تنها در خانه سخن عشق هموطن همراهی تو افتخار من است
| ||
|
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتَضَی
الْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِكَ عَلی مَنْ فَوْقَ الْاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّریاَلصِّدّیقِ الشّهیدِ صَلاةً كَثیرَةً تامَّةً زاكِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اَوْلِیائِك [ دوشنبه 11 آبان 1394 ] [ 06:54 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
فراموش مکن که: انسان مانند رودخانه است؛ هر چه عمیق تر باشد آرام تر است. انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد و انسان کوچک بر دیگران. انسان قوی از خودش محافظت می کند و انسان قوی تر از دیگران. وقطعاً این قدرت را فقط می توان در پناه پروردگار داشت. هرکس که به او نزدیک تر است، قدرت مندتر است، آرام تر و متواضع تر است. و تابش نور او را می توان در تمامی جوانب زندگی اش دید. از رها كرن نترس باور كن هیچكس نمی تواند چیزی كه مال توست را از تو بگیرد و تمام دنیا نمی توانند چیزی كه مال تو نیست را برایت حفظ نمایند همه چیز ساده است “زندگی” “عشق” “دوست داشتن” “عادت كردن” “رفتن” ” آمدن” اما چیزی كه ساده نیست باور این “ساده بودن ها” ست در “حسرت گذشته” ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست.
[ پنجشنبه 10 اسفند 1396 ] [ 05:52 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
[ شنبه 20 آبان 1396 ] [ 07:40 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
چقدر این متن زیباست [ دوشنبه 17 مهر 1396 ] [ 10:47 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
حرفها دارم اَمّا ، چه بگویم یارَب کُوله بار پُر گنه اَمّا، چه بگویم یارَب همهِ راز نهانم، عیان میدانی با چه رویی زِ گناهان بگویم یارَّب عهد کردم که زِ نیرنگ و ریا دور شوم پاکِ پاک گردم و اذکار بگویم یارَب تو ئی رَحمان و رَحیم خالق دادار جهان منِ قطره منِ خاک یار چگویم یارَب مُطَّهر گردم و در وقت اذان سوی تو من حمد تو گویم و گو یم خدایا یارَب دستها خالی و در وَقت قنُوت رو بتو اَم بی نیازی زِتو خواهم زِدنیا یارَب حَسنَه خواهم در دنیا و در آخرت دور کن از آتش دوزَ خ تو ما را یا رب از رکو ع تا به سُجود سُجده تو حَقِّ من است دستها سوی دعا خالی نگردان یا رب همه شب تا به سَحر سجده شُکر گَرگویم شیعه راهِ علی (ع)هستم،پیرویا رب [ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 03:58 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
هر زمان کز وطن خویشتن آیدیادم به فلک می رسد از عشق وطن فریادم جان بقربان وطن بادکه در مکتب عشق بجز از عشق وطن یاد نداد اُستادم احمد شاهرخیان --معاصر خلیج فارسم من بازوی سُتوار عمانم ز هرمز تا هویزه بی قرار از عشق ایرانم چو مروارید کیش از گردن ایران در آویزم چو کارون آب نیلی را به کام نیشکر ریزم محمد تقی حر آبادی فراهانی --معاصر ای عرب بنشین به جایت جُرم خود سنگین نکن تو خلیج فارس را بانام خویش ننگین نکن این خلیج از سالها در مُلک ایران بوده است آب آنرا ای عرب باخون خود رنگین نکن کاظم حمیدی شیرازی (کاظم)معاصر ایران من ای خاک همایون من ایران ای عشق تو آمیخته با خون من ایران ای منبع الهام من ای شور رتو جاری در شعر تر و نغمه موزون من ایران حسین منزوی --معاصر برگزیده از کتاب نمک کلام --بخش وطن
[ سه شنبه 9 خرداد 1396 ] [ 12:42 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
خط خطی بر روی دیوار دلم بسیار شد وه که دلتنگم چرا اینک تنم بیمار شد من صفای باطنت میخواهم و عشق تو را بوسه و قلب شکسته زیر لب بیدار شد با دل تنهای خود می بافم افکار خودم باز فکر و یاد حق در نیمه شب همراه شد
[ یکشنبه 22 آذر 1394 ] [ 03:50 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
خودت گفتی که مجنون عاشق است و عاشق لیلی
[ یکشنبه 22 آذر 1394 ] [ 03:39 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
داستان آدم برفی
از زیر در آب جاری شد به گمانم آدم برفی پشت در داره گریه میکنه آن قدر گریه کرد که
ادامه مطلب [ یکشنبه 22 آذر 1394 ] [ 03:38 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
سالیانیست کربلا میخواهم و از کاروان جا مانده اَم یا حسین ابن علی دستم بگیر درمانده اَم همچو کوه بر شانه سنگین است گناهانم چرا از بهشت رانده شده گویا ازین جا مانده ام هر چه پیمان نامه عشاق شکستتند کوفیان من شُدم بیزار و کُوفی را زِ خویشتَن رانده اَم من شُده بیزار و کُوفی را زِ خویشتَن رانده اَم [ یکشنبه 8 آذر 1394 ] [ 12:56 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
قشنگ ترین پستی که یک پسر گذاشته بود:
شهوت می طلبیم ...
[ سه شنبه 3 آذر 1394 ] [ 05:05 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
گرمی و عشق وجود با اِنجماد هَمراه شد سِینه مالامال دردپرُ کینه و پر آه شد سر به زانوی غم از خانمان جامانده ام از چه رو اینعشق،از راه حق بیراه شد غم بِسان شُعله سُوزانَد شَب وروز مرا شادی و عشق و اُمید گوئی تو اَندر چاه شد اُستِوار بود این بَدن مُحکم چو کوهِ صخره ای صخره ها نابود گردید و سَبُک چون کاه شد هَمره باد خَزان این سو و آنسو می پرید تا که از سرمای عشق دراین شِتا آگاه شد آسمانم بی ستاره گشت و ظُلمَت در دلَم آسمان امشَبم تاریک گشت بی ماه شد پیرو گویا برزخ و دوزخ بوَد این زندکی عاقبت پایان بگیرد آخِر اینراه شد
[ یکشنبه 1 آذر 1394 ] [ 03:01 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
لَعل و نگین با تو جِنان روشن است عشق بارانی تو با من است یاد تو هست بر دل من تا سما لیلی نوشت های تو هم با من است لاف نزنم باتو بگویم کنون دشت مجازی باتو چون گلشن است یاقوت و درُ در برتان هیچ نیست
پیرو بگُفت لیلی وبِت اَحسن است [ جمعه 29 آبان 1394 ] [ 08:13 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
ظُلمَتِ شب رنگ تاریکی خود ،از ما گرفت رنج های این زمانه در دل ما جا گرفت اینهمه غم از کجا آمد سرازیر شد به دل از چه غمها اندرون سینه ما جاگرفت [ چهارشنبه 27 آبان 1394 ] [ 01:48 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
سُوختَم خاکستَرم ای یارِ من بر باد رفت روزگار، ای زندگی بر من دلی ناشاد رفت آتشِ اُفتاده بَر دل، هست زِکردارِخودم از خودم گویم نگارا زندگی بر باد رفت [ چهارشنبه 27 آبان 1394 ] [ 01:47 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
ساقیا میخانه اَت جایِ منِ غمخوار شد
از برای جُرعه جامی این تنم بیمار شد
نِی دل ماندن دراین میخانه دارم ساقیا
هر که آمد بر در این میکده طرار شد [ چهارشنبه 27 آبان 1394 ] [ 01:42 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
من دیدم حافظ و صائب و شهریار دارن سر خال ترک شیرازی دعوا میکنن،وظیفه خودم دونستم نظرمو بگم، و البته نا گفته نماند که علی کارگر (پیرو)هم جواب منو داده: امیر حسین اکبر پور حافظ شیرازی اگر آن ترک شیرازی بـه دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمر قند و بخا را ر ا صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بـه دست آرد دل ما را بــه خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ کـه می بخشد سمرقند و بـخارا را شهریار تبریزی اگـر آن تـرک شیرازی بـــه دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را هر آنکس چیز می بخشد بـه سان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را سـر و دسـت و تـن و پــا را به خاک گور می بخشند نـه بـر آن تـرک شیرازی که برده جمله دلها را امیر حسین اکبرپور اگر آن ترک شیرازی بــه دست آرد دل مارا
عجب بـخـتـی به او رو کـرد،نـمـیکـرد فـکـر اینجـارا
میـــدانم نـمیگــنجد ز خوشحــالــی در پوسـتـش
بگذارید که خوش باشـد هـمــیـن چند روز دنـیـارا
من نمیدم وعده سرخرمـنی چـون حافظ و صائـب
بـه سـان وعــده ی دسـت ها و پا ها و بــخــارا را
بیا بـنـشـیـن به پای گـفتمان بینیم چه میخواهی
فــقــط بـایـد یـکـی را بـرگـزیـنــی : خر یــا خرما را
علی کارگر (پیرو)
اگر حافظ ببخـشیـده سمرقـنـد و بخـارا را
و یــا صــائــب بــداده دســت و هــم پــارا
ویا از شهریار برده تو گویی روح و دلها را
"اکبـرپور"چنین گفته که یا خر را و خرمارا
منم"پیرو"چنین گویم به یگ بوسه ز لبها
دهـم دین و دل و جان و عزیزم کل دنیا را
[ دوشنبه 25 آبان 1394 ] [ 02:13 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
ابری در آسمان در اوج انتظار بارید و گونه ام یخ کرد در ان غبار در زیر بارش باران و برف و باد من بودم و خودم بی یار و بی نگار شب بود و هاله ی وهم پراز حزین قلبم چنان تپید چون لاله ها،زار در سایه ی درخت در ان شب سیاه آغوش کشیدم خود را هزار هزار سرمای این اتاق،از جان من برو من انس گرفته ام با ناله های زار آهو،بمیرم بر حال و روز تو کز تو نمانده است جز رخسار تار (آهو) Ahoo • پنجشنبه، ۲۲:۱۷ [ جمعه 22 آبان 1394 ] [ 06:41 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
خوار شدم زار شدم مریض و بیمار شدم ِز چه رو دود سیاه باز گرفتار شدم زچه رو از من بیمار شب و روز دل ببری دل من گر شده تیمار زچه بی عار شدم لب بدادم به لبش تاکه سرمست شوم مست می گشتم و الوده حال که بیدار شدم گوئیا مست شدم فارغ ازین هست شدم چشم بستم به همه شاعری بیمار شدم انکه این دام نهاد برمن و ما ننگش باد که ا زین دام خبیث وای که بیزار شدم
[ دوشنبه 18 آبان 1394 ] [ 03:03 ق.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
جمعه دلخواه کی آید ز راه مهدی بیا عاشق روی شما هستیم ما مهدی بیا
خادمین کعبه کم کاری کننددر بیت حق در مِنا قُربانیانَند حاجیان مهدی بیا داعش ملعون و صهیونیست دست در دست هم گوی گمراهی ربود از بت پرستان جهان مهدی بیا آه عصرِ جمعه شد بُغضی ست در دلهای ما بانگ الله اکبر گو بپا خیز آقاجان مهدی بیا علی کارگر (پیرو) [ جمعه 15 آبان 1394 ] [ 09:41 ب.ظ ] [
علی کارگر بردسکنی ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |