روزگار من تلخ است ، زندگی من تیره و تار
جمعه شب ها چشمم را به در خانه می دوزم به امید این که تو در خانه را بگشایی
تا من در آغوش گرم تو آرام بگیرم. جمعه شب ها به جمکرانت قدم می گذارم تا شاید بتوانم وجودت را در خانه ات احساس
کنم، تا شاید بتوانم دورکعت نماز بخوانم و از خداوند تنها ظهورت را طلب کنم. ای امام زمان ،ای مهدی قایم احساس می کنم هیچ وقت تنها نیستم چرا که تو همواره به من وامثال من عنایت و توجه
داری و از ما دلجویی می کنی،و بغضی که گلویم را می فشارد ، خوب درک می کنی . ای آقای خوبم کی می آیی ، تا کی باید صبر کنم، تا کی باید چشم انتظارت بمانم ،
تا کی باید این جمعه های انتظار را بشمارم، من دیگر طاقتی برایم نمانده تا چشم
انتظار آمدنت باشم پس با آمدنت مرا از این چشم انتظاری نجات بده. ای آقای من وقتی نیستی دیگر عشق پاک ،وفا آتش گرفت، زشتی جای پاکی را گرفته،
جوانمردی و مروت از زندگی آدمی پاک شده اند جایش بی رحمی و بی وفایی در زندگی جریان
دارد. عشق پاک از درون انسانها، پاک شد اما عشقی که تنها کینه ونفرت در آن جریان
دارد جایش را گرفته ، عشقی که زندگی را به آتش می کشد ، عشقی که حق زندگی کردن را
از آدمی می گیرد. ای سرور من منتظرت هستم اما نمی دانم تا کی باید چشم انتظار آمدنت بمانم. می دانم لیاقت ندارم در صف سربازانت در خدمت تو باشم ولی بدان آنقدر عاشق هستم
که تک تک ثانیه های زندگی را به یادت هستم آقای من و به یادت جمعه شب ها آنقدر
صدایت می زنم شاید صدایم را بشنوی و تا کمی آرام بگیرم امام خوبی ها
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |