانی بودبقیش دست بیجاریای عزیزمونومیبوسـہ ببینم چیڪارمیڪنینا خخخخ

بانه

 ر؋ـتیم بانـہ خریدواینا 

 جالبـہ توهرمغازہ ای میر؋ـتیم دوڪلمـہ حر؋ میزدیم میگـ؋ عـہ مشهدی هستین؟

بعدبامهدی هماهنگ ڪردیم ر؋ـتیم یـہ مغازہ حر؋ نزدیم مهدی گـ؋ سلام خستـہ نباشید

یاروگـ؋ مشهدی هستی پسرم؟خخخ 

تازہ مهدی میگـ؋ این ڪـہ چیزی نیس تو غارڪـہ نشستم توقایق اصلاحر؋ نزدم قایقرانـہ گـ؋ مشهدی هستی؟ 

 خخخخ خیلی جالبـہ برام.

ازڪجامیشناسن اخـہ مااصلالهجـہ نداریم مشهدیادارنااما ماهاعادی میحر؋ـیم لهجـہ نداریم

 قیاـ؋ـمونم شبیـہ اـ؋ـغانیانیس یاهمون بربری بهش میگن نمیدونم چجوری میشناسن نـہ ؋ـقط این شهرا هرشهری ڪـہ میر؋ـتیم 

 ازیڪیشون پرسیدیم میگـہ خصوصیات اخلاقی 

خولامصب سلام چـہ خصوصیت اخلاقی خاصی داره؟

هیچ جای ایران سلام نمیڪنن مشهدیاسلام میڪنن ؋ـقط؟ خخخخ

والا..

میاندواب

 ر؋ـتیم میاندواب.بـہ شلوغی خوردیم تراـ؋ـیڪم بودواصن یـہ وضی.

یـہ رودخونـہ بودوسط شهرشون دورش پارڪ بود.

حتی جای پارڪ یـہ ماشینم نبود.

ر؋ـتیم ڪل تراـ؋ـیڪورسیدیم بـہ یـہ میدون بعدش یـہ خیابون بودپشت چراغ قرمزبودیم  همه اینایه ساعت طول کشید.

یـہ سمندسـ؋ـیدڪنارماشین سمت راست بودشیشم پایین بودگـ؋ مساـ؋ـرین؟

خو پ ن پ باربندونمیبینی مگه؟گـ؋ـتم بلـہ
 
 بـہ مامان گـ؋ میخواین استراحت ڪنبن؟پ ن پ مساـ؋ـرساعت یازدہ شب چیڪارمیڪنـہ توشهرغریب اخـہ  مامان گـ؋ بلـہ گـ؋ دنبالم بیاین.

گـ؋ـتیم جااان حتمامارومیبرہ خونش شامم مـ؋ـصل داریمومیریم دوشم میگیریم ؋ـرداتبریزیم.

هی مار؋ـتیمودیدیم چـہ این مسیراشناس یهوبـہ خودمون اومدیم دیدیم همون پارڪـہ اولیس ڪـہ خودمون ر؋ـتیم.

ماشینوزدڪنارگـ؋ این خیلی پارڪ خوبیه.گـ؋ـتیم ماشیناروچیڪارڪنیم جانیس پارڪ ڪنیم ڪـہ گـ؋ همینجابزنین ڪناروایستین تاخالی شه.

حالاخیابونش ازدورڪمرمنم باریڪتربود

یـہ ردیـ؋ ماشین پارڪ ڪردہ بودن ردیـ؋ دیگـہ ام تراـ؋ـیڪ.ڪجامنظورش بودنگـہ داریم خدامیدونه.

هیچی دیگـہ یدوردیگـہ ماروچرخوندقشنگ بعدازیـہ ساعت رسیدیم سرنقطـہ اول

 وبازدیدیم بیڪاریم موضوع ازادیـہ دوردیگـہ ام زدیم تاخلوت شه جاپارک پیداکنیم خخخخخ 

 بعدیـہ پارڪـہ خلوت پیداڪردیم نگـہ داشتیم طو؋ـان هواام سردبابااینار؋ـتن زیرپتوروالاچیقاخوابیدن بقیمون توماشین.نمازصب خوندیموالـ؋ـرار 

ادامه داره
  


♥ پنجشنبه 29 تیر 1396 ساعت 02:16 ب.ظ توسط :) نظرات()

مسافرت قسمت اول


سلاام
مسافرتوسیزده روزبودکلشوکه نمیشه بگم  جاهای خنده دارشوقسمت قسمت میزارم امیدوارم لذت ببرین

شاهرود 

 اولش ر؋ـتیم یـہ پارڪ اسڪان ؋ـرهنگیان ماماناموندن  منومهدی وزهرار؋ـتیم پارڪش

 یـہ سرسرہ های بزرگی داش ازوناڪـہ مال بچـہ هاس پلاستیڪی توهم توهمـہ 

زهرا(خواهری)ڪـہ ر؋ دیدم باباام ر؋

 گـ؋ـتم حتمار؋ـتـہ وایسـہ ڪنارسرسرہ ڪـہ زهرااومدپایین مراقبش باشـہ

 یهوازنردہ هار؋ بالابعدشم نشست روسرسرہ ازبالااومدپایین قیوام میڪشیدچـہ حااالی میدہ مرضیـہ بیااا 

 حالاڪل جمعیتم دارن نگامیڪنن 

 منومهدی ازسرسرہ هاـ؋ـاصلـہ گر؋ـتیم ینی ماهیچ نسبتی بااون عاقانداریم خخخ 

 بعددیدم ڪی بـہ ڪیـہ باوبابای بـہ این پایـہ ای دارم برم حالشوببرم خخخ

 منم ر؋ـتم سرسرہ بازی یڪیش خیلی خوب بودازین تونلیای سرپوشیدہ بودبا بابااونوسوارمیشدیم بعدڪـہ داشتم میومدم  پایین گـ؋ـتم چ حااالی میدہ مهدی بیااا 

 مهدی یـہ سرشوتڪون دادڪامل دورشددیگـہ ازماخخخخ 

 بعدڪم ڪم بچـہ های ڪوچولوعقب نشینی ڪردن 

بزرگابچل هاشونوول ڪردن خودشون اومدن بالاخخخ اینم ازاـ؋ـتتاحیـہ بابابرای بازی بزرگاخخخ وی به قول خودمون خیلی چُسبید


همدان

 شب رسیدیم همدان انقدگرسنـہ بودیم ڪـہ خدامیدونـہ مامانشون دیدن دیروقتـہ وخستن

 گـ؋ـتن ڪمـہ جوش(یڪی ازغداهای اصیل شهرمون ولی همچین چون غذای راحتوابڪیـہ شڪموپرنمیڪنه) درست میڪنیم.

تااینوگـ؋ـتن یڪی یڪی پریدیم توچادرلالاخخخ

مامانومهدی(پسرعمو)وزنعموبیدارموندن.من خوابیدم ولی هردہ دیقـہ یبارپامیشدم میگـ؋ـتم مامان گشنمههـہ میگـ؋ هنوزامادہ نشدہ 

 یادہ این پیام بازرگانیـہ تلویزیون اـ؋ـتادم اونی ڪـہ دخترہ خوابـہ بعدهی میگـہ داداش گشنمـہ

 داداشـہ میگـہ بخواب هنوزصبح نشدہ خخخخخخ

 بعددیگـہ امادہ ڪـہ شدمامان اوردتوچادرخوردم درعالم خوابوبیداری 

 ڪلن ننـہ مهدی(زنعموڪـہ من تودلم بـہ جای زنـہ عمو بهش میگم عروسڪ چینی عموخخخ)

 اشپزی بلدنیس ادعاش زیادہ هاادای بلداروخیلی درمیارہ اماهیچی بلدنیس

 صب پاشدیم صبحونه.سیب زمینی ابپزداشتیم ڪرہ وگورجـہ ورب ام داشتیم

 مهدی گـ؋ من پورہ میخوام.بـہ زنعمو گـ؋ـتم بیاسیب زمینیاروپوست ڪنیم بارب وڪرہ تـ؋ بدیم خوشمزہ میشـہ لج ڪردڪـہ نـہ توبلدنیستی من بلدم الان درست میڪنم

 اینوڪـہ گـ؋ مهدی نون وپنیروگذاش جلوش گـ؋ بیخیال پس خخخ 

گر؋ـت سیب زمینی روباڪرہ وگورجـہ قاطی ڪرد روحرارت نـہ هاهمینجوری خام خام بعدگذاش توسـ؋ـره

همـہ یـہ نگاڪردن ر؋ـتن سمت نون پنیرخخخ 

منم واسـہ اینڪـہ ضایـہ نشـہ یـہ لقمـہ برداشتم حالت تهوع گر؋ـتم خخخ این ازصبونـہ خوشمزمون 

 ازخودهمدان تاغارنودڪیلومترہ این مسیرور؋ـتیمورسیدیم بـہ یـہ جایی شبیـہ پارڪ ڪـہ بازارداشتواینا.

ماشینارواولش توپارڪینگ پارڪ ڪردیم بعددوڪولـہ لباس گرم برداشتیم چون پارسال ڪـہ خالـہ جان تشریـ؋ بردن گـ؋ غارخیلی قشنگ بوداماحیـ؋ ڪـہ لباس گرم نبردہ بودیم خیییلی سردبود دندونامون بـہ هم میخوردمیلرزدیم شماڪـہ میخواستین برین حتماڪاپشن پشمی بردارین 

 خلاصـہ ر؋ـتیم بلیط بگیریم دیدیم حدودا مساـ؋ـت یـہ ڪیلومترملت توصـ؋ بودن.

باباوعمووایسادن ماهار؋ـتیم بستنی خوردیموڪلی اینواونورگشتیموخریدواینابعدچن ساعت اومدن.

ماصب بلیط گر؋ـتیم ولی نوبتمون پنج ونیم عصربود.دیگـہ همینجوری ول میچرخیدیم ور؋ـتیم رستورانش غذاام خوردیموایناتانوبتمون شد.

حالار؋ـتیم توصـ؋ ورودی ڪل جمعیت باتی شرت ومانتوهای نازڪ لباسی چیزیم برنداشتـہ بودن ماهاهمچین زیرڪانـہ نگاشون میڪردیم تودلمون میگـ؋ـتیم عخهی طـ؋ـلڪاتجربـہ ندارن نمیدونن اون توسردہ یخمڪ میبندن. 

 ر؋ـتیم توغاراولش یـہ مسیرمثل تونل مانندبودڪناراروصندلی گذاشتـہ بودن چپ وراست.

بعدهمینجوری ڪـہ ر؋ـتیم یهوگـ؋ـتن بشینین تاخواستم بشینم دیدم عـہ صندلیاپرہ دیدم باباام سرش مث من بی ڪلاـہ مونده.

دقیقاعینـہ اون بازی بچگی ڪـہ صندلی میزاشتیم دورش میچرخیدیم اهنگ ڪـہ قطع میشدمیشستیم عینـہ همون بودخخخ

باباگـ؋ خوحواستوجم ڪن دفعـہ بعدبشینیم.ر؋ـتیمور؋ـتیمور؋ـتیم یهوگـ؋ـتن بشینین بازتامابـہ خودمون اومدیم همـہ پربودخخخ 

انقداونجاعڪس میگر؋ـتیم مسخرہ بازی میڪردیم هروڪرمیخندیدیم ‌اوناییم ڪـہ صندلیای ڪناریمون بودن غش ڪردہ بودن ازخندہ تااینڪـہ مسیرش تموم شدو

رسیدیم جایی ڪـہ بقیش قایق روبود.سوارقایق شدیم.

قایقاش جوری بود‌ڪـہ اولش یـہ قایقـہ دوتاصندلیـہ دارہ با رڪاب ڪـہ یڪیشوقایق ران نشستـہ یڪیشوبایدیڪی ازون خوانوادہ بشینـہ بعدسـہ چارتاقایق دونـ؋ـرہ بـہ اون دوتاصندلی وصلـہ اون هدایت ڪنندس انگار.

مهدی ر؋ جلوبعدزنعمووعمونشستن بعدمنواجی بعدمامان اینا حالااینم داشتـہ باشین دوتاڪولـہ ام همینجوری پشت عموبابابودخخخخ 

 هی ر؋ـتیم جلودیدیم خدایاهواسردنیس ڪـہ 

 مامان گـ؋ شایدخالشون مرداداومدن سردبودہ 

 بعدازمسعولش پرسیدیم گـ؋ هوای اینجاودمای اب توڪل ؋ـصول وماـہ های سال ثابتـہ وتغییرنمیڪنـہ همیشـہ ۱۲ درجس 

 ولی خب اصلاسردنبودهمـہ باتی شرت واینابودن ماام لِخ ولخ این ڪولـہ هاروبـہ دوش میڪشیدیم یـہ لباسم استـ؋ـادہ نڪردیم ازش 

 اونجابودڪـہ خالـہ جانویادڪردیم وڪلی برای حیات دنیوی واخرویش دعاڪردیم خخخ 

بعدازقایق یـہ ڪیلومترپیادہ روی داشت تقریبا پونصدمترر؋ـتیم
  
 ڪـہ  یهویـہ اتـ؋ـاق  بدی پیش اوومد هم تلخ ترین هم شیرینترین اتـ؋ـاق مساـ؋ـرت بودپست بعدی انشاالله
  


♥ سه شنبه 20 تیر 1396 ساعت 11:41 ب.ظ توسط :) نظرات()

کیکم


دیروزفهمیدم مامان جان زنگ زدہ رضا(پسرداییمـہ شیرینی ؋ـروشی داره)ویـہ ڪیڪ سـ؋ـارش دادہ

 مدلشم گـ؋ـته یـہ خوشگل خودت درست ڪن دیگـہ 

 دوروزقبل مساـ؋ـرت ڪـہ بودم خالـہ هاودخترخالـہ هااینازنگ زدن تبریڪ گـ؋ـتن بعدم گـ؋ـتن میایم خونتون ترتیب مهمونی روبدہ 

دیشب منتظربودیم ولی نیومدن احتمالاشیـ؋ـت ڪاریـہ شوهرخالم جوری بودہ ڪـہ نتونتن بیان یاهرچی مهم نیس کلن 

 امسال خشڪ وخالی ترین تولدم بود ولی  ازهمـہ سالابیشترچسبید 

 دلیل اصلیش اینڪـہ ماماوباباوابجی  وخانوم جون پیشم بودن دیگـہ چی ازین بهتر؟ 

 بعدم انقدخانوم جون شیطونم دست میزدواهنگ میخوندومیرقصیدڪـہ ازدہ تاپارتی بهتربود 

 ؋ـقط باباخسـتہ بودزیادحوصلـہ نداش ولی خانوم جون مدام دعواش میکردمیگف دست بزن خخخ 

 ڪلن دہ دیقـہ بیشترطول نڪشید 

 ولی تولدخووبی بوددوس داشتم 

 اینم ڪیڪم ڪـہ سلیقـہ خود رضاس 

شمعوسنمونزاشتم که ریانشه اصن




♥ دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 06:02 ب.ظ توسط :) نظرات()

.: تعداد کل صفحات 4 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ]