مولا جان مهدی
ببخش ما را به خاطر همه
بی تو بودن ها ، تو با ما بودی و ما با تو نبودیم.
ببخش ما را به خاطر همه
عهدشکنی هایمان ، بارها و بارها عهد بستیم و عهد خود شکستیم .
ببخش ما را به خاطر همه
رنج هایی که برای هدایت امت رسول خدا کشیدی.
ببخش ما را به خاطر همه
ناله های علی وارت که برای بخشش خلق خدا در درگاه معبود داشتی.
ببخش ما را که کلاممان
با عملمان یکی نبود ،در کلام با تو بودیم و در عمل
ببخش ما را که عشق و
محبت به تو را به درهم معدودی به محبت دنیا فروختیم.
ببخش ما را که قرن ها
رنج و سختی تو را به ثمن بخسی فروختیم.
ببخش ما را که به خود
مشغول شدیم و تو را رها کردیم.
ببخش ما را که سالهای
عمرمان را بدون شناخت تو سپری کردیم.
ببخش ما را که تو را در
این دنیا تنها گذاشتیم و تو در بین امتت غریب و مظلوم ماندی
مهدی جان ، آقای من
می دانم ، خوب می دانم که شایسته نعمت وجود تو نیستم ،
میدانم که شایسته نام منتظر نیستم ، ولی یوسف زهرا
امید به عطوفت و مهربانی و بخشش تو دارم .
تو را به آبروی مادر
غریبت زهرا یاریم کن
مرا یاری کن تا در این
دنیایی که بی تو بودن افتخار است و هنر ،
با تو باشم ، با تو بمانم و با یاد تو ترک دنیا کنم و بمیرم
او خواهد آمد؛ کافی است از مهدی باوری
به
«مهدی یاوری» برسیم!
مولای من؛ ا
از گذشتگان هرکه خبردار می شد که امت آخرالزمان
یگانه امام و راهنمای خود را فراموش می کنند دلش به حالمان سوخت؛
چرا که باورشان نمی آمد که می توان بدون خورشید هم زندگی کرد
و باورشان نیامد که مگر می شود بدون گرمای محبوب، سرد و یخ زده روزگار را گذراند.
حبیب من، قصّه غُصه فراق و جدایی تو را، هر اهل دلی که بشنید از دردْ جانش به خزان
نشست.
اهل دل که نه، داستان غیبت تو را بر هر سنگ و گیاه و حیوانی که خواندند
پژمرده گشت.
کبوتران آسمان به حال ما بیچارگان رقّت کردند.
ماهیانِ آب ها مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند...
این درد را به کجا برم...، من که باید مدام به انتظار تو باشم... به دور از تو به خود مشغول شدم.
آری همه ما به خود مشغول شدیم. رفتیم به نماز ایستادیم و نفهمیدیم که او شرط نماز است.
نفهمیدیم که نماز بدون امام عشق معنا ندارد.
نفهمیدیم نماز بدون تکبیر پیشوای محبت نماز نیست
و ازاین رو همه نمازهایمان رنگ عادت به خود گرفت
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من
و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر
وقت من آری
که من آن مایه ندارم که
به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که
من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی
و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که
کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که
گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم
نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور
و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان
نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه
زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به
گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل
اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من
ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق
دیدار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو
را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که
سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت
نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که
طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که
در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که
وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش
تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من
و من عار تو باشم
الا ای عاشقان او خواهد آمد
همه خلق جهان او خواهد
آمد
به هوش ای جمله
انسانهای عالم
الا ای مردمان او خواهد
آمد
بشارت بر شما ای اهل
عالم
به زودی بی گمان او
خواهد آمد
ظهوش وعده حق الهی است
یقین این را بدان او
خواهد آمد
جمالش میشود خورشید
هستی
چو نور از آسمان او
خواهد آمد
دهید این خوش خبر بر کل
دنیا
خوشا بر حالتان او
خواهد آمد
بپاخیزید و خود آماده
سازید
که روزی ناگهان او خواهد
آمد
ای نور درخشا ن ای آ فتا ب
پرده نشینی چند بود پس
بتا ب
منتظران را به لب آمد
نفس
ای ز تو فریا د به فریا
د رس
منتظرا ن منتظر روی تو
جا ن همه منتظرا ن کوی
تو
روی نشان ده وجها ن
تازه کن
هر دو جهان را پراز
آوازه کن
یا مهدی صاحب زمان عج
به یاد تو که می افتم
دلم از خودم می گیرد که
فرسنگ ها از خانه ات فاصله گرفته ام
اینک با روحی خسته و افسرده از دست خویش گنهکار دلم را روانه تو کرده ام
تا باز در حقم مهربونی کنی و برایم دعا کنی تا به قرب الهی برسم
مهدی جان
دلم را به تو سپرده ام تا از تاریکی های زندان گناه نجاتم دهی و سرای دلم را روشن
نمایی
این بنده گنهکار خدا محتاج هدایت توست
فقط تو
ای ستاره امید شب تار زندگی من !
فاطمه پیمان
شب
تا ریک عا لم روز می گرد د
عز یز فا طمه پیر و ز می گر د د
گر آ ید خو رشید ا ز مشر ق عا لم
شب عا لم برون گشته صبح می گردد
بیایدمهدی آل محمد ازپس پرده غیبت
کندروشن جهان راجهان روزمیگرد د
همه یاران جمع گردندیک لحظه درکعبه
چوابرهای پاییز یاران جمع می گردند
کنند یاران یاری خورشیدعا لم هستی
سرانجام خورشیدحق پیروزمی گرد د
شب تا ریک وظلما نی روز می گرد د
عزیز د لهای مومنین پیروزمی گرد د
هوای"اخرالزمان"سرد است
میخواهی سرما نخوری!
لباست را درست انتخاب کن
قدم نخست"لباس ظاهر"است
دست بکش از"ساپورت"هایی
که منجمد میکند ایمانت را
استاد رائفى پور :
مولایم ما را ببخش که یک عمر چه کودکانه نشستیم و انتظار کشیدیم
تا صدای شلیک یک توپ ، نوید آمدن بهار را سردهد.
ای صد افسوس که تو بهار ما بودی
ومن بی تو هر فروردینم، دی بود و نمی دانستم.
مردمی را می بینم که سراسر شوق و شورند ،
خانه تکانی می کنند و لباس های نو برتن...
اما برای چه ؟ برای که ؟
اینان منتظرند تا بهار شود ؟
سالهاست می اندیشم که
هنگام بهار مگر چه می شود که اینگونه
به هم می ریزیم ، مهربان می شویم،
به سراغ هم می رویم
و از همه مهمتر منتظر می شویم...
انتظار ...
سالهاست به لحظات تحویل سال
و یک دقیقه ای که قبل از حلول سال نو همه ساکتند
و نفس ها را در سینه حبس می کنند می اندیشم!
و هر ساله هیچ اتفاقی نمی افتند!!!
کجایی ای ربیع الأنام و نضره الأیام
نمی دانم ،
شاید از گذشته به ایرانیان اینگونه آموختند
تا رزمایش ظهور برگزار کنند ...
وصد افسوس که ره گم کردیم
و انتظار خورشید آسمانی را کشیدیم
و حال آنکه تو خود خورشید در زمین ما بودی
و ما ندانستیم.
ای کاش دقایقی تمام نفس ها برای تو حبس می شد
و همه با هم زمزمه می کردند
دعای عهد و ندبه و فرج را ...
و ای کاش هفت_سیصلوا
را در جمکران می گستردیم
و در آن به جای سفره ، "سجاده ای" می انداختیم
به گستردگی زمین...
و"ستاره ای" از آسمان به زیر می کشیدیم به یاد تو...
و "ساعتی" برای شمار ثانیه هایی که بی تو گذشت
و "سدر" را به یاد سدره المنتهی مصطفی (ص) بر سجاده می ریختیم!
و "سیصد و سیزده سرباز و سلاحی"
به نشان پایبندی بر سوگندی که با تو بسته ایم
تا خونی که در رگهایمان است نذر تو باشد
که چه نیکو در عهد آموختیم بسراییم
" شاهِراً سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی،مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی "
و با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ،
پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگ
در شهر و بادیه ایم.
و سین ششم سجاده مان را از خدا می خواهیم
تا "سرمه" کشد چشمانمان را به وصال دیدارش...
و شنوا سازد شنوایی مان را به نوای انا المهدی...
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ،
وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سین هفتم را نیز من بر این
سجاده می نشانم
" سلام علی آل یاسین".
به امید ظهور مولی و سرورمان
حضرت حجه ابن الحسن العسکری (عج)
که صد البته نزدیک است ...
یا بقیه الله
تو را گم کرده ام
راه به جایی ندارم
خود را به من نشان بده
تا برهم از این کوچه های گناه که مرا به بن بست گمراهی کشانده
به تنگ امده ام از دست خویش گنهکار
تیره و تار گشته ام از غبار گناهی که بر دلم است
مرا جز افتادن در کوی تو چاره ای نیست
چاره این دل غبار الودم در دست توست
مرا مهمان خانه ات کن
و ازادم کن از غل و زنجیر گناهانی که بر گردنم است
که سنگینی بار گناه خسته و ناتوانم کرده و قدرت قدم نهادن در جاده زندگی را از من گرفته است
مرا دریاب مرا دریاب مرا دریاب
که سخت نیازمند یاری پر از نور تو هستم
فاطمه پیمان
صفحه اصلی
ایمیل نویسنده
طراح قالب
گالری عکس عاشقانه
انجمن وبلاگ نویسان